۱۴۰۰ دی ۳۰, پنجشنبه

شیپور بیدار باش شکایت پنهانی در آمریکا برای به سرقت بودن ثروت ملی که لو رفت

 




اول بخشی از یاداشت یکی از عزیزترین دوستانم که در نقد شکایت کنندگان بمن نوشته بود می آورم:

< ظلمی که برامثال اقای پورزند ( همسر مهر انگیز کار ) رفته است که ظلم کمی هم نیست را نمیشود با پول جبران کرد. همانگونه که جان عزیز بسیاری که به ناحق اعدام شده اند  ( تنها یک رقم بیش از ۴۰۰۰ نفر در سال ۶۷) را نمیشود با پول هر چند میلیونی جبران کرد. 
این نوع عمل شما در واقع مبارزه معنوی را مادی میکند. 
شما با اینکارتان مدار معنوی را به مدار مادی باز میکنید.
تصورش را بکنید همه کسانی که به انها ظلمی در این نظام روا رفته بخواهند تقاضای میلیونی بکنند ! چه کسی باید انرا بپردازد ؟
این نظام در ظلمش حد نشناخته ولی راه مبارزه با ان تبدیل جفایی که به انسانها رفته با پول همه ملت نیست!
در ثانی شما در امریکا ساکنید و توان داشتن وکلای گران قیمت هستید ایا همه خانواده کسانی که در ایران بدانها ظلم روا رفته از امکانات شما برخوردارند؟ ایا این کار خود ظلم مضاعفی نیست  که بر انها روا میرود؟>

دوم:

دیشب مطلع شدم که اولین شکایتها  از طرف خانمها و آقایان رانتخوار ثروت ملی در خارج از کشور در سال 2019 شروع شده بود.  یعنی تا دیشب  فکر می کردم که همین چند روز قبل به دادگاه شکایت برده اند.  این به این معنی است که اگر هموطنانی وطندوست از این کوشش از به سرقت بردن ثروت ملی وطن، اخیرا آگاه نشده و مدارک آن را در اختیار دیگر وطن دوستان نگذاشته و اینگونه آن را افشا نمی کردند، این آقایان و خانمها، در صورت پیروزی، در خفا این ثروت را به جیب زده بودند.

سکوت چند ساله این افراد و اینکه در طول این مدت طولانی لب باز نکردند و در طول این مدت باز در قبای اپوزوسیون فریاد زدند، از جمله، بما می گوید که همانگونه که بعد از قرارداد الجزایر (تسلیم نامه الجزایر که به همین جهت بنی صدر درخواست دستگیری نخست وزیر رجایی و بهزاد نبوی را کرده بود.)، بسیاری از رانتخوارهای سلطنتی از طریق دادگاه لاهه ثروت ملی ایران را در خفا بردند و خوردند، اینها نیز قصد همین خورد و برد را داشته اند و اینگونه نبوده است که بعضی از هموطنان محترم و عزیز ما پنداشته بودند که می خواسته اند رابین هودی عمل کرده و این پول را به مردم بر گردانند. 

شاهد این بی اخلاقی شگرف بودن و خشمی که متاسفانه سبب شد، از چند عبارت، مانند <هم پالکی> که در شان این قلم نبود استفاده کنم، که در همین جا از هموطنان محترم معذرت می خواهم.

دیشب به تعدادی از دوستان خود گفتم که لو رفتن این ماجرا باید برای ما شیپور بیدار باشی باشد و اینکه ایرانیان از هم اکنون باید بسیار هشیار باشند و هشیار عمل کنند و متوجه باشند که قشر بزرگی در لباس اپوزوسیون، مخالفتشان با استبداد تبهکار حاکم نه از منظر حقوق انسان و حقوق ملی و حقوق شهروندی، بلکه از منظر قدرت است و اینگونه خود را به عنوان رانتخوارهای رژیم آینده می بینند.   اینکه چند نفری که بوی دلار به مشامشان رسیده و از هم اکنون برای ثروت ملی ایرانیان کیسه دوخته اند، بما می گوید که اینها تنها نوک کوه یخ رانتخوران فردا را تشکیل می دهند. 

