۱۳۹۶ اسفند ۷, دوشنبه

یک مقایسه: بحث آزاد سی ان ان و بحث آزاد بنی صدر و بابک زهرایی در دانشگاه ملی






چند روز قبل، برای اولین بار، یک رسانه اصلی در آمریکا - سی ان ان - کوشش کرد که بحث آزادی بین موافقان و مخالفان در رابطه با حق حمل سلاح گرم انجام دهد.  بحثی شد که بعد از آن نیز بسیار بحث بر انگیز شد و بسیاری ان را قدمی به جلو برای ایجاد جو دموکراتیک در آمریکا جشن گرفتند.  ولی انتقادی اصلی که به این بحث با  حضور حدود 2500 نفر تماشاچی صورت گرفت، این بود که واکنشهای شرکت کنندگان و کف زدن برای سخن موافق و یا هو کردن نظر مخالف، به کیفیت بحثی که می توانست بسیار بهتر صورت بگیرد لطمه زد و دیشب در سی ان ان دیدم که یکی از متخصصان امر، به سی ان ان پیشنهاد می کرد که اینگونه بحثها را بدون تماشاچی انجام دهد تا بینندگان، بدون تحت تاثیر کف زدنها و هو کردنها، خود به نظر و قضاوت برسند.


این نحوه رفتار من را راست برد به حدود 58 و بهار کوتاه آزادی، که بنی صدر با روش بحث آزاد با دگر اندیشان وارد قلب فضای سیاسی ایران شده بود.  روشنفکران چپ (که در وقاقع اکثریت مطلق استالینیست بودند و در پی ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای خود.)  در آغاز کار از شرکت در انجام بحث دوری می کردند و اینگونه بر در و دیوار خیابانها عباراتی مانند:"رابطه بنی صدر با چپ ها مثل رابطه جن است و بسم الله". نقش بسته بود


بالاخره آقای بابک زهرایی پذیرفت که در بحث آزادی با بنی صدر در تلویزیون شرکت کند.  یادم است که چنان علاقه ای به شنیدن بحث بود که خیابانهای تهران و حتما دیگر شهرها، مانند زمانی که مراد برقی پخش می شد، خلوت شده بود.  بحث بسیار موفقیت آمیز بود، از جمله به این دلیل که برای اولین بار یک روشنفکر مسلمان با یک روشنفکر چپ، در محیطی آزاد و بدون سانسور و در نهایت احترام با یکدیگر به بحث راجع به مسائل واقعی، از جمله مشکلات اقتصادی و روش حل آن پرداختند.


موفقیت بحث، ضرور کرد ادامه بحث را.  ولی متاسفانه، آقای قطب زاده که رئیس رادیو و تلویزیون بود و در فکر رئیس جمهور شدن، موفقیت و محبویت بنی صدر در این بحث را تهدیدی برای خود دید و اجازه انجام آن را نداد.


ناچار بحث آزاد قرار شد که در زمین چمن دانشگاه ملی (یا استادیوم داوودیه. خوب خاطرم نیست.) انجام بگیرد.  میزی بر روی سکویی در وسط زمین چمن گذاشته شد و حدود 70 هزار نفر از دو طرف مانند حلقه آن را در میان گرفتند.  بحث آزاد در آن جو پر هیجان بعد از انقلاب، حدود چند ساعت طول کشید.  نه در طول انجام بحث آزاد و نه بعد از آن، حتی فریادی خشم آلود را نشنیدم.  یادم است که با خودم گفتم که این همان آزادی بود که برایش انقلاب کردیم.  به دلیل همین مشاهدات است که وقتی می بینم که گفته می شود:"مردم ایران در زمان انقلاب می دانستند چه می خواهند ولی نمی دانستند چه می خواهند." یا:"انقلاب بهمن، انقلاب جهل بود بر علیه ظلم." می بینم که این گونه سخنان را کسانی بر زبان می آورند که هیچ اندیشه راهنمای ان را زندگی نکردند و هیچ عطر اهورایی آزادی که در ایران .وزدین گرفته بود استشمام نکردند.  به همین علت است که گفته ام که این در قد و حد آنان نبود و نیست که در مورد انقلاب اینگونه سخن بگویند.



