۱۳۹۱ تیر ۸, پنجشنبه

رضا پهلوی و کوشش برای پوشش راست با دروغ!




آقای رضا پهلوی با هفته نامه معتبر آلمانی فوکوس در تاریخ  07.06.2012 مصاحبه ای انجام داده اند.[1] ترجمه فارسی آن منتشر شد.[2]  بعد از انتشار، مصاحبه، دفتر ایشان اعلامیه ای را منتشر کرد مبنی بر اینکه ترجمه آلمانی و فارسی، صحیح انجام نشده است و از ان لاین فوکوس خواسته شد که  اشتباه خود را جبران کنند.[3]  در اینمورد یاداشتی منتشر کردم و بعد برای اینکه مطمئن باشم حداقل ترجمه آلمانی به فارسی درست انجام شده است با یکی از حقوقدانان ایرانی  موسسه ماکس پلانک تماس گرفته و دو متن فارسی و آلمانی را برایشان فرستادم و خواستم ببینند که آیا ترجمه فارسی دقیق انجام شده است یا نه؟  ایشان پاسخ دادند: " متن آلمانی و فارسی را خواندم. ترجمه دقیق و درست است." و در پیام بعدی نوشتند: "... اما در باره رضا پهلوی؛ حقیقتش دیشب که متن آلمانی آن را خواندم حالم بد شد و تامدتی از شدت خشم و ناراحتی از این سطح نازل و مبتذل کار سیاسی و زبانی که به شدت لودهنده فکری عقب افتاده بود نمی دانستم چکار کنم. رفتم روی مصاحبه اش به آلمانی یک کامنت تند ناسازگونه بگذارم ولی دیدم خود خبرنگاره خیلی با سواد بوده و او در واقع به بهترین روش، عقل خالی و بلکه به شدت بچه گانه و در عین حال پر از تبختر بی معنا و بسیار خام اندیشانه این آدم را آفتابی کرده است."

علت خشم این حقوقدان ایرانی این بود که آقای رضا پهلوی در این مصاحبه سخن از این گفته بودند که شاه قانونی ایران هستند و یا اینکه در توجیه دیکتاتوری پدر سخن از این گفته بودند که، در واقع، مردم ایران لیاقت دموکراسی را نداشتند و پدر او چاره ای جز سرکوب و استبداد نداشته است و یا: "بسیاری از انقلابی های آنموقع امروز نزد من می آیند و می گویند: «بهتر بود پدرت ما را بازداشت و اعدام می کرد..."  و یا اینکه به ستایش سیاست مستبدانی چون سلاطین عربستان و قطر و بحرین، در مورد ایران،  پرداخته و حتی خود را در کنار شخصیتهای تاریخی مانند گاندی و ماندلا قرار داده بودند.

تا آنجا که می دانم، در این رابطه اولین انتقاد اساسی را، آقای محمد امینی از ایشان به عمل آورده بودند.  بعد از انتشار نقد، آقای امینی با حملات شدید سلطنت طلبان روبرو شدند وبه ایشان گفته شد که منبع خبری ایشان درست نبوده است و مصاحبه درست ترجمه نشده و به ایشان یاد آور شدند که دفتر اقای رضا پهلوی در همین رابطه اعلامیه ای انتشار و از جمله گفته است: "  در این راستا لازم می دانیم این نکته را متذکر شویم که این مصاحبه با اشتباهات مختلفی از زبان انگلیسی به آلمانی وسپس به فارسی ترجمه شده است. بسیاری از مطالب درج شده در این متن به زبان آلمانی وهمچنین نسخه فارسی آن با ادبیات رضا پهلوی همخوانی ندارد."

آقای محمد امینی با فوکوس تماس گرفته اند تا نظر آنها را راجع به اعلامیه دفتر رضا پهلوی جویا شوند.  فوکوس به ایشان گفته است که: 1. هیچ اعلامیه و در خواستی را از طرف دفتر اقای رضا پهلوی دریافت نکرده است. 2. عین مصاحبه و سخنان ایشان ضبط شده و موجود است. [4]

