۱۳۹۹ فروردین ۷, پنجشنبه

بحران کرونا، بحران در شیعه خرافی و رنسانس در شیعه:






کلمه بحران در زبان چینی ماندرین  危机  (وی چی چاچ) می باشد که ترکیبی از دو لغت "خطر" و "فرصت" می باشد.  به بیان دیگر، در زمان خطر، به خطر به عنوان فرصت هم می شود نگاه کرد:

-          فرصت برای ویران کردن: نائومی کلاین، پژوهشگر کانادایی در کتاب معروف <دکترین شوک> نشان می دهد که چگونه، سرمایه داری وحشی، در نیم قرن اخیر، از فجایع طبیعی و یا انسان سببی، برای عمیق تر کردن سلطه خود بر سرمایه و ثروت در جهان استفاده می کند. روشی که اندیشه راهنمای آن یکی افزودن بر ثروت به هر وسیله و نیز فقیر- نفرتی بنا شده است. کلاین نشان می دهد که چگونه، پیامبران <کابوس آباد> <dystopia> یا در انتظار فاجعه می نشینند و یا فاجعه ای را خلق می کنند تا برنامه های خود را در زمانی پیش ببرند که جامعه به سبب فجایعی مانند جنگ، کودتا، حملات تروریستی، فجایع طبیعی، دچار شوکه و وحشت و اضطراب شده است، نرمهای دموکراتیک را به کناری گذاشته و برنامه های خود را به چنین دولتهایی و جوامعی تحمیل کنند.  نمونه آخر آن را در کوشش ترامپ بر خریدن امتیاز سرم در حال ساخته شدن در آلمان و استفاده انحصاری در آمریکا می باشد، که سبب خشم مقامات آلمانی شده و اعلام کرده اند که سرم کرونا برای همه مردم جهان می باشد و نه فقط امریکایی ها. البته باید منتظر بود تا دید که چگونه سرمایه داری جهانی از بحرانی که کرونا ایجاد کرده است سعی در بهره برداری از آن می کند.
-          فرصت برای ساختن: برای مثال فاجعه جنگ جهانی اول و شکست روسیه در جنگ، فرصتی را برای دموکراتیک کردن ساختار سیاسی در انقلاب فوریه روسیه  در 1917 ایجاد کرد که با کودتای بلشویکها در اکتبر همان سال و باز سازی استبداد و اینبار در پوشش دیکتاتوری پرولتاریا، فرصت را از بین برد. همین فرصت در دموکراتیزه کردن دولت و رابطه دولت-ملت، در انقلاب بهمن 57 ایجاد شد که با کودتای خرداد 60 از بین رفت و اینگونه، استبداد موفق به باز سازی خود و اینبار در لباس مذهب شد.
ولی شاید بشود گفت که یکی از عظیم ترین و اثر گذارترین بحرانها در تاریخ، شیوع طاعون در قرن 14 در اروپا بود که حدود نیمی از جمعیت اروپا را از بین برد. اثرات آن را اینگونه می شود خلاصه کرد:
-          اقتصادی: فروپاشی سیستم فئودالی در انگستان بود و شورش دهقانان.  البته بعضی تاریخدانان این نظر را طرح کرده که نظام فتودالی در انگستان وجود نداشته است و بعدها داستان سازی شده است.  ولی هر چه واقعیت باشد، واقعیت دیگر این است که آنچه قبل از طاعون وجود داشت، آنی نبود که بعد از آن وجود داشت.