منظور اینکه نشان بدهم که جامعه ایران در آن زمان بسیار از زمان حال آمریکا، در برخورد با دگر اندیشان، نرمهای و قواعد دموکراتیک را رعایت می کرد.  علت اینکه جریانهای در پی قدرت بیشترین کوشش خود را کردند تا جلوی اینگونه بحثها را بگیرند این بود که می دیدند که اینگونه بحثها، باعث تنش و خشونت زدایی می شود و بحث آزاد جای برخورد چماقها را می گیرد و  این در حالی بود که جنگ قدرت قدرت طلبان نیاز به ایجاد تنش و خشونت و دشمن خلق کردن و در نتیجه چماق را جانشین بحث آزاد کردن داشت.



https://www.youtube.com/watch?v=ZaLh74eXTDo

۱۳۹۶ اسفند ۶, یکشنبه

شباهت نامه احمدی نژاد به نامه بنی صدر؟!



براستی که شهادت تاریخ، شهادتی بی خدشه است.  همانطور که می دانید، استبداد حاکم کوشش کرده است که بین نامه آقای احمدی نژاد و نامه بنی صدر در سال 63 از فرانسه ارتباط بر قرار کند.  با وجودی که در این کوشش را مطابق معمول بدون کانتکست و با سانسور انجام داده است.

توضیح اینکه آقای خمینی در سال 63 پیامی برای بنی صدر در پاریس شده بود و خواهان باز گشت او شده بود و اینکه جای ایشان خالیست و به ایشان ظلم شده است.  این تماس در رابطه با آگاه شدن ایشان از وضعیت اسفبار اقتصادی، سیاسی و جنگ بوده است و اینکه با دوباره رئیس جمهور شدن بنی صدر، او بتواند به اوضاع سر و سامانی بدهد.  در همان زمانها بود که یکبار هم در سفر حج، حجت الااسلام ثقفی، داماد آقای خمینی به بنی صدر زنگ زده بود و در ضمن صحبت حکایتی را گفته بود و اینکه یکبار که اقایان خامنه ای و موسوی که برای حل دعواهای خود نزد آقای خمینی رفته بودند، بعد از مدتی آقای خمینی حوصله اش سر رفته بود و به آنها گفته بود که بلند شید برید، هر دوتون پوچ هستید و همتون رو سر هم بگذارم انگشت کوچیکه بنی صدر نمی شید.  بعد از رفتن دو نفر، آقای ثقفی از آقای خمینی می پرسد که شما که چنین نظری در باره بنی صدر دارید چرا با او آنگونه رفتار شد؟ جواب داده بود که تقصیر اطرافیانش بود و هر چه گفتم آنها را رها کن، نکرد.

یکبار دیگر نیز در اواخر جنگ، آقای مصباحی، معاون ساواما نزد بنی صدر فرستاده بود (ماموران امنیتی فرانسه ایشان را از فرودگاه یکراست به منزل بنی صدر برده و بعد یکراست به فرودگاه بر گردانده و سوار هواپیما کرده و به ایران فرستاده بودند.) و خواهان باز گشت او شده بود.   شرط باز گشت خود را مانند قبل اظهار و استقرار تمامی آزادی ها قبل از ورود او اعلام کرده بود.  آقای خمینی گفته بود که حالا شما بیایید و با هم اینکارها را انجام می دهیم.  از آنجا که مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود، فهمیده بود که ایشان قصد خدعه دارند و بنابراین شرط را تکرار کرده بود که اول باید آزادی ها بطور کامل مستقر شود تا او باز گردد که موافقت نکرده بود.  چند ماه بعد هم که دم از ولایت مطلقه فقیه زد که حتی توحید را نیز می تواند تعطیل کند و اینگونه معلوم شد که حق با بنی صدر بوده است.

بگذریم، منظور اینکه نامه بنی صدر به آقای خمینی در واقع پاسخ ایشان بود به درخواست آقای بنی صدر برای باز گشت او به ایران.  با خواندن این نامه می توانید متوجه شوبد که چه قسمتهایی را رسانه های رژیم سانسور کرده اند.  متاسفانه الان هر چه گشتم لینک نامه را پیدا نکردم (عین نامه در کتاب نامه های بنی صدر منتشر شده است.) و فقط عکس این قسمت را از کتابی گرفتم و در بالا گذاشتم.  وقتی لینک تمام نامه را پیدا کردم در اینجا خواهم آورد.