در اینجا می باشد که متوجه می شویم اعلامیه دفتر ایشان فقط به قصد فریب ایرانیان صادر شده است و مصرف ایرانی داشته است، چرا که اگر واقعا آقای رضا پهلوی معتقد بودند که سخنان ایشان درست منعکس نشده است: 1. متن مصاحبه را خود دفتر منتشر می کرد و یا حداقل مواردی را که، به نظر ایشان، مجله فوکوس نقل قول غلط کرده است را یادآوری می کرد. 2. اعلامیه و اعتراض را  برای فوکوس می فرستادند و نه اینکه بدون اطلاع مجله، چنین اطلاعیه ای به فارسی منتشر کنند!  چرا این دو کار که بسیار بدیهی می نماید را انجام نداده است؟ آیا علت جز این می تواند باشد که ایشان واقعا این سخنان را گفته اند.  سخنانی که هیچ نمی تواند باشد جز حرف دل ایشان.  به بیان دیگر، ایشان در روبرو شدن با خبرنگار زبده ای که روانشناسی اهل قدرت را خوب می دانسته است و دقیقا می دانسته که چه سوالاتی را چگونه و در چه فضایی انجام دهد تا پرده دروغ دریده شده و چهره واقعی مصاحبه شونده پدیدار شود، گارد خود را پایین آورده و حرف دل را زده است. 

ولی حال که ایشان متوجه شده اند که با این گونه من واقعی را به نمایش گذاشتن، عده ای که باور کرده بودند که ایشان واقعا درد آزادی و دموکراسی دارند، فهمیده اند که درد واقعی ایشان هیچ نیست جز بر تخت طاووس نشستن به هر قیمتی، حال متوسل به روش فریب برای کنترل خسارت شده اند و سعی کرده اند با دروغ، سخنان راست خود را بپوشانند.

اگر آقای رضا پهلوی با این نتیجه گیری موافق نیستند، لطف کرده و اگر ضبط شده مصاحبه را خود در اختیار ندارند، از فوکوس بخواهند که نوار مصاحبه را منتشر کند.  آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟








۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

Egyptian revolutionaries need to ask what went wrong

I just published this article in Huffingtonpost.  Some of you might like to read it:



How is it possible that a revolution made by young revolutionaries can end up marginalizing them, while the political candidate of a group that played almost no role in the revolution becomes president, being only narrowly followed by the former prime minister of the very regime that was overthrown?

Are we to believe people like Hamid Dabashi, who crudely invokes an Orientalist logic to compare the Egyptian revolution to the 1979 Iranian revolution, defining the former in opposition to the latter as “calm, composed, gentle, civil, human, hopeful, and principled”?[1] To better understand his approach, we should note that Dabashi relies on a dichotomous formula to polarise the comparison, and to 'other' the Iranian revolution. Edward Said's criticism of Orientalism was that it constructed people from 'the West' as being 'rational, peaceful, liberal, logical, capable of holding real values, without natural suspicion', and those from 'the East' as 'none of these'. In Professor Dabashi's article, Egypt (once 'the Orient') takes the place of 'the West', and Iran, 'the East'. This is done through the most extreme of simplifications and misrepresentation of facts, in which anything and everything related to the Iranian revolution becomes evil, while the opposite is true for the Egyptian.

I do not have space here to discuss the complexities of the Iranian revolution, which are still playing themselves out and dice still rolling. My focus is on Egypt today, and on asking whether people like Dabashi are right to argue that what is happening in Egypt is nothing but a: “sublime democracy, with minimum bloodshed, with people, the Egyptians themselves, at the driving seat”.  The military had dissolved the parliament and assigned itself unprecedented power. There is now a president with no democratic credentials, who belongs to a party that has broken all its promises. There is neither a constitution nor a parliament, and the ultimate law-maker is the Supreme Military Council (which has, in effect, become the Vali Faqih of Egypt). All of this is happening while the structure of a state that was built to support dictatorial rule remains intact.  

Contrary to Dabashi’s argument, there is nothing “sublime” about what is happening in Egypt. It is not a “step in the only direction possible: forward”,  but a systematic move by the dictatorial power structure of the state to mend the damages which were sustained after Mubarak’s overthrow, and even to consolidate its power further.  The question which should be asked, therefore, is what went wrong, and what mistakes might have led to the current situation? Without answering these questions, it is possible that the Egyptians will end up with only the facade of democracy, one aligned with American foreign policy, without little substance. For instance, even one engineered bloody protest could enable the Supreme Military to argue that in extreme circumstances, extreme measures have to be taken, so as to re-introduce martial law and later make it permanent.  

