۱۳۹۸ شهریور ۳۰, شنبه

حق با داریوش شایگان است وقتی که گفت: نسل ما گند زد.






هموطن عزیزی در رسانه مجازی عبارت بالا از داریوش شایگان را نقل کرده بود که سبب گفتگوی بسیاری شد.  منهم دو کامنت گذاشتم که با کمی تغییر، در اینجا می آورم:

کامنت اول:

از یک متفکر بسیار بعید است که اینگونه حکمی کلی صادر کند و همه را با یک چوب براند.
دیگر اینکه، یک متفکر مسائل اجتماعی اصولا باید بداند که تمامی جنبشهای اجتماعی همیشه دچار جزر و مد و عقب رفت و جلو رفت می شوند و هر قدر نخبگان این جریانها، از طریق نقد، ضعفها را شناسایی و اینگونه نقاط ضعف را به نقاط قوت بر گردانند، جنبش می تواند از طریق <امتحان و خطا> کار به جلو ببرد و اینگونه ضریب خطا را پایین آورده و ضریب صحت را بالا ببرد.
جنبشهایی که این روش را بکار گفتند و تجربه نسلها را به نسلهای بعدی بگونه ای موفقیت آمیز منتقل کردند، در کل موفق شدند (مانند انقلاب فرانسه که با وجود تجربه دوران ترور روبسپیر و دیکتاتوری ناپلئون و...، بالاخره فرانسه را مهد آزادی کردند.) و آنهایی که تجربه را رها کردند و پشیمان و نادم و توبه گر شدند، هنوز در استبداد و عقب ماندگی در هم می لولند.
البته هیچ کشوری در جهان مانند ایران وجود ندارد که سه بار در طول یک قرن برای مردسالاری دست به جنبش زده باشد و در هنوز، استبداد سواره باشد و مردم سالاری پیاده. بنظر من علت اصلی آن بر می گردد به یکی از ضعهای عمومی جامعه ایران و آن اینکه وقتی در جریان جنبش، با مشکلات روبرو می شود، دلسرد می شود (در زندگی خانوادگی و کاری نیز بیشتر اینگونه است.) و پشیمان و یا اضافه بر آن راه حل را از طریق قدرت می جویند. همین حالت را در این سخن شایگان می شود دید.  نمونه هم کم نداریسم و برای مثال، بسیاری که بدور کودتای بر ضد مشروطه رضا خانی جمع شدند، از فعالان مشروطه بودند. اینگونه بود که تنها و تنها دو نفر دست از اهداف انقلاب مشروطه نشستند. یکی دهخدا بود در بعد فرهنگی و دیگری مصدق بود در بعد سیاسی. .
در مورد انقلاب بهمن نیز اینگونه است و تنها بسیار معدود کسانی که به اهداف انقلاب بهمن وفادار ماندند و آن را با قدرت معامله نکردند و از طریق نقدی دائم، چه باید کردها را تدوین و عرضه کردند، بنی صدر است و دوستان و همکارانش. مابقی یا از اصحاب قدرت عقیده فروش شدند یا به خیل پشیمانان پیوستند و یا به جمع <منطق عملی> دکارتی پیوستند و تحریف آن، تا توجیه گر یک پا را در داخل قدرت و یک پا را در خارج از قدرت نگاه داشتن و اینگونه در جامعه نسبت به ماهیت استبداد، ابهام ایجاد کردن شدند.
ولی و وقتی به مقوله انقلاب ،نه بصورت یک واقعه که بصورت یک پروسه و جریان و آزمایش اجتماعی عظیم نگاه کرده شود که نیاز به پیگیری دارد تا به نتیجه برسد، آنگاه و آنوقت شاهد شیفتی پارادایمی خواهیم بود و آنوقت، شایگان ها لازم می دیدند که سخن خود را نقد کنند.