۱۳۹۶ اسفند ۳, پنجشنبه

جنبش دانش آموزان آمریکایی و سرمایه داری وحشی/The US student anti-gun movement and wild capitalism








Arming teachers?! This is a textbook example of Naomi Klein's argument in Shock Doctrine that wild capitalism uses crisis to its own advantage.


https://edition.cnn.com/2018/02/21/politics/trump-listening-sessions-parkland-students/index.html



چند نکته:

- نائومی کلاین، نویسنده معروف کانادایی در کتاب معروف خود به نام <دکترین شوکه> نشان می دهد که چگونه سرمایه داری وحشی یا از طریق مهندسی کردن بحران های سیاسی- اجتماعی یا با بهره گیری از بحرانهای ایجاد شده، کوشش در پیش بردن مقاصد خود که همان سود هر چه بیشتر است می کند.  در اینجا بوضوح بکار گیری این روش را از زبان آقای ترامپ می شود دید و اینکه چگونه با بهره گیری از خشم و جنبش دانش آموزانی که هفته قبل 18 نفر از آنها با تفنگ اتوماتیک تبدیل به مسلسل شده ای کشته شدند، راه حل را نه در کنترل اسلحه و آن را از دسترس خارج کردن که مسلح کردن معلمها! که به معنی فروش چند میلیون اسلحه بیشتر می باشد، دیده است.  دیوانه ای که در خدمت لابی اسلحه که بیشترین پول را به او داده اند، اینگونه به یاری لابی می آید.








- از زمان کشته شدن 18 دانش آموز و واکنش دانش آموزان چند نکته نظر من را سخت جلب کرده:

1. وقتی کیفیت سخنگویان دانش آموزان و کوشش آنها در مهار اسلحه را می بینم و وقتی توانایی آنها در بکار گیری کلمه و نظر و بحث و هوش بالای آنها را با اکثر سیاستمداران آمریکا مقایسه می کنم سخت تعجب می کنم که چرا ضریب متوسط توانایی سیاستمداران آمریکایی آنقدر پایین است؟  کوشش در یافت پاسخ به این سوال من را یاد سفر بنی صدر به آمریکا و شهادت ایشان در کنگره آمریکا در جریان افتضاح اکتبر سورپرایز و به محاکمه کشاندن سه رئیس جمهور آمریکا (کارتر، ریگان و بوش) می اندازد که بعد از شهادت در گروه تحقیق، در جمع گروهی از روشنفکران و آکادمیکهای آمریکایی حضور یافته بود و در بین گفتگو این سوال را از آنها کرده بود که چه شده است که کیفیت و توانایی سیاستمداران آمریکایی نزول کرده است؟  پاسخ داده بودند که فضای سیاسی در آمریکا آنقدر آلوده شده است که اکثر نخبگان پر توان ترجیح می دهند که وارد سیاست نشوند و بکار های دیگر مشغول می شوند.


2. مسئله دیگری که برایم سوال بر انگیز شد این بود که ما چند ماه قبل شاهد کشتن و زخمی شدن حدود 700 نفر در کنسرتی در لاس وگاس شدیم، ولی واکنش چندین هزار بازمانده بسیار ضعیف تر از واکنش دانش آموزان که در حال تبدیل شدن به جنبش است، بود و اینکه علل آن چیست؟ بنظرم یکی از اصلی ترین علل آن این که کنسرت روندگان رابطه خاصی با یکدیگر نداشتند و و وجه مشترک آنها رفتن به کنسرت خواننده مورد علاقه خود بود، در حالیکه دانش آموزان دبیرستان، سالها بود که یکدیگر را می شناختند و روابط دوستی و آشنایی بین آنها بر قرار بود و بنا براین برای آنها بسیار راحت تر بود تا خود را سازمان داده و به جنبشی خود جوش دست بزنند.


البته دیدن این چهره آمریکا، چهره ای که انباشته از دوستی و مقاومت و مقابله با قدرت سازمان یافته است، یعنی چهره ای که در تصویر بزرگ رسانه های خبری زیاد دیده نمی شود، بسیار شوق انگیز بود و اینکه، ایران آینده با چنین مردمانی می تواند روابط بسیار سازنده ای را ایجاد کند.  این دو مردم در فضای آزاد فردا خوب می توانند با هم کار کنند.