ین باز به ما می گوید که اگر جامعه ملی از هم اکنون هشیار عمل نکند و در نتیجه واکنش شده و فکر کند که هر فرد و جریانی که با رژیم خیانت و جنایت و فساد حاکم مخالف است، لزوما یار و غمخوار اوست (یادمان باشد که بسیاری از آنها در این دستگاه سرکوب، بزرگ شده و آموزش دیده و از عوامل سرکوب بوده اند و اینگونه نبوده است که زندگی سیاسی اشان با اصلاح طلب شدن شروع شده باشد.) در فردای روز بعد از شادی رفتن استبداد که در خیابانها به رقص و شادی پرداختید و به خانه رفتید.  در صبح روز بعد که از خواب بلند شدید خواهید دید که رانتخواران جدید و اینبار در شکل و فرم سکولار با ریشهای دو تیغه زده و پاپیون و آخرین مدهای پاریس و نیویورک جای آنها را گرفته اند.  به سخن دیگر، چادر چاقچور و ریش های فریبکاری و یقه آخوندی جای خود را لباسهای زرق و برق دار داده است، ولی باز در بر همان پاشنه می چرخد و باز روز از نو و روزی از نو.


۱۴۰۰ دی ۲۵, شنبه

پیشنهاد قتل آقای خمینی به دستگاه ریگان از طرف خامنه ای و رفسنجانی

 


دیروز، مک فارلین، مشاور امنیتی رونالد ریگان در گذشت.  اشتهار جهانی ایشان زمانی آغاز که سفر پنهانی ایشان به ایران با دیوید کیمچی، معاون موساد اسرائیل،  و دیگر همراهانش به ایران با کتاب انجیل امضاء شده از طرف ریگان و کیک،  بوسیله سید مهدی هاشمی ، داماد منتظری افشا شد ( که به اعدام ایشان منجر شد.) و به افتضاحی عظیم در آمریکا که به <ایران گیت> و یا <ایران کنترا> معروف گشت.

افشا شدن این سفر و انفجار سیاسی و رسانه ای که ایجاد کرد سبب شد تا مک فارلین دست به خودکشی ناموفقی بزند.  بعد از آن در کمیته تحقیق مجلسین آمریکا شرکت و اطلاعات خود را در اختیار کمیته گذاشت.  نتیجه تحقیقات گسترده، که از جمله شاهدان این رابطه پنهان که از زمان گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی و معامله پنهانی آقای خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی با دستگاه ریگان برای به تاخیر انداختن آزادی گروگانها و اینگونه تضمین پیروزی ریگان  شروع شده بود، ابو الحسن بنی صدر بود.  بعد از کودتای خرداد 60 و خروج از ایران، بنی صدر علت خروج خود را افشای سازش پنهانی این روابط اعلام کرده بود. 

نتیجه این تحقیقات، در سال 1987 تحت عنوان <گزارش کمیته تاور> <The Tower Commission Report> منتشر شد.

در کنار آن، مک فارلین خاطرات خود را تحت عنوان < اطمینان خاص> < Special Trust> منتشر کرد.  بخش عمده ای از این خاطرات به ایران ارتباط دارد و شاید بشود گفت که مهمترین بخش آن برای وطن ما، قسمتی است که دیوید کیمچی، پیام رهبران درون ایران را به او می رساند که پیام داده بودند که در مقابل حمایت آمریکا، حاضر به قتل خمینی از طریق زهر کش کردن او می باشند.  البته نامی از این رهبران نبرده است.  ولی نیازی زیادی هم نیست که اسم برده شود.  چرا که می دانیم که نزدیکترین افراد به اقای خمینی کسانی جز آقایان رفسنجانی و خامنه ای نبوده اند و نه تنها غیر از اینها امکان ارتکاب چنین قتلی را نداشتند، بلکه از چنین قتلی جز اینها نمی تواستند سود و بهره ببرند.