کامنت دوم:
چند روز پیش با یکی از اساتید که با اندیشه و زندگی شخصی شادوران داریوش از نزدیک آشنا بود تلفنی تماس گرفتم و نظرش را راجع به این سخن ایشان سوال کردم. خلاصه پاسخ ایشان این بود:
شایگان یکی از معدود متفکران ایرانی است که دو فرهنگی بود و با فرهنگ ایرانی و فرهنگ غربی در تمامیتش آشنایی عمیق داشت و اهل تولید بود و خلق کردن و از خود کارهای ماندنی بجا گذاشت و فرهنگ ایرانی وامدار اوست.
ولی ایشان در مقامی نبود که چنین سخنی بگوید، چرا که در تمام عمرش، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، هیچ فعالیت سیاسی نداشت واصلا فردی سیاسی نبود. از آنجا که از خانواده متمولی می آمد، سرمایه خوبی در اختیار داشت و به تجارت هم مشغول بود و کلا زندگی اش در میان کار فرهنگی و کار اقتصادی در نوسان بود......در تمام طول عمرش نه عمل سیاسی انجام داد و نه مبارز سیاسی بود و نه اندیشمند سیاسی بود و نه روشنفکر سیاسی....و بنا براین ایشان در مقامی نبود که چنین قضاوتی را انجام دهد و خود را هم در آن میان جا دهد.
اینکه نسل ما اشتباهات زیادی داشته است که درش شکی نیست. در کل تنها کسی اشتباه نمی کند که اصلا کاری نمی کند و آنوقت سوال این است که زندگی را برای چه می کند.
کلا با هم موافق بودیم که اینگونه قضاوتها، استبداد و مستبد را از زیر چکش نقد و انتقاد رها می کند و هم طناب را به قربانیان استبداد را که در مبارزه بر علیه استبداد مرتکب اشتباه شده اند، می اندازد و هم با این نوع قضاوت، نسلهای بعدی را از عمل و مبارزه بر علیه استبداد می ترساند که نکند در باره آنها هم چنین قضاوتی بشود و اینگونه تاریخ استبداد را در وطن طولانی تر می کند.

۱۳۹۸ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

کفشام







دیشب به یه مهمونی که یه ایرونی داده بود دعوت شده بودیم.  تو یه سالن بزرگی در یه ساختمون قدیمی انگیسی که در باغی بود بر گزار می شد.  بغل ساختمون یه جوب آب قشنگی روون بود.  وقت ورود باید کفشامون رو در میاوردیم.  رفتیم تو، سالن خیلی بزرگ بود و انواع و اقسام غذا و میوه و نوشیدنی.   یه گوشه بچه ها بازی می کردن و یه گوشه، آقایون با صندلی ها یه دایره تشکیل داده بودند و راجع به کمکهای خیریه صحبت می کردن.  معلوم بود که همشون وضعشون خیلی خوبه و هر کدوم در باره اینکه اینبار چقدر کمک خواهند کرد صحبت می کردن.  یه صندلی بمن تعارف کردن و یه غذایی که توی یه گیلاس بود دستم دادن.  تا بحال غذایی به این کوچیکی ندیده بودم.  معلوم شد خاویاره که باید با دیگر غذاها صرف می شد.

بعد طرف دیگه سالن رو نگاه کردم و دیدم که چندین خانم مسن به شوخی میخوان مسابقه دو بدن.  بعد که مسابقه شروع شد، دو که چه عرض کنم، بیشتر شبیه راه رفتن خیلی آهسته بود.  به شوخی گفتم برای یکی از اونها که می شناختم صندلی چرخدار بیارن چرا که خوابش برده.

بعد به بهانه ای از صندلی بلند شدم و رفتم به طرف حلقه بچه ها و با اونا مشغول بازی شدم.  مواقعی که سر حال هستم، بازی کرد با بچه ها کیفی داره.  خیلی راحت میشه سر بسرشون گذاشت و داستانام رو تا یه سنی خیلی راحت باور می کنن.  حتی داستان اینکه تو حیاط خونمون چند تا فیل زندگی می کنن و اخیرا یکیشون مادر شده و دنبال پوشک برای بچش می گرده.