آخر اینکه، بسیج شدن دانش آموزان بر ضد قدرتی که آنها قربانی آن هستند، از جمله، بما می گوید که چرا استبدادها نیاز به اتمیزه کردن جامعه و جامعه را به فردی تنها و مشکوک و مظنون تبدیل کردن دارند.  وقتی مردم از تنهایی و عدم اعتماد به یکدیگر عبور کنند، آنگاه توانایی بسیج  آنها بر ضد استبداد بشدت بالا می رود و اینگونه است که روشنایی آزادی و استقلال را جانشین تاریکی استبداد و وابستگی می کند. 

https://edition.cnn.com/2018/02/21/politics/trump-listening-sessions-parkland-students/index.html

۱۳۹۶ بهمن ۲۸, شنبه

ویکیلیکس: وقتی قبل از انقلاب به امریکا اطمینان داده میشد که بنی صدر وزیر حکومت بازرگان نخواهد شد



بخشی از پاسخ به سوال اینکه چگونه انقلابی که با اهداف مردمسالاری، استقلال، آزادی، رشد و عدالت اجتماعی انجام شد، در تله رژیمی مستبد تر، وابسته تر و فاسدتر از انقلابی که انقلاب را ناگزیر کرد افتاد را در اینجا می توانید بیابید:  

نهضت آزادی، از آغاز بین دو اصل راهنمای استقلال و آزادی رابطه قدرت ایجاد کرده بود و ارجحیت را به آزادی داده بود و بنابراین نقض استقلال در عمل سیاسی را روش کارش قرار داده بود.  این در حالی بود که مصدق، استقلال و آزادی را دو روی یک سکه می دانست و اینکه یکی بدون دیگری نمی تواند وجود داشته باشد (این اصل را بنی صدر را در قانون اساسی وارد کرده بود- اصل نهم.)

حرف بر سر این است که مرحوم زنده یاد بازرگان (احترام به افراد هیچوقت نباید مانع نقد شود.)  اصول راهنمای انقلاب را باور نداشت (ایشان حتی انقلاب را باور نداشت و مرتب گله و شکایت که ما منتظر باران بودیم و سیل آمد.)، حق نداشت مقام نخست وزیری را بپذیرد (این انتقاد سوای این است که ایشان نباید حکمی که آقای خمینی به آن شکل شرعی داده بود که نقض تعهدش در پاریس بود را می پذیرفت.  آیت الله طالقانی نیز به ایشان گفته بود که مقام را نپذیرید چرا که آقایان اهل  وفا به قول و وعده نیستند.) اینگونه، فضایی را خالی کرد که حزب جمهوری و سران که هیچیک از این دو اصل را باور نداشتند و آقای بهشتی که قصد استقرار <استبداد صلحا> و <استبداد ملی> را داشت با تظاهر به دفاع از استقلال وارد میدان شد و به دانشجویان خط امام امکان داد که طرح کیسینجر- راکفلر-اشرف پهلوی را که زمینه اش با بردن شاه به آمریکا فراهم شده بود را به اجرا گذاشته و به کودتایی بر علیه انقلاب و به اسم انقلاب دست بزنند که مرحبه نهایی آن در 30 خرداد 60 که کودتا بر علیه جمهوریت نظام بود انجام و اینگونه، ضد انقلاب، در لباس انقلاب، استبدادی بس سرکوبگرتر و فاسد تر از استبدادی که سبب انقلاب شد، مستقر کند.

در اینجا و در سند ویکیلیکس می بینیم که مقام نهضت آزادی به جیمی کارتر اطمینان داده است که بنی صدر در هیئت وزیران جایی نخواهد داشت.  اینکه دولتین آمریکا همیشه با بنی صدر مخالف بودند، چرا که بر خلاف نهضت آزادی و بسیاری دیگر از گروه های سیاسی، حق حاکمیت را تنها و تنها متعلق به مردم ایران می دانست، البته از منظر منافع ملی آمریکا قابل فهم است. اینکه هیچ قدرت داخلی و خارجی - از جمله آمریکا-  شریک حاکمیت مردم بر وطن نمی تواند باشد، البته با استراتژی آمریکا که همان داشتن منافع در ایران و شریک مردم شدن، در تضاد قرار می گرفت (دو سال قبل از انقلاب هم دیپلماتهای آمریکا در منزل دکتر تقی زاده - رئیس دانشگاه ملی در بعد از انقلاب تا کودتای خرداد 60 - ، در لندن با مخالفان سلطنت ملاقات و وقتی در انجا به بنی صدر اشاره شده بود، دیپلمات گفته بود که بنی صدر چپ است و کمونیست! و وقتی به چالش کشیده بود، در دیدار بعدی گفته بود که تحقیق کرده اند و درست است که بنی صدر کمونیست نیست، ولی مخالف منافع آمریکا در ایران است و بنابراین با او نمی شود کار کرد.)  

