۱۳۹۷ آبان ۲۳, چهارشنبه

چرا انقلاب کردیم؟! چرا انقلاب را ادامه نمی دهید؟!








انقلاب زمانی بر علیه رژیم استبدادی رخ می دهد که رژیم هیچ اصلاح و رفرمی را، چه در فرم ساختاری و چه در فرم شخصیتی، بر نتابد.

به بیان دیگر، مسئول اول هر انقلابی، استبدادی است که اصلاح را بر نمی تابد و اینگونه راهی برای جامعه جز انقلاب نمی گذارد.

دیگر اینکه بر خلاف تصور بسیاری، هیچ انقلابی بنا بر فرمان و دستور انجام نمی گیرد و این وجدان جمعی جامعه می باشد که حکم انقلاب را صادر می کند. 

این حکم زمانی صادر می شود که مجموعه شرایط موجود در درون استبداد حاکم و نیز در درون جامعه و فعل و انفعالات بین آنها، وجدان جامعه ملی جامعه را به این نتیجه می رساند که رژیم استبدادی اصلاح را بر نمی تابد و بنا بر این برای استقرار دموکراسی راهی جز نبود کردن مانع رژیم استبدادی پیش خود نمی یابد.

آن بخش از نسل جوانی که می گویند چرا انقلاب کردید، حال روز بروز و بنا بر تجربه خود بیشتر دارند به این نتیجه می رسند که استبداد فاسد و تبهکار حاکم، بنا بر ماهیت و ساختار خود، اصلاح پذیر نیست و راهی جز سرنگونی آن وجود ندارد.  اینگونه وضعیت نسل ما را بهتر درک می کنند که وقتی که استبداد وابسته و نتیجه کودتای 28 مرداد، حتی دو حزب در خدمت خود را  که به احزاب <بله> و <بله قربان> معروف بودند را تاب نیاورد و آنها را منحل و کشور را یک حزبی و تحقیر مردم را به آنجا رساند  که اسم نویسی را اجباری و مردم را مخیر کرد که یا عضو حزب شوند و یا راه زندان و یا تبعید از وطن را در پیش بگیرند، راهی برای جامعه جز انقلاب باقی نگذاشت.  

شدت اصلاح ناطلبی شاه آنقدر بود که در خاطرات علم می بینیم که به فرح می گوید که قانون اساسی مشروطه باید آنگونه که او می فهمد اجرا شود! یعنی قانون بی قانون (البته ایشان از اول به قانون اساسی مشروطه باور نداشت.  چرا که بنا بر گفته مصدق، شاه در چنین قانونی باید سلطنت می کرد و نه حکومت.  ولی  از آنجا که عمل به قانون اساسی مشروطه، بمانند پدرش، با شخصیت مستبد او سازگاری نداشت، پیشنهاد کودتا بر علیه نخست وزیر خود را به سفیر آمریکا داد و خود در آن شرکت کرد.)  

حتی در زمان خروج از کشور، در جریان انقلاب، هم به فرماندهان ارتش دستور می دهد که از دکتر بختیار اطاعت نکرده و فقط از هویزر اطاعت کنند و بعد از خروج، بر خلاف موافقت قبلی بین کارتر و خمینی، به جای به آمریکا رفتن به مصر می رود و منتظر کودتا می شود تا مانند 28 مرداد به کشور بر گردد!  دکتر بختیار هم با هویزر در انجام کودتا همراه می شود و در 19 بهمن ساعت دو بعد از ظهر دستور منع رفت و آمد  از ساعت چهار بعد از ظهر را اعلام و دستور بمباران هوایی دوشان تپه و دستگیری بین 100 تا 200 هزار نفر را به ساواک (ساواکی که انحلال آن را 35 روز قبل اعلام کرده بود و اینگونه معلوم شد دروغی بیش نبوده است.) داده و زندانی کردن آنها را در زندان باز در کویر های جنوب داده بود. گردانهای تانک کرمانشاه و همدان و دیگر تیپ ها و لشکرها نیز به تهران فراخوانده شده بودند، که حضور شبانه روزی مردم در خیابانها آن را خنثی و ارتش از رویارویی با مردم خوداری کرد. ( در خاطرات سولیوان می خوانیم که از تجربه جنبش سال 68 در فرانسه درس گرفته بود و هشدار داده بود که چنین کاری انجام نشود چرا که ارتش را در برابر مردم قرار دادن، در واقع ارتش را در مقابل خانواده و فامیل خود قرار دادن است و نظامیان از کشتار گسترده خوداری و این به فروپاشی ارتش منجر خواهد شد.  ولی کو گوش شنوا؟ کارتر و برژینسکی، بشدت با نظرات سولیوان مخالف و بهایی به آن نمی دادند.)