بعد از مدتی با یکی از دوستام از ساختمون خارج شدم و همینطور که قدم می زدیم، یه فروشگاه ایرانی دیدیم.  خوشحال شدم که بالاخره تو شهرمون یه مغازه ایرونی باز شده.  بعد همینطور که حرف می زدیم، دیدم به پاهام نگاه کرد و وقتی سرم رو بردم پایین، دیدم که کفش پام نیست.  زمین آنقدر تمیز بود که حتی غباری به کف پام ننشسته بود و آنقدر نرک که انگار دارم روی حریر راه می رم.  

با این حال گفتم بر می گردم تا کفشامو پا کنم.  رفتم گوشه ای در سالن که وارد شده بودم رو نگاه کردم و در میان کفشا، کفشم رو ندیدم.  شروع کردم همینطور دور سالن گشت زدن ولی هیچ کفشی ندیدم.  یکی از دوستای دیگم که متوجه شده بود که از کفشام خبری نیست، گفت که اون به محض ورود به سالن کفشش رو داده بود و شماره گرفته بود و خیالش راحت.  
پس متوجه شدم که من از یک در دیگه وارد سالن شده ام که از این خبرا نبوده.  کمی نگران که چه بلایی بر سر کفشم اومده یه بار دیگه سالن رو دور زدم و از کفش خبری نبود.  رفتم توی باغ رو نگاه کنم که دیدم چندین لنگه کفش توی جوب آب افتاده! گفتم شاید بچه ها به هوای بازی کفشا رو توی آب انداختن و با این وجود از کفشام خبری نبود.  یکی از بچه ها که داستان فیل ها رو شنیده بود و متوجه شده بود که دنبال کفشام می گردم، من رو برد توی یه اتاق و پارچه ای رو از روی چیزی کنار زد.  دیدم که زیر آن یک جفت پوتینه.  بهش گفتم که اینا پوتین هستند و من با کفشی که تازه خریده بودم به مهمونی اومدم.  با این حال ازش تشکر کردم و هیچ به ذهنم نیومد که بهش بگم که چرا پوتین مردم رو زیر پارچه قایم کرده.

دوباره به سالن بر گشتم که دیدم خانم میانسالی و خیلی خوش لباس، در حالیکه به پاهام نگاه می کنه داره می خنده.  تعجب کردم چرا که در سالن همه بدون کفش بودن. با این وجود به پاهام نگاه کردن و متوجه شدم که یه چوراب آبی آسمونی پامه یه جوراب  مشکی!  تو این فکر بودم که به خانم چی بگم که دیدم دخترم داره میگه:
-بابا! بابا! بلند شو.  داره مدرسه ام دیر میشه!
چشمام رو بزور باز کردم و غلتی زدم و بعد گفتم:
- لعنت! دیگه نمی تونم کفشام رو پیدا کنم.

۱۳۹۸ شهریور ۱۷, یکشنبه

17 شهریور، 30 تیر دوم شاه بود





در واقع 17 شهریور را می شود  30 تیر دوم شاه دانست که برای حفظ قدرت استبدادی خود و محروم کردن مردم از حق حاکمیت، دستور کشتار مخالفان خود را که دست به تظاهرات مسالمت آمیز زده بودند را صادر کرد.  می توان گفت که تا زمان صدور فرمان این کشتار، این امکان وجود داشت که تحول رژیم استبدادی به نظامی دموکراتیک بدون فروپاشی صورت بگیرد ولی صدور این فرمان و به رگبار بستن مردم با مسلسل سنگین (کشتار اول در صبح از طریق مسلسل سنگین زرهپوش روسی که در دهانه جنوبی میدان ژاله مستقر شده بود، انجام شد.  تفنگهای ژ-3 بعد از این بود که بکار گرفته شد.) و کشتن و زخمی کردن حدود 400 نفر این امکان را از بین برد.