Lack of alternatives: the Achilles heel of the revolution

The greatest mistake in Egypt was the revolutionaries’ failure to develop a democratic alternative that could oversee a transfer of power from Mubarak’s regime to the people.  In fact, what we saw was only the demand for Mubarak to go (erhal). But as there was no further planning or production of a viable alternative, the fall of Mubarak created a vacuum which was filled by those with different forms of power at their disposal: the Egyptian Military, the Muslim Brotherhood and the Salafis.
Other mistakes include embracing the Egyptian army after removing Mubarak, not realising that (as in Iran) it is simply a military-financial mafia and has an enormous interest to preserve the status quo. Whether they did so out of a belief in the army’s loyalty to the people or out of political expediency is irrelevant here. As a result, the revolutionaries have now trapped themselves between a rock and hard place.
Furthermore, using the number of participants in Cairo as a model, we can see that the demonstrations never mustered more than a million people in a city of 20 million. This means that in Cairo, around 5% of the population participated, and we can safely assume that outside Cairo the level of participation would have been even lower.  If we compare this with the 1979 Iranian revolution, where 4–5 million people participated in major demonstrations in a city (Tehran) of around 6 million, this means that, excluding the elderly, the sick and the children, over 90% of the population participated.

How do we explain such a major difference?

Explaining this difference brings us back to the absence of a viable democratic alternative that could be communicated widely with people. On the contrary, during the Iranian revolution, Khomeini  outlined an alternative of Islam as a discourse of liberty in 124 interviews, through which the Iranian public could see the shape of a future regime in which human rights would be central, and hence in which the freedom and equality of all Iranians, irrespective of class, ethnicity, gender and belief would be secured; in which a woman could become president; in which he himself would withdraw from frontline politics, and in which the clergy would not interfere in the affairs of the state.
These points were communicated successfully with people widely across the country, and as a result people could imagine a better future after the overthrow of the Shah’s regime. This is why the Iranian revolution was rare in that it cut cross class, ethnicity, gender and belief, and united the entire nation against a dictatorial monarchy. 
In the Egyptian case, the very fact of Mohamed Morsi’s election as president and the defeat of the revolutionaries in both the parliamentary and presidential elections tell us that they failed both to produce a democratic alternative and to communicate it with the Egyptian people.  As a result, we can see that the majority of Christians are voting for Shafiq out of fear, and many others voted for Morsi because they could not see a better alternative.  

What should be done?

It seems that the most important task for the Egyptian revolutionaries who are struggling for democracy in an independent Egypt, whether they are Muslims, nationalists or leftists,  is to counter the rise of the power-oriented and opportunist Muslim Brotherhood and the anti-democratic Salafis. In order to do this, nothing could be more effective than introducing alternative interpretations of Islam as a discourse of liberty and freedom, so that Muslims do not feel that they have to choose between Islam and democracy.  This wheel does not need to be re-invented, and I suggest that, next to the work of Arab thinkers like Rashid Qanoushi, they undertake the task of translating the massive literature being produced by Iranian Muslim intellectuals such as Shabestari, Soroush and above all Banisadr’s work (The Koran: A Book on the Discourse of Freedom; Human Rights in the Koran; or Free Intellect, Social Justice and Totalitarianism).  One of the major factors which makes Banisadr’s work unique is his constant encounter with the concepts of power and freedom. As he uses the Koran as his only point of reference, the usual divisions between Shiism and Sunnism become irrelevant as the Koran is the common denominator of both faiths.  Given that Islam is a deeply embedded belief among the majority of Egyptians, even if democracy is established in Egypt, it will be a very fragile system unless there is other work done to revolutionise living Islam, turning its various languages of power into a discourse of liberty.