-          روانشناسی: عده ای سر به تقدیر فرو آورده و عده ای دیگر لگد به باورهایشان  زده و روش دم را غنیمت بشمار پیشه کردند. و نیز دیگرانی که فقر خود را نه تقدیر ساخته که ساخته نظام اجتماعی دانسته و اینگونه، خشمشان بر صاحبان امتیاز افزوده شد.
-          دینی: خشم بر کلیسا.  چرا که از جمله می دیدند که دعاها و نذر کردنها و شفا خواستنها و شفاعت طلبیدن و دخیل بستن ها بر مقبره قدیسان هیچ از کشتار عزیزان آنها جلوگیری نکرده است و اینگونه متوجه شدند که شفا خواستن و دخیل بستن فریبی بیش نبوده است و تنها اثر آن پر کردن جیب کشیشان فریبکار بوده است.
داستانهای این فریبکاری ها فراوان مستند وجود دارد.  از جمله این فریبکاری ها که حتی بعد از کشتار طاعون ادامه یافت را، از جمله، در داستان مرگ راهبی قدیس، بنام والتر  سنت برنارد در حدود سالهای 1370 می بینیم.  یک روز شخصی به یکی از راهب ها مراجعه و با اشاره به محل دفن او اشاره می کند و می گوید که اگر بخواهند، آنها را ثروتمند خواهد کرد.  وقتی سوال می شود چگونه؟ پاسخ می دهد که این راهب به قداست معروف بود و او می تواند با نسبت دادن چند معجزه و شفا دادن، در آمد مرتب و خوبی برای صومعه آنها ترتیب دهد. سوال می شود که چگونه می شود که معجزه را را به این قدیس نسبت داد چرا که معجزه بنا بر دستور خداوند انجام می شود؟ پاسخ می دهد که نگران نباشند و او ترتیب کار را خواهد داد.  ترتیب کار اینگونه می شود که 24 نفری را که در خدمت داشته، با داستانهای ساختگی از معجزه و شفا بخشیدن قبر قدیس به دهکده های اطراف می فرستد و اینگونه کاروان زوار به طرف مقبره قدیس به راه می افتد صومعه صاحب در آمدی سرشار می شود.  
ترکیبی از خشم مردم نسبت به کلیسا و آگاهی بعصی از کشیشان نسبت به فریبکاری های کشیشان و مسیحیت را آلوده خرافات کردن، سبب اعتراض بعضی از کشیشهای معترض می شود که معروفترین آن جنبش  لولاردها/ Lollards  به رهبری  جان ویکلیف/John Wyclif بود.  ویکلیف، با ثروت اندوزی کلیسا مخالفت می کرد و خواستار توزیع کردن ثروت در میان مردم بود و سخت با خرافات مخالفت کرد. خرافاتی مانند در مراسم یک شنبه های کلیسا، نان و شراب را گوشت و خون حضرت مسیح دانستن و یا زیارتگاه از قدیسان و معصومین ساختن و برای بخشش گناهان و یا شفا دادن بیماران آنها را نزد خداوند شفیع قرار دادن و یا طلب معجزه کردن.  