نسل جوان، بیش از هر چیز نیاز دارد تا بجای شکایت و ناله و عصبانیت از اینکه چرا نسل ما انقلاب کرد، با انقلاب بهمن از طریق نقد کردن آن، آشتی کند و در این آشتی با عظیم ترین جنبش ایرانیان در طی قرون، این انقلاب بزرگ را در کانتکست خیزش ایرانیان در طول قرنی قبل از آن که نسلهای قبلی برای متحول کردن استبداد تاریخی به مردمسالاری و جزر و مدهای آن به پا خواستند، معنی و تفسیر کند. 


وقتی چنین تحولی رخ دهد، آنگاه این نسل نیز خود را بخشی از جنبش تاریخی ایرانیان برای پایان دادن به استبداد تاریخی تاج و عمامه خواهد یافت که از طریق نقد این جنبشها و انقلابها، نقاط قوت و ضعف آنها را خواهد یافت و با تبدیل آنها به تجربه، این کوشش تاریخی را برای استقرار جمهوری شهروندان ایران ادامه دهد.

در لینکهای زیر، خاطرات خود را از این روز بر قلم و بر بیان آورده ام:

مشاهدات من از ۱۷ شهریور»

از میان کشتار هفده شهریور ۱۳۵۷




شاهد کشتار میدان ژاله در 17شهریور57 در صفحه آخر صدای آمریکا


شهادت من کشتار میدان ژاله در 17شهریور57 در صفحه آخر

۱۳۹۸ شهریور ۱۴, پنجشنبه

چرا اکثر نخبگان ایرانی، نوکر صفت هستند؟





خب، از سفر فرانسه به انگستان بر گشتم.

وقتی دیروز این سوال را با اجازه گرفتن از تاریخدان معاصر، آقای جمال صفری، قبل از بر گشت به انگستان در فضای مجازی ام گذاشتم، پیشینه و پیشگفتار طولانی داشت.  از عقل محض دکارتی صحبت می کردیم و از خود بیگانگی که کاستن انسان به این عقل، مدرنیته و انسانهای "مدرن" را گرفتار خود کرده است.  از قول یکی از جامعه شناسان و فیلسوفان آمریکایی که به کنفرانسی در کانادا در این رابطه نقل قول می کردم که می گفت، ما در حال حاضر نه فقط وارد دوران <پست مدرن> شده این که وارد <دوران پست-پست مدرن> شده ایم.  چرا که دوران پست مدرن نیز هنوز گرفتار اندیشیدن در درون گفتمان مدرن و الفبای اندیشیدن آن شده است.  یعنی نوع بودنی که سبب شده است، انسان در عقل خود محدود و اینگونه رابطه اش با احساس، دل و بدن، قطع شود، در حالیکه انسان مجموعه ای از اینهاست.

جمال صفری می گفت که حدود چهل سال پیش و شاید هم بیشتر، در پی یافتن پاسخ به سوال اینکه کی هستم و چگونه اینگونه هستم، جذب مکتب فرانکفورت شدم و بعد از مطالعه ادبیات آن، آن را کافی و وافی ندانستم، چرا که همیشه، <فکر> پیشینه ای دارد و در فضای مجرد زیست پیدا نمی کند و این پیشینه، بروی رنگ و بو و جنس آن، اثر می گذارند.  افزود که در ادامه کوشش بود که جذب فرهنگ عرفانی ایرانی شدم و آشتی عقل و دل که در آن عرفان هم را یافته بودند و از رابطه تخاصمی که فلسفه یونانی بین آنها ایجاد کرده بود، رهایی یافته بود.

در پی این گفتگو مقوله کرامت و حقوق انسان طرح شد و گفتم که انسانی که نتیجه اینگونه عرفانی باشد محال ممکن است که اندیشه ای را بپذیرد و عملی را مرتکب شود که نقض کرامت و منش انسان باشد. 