[1] http://www.aljazeera.com/indepth/opinion/2012/06/20126121283667342.html

دون کیشوتی به نام رضا پهلوی


خب، حالا دون کیشوت ما، آقای رضا پهلوی، دیگر رودربایستی را هم گذاشته اند کنار و علنا خود را شاهنشاه ایران می خوانند و صد البته که مردم در این میان قابل نیستند که نظر داشته باشند.  دیگر اینکه این آقا که یک روز در عمر خود کار نکرده، نگرانی خرج خانواده و کرایه خانه را نداشته است، یک شب را در اضطراب و وحشت دستگیری و ترور سر نکرده و یا سر گرسنه بر زمین نگذاشته و حتی چند ساعتی در بازداشتگاه سر نکرده است حال چنان خیالاتی شده است که خود را در کنار ماندلا و گاندی قرار می دهد!
در همان حال نه مشکل جدی با حمله نظامی بوطن و کن فیکون کردن وطن دارد که هیچ، حتی بر این باور است که مردم ایران دست بدعا برداشته اند تا بمب بر سرشان بریزد، بلکه بدوران طلایی پدر بازگردند.  دوران طلایی پدری که البته می پذیرد که زیاد هم دموکرات نبوده است و البته مقصر را هم خود مردم می داند که لیاقت دموکراسی را نداشته اند و پدرش چاره ای جز سرکوب نداشته تا کم کم با تعلیمات ساواک دموکرات شوند! و در آخر کار هم برای اثبات دموکرات بودن خود، دستهای سلاطین دموکرات و تا مغز استخوان آزادیخواه عربستان و قطر را می فشرد و سپاس گذاری از اینکه خواهان تغییر رژیم در ایران هستند.
باور کنید که شوخی نمی کنم و این حرفها را از خودم هم در نیاورده ام.  بخوانید و لذت ببرید و خداوند را شکر کنید که دیگر لازم نیست که در اضطراب سارتری بسر برید و ترس از آزادی و حق انتخاب که زاده آزادی شما را دچار سر گیجه کند چرا که از الان کسی را دارید که خود را شاه قانونی شما می داند و شما هم هیچ غلطی نمی توانید بکنید و آش کشک خاله است/ بخوری پاته نخوری پاته
آقای خمینی به اطرافیانش گفته بود که من هر چه دارم از پروریی دارم.  حالا در اینجا می بینیم که این صفت تنها محدود به اقای خمینی نبود چرا که هر مستبدی که در هوای قدرت است باید اول شرم را خورده باشد و حیا را هم به کمر ببندد. سنگ پای قزوین یعنی این.
در انتها به آقای رضا پهلوی می گویم که آقا جان! شتر در خواب بیند پنبه دانه/گهی لپ لپ خورد گه  دانه دانه.  این ملت با انقلابی تاریخی پدر شما را بقول خودش مانند موش مرده از کشور بیرون انداخت و در فردای روزی که استبداد دینی و روحانیت غرق شده در شهوت قدرت را هم نزد پدر شما بفرستد، دیگر به عقب باز نخواهد گشت و به هیچ چیز کمتر از حق تعیین سرنوشت خود و استقرار حاکمیت جمهور ملت که همان نظام جمهوری می باشد رضایت نخواهد داد.
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست - عرض خود می بری و زحمت ما می داری

۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

نگاهی به آینده نقش اسلام‌گرایان در مصر، «می‌توان هم مسلمان بود و هم آزادی‌خواه»



در ماه قبل، باتفاق دکتر حسن رضایی، مقاله ای در مجله کریستن ساینس مونیتور در رابطه با مصر و رابطه اسلام و دموکراسی منتشر کردیم.  رادیو کوچه در این رابطه مصاحبه ای با من بعمل آورد.
 یک بحث دیگر را که فراموش کردم طرح کنم این بود:

به نظر می رسد که انقلاب مصر، انقلاب اکثریت مردم نبوده است و از این منظر تفاوت اساسی با انقلاب 57 دارد.  برای مثال، انقلابیون مصر در اوج انقلاب، در قاهره، که بیشترین حمایت را داشتند نتوانستند بیش از یک میلیون نفر را جمع کنند در حالی که جمعیت این شهر حدود بیست میلیون نفر است.  این به این معنی می باشد که تنها حدود 5% جمعیت شهر بطور فعال از انقلاب حمایت کردند.  در حالیکه در انقلاب بهمن، از 6 میلیون جمعیت تهران در تظاهرات سراسری، حدود 4-5 میلیون نفر شرکت می کردند که بقول فوکو، اگر تعداد سالخوردگان و بیماران و زنان باردار را در نظر بیاوریم، تقریبا تمامی شهر در ان تظاهرات شرکت کرده بودند.