 یکی از بخشهای مهم گزارش تاور، پیام فرستاده آقای رفسنجانی، به کلنل نورث در لندن است، که در مقاله دیگر مستند آورده  و منتشر کرده ام.  در این پیام، فرستاده آقای رفسنجانی به سرهنگ نورث می گوید که برای اینکه آنها (یعنی معتدلها)! در نبرد قدرت دست بالا را بگیرند، باید ایران در جنگ با عراق شکست بخورد که همینطور هم شد.  وقتی حدود 50 صفحه ای از گزارش تاور را، که در این رابطه است،  مطالعه می کنیم، به ضرس قاطع می شود گفت که این فرستاده کسی جز آقای مهدی کروبی نمی توانسته باشد.

دیگر اینکه این روابط پنهان و خرید اسلحه آمریکایی از طریق اسرائیل، که از بعد از کودتای خرداد 60 شروع شده بود، می تواند بما بگوید که دستگاه های جاسوسی اسرائیل و افسران موساد از همان زمانها با طرفهای ایرانی رابطه برقرار و شروع به خریدن آنها کرده بودند و اینگونه است که توانستند به قلب دستگاههای اطلاعاتی رژیم نفوذ کرده، تا حدی که محرمانه ترین اسناد غنی سازی را بار ماشین کرده و از ایران خارج کنند و...و.

 

برای نسل جوان شاید هیچ چیز از این مهمتر نباشد که در پی یافتن علل این سوال بر آیند که چگونه انقلابی که بر علیه دیکتاتوری و برای استقرار مردمسالاری در ایران مستقل و آزاد روی داد، به استبدادی فاسد تر، خائن تر و جنایت کار تر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شد، منجر شد؟  تا پاسخ این سوال به تمام و کمال یافت نشود، پاسخی درخور به سوال، چه باید کرد؟، نیز یافت نخواهد شد.

 

در زیر، تحقیقی را که قبلا منتشر کرده بودم، در زیر می آورم: 








مک فارلین، مشاور امنیت ملی دولت ریگان، و کسی که در جریان ایرانگیت با همراهان خود از جمله افسر موساد و قربانی فر، ساواکی سابق و دلال اسلحه و...با هواپیما به ایران رفت و بعد از اینکه نزدیکان آیت الله منتظری این حضور را افشاء کردند (آخر نمی شد که از یک طرف پشت سر هم، مخالفان و منتقدان به بهانه رابطه با آمریکا داشتن، یا زندانی و شکنجه و یا اعدام کرد و از طرف دیگر خود روابط پنهان با شیطان بزرگ! را گسترده کرد.) و ماجرا رو شد دست به خودکشی ناموفق زد، در خاطرات خود (صص 20-21) از پیشنهاد کسانی در درون رژیم کسان یاد می کنند که در موقعیتی هستند که توانا به آزاد کردن گروگانهای آمریکایی در لبنان هستند و به دیوید کیمچی، مدیر موساد اسرائیل، پیشنهاد داده اند که حاضر هستند خمینی را، در مقابل حمایت ریگان از آنها، به قتل برسانند.


البته اینها کسانی جز آقایان رفسنجانی و خامنه ای  نمی توانسته اند باشند. چرا اینها تنها کسانی بودند که امکان چنین کاری را داشتند و تنها کسانی بودند که در صورت مرگ آقای خمینی، می توانستند جای او را پر کنند و باز تنها کسانی بوده اند که توانا به آزاد کردن گروگانهای آمریکایی بوده اند (سیاست وقتی هدف را قدرت قرار داد نه تنها پدر و مادر و دوست و رفیق ندارد، که پدر و مادر و دوست و رفیق کش است. قبلا که آقای رفسنجانی، رفیق غار و پدر دامادهای خود، آیت الله لاهوتی را به قتل رسانده بود و بعد هم بهمراه آقای خامنه ای ترتیب یادگار امام را دادند و آقای خامنه ای رفیق 50 ساله که او را به رهبری رسانده بود استخری کرد.)