جمال، در ریشه یابی شخصیت انسانهایی که توهین و تحقیربه خود و دیگران را می پذیرند، بیشتر به تربیت دوران کودکی و روانشناسی کودک مراجعه می کرد و اینکه فرزندانی که در کودکی، از طریق عمل جامعه و بیشتر از طریق پدر و مادر تحقیر شده اند و توهین شده اند و در برابر قدرت پدر، در فرهنگ مرد سالار سر خم کرده اند، در بزرگسالی نیز، پذیرفتن تحقیر و توهین برایشان امری عادی می شود و از آنجا که ارزش را در داشتن قدرت می جویند خود فاقد قدرت را بودنی ناچیز به حساب نمی آورند، هویت و ارزش را در تزدذیک شدن به قدرت به هر وسیله ای، می یابند.

در پی این گفتگوی طولانی بود که جمال سوال کرد که چرا اکثر نخبگان ایرانی، نوکر صفت هستند؟ گفتم که ما بیش از هر زمان شاهد ظهور این مقوله در بعد از شکستهای ایران از روسیه هستیم و اولین برخوردهای ایرانیان با عوامل و آثار مدرنیته ای که روسیه خود را با آن آشنا کرده بود و در رابطه با توپ و تفنگ و نظم نظامی خود را بروز و اینگونه، سواره نظام ایرانی که جمعیت کشورش  در طول سی سال از 50 میلیون (در درون مرزهای فعلی ایران.) به 7-8 میلیون کاهش یافته بود، با تیر و کمان و شمشیرش چنان شکستی خورد.

از اینجا ببعد است که ما شاهد ظهور نخبگانی هستیم که اکثرشان، یا روسو فیل هستند یا انگلو فیل و برای منافع آنها بر ضد منافع وطن خود عمل می کنند.

جمال گفت که این قدرت زده گی نخبگان بود که بعد از انقلاب مشروطیت، بسیاری از نخبگانی که در آن شرکت کرده بودند، بعد از کودتای انگیسی یک بیسواد دور او جمع شدند و فکر کردند که با زور و بگیر و ببند و با کتک حجاب را از سر زنان کشیدن می شود ایران را مدرن کرد و نتیجه آن شد، بقول مخبر السلطنه هدایت، وزیر رضا شاه، تمدن بولواری نصیب ما شد.

در جنبش ملی کردن نفت هم اینگونه شد که یا انگستان اکثریت این نخبگان در مجلس و خارج مجلس خرید و یا نخبگان چپ حزب توده وظیفه نوکری شوروی را باز کردند.

انقلاب بهمن هم اینگونه بود، انقلاب در زمانی واقع شد که از یکطرف، نیمی از اعضای مجلسی که ساواک نصب کرده بود فراماسون بودند و از طرف دیگر، در میان نخبگانی که در انقلاب شرکت داشتند،نخبگانی که به آزادی و استقلال باور داشتند، انگشت شماری بیش نبودند و بقیه یا در پی مستقر کردن دیکتاتوری ملا تاریا ی خود شدند و یا دیکتاتوری پرولتاریا.  بعد از آنهم در گزارشات گروه تحقیق آمریکا می بینیم که فرستاده رفسنجانی در لندن به سرهنگ نورث، اسامی 1000 نفر در خدمت را به دولت ریگان داده بود و...و در زمان حاضر هم فوج نامه نویسان به ترامپ و خواستار افزدن بر تحریمها و حمله نظامی بوطن شدن و اینکه بیشرمی و بی صفتی این نوکر و کلفت صفتان بجایی رسیده که بر خلاف سابق که در پنهان بخدمت در می آمدند، خیلی علنی نوکری و کلفتی می کنند و نخبگان درون استبداد هم نوکری و در خدمت بودن روسیه را پذیرفته اند و سوال که چرا بسیاری (دقت کنید، می گویم بسیاری و نه تمامی.)  از اصلاح طلبان که از ایران خارج می شوند فورا دخیل به ضریح کاخ سفید می بندند و جیره خوار این دولت می شوند.