حال باید دید که علت این شرکت بیسابقه شرکت مردم در تاریخ انقلابات از زمان دوران روشنگری به بعد ( برای مثال، در انقلاب فرانسه حدود 7 درصد جمعیت فرانسه شرکت داشتند و در انقلاب روسیه حدود 14 درصد.) در ایران و این درصد کم در مصر چه بوده است؟

البته دلائل متفاوتی دارد ولی به نظر من اصلی ترین علت آن نبودن اندیشه راهنما و اهدافی که اکثریت جامعه مصری در آن خواسته های خود را در آن ببینند، می باشد.  در انقلاب بهمن، اندیشه راهنمایی وجود داشت و اهدافی که در 124 مصاحبه خمینی، زبان آن شده بود که توانست از مرزهای طبقانی، قومی و جنسی عبور کند چرا که اکثریت ملت از طریق تصور بر آورده شدن آن اهداف، زندگی بسیار بهتری را برای خود تصور می کرد.  اینکه کسانی که بهار انقلاب را تجربه کرده اند نیک بیاد دارند که جامعه پر از شادی و نشاط و امید شده بود و البته علت تولد چنین احساساتی این بود که جامعه، در فضای آزادی که ایجاد شده بود،  باور کرده بود که آن اهداف قابل دسترسی شده است.  متاسفانه در مصر اینگونه نشد و احساس شادی و امید، سراسری نشد و نتایچ آن را الان می بینیم.

حال انقلابیون مصری برای ادامه انقلاب خود وظیفه دارند تا اهدافی را تبیین کنند که حقوق انسان محور می باشد و جامعه مصری ببیند که حقوق انسانی و برابر آنها، بدون توجه به طبقه، باور/دین، قومیت، طبقه و جنسیت، هم برسمیت شناخته خواهد شد و هم حمایت قانونی پیدا خواهد کرد.  برای انجام اینکار، فعلان مصری نیاز دارند که اسلام به عنوان گفتمان آزادی را یافته و با جامعه مصری در میان بگذارند. این حتی وظیفه مارکسیستها و سوسیالیستهای مصری می باشد که در این رابطه عمل کنند چرا که نیک می دانند که اکثریت جامعه مصری، پیوند عمیقی با اسلام دارد و تنها از طریق گقتمانی که از درون اسلام تولید بشود توانایی جذب اکثریت جامعه مصری برای ایجاد مردم سالاری را دارد.  در این رابطه، ادبیاتی که بوسیله روشنفکران مسلمان ایجاد شده است، بسیار بکار خواهد آمد و لازم نیست که چرخ را دوباره اختراع کنند.  بنظر من، کارهای ابوالحسن بنی صدر، مانند حقوق انسان در قران و یا عقل آزاد و یا عدالت اجتماعی و یا توتالیتاریسم،  می تواند بیشترین نقش را در این رابطه بازی کند.

  http://radiokoocheh.com/article/167413

۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

The only film clip about 20th of June 1981 demonstration and the censorship of Banisadr



A few days, ago I saw the only film clip published about the historical June 1981 demonstration.  It only shows what was happening on the margins of the demonstration, and not the main body -what looked like a fast-flowing river of around half a million people.



The existence of this clip, from such an angle, suggests that the regime also filmed the demonstration itself. But it would not dare to broadcast it, lest people see the extent of the people's opposition against the coup of a president who had persisted in defending the goals of the revolution and freedom, rather than abandon these in return for greater personal power.



Still, even in this heavily censored clip, the only audible and recognizable slogan can be heard at the end of the clip, when a group of young people shout: 'unity/solidarity, struggle, victory' (etehad, mobarezeh, pirouzi.)  This slogan, which was one of the main slogans of Stalinist left organizations like Fedaeen, which had initiated the demonstration together with the Mojaheddin, was only chanted during the early phase of the demonstration when it consisted of no more than a few hundred people. As the public at large joined the demonstration, the only slogans that could be heard were in support of Banisadr, asking him to resist. Yet we don't hear any of these. That suggests that the policy of erasing the president from public consciousness had already begun.



Interestingly enough, the opposition outside the country (mainly monarchists and Stalinists) also came to help the regime that they were struggling against. So, within Iran the regime was portraying Banisadr as someone who had betrayed the country's armed forces in the war, who was in the service of the US government, and who eventually escaped wearing women's clothes. At the same time, the opposition outside the country was accusing him of having shed the blood of the Kurds, ransacked the universities, and discovering sexual 'rays' in women's hair, thereby 'justifying' imposition of hejab on women. The latter lie was initially fabricated by the Monarchists, through London Keyhan and later picked up by the Stalinists



The claims against the first president were so hysterical that when I mentioned Banisadr's name during a debate at Hyde Park in 1984, after having left Iran for England, those representing political groups were shocked and appalled that I even dared mention his name, and some asked whether I was insane.