مسئله این بود و هست که اصلا به آمریکا چه ربطی داشت که وزرای دولت ایران چه کسانی هستند؟  انقلاب، از جمله به این دلیل انجام شده بود که مردم صاحب خانه خود شوند و قدرتهای خارجی حق مداخله در امور داخلی کشور را نداشته باشند.  در حالیکه، فرستاده نهضت آزادی، نه تنها این اصل اساسی را رعایت نمی کند، بلکه برای اطمینان خاطر به دولت آمریکا و حفظ منافع آمریکا می گوید که بنی صدر را در هیئت وزیران جایی ندارد.

در اینجاست که علت سانسور تاریخی و همه جانبه اولین رئیس جمهور را براحتی می شود دید چرا که وابستگی و وابسته بودن آشکار و پنهان، مخرج مشترک اکثریت سازمانها و گروه ها و جریانهای سیاسی است و توجیه هم این است که راهی جز این نیست!  البته حضور و بودن بنی صدر که نشان می دهد راهی جز این وجود دارد و آن عمل در استقلال و محل خود را نه درون قدرتهای خارجی که درون جامعه ملی قرار دادن، نفی ادعای این وابستگان می باشد.

داستان هنوز هم اینگونه است و هنوز مانند قبل، بنی صدر، پر توان برای دفاع از استقلال وطن ایستاده است.  نمونه آخر را را در چند هفته قبل از "انتخابات" اخیر ریاست جمهوری ایران دیدیم، که خانم تد، دیپلمات سفارت آمریکا در پاریس با بنی صدر تماس گرفت تا از او وقت ملاقات بگیرد.  بنی صدر علت درخواست را پرسید و دیپلمات گفت که علت گفتگو در مورد انتخابات اخیر ایران است.  بنی صدر گفت که انتخابات در ایران به شما چه ربطی دارد؟ شما در حال حاضر چندین گروه تحقیق را مامور کرده اید تا ببینید که آیا روسیه در انتخابات ریاست جمهوری شما دخالت کرده است و بعد می خواهید در انتخبات ایران دخالت کنید؟ بنابراین نپذیرفته بود که دیپلمات به دیدن او بیاید.

البته این ظاهر امر بود و علت اصلی در خواست ملاقات، کوشش در اجرا کردن برنامه عراق در ایران است و برای اینکار به فردی نیاز داشتند که نقش چلبی را بازی کند که از سرمایه عظیم سیاسی و اعتبار بر خوردار است و می د انند که دیگران با وجود حمایت عظیم رسانه ای، بکاری نمی آیند.

در هر حال، از آنجا که انقلاب، نه تنها یک حادثه که یک پروسه و تجربه اجتماعی عظیم است، برای به نتیجه رسیدن نیار با استمرار و پیگیری دارد و از طریق بکار گیری عقل نقاد، اشتباهات را تجربه برای ادامه مبارزه تبدیل کردن.  نتیجه ادامه تجربه بما می گوید که در طول تاریخ، هیچگاه به استقرار جمهوری شهروندان ایران، به این اندازه نزدیک نبوده ایم.  تجربه را باید پی گرفت و به نتیجه رساند.

https://www.enghelabe-eslami.com/component/content/article/21-didgagha/tarikhi/27248-2017-12-31-20-24-20.html?Itemid=0


۱۳۹۶ بهمن ۲۶, پنجشنبه

بازداشت در مرز انگیس -فرانسه. جرم: سوء ظن در مورد تروریست بودن





روز دو شنبه، با قطار، در حال باز گشتن از سفر به پاریس که به منظور انجام بحث آزادی با آقای عبدالرضا تاجیک انجام شده بود، به لندن بودم که هنگام خروج از ایستگاه سنت پانکراس، بوسیله دو گروه پلیس ضد قاچاق و ضد تروریسم بازداشت موقت شدم.  این اولین باری بود که در طول سفرهای متعدد به خارج از انگیس چنین وضعیتی پیش آمده بود و البته برایم بسیار عجیب. 

یکی از افسران، که خانمی بود، علت سفرم را سوال کردم که علت را گفتم.  سوال کرد که در انگستان چکار می کنی؟ گفتم آکادمیکی هستم که بطور آزاد پژوهش می کند و فعال حقوق بشری و فعال سیاسی است و دیگر کارها.  پرسید چه نوع فعالیت سیاسی؟ جواب دادم که پاسخ در اینکه فعال حقوق انسان هستم قرار دارد و برای استقرار دموکراسی و رژیمی که در خدمت حقوق انسان در ایران مستقل و آزاد باشد کوشش می کنیم.  سوال کرد چه نوع کوششی؟ گفتم کوششهای حقوق مدارانه از طریق مقاله نویسی و فعالیت در فضاهای مجازی و مصاحبه و فعالیتهایی از این نوع و روشهای خشونت زدا را پیشنهاد کردن. 