 این عصیان که کشتار بوسیله طاعون نقش کاتالیزور را بازی کرد پایه گذار جنبش اصلاحی در درون مسیحیت شد که بعدا به جنبش پرونستانیسم تحت رهبری کسانی چون مارتین لوتر و جان کالون منجر شد.  به بیان دیگر، جنبش دهقانان انگیس در سال 1381 که بر علیه برده گی، صرف (دهقان بی زمینی که حتی اجازه ترک زمین و کار برای ارباب را نداشت.) و زندانی زمین و ارباب بودن و در کل سیستم طبقاتی که کلیسا آن را مشیت الهی می دانست، گفتمان دینی خود را یافت و دهقان از حقوقی برخوردار شد که قبل از آن تصورش هم نمی رفت مانند پایان دوران برده گی و صرف بودن  که یک سوم مردم انگستان در چنین طبقه یا قرار داشتند و نیز امکان ظهور و رشد طبقه بازرگان و تاجر و پذیرفته شدن در طبقات اشرافی.
حال بنظر می رسد که کرونا می تواند چنین نقشی را در ایجاد انقلابی در دین و در میان خرافی ترین اقشار جامعه بازی کند.  چرا که حال، آن دخیل بند بر ضریح این و آن امام و امام زاده می بیند (که استبداد حاکم بشدت به آن دامن زده است.) که نه تنها بوسه زدن بر ضریح، شفا نمی دهد که جان را نیز می تواند بگیرد و می بیند که ضریحی که به آن پناه می برد و نذر می کرد تا "معصوم" دفن شده از خدا برای او شفاعت کند، می تواند مرگ را به سراغ نزدیکان او هم بفرستد و اینگونه راه بیمار نشدن و احتمال فوت نکردن، نه به مرقد آن امام پناه بردن که از آن فرار کردن است.
وقتی واقعیت اینگونه شفاف و صریح خود را تحمیل مومنی که خرافه را با جوهر دین یکی گرفته است، می کند، می تواند هم نقش نفی همه چیز را کردن و دم را غنیمت شمار را برای فرد داشته باشد و هم نقش بیدار باشی را برای او بازی کند.  در اینجا است که نقش روشنگرانه دینداران که حقوق و آزادی را جوهر دین می دانند، تاریخ ساز می شود و اینها می باشند که می توانند به این باورمندان به خرافه و حال شوکه شده، نشان بدهند که مرقد و ضریح و معصوم و شفاعت خواستن و شفیع شدن، هیچ ربطی به اسلامی که با قرآن نازل شد ندارد و یک به یک از کلیسای قرون وسطی کپی شده است و اینگونه است که قدیس مسیحی تبدیل به امام معصوم شده است و نشان دهند که قرآن خیلی صریح نشان می دهد که حتی پیامبر نیز معصوم نبود چه برسد به فرزندان او و اینکه از نسل او بودن هیچ مزیت خاصی بر دیگران ندارد، چه برسد به شفیع شدن و شفا دادن و معجزه کردن.  آنهم معجزاتی که از پیامبرش سر نزد و در پاسخ به اینکه چرا دریا نمی شکافد و مرده زنده نمی کند و اینکه معجزه اش چیست، فقط به کتابش و آنچه که در آن نوشته است اشاره کرد.
در عین حال، نباید، بقول مثلی انگیسی، کودک شیر خوار را با آب حمام بیرون انداخت و به درایت و همدمی و یکدلی نیاز است و نیاز به قائل شدن به تفکیک است بین نیازها و احساس های گوناگونی که حرم ها در باور مندها ایجاد می کند.  برای مثال، صاحب این قلم، با وجودی که هیچ باوری به شفا و شفاعت نداشت ولی از اینکه بعضی شبهای جمعه، با تاکسی پدر خانواده به شاه عبدالعظیم می رفت و بودن و دیدن در آن فضا و رفتار مهربان و انسانی مردم، به او احساس آرامشی معنوی می داد و اینکه از معدود زمانهایی بود که همه خانواده بزرگ یازده نفری که روی سر و کول هم سوار پیکان شده اند، برخورد و دعواهای معمول رخ نمی داد و این در حالی بود که پدر هم که مدتها بود که باور به دین و خدا را بوسیده و کنار گذاشته بود، روان شدن آن احساس صلح و آرامش را در خود احساس می کرد. شک ندارم که اگر دوباره امکان رفتن به آن مکان ها را پیدا کنم، آن احساس معنوی و صبح درونی آغشته در تاریخ و هنر و عشق این سرزمین، به اسلام خواهد آمد.
منظور اینکه، بردن این رنسانس که با ضعفهای خود، بیشتر از سید جمال شروع شد و با شریعتی ادامه پیدا کرد و با بنی صدر به بلوغ رسید، و بردن آن به عمیق ترین لایه های اجتماعی جامعه برای باز کردن آینده و رشد استعدادها و سبز کردن وطن بیابان شده، نیاز به ایجاد گفتگویی خالی از کینه جویی، تمسخر، تحقیرو "نقدهای" آبکی که بیشتر ریشه در عقده گشایی دارد و روضه خوانی برای هم نظران که تنها نتیجه آن کور کردن امکان هر گونه گفتگویی است،  می باشد.  گفتگویی که از تمامی نمادهای خشونت، همچون خشونت در شخصیت، خشونت در اندیشه، خشونت در قلم و خشونت در بیان خالی باشد.  اینگونه است که عقل نقاد و استعداد رهبری که ذاتی هر انسانی است در فضای لایتناهی آزادی و رشد بکار می افتد و از اولین نتایج آن عارف شدن به <حقوندی> تمامی انسانها می باشد و از منظر حقوق با بخود و دیگران و جامعه ارتباط بر قرار کردن.