This was not confined to Speaker's Corner at Hyde Park. Some years after, one day I was standing in front of the LSE library talking to a student who had been the foreign minister in Bakhtiar's government in the waiting. With a smirk on his face, he said that he had been in the offices of Persian BBC (located just a few minutes' walk from the university) and saw that the staff had put one of Banisadr's statements on the board, while laughing and making jokes about it.



Iranians have paid, and are paying, an extraordinarily high price for this character assassination. Why? Because it has deprived them of hearing a voice that is located entirely outside of the mafia regime, that aims to overthrow it, that does so while remaining fiercely independent of the foreign powers that are trying to set up their puppet alternatives, that advocates a system of government which is based on the principle of Laïcité, in which the state becomes neutral and religious belief plays no role in state affairs.



 http://enghelabe-eslami.com/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C/14649------30--60.html


۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

سیاست برای آزادی و اینکه جوان چرا می خواهد؟




با چند نفر از هموطنان صحبتی در مورد جنبش سبز، رهبریت سمبلیک آن، علل رکود آن و چگونگی فعال کردن آن پیش آمده بود که نظر بسیار خلاصه شده خود را اینگونه بیان کردم:  خود را اینگونه بیان کردم:

-          وقتی هدف از فعالیت سیاسی، استقرار و گسترش آزادی ها باشد و نه بدست گرفتن و مدیریت قدرت، آنگاه دیگر چیزی به نام مصلحت سیاسی ساخته قدرت نمی تواند وجود داشته باشد و فعال سیاسی چیزی جز حقیقت نباید بر زبان جاری کند.  ولی از آنجا که تقریبا همیشه از سیاست، قدرت فهم شده است و از آنجا که قدرت، ضرورتا اخلاق ندارد، همیشه این حقیقت بوده که در پای مصلحت ( که البته اینکه چه چیزی مصلحت است یا نه را قدرت تعیین می کند.) سلاخی شده است.

-          انگیزه من برای فعالیت سیاسی  همیشه آزادی بوده است ( در عین حال که وسوسه قدرت همیشه مانند داستان مار و دهقان مولوی، در همه وجود دارد.و لحظه ای از آن نمی شود غافل شد.  یکبار خاطرات خود را از چند روز بهمن خونین و داغ 57 که سلطنت را سرنگون کرد و ماشه ای که کشیده نشد خواهم نوشت.) و از این منظر همیشه حرف و نظر خود را بدون در نظر گرفتن ملاحظات سیاسی  بر زبان آورده ام.  و الان هم:

آقایان موسوی و کروبی در زندگی سیاسی  خود یک کار مثبت و تاریخی انجام دادند و آن نپذیرفتن کودتای انتخاباتی بوده است و از این منظر همیشه باید این عمل این دو نفر را پاس داشت.  ولی داری گذشته ای استبدادی می باشند و از کسانی بوده اند که در اولین کودتا بر علیه اولین رئیس جمهور که حاضر نشد دفاع از آزادیها را قربانی قدرت بیشتر کند، شرکت کرده اند.  آقای کروبی که نقش مهمی در مسائل پشت پرده فاجعه اشغال سفارت آمریکا بازی کرده است و بنا بر خاطرات مک فارلین، از طریق مامور ارشد اسرائیلی ( دیوید کیمچی، که همان کسی می باشد که پیام رفسنجانی و خامنه ای را به ریگان رسانده بودند که در عوض حمایت ریگان از آنها، آنها حاضر هستند خمینی را زهر کش کنند و این دستگاه ریگان بود که موافقت نکرده بود.) با دستگاه ریگان ارتباط داشته اند و یا بنا بر قول همسر شهید فکوری ( در تحقیق محمد جعفری.) که به نزد آقای کروبی رفته بود تا کمک کند که تا علت سقوط هواپیما و قتل همسر و تیمسار فلاحی را بیابد.  ولی آقای کروبی با علم به اینکه می دانسته اینها را رژیم ایشان به قتل رسانده است به همسر گفته است که دنبال قضیه را نگیرد و فقط بگوید که چقدر به پول احتیاج دارد!!! البته قتل این قهرمانانی که ایران را در برابر حمله عراق، با ارتشی از هم پاشیده، حفظ کردند نمی توانسته بدون دستور آقای خمینی انجام شود ( در کشتار اسیران در 67 که مستقیما دستور کشتار را کتبی نوشته اند.) و..و با این وجود ایشان از این دوران با عنوان دوران طلایی امام!!! یاد می کنند.  و یا خانم زهر رهنورد که با شدت و حدت سالها از اخراج هزاران هزار استاد و دانشجو دفاع می کرده است ( در تحقیقی که در رادیو زمانه در مورد کودتای خرداد شصت انجام داده بودم و قسمت آخر آنرا منتشر نکردند، از من خواسته شد که سخنان خانم رهنورد در رابطه با حمایت شدید از اخراج اساتید به قول ایشان آمریکایی، را حذف کنم.) و.. منظور اینکه مردم ما می باید  حد این افراد  را می فهمیدند و به قول معروف همه تخم مرغها را در یک سبد نمی گذاشتند. 