بعد گفت که افسر مبارزه با مواد مخدر است.  گفتم که تا بحال لبم به سیگار و یا مواد مخدر قانونی! (منظور عرقیات و شرابیات) نخورده چه برسه به غیر قانونی ها و وقت خود را تلف می کنید.

بعد از سوال که  آیا چمدان و ساک سفر را فقط خودم آماده کرده ام در حالی که دستکشی بدست کرد با دقت شروع به باز کردن و دیدن اسباب درون آن شد.  در حالی که در کنار افسر دیگری مشغول کار بود و دو مامور قوی هیکل مسلح در نزدیکی ما ایستاده بودند، از افسر سوال کردم که چگونه شد که از میان صدها مسافر رنگ و وارنگ تنها بمن مظنون شده است؟ گفت ما نمی توانیم منابع اطلاعاتی خود را بروز دهیم.  گفتم آخر این برای من سوال است که اگر دنبال تروریست می گردید، بنا بر معمول باید هدفتان جوانهای زیر سی سال باشد که فقط با نگاهی که نمی شود گفت، جواب داد.

بعد در بین وسائل کتابی به فارسی را دید و گفت این چیست؟ گفتم کتابی است با تیتر انقلاب که نویسنده آن اولین رئیس جمهور ایران است.  در بالای صفحه اول کتاب، نوشته ایشان که کتاب را هدیه ام کرده بود را دید و گفت که این چیست؟ گفتم نوشته ایشان است.

بعد جعبه بسیار کوچکی که در کیفم بوده و سالها آن را ندیده بودم! را از لابلای خرت و پرتها و کاغذهای کهنه شده بیرون آورد و گفت این چیست؟ گفتم ممنون که پیدایش کردید! قرص نعنا بوده که سالها پیش همسرم از آمریکا، برای جعبه جالب آن برایم آورده بود و حالا می بینم که آب شده اند.  افسر دیگری دستکش در دست کرد و با احتیاط آن را برداشت تا برای آزمایش ببرد.  گفتم وقت خود و من را تلف می کنید، گفتم که قرص نعناست.  ولی افسر بسرعت در پشت دیواری ناپدید شد.

بعد از مدتی ، بازپرسی در لباس شخصی آمد و گفت که افسر مبارزه با تروریسم است.  شروع کردم راجع به علل ظهور تروریسم و چگونگی جلوگیری کردن از آن صحبت کردن.  زود معلومم شد که معنی کلماتی که بیشتر در محافل آکادمیک بکار گرفته می شوند را نمی فهمد و با خودم گفتم که به به با چه کسانی با تروریسم مبارزه می کنند.

بعد از چندین سوال و نوشتن پاسخهای من و بعد سوال که چگونه بنی صدر نوشته می شود، رفت و ناپدید شد.

باز بعد از مدتی، خانم افسر از آزمایشگاه  بر گشت و با لبخند گفت که حق با من بود و قرص نعنا بود.  به شوخی گفتم بجای آزمایشگاه، یک لب زدن به شما می گفت که قرص نعناست.

از این ببعد رفتار رسمی و مودبانه دو افسر خانم دوستانه شد و حتی چند تا از شوخی های من را پسندیده و زدند زیر خنده.

بعد از مدتی، افسر مبارزه با تروریسم آمد و با شادی و خنده گفت که اسم شما را گوگول کردیم و رودخانه ای از مقالات شما ظاهر شد و اول مقاله ای که ظاهر شد، مقاله اتان در روزنامه گاردین در مورد متجاوزان جنسی در رژیم ایران بود.  گفتم که مقاله در زمان جنبش سبز نوشته شده بود و با دادن نمونه ها و نیز اطلاعاتی که آقای کروبی داده بودند و نیز دیگران و شاهدان، این را طرح کرده بودم که رژیم از تجاوز جنسی به پسرها و دخترها برای درهم شکستن آنها استفاده می کند و برای بی اثر کردن این جنایت، جامعه ایران نیاز دارد تا این مورد تجاوز قرار گرفته شده ها را مانند شکنجه شده ها تکریم و احترام کند.