۱۳۹۹ فروردین ۲, شنبه

نوروز من از...شروع می شود






نوروز من از عکس سنبل آبی کتاب فارسی ام شروع می شود.

نوروز من از رفتن خانوادگی به بازار برای خرید کت و شلوارهای نوروزی و خوردن یک نان خامه ای بزرگ در وقت بر گشت شروع می شود.

نوروز من از شستن فرشها و تمیز کردن پنجره ها و شستن حیاط و خنده مادر و مادرجا ن مادر جان گفتن او شروع می شود.
نوروز من جلوی تلویزیون از دیدن تاتر ارحام صدر و از خنده غش کردن شروع می شود.

نوروز من، با محمد، از سوار اتوبوس ایران پیما در سنندج شدن و در غروب آفتاب از تپه تلویزیون شهر گذشتن و بطرف تهران راه افتادن و خواب در آغوش کشیدن خواهرکم، نادیا، را دیدن شروع می شود.

نوروز من، از اسکناس نوی تا نخورده دو تومنی پدرم شروع می شود.

نوروز من از دیدن لباسهای نو و خنده های محترمانه خانواده ها در کوچه و محله که برای رو بوسی بظرف منزل بزرگتر فامیل می روند شروع می شود.

نوروز من از جیبها را از آجیل و شیرینی پر کردن و با داداشا به سینما کارون خیابون سلسبیل رفتن شروع می شود

و نوروز من در وقت بر گشتن به خانه و بوی قرمه سبزی را در کوچه شنیدن و اینکه کاش مامان هم قورمه سبزی پخته باشد شروع می شود.

نوروز من از زمانی شروع می شود که حتی از کوچکترین چیزها و فرصتها استفاده برای تبدیل کردن آن به شادی شروع می شود.

نوروز من در خنده مادر و سبزه پر پشت عدس در ظرف سفالی ستاره مانند و رقص و شادی خواهرها و داداشهایم در اتاق بزرگه رو به حیاط شروع می شود.

نوروز من نوروزی است که تا زمانی که با شادی ها، لشکر غم را به عقب می رانم و با ساقی ضربه فنی اش می کنم، همیشه ادامه دارد. 

نوروز من نوروزی است که ویروس کرونا و ویروس استبداد را هم ضربه فنی می کند.

زندانی کرونا و کشتی نوح؟






احساس عجیبی است! همسرم چندین بار با تعجب از من سوال کرده که چرا در این وضعیت بحرانی و خطرناک و زندانی خانه شدن، اینقدر آرامی و حتی شاد؟  دیشب هم با حالت کمی ناراحتی می گفت که تو باید نگران باشی، وضعیت خیلی بد است و خیلی بدتر خواهد شد، ولی تو چرا هیچوقت نگران نمی شی و هیچ اثری از ترس و نگرانی در تو نمی بینم و این درست نیست!

گفتم، اولا وقتی لازم باشه می شم، ولی چی بگم  والله، و واقعیت اینه که اگر نگرانی از بیمار شدن عزیزانمان و خودمان و عزیزان مردم نبود، از این وضعیت شاد هم می شدم، چرا که زندانی خانه شدن، وضعیتی برای جامعه ایجاد می کنه تا زمانی از زندگی سر سام آور خارج شود و فضا ایجاد شود برای فکر و ابتکار و با هم بودن.   یک حالتی ایجاد می کنه که انگار در کشتی نوح نشستی و همه باد و طوفان و بارون صدمه ای به کشتی نمی تونه بزنه و..و

گفتم که بیشترین سعی را البته می کنیم تا گرفتار این بیماری نشویم ولی نباید بنده و اسیر ترس شویم و هر چه ترس بیشتر بر ما غلبه کند، سیستم دفاعی بدن ضعیف تر می شود و در هر حال، اگر سراغ ما هم آمد که آمد و نباید از ترس مرگ خود کشی کرد و تا آن زمان احتمالی باید از زندگی لذت برد.

گفت، درسته، درسته و حق با توست و نشان داده شده که انسانهای شاد و امیدوار و پر امید توانایی بیشتری برای مقابله با بیماری ها و دارند.

اضافه کردم که علت دیگر رضایتم از وضعیت موجود این است که قدری من را یاد زمان انقلاب می اندازد.  توضیح دادم که کسانی که انقلاب را زندگی نکردند، هر چه از آن می فهمند تظاهرات بود و بر خوردهای خیابانی.  در حالی که در خارج از آن فضا، به دلیل اعتصابات سراسری و نیز خوابیدن کارها، اکثریت مردم خانه نشین شده بودند و از تظاهرات که خارج می شدی وارد فضای ساکت و آرومی در کوچه و خیابان می شدی و در این خانه نشینی ها؛ میوه های نیکی ظاهر میشد. مثال دوستم را زدم که شغل پدر را پیش گرفته و جوشکار بود و منهم مدتی در تابستان در مغازه اشان کار کردم.  گفتم که همین دوست جوشکار، در دوران خانه نشینی به نقاشی کردن روی آورد و بسیار زود متوجه علاقه و استعدادش در اینکار شد و در اینکار بسیار پیشرفت کرد و اینکه اگر نبود اعتصابات و خوابیدن کارها و خانه نشینی، هیچوقت این علاقه و استعداد را در خود کشف نمی کرد.

خلاصه اینکه این وضعیت، حالت عجیبی را در من ایجاد می کند.  همه چیز بهم ریخته است، دست راستی ترین دولت انگستان از جنگ جهانی اول ببعد که بخش خصوصی و حمایت از آن و دولت را هر چه کوچکتر خواستن و اعلان جنگ به تخصص و متخصص ها و علم داده بود، حال در اثر این بحران، اقتدار دولت را در همه کارها گونه ای وارد کرده که سوسیالیستها حتی خوابش را هم نمی دیدند.  چرا که وضعیت جدید،  تمامی باور ها را زیر و رو کرده و برای جلوگیری از فروپاشی کامل اقتصاد، در عرض چند هفته، سیاستهای سوسیالیستهای تند و داغ را پیش گرفته اند و دست به دامن متخصصان و دانشمندان شده اند و حالا یک علم و دانشمند می گویند و صد تا از دهانشان می افتد.  