ولی اینکه چرا در شرایط حاضر که بارها بر نسل جوان مسلم شده است که رژیم اصلاح پذیر نیست، هنوز انقلابی رخ نمی دهد؟ به دو عامل اصلی می پردازم:

1. اول علت را باید در غلبه عناصر فکری گفتمان اصلاح طلبی باید جست.  توضیح اینکه، اصلاح طلبان از آنجا که هدف از مبارزه سیاسی را قدرت می دادند و از آنجا که بنا بر تعریف، قدرت، اخلاق ندارد، برای توجیه وضعیت خود، از طریق تحریف و سانسور، این نظر را در میان مردم جا انداختند، که هر انقلابی ذاتا خشن است و همیشه به استبدادی بدتر از استبدادی که سبب انقلاب می شود منجر می شود (در اینجا تئوریهای ساختار گرایانه بعضی از تئوریسینهای مدرنیسم مانند تدا اسکاچ پل استفاده کردند.) و بر این تحریف تحریف دیگری را افزودند و آن اینکه تغییر از طریق اصلاح، خشن نیست و به مردمسالاری راه می برد.  عقلشان هم نرسید که وقتی اینگونه حکمی سراسری را صادر می کنند و توی سر انقلاب بهمن می زنند، سودش را بیشتر سلطنت طلبان میبرند که برده اند.  اصولا ذهن قدرت طلب کوتاه بین است و فاقد دید دراز مدت.

نسل جوان نیاز دارد خود را از این فریب رها کند و به اطراف خود نگاه کرده و بعدی تاریخی به آن بدهد.  در اینصورت خواهد دید که هر انقلابی ذاتا خشن نیست (نمونه آن انقلاب خود ما که در مرحله بر اندازی از روش پیروزی گل بر گلوله استفاده کرد و گذشته از استثنائات، در کل حاضر نشد با نظامیان با خشونت بر خورد کند.  بنا بر یاداشتهای شورایعالی نظامی ارتش، فرماندهان این روش مبارزه را بشدت ارزیابی کرده و می گفتند که مانند برف آب می شویم.) و دیگر اینکه هر حرکت رفرمیستی ضرورتا غیر خشن نیست.  تمامی دیکتاتور های "مدرن" آمریکای جنوبی رفرمیست بودند و سرکوبگرترین رژیمها را ایجاد کردند.  بنابراین خشن بودن و یا خشونت زدا بودن جنبش، ربطی به ماهیت انقلابی یا اصلاح طلب بودن آن ندارد، بلکه ارتباط مستقیم دارد به روشی که مبارزه در پیش می گیرد.  در کانتکست ایران می بینیم که تمامی جنبشهایی که در آن مردم نقش اساسی داشته اند و بگونه ای خود جوش عمل کرده اند، جنبشها به روش خشونت زدایی عمل کرده اند:  

- از جنبش اسطوره ای کاوه آهنگر از آنجا که به تاریخ اسطوره ای پیوسته است اطلاع زیادی نداریم.  

- ولی این را در جنبش تنباکو می بینیم، 

- در انقلاب مشروطه هم می بینیم (انقلاب مشروطه از طریق جنبش غیر خشن، مشروطه را به امضای مظفر الدین شاه رساند و این بعد از به توپ بستن مجلس بدستور محمد علیشاه بود و فرستادن قشون به تبریز بود که برای ستار خان و باقر خان راهی جز مقابله به مثل نگذاشت.) 

- این را در جنبش ملی کردن نفت هم می بینیم. 

- در انقلاب بهمن که با گفتمان انقلابات حاکم در زمان که همان روش چگوارایی بود (این روش را مجاهدین و فداییان در ایران بکار گرفته بودند و شکست خورده بود.) وداع و روش مقابله غیر خشن که به پیروزی گل بر گلوله معروف شد پیش گرفتند که در سالهای بعد کشورهای اروپای شرقی  دیگر کشورها از این مدل برای سرنگونی دیکتاتوری استفاده کردند.

- در جنبش سبز هم این روش بکار گرفته شد. 

- در جنبش دیماه هم، روش غالب روش غیر خشن بود.