-          همانگونه که این آقایان با نپذیرفتن کودتا نقشی تاریخی بازی کردند ولی همین آقایان مانع شدند که جوانان از محدوده رژیم مافیایی خارج شوند و در واقع نقش ترمز جنبش را بازی کردند. خوب یادتان باشد که تظاهرات سالگرد جنبش در خرداد را این آقای موسوی بود که لغو کرد ( در حالیکه ایشان اصلا هیچ نقشی در انجام آن نداشتند.) و جنبش بعد از این لغو بود که از جنب و جوش افتاد.  

-          ولی بیشتر تقصیر شاید از آن خود نسل جوان باشد که اجازه داد ترمزش کشیده شود ( اینکه چه علل باعث شد تا بسیاری جوانان اجازه دهند که ترمزشان کشیده شود و نظر خود در این باره را بعدا در مقاله ای منتشر خواهم کرد.)  اگر جوان چنین اجازه ای نداده بود و کار را پی گرفته بود، شخصا هیچ شکی ندارم که آین سه نفر هم با مردم همراه می شدند.  برای نمونه به یادها می آورم که آقای موسوی قبل از شروع جنبش، خود را اصلاح طلب محافظه کار می دانست و این پویایی جنبش بود که ایشان را و مواضعشان را تا حد زیادی پیش راند.  اگر این پویایی ادامه پیدا می کرد بی شک همگی این سه نفر همراه می شدند.

-         
-
نسل جوان باید هدف خود را از فعالیت سیاسی در شفافیت کامل برای خود و جامعه روشن کرده و اظهار کند.  وقتی هدف مشخص شد، آنگاه به طرف کسانی خواهد رفت که زبان آن خواستها هستند. بنا براین نسل جوان باید اول بخود بگوید که چه می خواهد؟ برای اینکه به این سوال پاسخ دهد، باید از خود سوال کند که چرا می خواهد؟ وقتی جواب این چرا که مادر چراهای دیگر می باشد را یافت، پاسخهای دیگر را به سوالاتی که دارد و یا اینکه هنوز نمی داند که دارد ولی بعدا خواهد داشت، خواهد یافت.  چرا که پاسخ این چرا، آن صد مولوی می باشدچو صد آید نود هم پیش ماست.

شب همگی هموطنان بخیر و دم دوستان اهل صفا گرم.
مخلص
دلخواسته



در پاسخ هموطنی نوشتند: " آقای دل خواسته گرامی کمی بی انصافی است اگر همه کاسه کوزه ها سر اینها خالی شود نقش مجتبی خامنه ای به عنوان سر تشکیلات مافیایی کودتا و تقلب در انتخابات را کروبی افشا کرد خواهر زاده موسوی را آدم کشهای خامنه ای کشتند جناح در قدرت اگر احساس خطر بیشتر می کرد اینها را هم می کشت در زمان خاتمی علنی وزیران را در خیابان کتک می زدند حجاریان را ترور کردند اینکه به مشی این افراد و تفکرشان انتقاد شود یک چیز است این که کارهایشان نادیده انگاشته شود چون با آقای بنی صدرمخالف بوده اند چیز دیگریست."

پاسخ دادم: "
ما که از رژیم مافیایی انتظاری جز این نداشتین و نداریم. کار ما باید خود را به نقد کشیدن باشد. از طریق خود را بی محابا و در صراحت کامل به نقد کشیدن است که برون رفت از بن بست پیدا می شود.... منکه اول از استقامت ایشان قدر دانی کردم و گفتم که در تاریخ ماندگار خواهد شد. در عین حال اگر قرار است مشکل را ریشه یابی کنیم نیاز به تبار شناسی داریم.

