زنگ زده بودم و
خواستار دیداری برای پرسش و پاسخ. تماس از
طریق نامه از سال 1984 که از ایران خارج شده بودم و طی سه نامه و در 180 صفحه
گزارش از ایران را برایش فرستاده بودم شروع شده بود. پذیرفت و در اوائل پاییز 1991 به دیدارش
رفتم. با خودم 56 سوال برده بودم و با
حوصله و صبر و تمرکزی بس شگرف، در طی دو روز و در دو دیدار 4 ساعته، در حالیکه از
سرما انگشتان پایم یخ زده بود به سوالاتم پاسخ گفت. سخن آخرش در زمان خداحافظی این بود که به دنبال
استعداد بگردم و اینکه این استعدادها هستند که باید ایران را بسازند.
عصرها یک ساعت پیاده
روی سریع در باغ و دور ساختمان میکرد و آخرین باری که در این راهپیمایی او را
همراهی کردم، نگاهی به درختها و گلهای باغ کرد و به حالتی غیر قابل وصف گفت که:
<کاش فقط گذاشته بودند که ایران را سبز
کنیم.> و ادامه داد که برنامه ها داشتیم.
در فرانسه زیست
می کرد و در ایران زندگی. قلبش شبانه روز
برای وطن می طپید و ایران را نفس می کشید و فکر و ذکرش ایران بود. هر بار که به او زنگ می زدم، حال می خواست صبح
زود باشد یا دیر وقت شب، احساسم این بود که دارم انگار با روح ایران در کالبد اوست
که گفتگو می کنم.
تحقیقات وسیع و
گسترده اش را برای گسترش فرهنگ آزادی و استقلال و مردمسالار کردن و فقر زدایی و
آباد کردن وطن و آشنا شدن مردم با پنج دسته از حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی،
حقوق جامعه به عنوان عضو جامعه جهانی و حقوق طبیعت، در در بیش از 70 جلد کتاب مدون
کرد.
به قول زنده یاد
هوشنگ کشاورز، در زندگی، قول و فعلش یکی بود و بر عهدش با مردم و رای اعتمادی که
به او داده بودند تا آخرین نفس وفادار ماند.
اینگونه بود که
در زمان پروازش نوشتم:
بسیاری می آیند
تا بروند. عده ای می روند تا بمانند و
انگشت شماری می روند تا در تولدی دوباره باز گردند. تولد دوباره اولین و تنها منتخب تاریخ وطن، که
عشق بود و عشق زیست، تازه شروع شده است. یاد
و یاد آوران را پاس داریم.
********
این را هم اضافه
کنم که در زمانی که برای انجام تز دکترایم چند مصاحبه با دکتر احمد سلامتیان انجام
دادم، سخنی گفت که کاش آن را در تزم آورده بودم:
<هدف بنی صدر این بود که جامعه سنتی ایران
را بدون اینکه دچار بحران هویت شود وارد دوران مدرن کند و اگر گذاشته بودند در اینکار
موفق شده بود.>
بعد در مراسم یادبود
بنی صدر این سخن را آقای سلامتیان را به ایشان یاد آور شدم و اینکه آیا آن را به یاد
دارند؟ ایشان در پاسخ چیزی شبیه این گفتند:
<و این را هم
اضافه می کنم که بنی صدر آخرین شانس ایران برای ورود به دوران مدرنیته، بدون خشونت
بود و حاضر هستم این سخن را در هر رسانه ها بر زبان آورم.>
بعد از مراسم خاکسپاری بنی صدر وقتی با ماشین از فرانسه به انگستان بر می گشتیم، آقای محمد جعفری که یکی از نزدیکترین ها به بنی صدر بود، به ما گفت که در تمام مدت 50 سالی که با بنی صدر همکاری می کرد تنها یکبار دید که این مرد سخت خونسرد، از خشم سخت فریاد زد و آن زمانی بود که یکی دو ماه بعد از حمله عراق، یکی از آقایان حزب جمهوری در ستاد ارتش به بنی صدر گفت که حالا چند کیلومتر از اراضی نزدیک قصر شیرین که بدرد نمی خورد و بایر است را به صدام بدهیم تا صدام بتواند بگوید که به امتیاز دست یافته و جنگ را تمام کنیم. می گفت که بنی صدر در حضور فرماندهان و دیگران سخت فریاد زد که حتی یک وجب از خاک وطن را به دشمن نمی دهیم و تا وجب آخر آن را پس می گیریم.