به یکی از شرم آورترین نمونه های این نوکری اشاره کردم که آقای رضا پهلوی، چنان روانشناسی نوکری و حقارات در برابر قدرت در او نهادینه شده است که جلوی دوربین از جان مک کین کسب تکلیف می کرد و اینکه بعدها با سپاه باید چکار کرد و اینگونه کسب تکلیف در علن کردن، حتی مک کین را هم به تعجب واداشت.
در اینباره چند مقاله منتشر کرده ام.

خب، در اولین فرصت سراغ کامنتهای هموطنان در فیس بوکم خواهم رفت.

چرا اکثر نخبگان ایرانی، نوکر صفت هستند؟





خب، از سفر فرانسه به انگستان بر گشتم.

وقتی دیروز این سوال را با اجازه گرفتن از تاریخدان معاصر، آقای جمال صفری، قبل از بر گشت به انگستان در فضای مجازی ام گذاشتم، پیشینه و پیشگفتار طولانی داشت.  از عقل محض دکارتی صحبت می کردیم و از خود بیگانگی که کاستن انسان به این عقل، مدرنیته و انسانهای "مدرن" را گرفتار خود کرده است.  از قول یکی از جامعه شناسان و فیلسوفان آمریکایی که به کنفرانسی در کانادا در این رابطه نقل قول می کردم که می گفت، ما در حال حاضر نه فقط وارد دوران <پست مدرن> شده این که وارد <دوران پست-پست مدرن> شده ایم.  چرا که دوران پست مدرن نیز هنوز گرفتار اندیشیدن در درون گفتمان مدرن و الفبای اندیشیدن آن شده است.  یعنی نوع بودنی که سبب شده است، انسان در عقل خود محدود و اینگونه رابطه اش با احساس، دل و بدن، قطع شود، در حالیکه انسان مجموعه ای از اینهاست.

جمال صفری می گفت که حدود چهب سال پیش و شاید هم بیشتر، در پی یافتن پاسخ به سوال اینکه کی هستم و چگونه اینگونه هستم، جذب مکتب فرانکفورت شدم و بعد از مطالعه ادبیات آن، آن را کافی و وافی ندانستم، چرا که همیشه، <فکر> پیشینه ای دارد و در فضای مجرد زیست پیدا نمی کند و این پیشینه، بروی رنگ و بو و جنس آن، اثر می گذارند.  افزود که در ادامه کوشش بود که جذب فرهنگ عرفانی ایرانی شدم و آشتی عقل و دل که در آن عرفان هم را یافته بودند و از رابطه تخاصمی که فلسفه یونانی بین آنها ایجاد کرده بود، رهایی یافته بودند.

در پی این گفتگو مقوله کرامت و حقوق انسان طرح شد و گفتم که انسانی که نتیجه اینگونه عرفانی باشد محال ممکن است که اندیشه ای را بپذیرد و عملی را مرتکب شود که نقض کرامت و منش انسان باشد. 

جمال، در ریشه یابی شخصیت انسانهایی که توهین و تحقیربه خود و دیگران را می پذیرند، بیشتر به تربیت دوران کودکی و روانشناسی کودک مراجعه می کرد و اینکه فرزندانی که در کودکی، از طریق عمل جامعه و بیشتر از طریق پدر و مادر تحقیر شده اند و توهین شده اند و در برابر قدرت پدر، در فرهنگ مرد سالار سر خم کرده اند، در بزرگسالی نیز، پذیرفتن تحقیر و توهین برایشان امری عادی می شود و از آنجا که ارزش را در داشتن قدرت می جویند خود فاقد قدرت را بودنی ناچیز به حساب نمی آورند، هویت و ارزش را در تزدذیک شدن به قدرت به هر وسیله ای، می یابند.