این دولت ریگان بوده است که با وجود اصرار بسیار دیوید کیمچی با پیشنهاد مخالفت می کند. اینکه چرا دولت ریگان با قتل مخالفت کرده را توضیح نمی دهد، ولی معلوم است که آنها خمینی را ترجیح می دادند، چرا که ایشان بنا را بر این گذاشته بود که جنگ بیست سال هم طول بکشد ایستاده ایم و البته ادامه جنگ، بنا بر قول آلن کلارک در دادگاه ماتریکس چرچیل، بسود منافع عظیم غرب بود. باز همین سیاست ادامه جنگ و ایجاد تنش در خلیج فارس بود که بهای نفت را که انقلاب ایران به از 34 دلار (به ارزش امروز، حدود 130 دلار) رسانده بود به حدود 7-8 دلار کاهش داده بود و بهانه لازم برای ورود ناوگان آمریکا به خلیج فارس را فراهم کرده بود.


در لینک زیر از واشنگتن پست, از قول دیوید کیمچی نقل شده که وی صحبت با مک فارلین در خصوص نقشه قتل را منکر شده است , حالا علت این انکار چه بوده است, اعلم الله

https://www.washingtonpost.com/archive/politics/1994/09/11/reagan-ex-aide-details-start-of-iran-contra-in-book/bf708d50-35a9-4fd5-9639-97984005c080/


پاسخ دادم که البته که کیمچی جز این نمی توانسته بگوید، چرا که تایید سخن مک فارلین همان و پذیرفتن اینکه دولت اسرائیل دولتی تروریست است همان. در حالیکه مک فارلین نه نیازی به داستان سازی داشته است و نه سودی از آن می برده است.

دیگر اینکه مقاله بالا می گوید که مک فارلین در مصاحبه 60 دقیق گفته است که کیمچی پیشنهاد کرده بود که روش دیگر به قتل رساندن خمینی این است که کم کم از طریق زهر در غذای او ریختن و بمرور او را به قتل برسانیم.

۱۴۰۰ دی ۲۰, دوشنبه

کارل یونگ و دوپاره گی شخصیت ایرانی؟

 


یکی از دوستانم یاداشت دکتر محمد گلزایی- روانپزشک، را که در آن جامعه ایرانی را به دو پاره گی و سکه ای که یک طرف آن تظاهر و تملق است و طرف دیگر آن عورت نمایی و خشونت و نمایشهای سادو مازوخیستی است، فرستاده و نظرم را خواسته بود. پاسخی کوتاه دادم.  ولی قبل از آن یاداشت دکتر گلزایی را ببینیم:


دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک


کارل گوستاو #یونگ روانپزشک سوئیسی اصطلاحات "نقاب" (Persona) و "سایه" (Shadow) را وارد گفتمان روان شناسی کرد. هر فرد و جامعه ای "لایه ای" دارد که ترجیح می دهد درباره آن سخن نگوید زیرا این لایه حاوی زشتی ها، ناتوانی ها و نقص های آن فرد یا جامعه است. یونگ این لایه را "سایه" نامید. این فرد یا جامعه سعی می کند با اتخاذ نقابی (که معمولا حاوی زیبایی ها، توانمندی ها و پیشرفت هاست) سایه خود را پنهان و کتمان کند. اما سایه بی صدا نمی ماند بلکه گه گاه از منافذ و تَرَک های نقاب به بیرون تراوش می کند و خود را آشکار می سازد.

در جامعه ما، #پرسونا یا نقابی وجود دارد که ملت ایران را شریف، خداجو، فرهیخته، مهربان، مهمان نواز و درستکار نشان می دهد. رسانه فراگیر (صدا سیما) یکی از ارکان مهم این پرسونا است. در مقابل این پرسونا، سایهٔ این ملت وجود دارد که در شبکه های اجتماعی مَجازی قابل رؤیت است. میلیون ها نفر تماشاگر دیوانه خانه ای مَجازی هستند که در آن دخترکی بدن عریانش را به نمایش می گذارد یا پسرکی خودزنی می کند. بارها خبرنگارانی از من این سؤال را پرسیده اند که این همه عورت نمایی و خشونت و نمایش های سادومازوخیستی در فضای مجازی ما بیانگر چیست و پاسخ من این است که این، آن روی سکهٔ تظاهر و تملق و تقلبی است که در فضای رسانه ای رسمی ما در جریان است.