حرفها را گوش داد و بعد با خنده ای گفت که شما می توانید بروید و این اعلامیه را به شما می دهم ولی نکند فکر کنید که به این معنی است که شما تروریست هستید ( که زدم زیر خنده که با خنده بقیه همراه شد.) ولی وظیفه داریم آن را به شما بدهیم.
بعد با آنهایی که نزدیکم بودند دست دادم و خداحافظی ولی دیدم که این سوال را دوباره باید مطرح کنم و برای همین از همه اشان پرسیدم:
"من اصلا نمی توانم بفهمم که چگونه و بر اساس چه قرینه ای بمن مظنون شده بودید؟ واقعا علت چه بود؟" باز دوباره گفتند که ما در مورد منابعمان نمی توانیم صحبت کنیم.

مطمئن هستم که بازداشت مقطعی من از میان صدها مسافر از هم رنگ وشهر فرنگ واز همه سن و سال و از همه جنس، تصادفی نبوده است.  کافیست بد اخلاق و نابکاری گوشی را بردارد و به پلیس بگوید که فلان فرد برای انجام کارهای مظنونی به فرانسه رفته است.  هم از اصحاب ضد انقلاب حاکم بر وطن می توانند باشند و هم از ضد انقلابهای هم جنس رژیم و در رویای دوباره بر اسب قدرت نشستن.  این گروه ها هیچ فرقی و تفاوتی با یکدیگر ندارند.  بهر حال تجربه جالبی برایم بود.

مستند بی بی سی انگیسی در باره جشنهای دو هزار و پانصد ساله




امروز فیس بوک یاد آوری کرد که دو سال پیش فیلم مستند بی بی سی انگیسی (در بسیاری از موارد تفاوتی ماهوی با بی بی سی فارسی که برنامه های دولت انگیس را پیش می برد دارد.  اگر اولی مثل دومی برنامه اجرا می کرد همون اول مردم درش را تخته کرده بودند.) در باره جشنهای 2500 ساله منتشر کرد، با این سوال که وقتی نیمی از جمعیت ایران زیر خط فقر بسر می بردند، چرا اینهمه ریخت و پاش؟ شاه پاسخ داده بود که ما فقط دو نوبت به مهمانان غذا دادیم!!!

بهمین مناسبت رفتم و برنامه را دوباره دیدم.  بسیاری از پاسخهای شاه نشان از بیماری که دیکتاتورها به آن مبتلا می شوند دارد.   برای مثال، در مصاحبه خود را شاه شاهان خطاب می کند و اینکه این موقعیت او را تنها کرده است ولی خداوند به او مشورت می دهد.  در جای دیگر می گوید که از جانب خداوند ماموریت دارد.

در جای دیگر در رابطه با شکنجه به خبرنگار غربی می گوید که کشور ما مانند کشور شما در امر شکنجه پیچیده و پیشرفته شده است و کار برد شکنجه دادن روانی را آموخته است.  باز در جای دیگر، به خبرنگار دیگری در رابطه با شکنجه می گوید، که البته زمانهایی است که باز پرس از کوره در می رود و صندلی را بر سر زندانی خرد می کند، ولی اینها عمری طبیعی است.

همانطور که می بینید، در فیلم زرق و برق فراوانی از شکوه سلطنت و فره ایزدی وجود دارد.  کلا سلطنت و روحانیت حاکم از دو روش متضاد برای قدرت را در کنترل خود نگاه داشتن استفاده می کردند و می کنند.  سلطنت از طریق ایجاد زرق و برق و مراسم با شکوه و لباسهای آخرین سیستم! برای ایجاد شگفتی درمردم شدن و خود را در مقابل آنهمه عظمت حقیر دیدن اینکار را می کرد و روحانیت از طریق زهد نمایی و خاکی بودن و زرق و برق نداشتن.  

رسانه هایی مانند تلویزیون من و تو (که بودجه اش را وزارت دفاع آمریکا تامین می کند.) ، با آگاهی به رنجش و خشم شدید مردم نسبت به روحانیت متظاهر و زهد نما، و نیز با استفاده از روشهای پروپاگاندای رژیمهای فاشیستی و صنعت سکس و پورنو، تصویری سخت رتوش کرده و پر شکوه از دوران شاه و شکوه سلطنت و اعلیحضرتی که داشته ایران را به دروازه های تمدن بزرگ می رسانده و مردم نا سپاس نمک نشناس و عقب مانده که تاب آنهمه پیشرفت را نیاورده اند و بر او شوریده اند، به جامعه تحویل می دهد.  در اینمورد بعدا خواهم نوشت.