در پی این گفتگوی طولانی بود که جمال سوال کرد که چرا اکثر نخبگان ایرانی، نوکر صفت هستند؟ گفتم که ما بیش از هر زمان شاهد ظهور این مقوله در بعد از شکستهای ایران از روسیه هستیم و اولین برخوردهای ایرانیان با عوامل و آثار مدرنیته ای که روسیه خود را با آن آشنا کرده بود و در رابطه با توپ و تفنگ و نظم نظامی خود را بروز و اینگونه، سواره نظام ایرانی که جمعیتش در طول سی سال از 50 میلیون (در درون مرزهای فعلی ایران.) به 7-8 میلیون کاهش یافته بود، با تیر و کمان و شمشیرش چنان شکستی خورد.

از اینجا ببعد است که ما شاهد ظهور نخبگانی هستیم که اکثرشان، یا روسو فیل هستند یا انگلو فیل و برای منافع آنها بر ضد منافع وطن خود عمل می کنند.

جمال گفت که این قدرت زده گی نخبگان بود که بعد از انقلاب مشروطیت، بسیاری از نخبگانی که در آن شرکت کرده بودند، بعد از کودتای انگیسی یک بیسواد دور او جمع شدند و فکر کردند که با زور و بگیر و ببند و با کتک حجال را از سر زنان کشیدن می شود ایران را مدرن کرد و نتیجه آن شد، بقول مخبر السلطنه هدایت، وزیر رضا شاه، تمدن بولواری نصیب ما شد.

در جنبش ملی کردن نفت هم اینگونه شد که یا انگستان اکریت این نخبگان در مجلس و خارج مجلس خرید و یا نخبگان چپ حزب توده وظیفه نوکری شوروی را باز کردند.

انقلاب بهمن هم اینگونه بود، انقلاب در زمانی واقع شد که از یکطرف، نیمی از اعضای مجلسی که ساواک نصب کرده بود فراماسون بودند و از طرف دیگر، در میان نخبگانی که در انقلاب شرکت داشتند،نخبگانی که به آزادی و استقلال باور داشتند، انگشت شماری بیش نبودند و بقیه یا در پی مستقر کردن دیکتاتوری ملا تاریا ی خود شدند و یا دیکتاتوری پرولتاریا.  بعد از آنهم در گزارشات گروه تحقیق آمریکا می بینیم که فرستاده رفسنجانی، اسامی 1000 نفر در خدمت را به دولت ریگان داده بود و...و در زمان حاضر هم فوج نامه نویسان به ترامپ و خواستار افزدن بر تحریمها و حمله نظامی بوطن شدن و اینکه بیشرمی و بی صفتی این نوکر و کلفت صفتان بجایی رسیده که بر خلاف قبل که در پنهان بخدمت در می آمدند، خیلی علنی نوکری و کلفتی می کنند و نخبگان درون استبداد هم نوکری و در خدمت بودن روسیه را پذیرفته اند و سوال که چرا بسیاری (دقت کنید، می گویم بسیاری و نه تمامی.)  از اصلاح طلبان که از ایران خارج می شوند فورا دخیل به ضریح کاخ سفید می بندند و جیره خوار این دولت می شوند.

به یکی از شرم آورترین نمونه های این نوکری اشاره کردم که اقای رضا پهلوی، چنان روانشناسی نوکری و حقارات در برابر قدرت در او نهادینه شده است که جلوی دوربین از جان مک کین کسب تکلیف می کرد و اینکه بعدها با سپاه باید چکار کرد و اینگونه کسب تکلیف در علن کردن، حتی مک کین را هم به تعجب واداشت.
در اینباره چند مقاله منتشر کرده ام.

خب، در اولین فرصت سراغ کامنتهای هموطنان در فیس بوکم خواهم رفت.