اگر این آینهٔ دروغگو تصویری غیرواقعی از ما ترسیم نکند ما از دوپارگی (Splitting) خارج می شویم و آرام آرام "خودآگاهی" و "خِرَد جمعی" در ما شکل می گیرد.

پاسخ من:


بنظرم ایشان تئوری یونگ را خوب متوجه نشده اند.    عناصر تشکیل دهنده <سایه> همه نشان از زشتی و ناتوانی و نقص های جامعه ندارند.  برای مثال، دختری انباشته از احساس که در خانواده ای که در آن ابراز احساسات عملی منفی است، از کودکی می آموزد که احساس خود را به سایه براند و حتی از ضمیر خود آگاه خود خارج کند.  که البته در طول زندگی سبب مشکلات جدی روانی عاطفی می شود.  ولی این احساسات دختر نه تنها نقص نیست و نشان از ناتوانی و زشتی، بلکه زیباست و انسانی، ولی خانواده/جامعه/فرهنگی که برای مثال، سخت مرد سالاری است و یا   به سبب غلبه عقلانیت محض دکارتی، انیموس animus در میان مردها سرکوب شده است (مانند بسیاری از جوامع غربی، بخصوص انگلو ساکسون) آن را زشت می انگارد. 


مگر اینکه بگوییم منطور روانشناس ما، زشتی و نقص در جامعه است.  که اگر اینگونه است، آنگاه دیگر آن جامعه که احساس و عاطفه را زشت می داند و مایه نقص، دیگر نمیتواند پرسونایی داشته باشد که حاوی زیباییها باشد.


دیگر اینکه روانشناس ما توجه ندارد که اینکه در خانه ای مجازی دختری بدن عریان خود را به نمایش بگذارد و یا پسری خود زنی کند، واقعیتی جهانی است و در غرب اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.  برای مثال هشدارهای دائم پلیس در انگستان به نوجوانان در رابطه با خطرات نمایش خود در فضای مجازی که به سوء استفاده دیگران که در مواردی به خودکشی دختر نوجوان منجر شده است، از جمله به همین جهت است.


باز بنظر می رسد که روانشناس ما میل به خود زنی دارد و این خود زنی را باز بنا به قول یونگ دارد از طریق <جامعه ایران زنی> انجام می دهد و متوجه کار خود نیست.  البته این به این معنی نیست که جامعه ایران به علت حضور و عمل استبداد تاریخی، فرهنگی و سیاسی بخصوص در چهل و اندی سال اخیر که استبداد لباس مذهب بر تن کرد، در وضعیت بحرانی ارزشها و هویت به سر نمی برد.  در همین رابطه بود که چند روز قبل سه مصاحبه در رابطه با تحقیقی که تحت عنوان <عشق، سکس و ازدواج> به تحریر در آورده بودم انجام دادم.  ولی نقد کردن یک چیز است و خود زنی چیز دیگر.


واقعیت آخر  این است که<نقاب> و <سایه> در تمامی جوامع بشری و اکثریت مطلق انسانها وجود دارد و محدود به ایران نیست.  تمام کوشش یونگ این بود که بخش عناصر زندگی ساز ولی سرکوب شده و به سایه رانده شده را از تبعید خارج و وارد بخش آگاه شخصیت و نه داخل پرسونا/نقاب کند.  در عین حال کوشش دارد که انسانها کوشش کند تا با پرسونا/نقاب خود بگونه ای افراطی این همانی پیدا نکنند و باور کنند که فقط همان نقاب هستند.  برای مثال، یک پزشک که برای پزشک بودن پرسونای خاص خود را می زند، تا کار خود را انجام دهد، شخصیت و هویت و هستی خود را به آن پرسونا/نقاب کاهش ندهد.   

این دیگر ربطی به اینکه فرد ایرانی است یا انیرانی ندارد.  فقط نفس انسان بودن و در جامعه زیستن از سنین کوچک در کودک بخش سایه را ایجاد می کند و هر قدر آن کودک رشد می کند  به آگاهی نسبی می رسد نقابی را برای زندگی در جامعه بر صورت می زند.