خلاصه اینکه ، فضا بسیار سیال شده است و اگر نیروهای مترقی قادر شوند که خود را جمع و جور کنند، می توانند چرخشی بنیادین در ساختار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و محیط زیستی ایجاد کنند.

۱۳۹۸ اسفند ۱۷, شنبه

نود درصد مردم جهان بر ضد زنان تبعیض قائل می شوند




تحقیق سازمان ملل نشان می دهد که 90 درصد از مردم جهان، بر ضد زنها تبعیض قائل می شوند.  این تبعیض قائل شدن شامل خود زنها نیز می شود که حدود نیمی از آنها بر ضد جنسیت خود تبعیض قائل شده و مرد را بر تر از خود قرار می دهند و برای نمونه، مردان را رهبران بهتری می دانند.   

البته هزاران سال زن را تحقیر کردن و ضد فرهنگ مرد سالاری، نه بدون همکاری فعال بسیاری از زنان ممکن می شد/می شود و نه به سادگی جای خود را به فرهنگ آزادی و برابری و انسانی می دهد.

بهتر است این نقد را بگونه ای بسیار خلاصه از خودم شروع کنم و مانند آنهایی که خود را مادر زاد! برابری طلب توصیف می کنند نباشم و خود را تافته جدا بافته ای ندانم:  

بگونه ای خیلی خلاصه بگویم (در اولین فرصت در این باره مقاله ای خواهم نوشت.) که منهم در فرهنگ مرد سالار جنوب شهری متولد شده و "آبدیده" شدم و منهم  زنان را فروتر از مردان می دانستم (البته این باور شامل مادر و زنان خانواده و فامیل نمی شد - از پیچیدگی های این ضد فرهنگ است.)

اولین تحول در این باور از خواندن مکرر کتابهای شریعتی شروع شد (حدود 180 کتاب و جزوه های او را بارها خواندم.) ولی تحول عملی، در جریان تظاهرات عید فطر انجام شد که وقتی نظامیان با سر نیزه و گازهای اشک آور بسیار قوی (مانند این بود که پوست تمامی بدنم به با شعله ای کم در حال سوختن بود و نفس کشیدن آنگونه ناممکن شد که عده زیادی از حال رفته  و بر زمین افتادند.) حمله کردند و تظاهر کنندگان فرار کردند و وقتی فریاد زدم که بایستند و عقب ننشینند، اول کسانی که ایستادند، دخترها بودند.  بعد در کشتار 17 شهریور بود که دیدم که در خطر ناکترین محل اجتماع که معلوم بود کشتار از آنجا شروع می شود بسیاری از دخترها ایستاده بودند و در جریان کشتار هم عده ای از آنها شهید و زحمی شدند.  در اینجا بود که باور به ترسو بودن زن کاملا از سرم بیرون رفت.

مرحله دیگر شکسته شدن باور به نابرابری، زمانی بود که 5 سال بعد از انقلاب وطن را ترک کردم و از آنجا که خطر زندان و اعدام از بین رفته بود به خود اجازه عاشق شدن را دادم و بعد از مدتی عشق و عاشق شدن را تجربه کردم و در اینجا بود که حس کردم که محال ممکن است بدون زن را برابر مرد دانستن، عشق را تجربه کرد و اینگونه متوجه شدم که حاملان ضد فرهنگ مردمسالاری (چه زن و چه مرد.) از جمله محرومان عشق می باشند و هیچوقت عشق رهایی بخش و آزادی بخش و رشد یاب را تجربه نمی کنند.

البته کار به اینجا ختم نشد وهم زمان مطالعات ادبیات فمینیستی و نقد آن، مانند کاوشگری که با تیشه زمین را می کند تا تاریخ انسان را بهتر در یابد، با تیشه و مشعلی بطور دائم وارد عمیق ترین دهلیزهای روح و روان و باور شدن لازم است تا مانند تیشه که در دل چاه قنات، بر چشمهای کور شده می زند تا آنها را از رسوبات عاری و اینگونه، آب زلال حیات کم کم در دل قنات جاری شود، به چنین کاری نیاز است تا زنگارها و رسوبات هزاران سال ضد فرهنگ زور را از خود خویشتن زدود.

https://www.bbc.co.uk/news/world-51751915