بگذریم، یاداشت زیر را دو سال پیش بعد از دیدن برنامه منتشر کرده بودم که گفتم در اینجا بیاورم: 

دیشب بی بی سی 4 برنامه مستندی در باره جشنهای 2500 سال ایران پخش کرد و اطلاعات بسیاری که بسیاری نمی دانند را عرضه کرد. بر عکس بی بی سی فارسی که صدا و سیمای اصلاح طلبان است، از هر دو طرف سلطنت طلب و مخالفان آن دعوت کرده بود و نیز شخصیتهایی بی طرف غربی که در جشن حضور داشته اند.
متعصبانه دفاع را آقای اردشیر زاهدی از شاه می کرد و کوچکترین خطایی را از دیکتاتور نمی پذیرفت که البته در تضاد قرار می گیرد با کتاب خاطراتش که انتقادهایی را وارد کرده است.

سخن بر سر این بود که چرا در در زمانی که نیمی از کشور زیر خط فقر بسر می بردند، یک چنین ولخرجی و ریخت و پاش بی سابقه ای آنهم بدون حضور مردم (یکی از نکته های جالب را یکی از فیلمسازان برنامه جشن گفت که فیلم بعد از یکسال برای شاه فرستاده شده بود و بعد انجام شده بود و ایشان بعد از تماشا گفته بود که پس مردم کجا هستند!) و سرکوب و زندانی کردن وسیع مخالفان و بکار گرفتن 60 هزار نفر از نیروهای مسلح برای امنیت.

چند چیز که گفته نشد ولی برای من جالب بود و نشان از عدم اعتماد نظام به مردم و نیز حقارت رژیم نسبت به آنچه ایرانی بود این بود که حتی پیشخدمتها را هم از سویس و فرانسه وارد کرده بودند. دیگر اینکه بجای غذاهای خوش عطر و طعم ایرانی، با خرجی بس هنگفت بطور روزانه غذا را با هواپیما از یکی از گران ترین رستورانهای فرانسه وارد می کردند. رستوران هم برای دو هفته درهایش را بسته بود و فقط غذا برای مهمانان تخت جمشید می پخت و یکراست با هواپیماهای دربست می فرستاد.

در هر حال یکی از جالبترین بخشهای فیلم مصاحبه های شاه بود و پاسخهایش به خبر نگاران. کاملا معلوم بود که به درد بدخیم دیکتاتورها مبتلا شده است. حکومت خود را خدایی می دانست و خود/شاه را مظهر ایرانیت و هویت ایرانی. وقتی خبرنگار سوال می کرد که آیا احساس تنهایی نمی کند و در اطرافش کسانی نیستند که به آنها مشورت کند، می گفت این موقعیتی استثنایی می باشد که او دارد و البته با خدا مشورت می کند!!! (یک چیزی به این معنی. باید دوباره برنامه را ببینم.) انگار در دنیای دیگری زندگی می کرد. راحت از شکنجه کردن دفاع می کرد و وقتی سوال می شد که در حالی که اینهمه فقیر در کشور وجود دارد چرا اینهمه خرج کردید می گفت که خرجی نکردم و فقط دو شام دادم!!! می گفت که بدترین دوران حکومتش قبل از 1953 ( کودتا بر علیه مصدق و مردم سالاری) بوده است که تحقیر می شده است!!! مصدق می گفت شما لطف کنید و به قانون اساسی مشروطه عمل کنید و سلطنت و نه حکومت، آقا آن را تحقیر بخود می دانسته است!

صحبت آخر را پیشخدمت مخصوص سلطنتی می کرد. با وجودی که بسیار سلطنت طلب بود و بسیار دفاع از سلطنت، ولی در آخر گفت که ما هویت ایرانی خود را گم کرده بودیم . با مردم قطع رابطه کرده بودیم. می گفت که من خودم تا سن 15-16 سالگی نماز می خواندم ولی با ورود به دربار همه چیز را بوسیده و گذاشته بودنم کنار. در حالیکه کارکنان معمولی دربار نماز خوان بودند. یادم است که با بیکینی می رفتم به آشپز خانه و آشبز و دیگران سر خود را به کاری بند می کردند تا در موقع پاسخ بمن نگاه نکنند، چرا که خجالت می کشیدند که من را عریان نگاه کنند. ما انگار در یک دنیا زندگی می کردیم و هویت خود را کاملا گم کرده بودیم

خوب است این برنامه به فارسی ترجمه شود. دیدن آن بخصوص برای نسل جوان آگاهی دهنده است.

https://www.youtube.com/watch?v=fDhGPYWfKFU