دیگر اینکه هموطن عزیز، مسئله بنی صدر نیست، بلکه مسئله این بود و هست که برای اولین بار در تاریخ ایران، این مردم کسی را به عنوان رئیس جمهور انتخاب کردند. روحانیت قدرتمدار گفت که مردم غلط کرده اند که کسی را انتخاب کرده اند که در کنترل ما نیست. آقای بهشتی علنا سخن از دیکتاتوری ملی و دیکتاتوری صلحا زد ( همان نظریه افلاطون و ارسطو که مردم را صاحب شعور نمی دانستند.  البته وقتی در حوزه علمیه قم، ارسطو بشود معلم اول، محصولات آن از این بهتر شوند باید تعجب کرد.) اقای خمینی هم گفت 35 میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه و...و منظور اینست که اینها با این کار خود، به ملت ایران و به شخصیت این ملت و به انتخاب این ملت توهین کرده اند و ایرانی آزاده و کسی که به انسانیت خود عارف است هیچوقت نباید این توهین را بپذیرد. شما نیز به عنوان یک اصل نباید این توهین را بپذیرید چرا که اگر پذیرفتید آنگاه باید منتظر توهین و تحقیر شدنهای بعد ی بشوید. کودتا هم مشمول مرور زمان نمی شود..........ای بابا من یادم رفت که شب بخیر گفته بودم




۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

فیلمی از رژیم از تظاهرات 30 خرداد شصت و سانسور بنی صدر

 

برای اولین بار فیلمی از تظاهرات سی خرداد دیدم.  البته همانطور که خواهید دید، این فیلم تنها گوشه های بسیار کوچکی از این تظاهرات را نشان می دهد و تنها به حواشی پرداخته و از سیل عظیم مردم خبری نیست.  ولی وجود این فیلم بمن نشان داد که حتما رژیم، فیلم تظاهرات از بدنه اصلی تظاهرات را که مانند رودخانه ای می خروشید دارد و جرئت انتشار آن را ندارد.

دیگر اینکه در پخش خود این فیلم هم زیاد حقه و کلک زده است.  برای مثال، تنها شعاری که در آخر فیلم بوضوح شنیده می شود، شعار "اتحاد مبارزه پیروزی" بود که چریکهای فدایی اقلیتی و بچه های مجاهد می دادند.  در حالیکه این شعار تنها در دقایق اول شروع تظاهرات داده شد و بعد که انبوه جمعیت عادی از زمین و آسمان بارید و خیابان ها را پر کرد، تنها شعاری که شنیده می شد شعار در حمایت از بنی صدر بود.  در حالیکه در این فیلم اصلا اسم بنی صدر وجود ندارد.  برنامه حذف بنی صدر از حافظه جمعی از همان زمان شروع شده بود.  برنامه ای که در رابطه اورگانیک حاکم بر نحله های متفاوت گفتمان قدرت، در خارج از کشور، سلطنت طلبان و استالینیستها انجام آن را بر عهده گرفتند و ترور شخصیت بنی صدر از هر طرف بطور سیستماتیک به عمل در آمد.  در داخل، رژیم می گفت که بنی صدر در جنگ خیانت کرده است و جاسوس سیا بوده  و با لباس زنانه فرار کرده است و در خارج کشور می گفتند که بنی صدر گفته موی زن برق دارد و دست بوس خمینی بوده است و در کردستان حمام خون راه انداخته است و به دانشگاه ها حمله کرده و آنها را ویران و...و. 

جو سانسور و ترور شخصیت در خارج از کشور بقدری شدید بود که وقتی در سال 1984 از ایران خارج شدم و به هاید پارک کرنر رفتم، وقتی اسم بنی صدر را آوردم، گونه ای برخورد می کردند که انگار جزامی هستم و یا عقلم معیوب است.  یکی از سلطنت طلبان که وزیر خارجه دولت خیالی آقای بختیار در خارج می بود به بی بی سی رفته بود و با پوزخند بمن می گفت که در آنجا دیده که کارکنان بی بی سی اعلامیه بنی صدر را برای تمسخر در محل اعلانات زده بودند و با تمسخر و خنده آن را بهم نشان می دادند و...و

مردم ایران بهای بس سنگینی را برای این سانسور و ترور شخصیت پرداخته و می پردازند، چرا که آنها را از داشتن سخنگویی که بیان وجدان جامعه ملی بشود و آلترناتیوی که هم در استقلال کامل از قدرتهای خارجی و هم در استقلال کامل از رژیم مافیاها عمل کند، محروم کرد و کرده است.  

 http://enghelabe-eslami.com/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C/14649------30--60.html