2. در اینجاست که می توانیم به عامل دوم در ایجاد/عدم ایجاد انقلاب مراجعه کنیم و آن عامل قدرت خارجی است.  در همه  جنبشهای اجتماعی همیشه یک عامل تعیین کننده  عامل بین المللی بوده است.  جنبشهای عمومی ایران بما می گویند که تنها زمانی جنبش صورت گرفته است که جامعه ملی، ترسی از مداخله خارجی در صورت جنبش نداشته است.  برای مثال به سه نمونه آخر مراجعه کنیم:

- انقلاب بهمن در زمانی صورت گرفت که عامل خارجی تحول کرده بود.  توضیح اینکه تا انتخاب کارتر، روسای جمهوری آمریکا، به استثنای جان اف کندی ( که شاه را مجبور کرد، قدری فضا را باز کند.) بی قید و شرط از شاه حمایت می کردند.  ولی شکست آمریکا در جنگ ویتنام، روانشناسی جنگ دوستی در آمریکا (جامعه آمریکایی، در کل جامعه ای خشن است و گرفتار روانشناسی شکست ناپذیری هم می باشد.  اینکه برای مثال فقط در ده ماهه اخیر، بیش از 300 کشتار جمعی با اسلحه در آمریکا صورت گرفته است، اتفاقی نیست و فقط به علت آزادی حمل اسلحه نیست. در کانادا هم آزادی حمل اسلحه وجود دارد، ولی بر خلاف آمریکا اینگونه خشونتها از استثنا ات بس نادر می باشد.  بقول تلویزیون انگیسی زبان فرانسه 24 ،خبر گزاری ها کشتارهایی که در آن زیر 5 نفر کشته  شده اند را نشر نمی دهند و فقط بصورت آمار منتشر می شود.) را به روانشناسی انزوا متحول کرده بود و بنابراین جیمی کارتر با شعار حقوق بشر انتخاب شد.  جامعه ایران زود متوجه شد که چنین وضعیتی شاه را مجبور می کند که  قدری از سرکوب خود بکاهد، چرا که دیگر دولت آمریکا نمی توانست بی قید و شرط از کارهای او دفاع کند.  اینگونه شرط خارجی برای انقلاب فراهم شد.

- در جنبش سبز نیز، اینگونه شد و قبل از آن با انتخاب اوباما، جامعه ملی متوجه شد که در صورت جنبش، تمامیت ارضی کشور در خطر قرار نمی گیرد.  اینکه این جنبش در زمان بوش پسر و پدر انجام نشد، نیز اتفاقی نیست.  حکم وجدان جامعه ملی این است که زمانی که در کشور خطر جنگ و حمله خارجی وجود دارد، بر ضد استبداد حاکم حرکت نمی کند، چرا که نیک می داند که برای اینکه استبداد را بر اندازد، در مرحله اول باید کشوری داشته باشد تا بعد رژیمش را عوض کند.  بنابراین انتخاب اوباما، تاثیری ناخواسته – از منظر دولت اوباما- در جامعه ایران گذاشت و اینگونه، جنبش رخ داد.

- جنبش دی ماه هم، در زمانی رخ داد که هنوز فضای برجام و اثرات بین المللی آن در جامعه و در نتیجه امنیت مرزها وجود داشت (البته این را می دانیم که جنبش را دولت پنهان در مشهد شروع کرد.  ولی از آنجا که از شعور سیاسی لازم بر خوردار نبود و نفهمید که با اینکار جرقه به خرمن نارضایتی های مردم می زند، در عرض کمتر از یکساعت کنترل از دستش خارج و بسرعت در بیش از 80 شهر ایران بگونه ای خود جوش صورت گرفت.  وقتی که زمان فروکش کردن جنبش دقت می کنیم متوجه می شویم که همزمان است با عربده کشی ها و تهدیدهای ترامپ و اولتیماتوم برای خروج از برجام.  اینگونه نقشی اساسی در فروکش کردن جنبش بازی کرد.

در اینجا می بینیم که هر وقت قدرت خارجی از طریق عربده کشی و تحریم و تهدید نظامی، وارد عمل شده است، جنبشی رخ نداده است و در زمان نبود این مواضع، جنبش رخ داده است.   این را هم استبداد حاکم می داند و به این علت است که بطور دائم کشور را گرفتار بحران می کند و هم در حال حاضر دولت ترامپ و مشاوران آمریکایی و اسرائیلی آنها نیک می دانند.  

دولت ترامپ، نیک می داند که در صورت جنبش سراسری و عمومی و خشونت زدا در ایران، شخصیتها و سازمانهایی را که سالهاست در آب نمک خوابانده اند و از انها حمایتهای رسانه ای و مالی و سیاسی عظیمی می کنند، هیچ نقشی در رژیم آینده نخواهند داشت.  بنا براین تحریم و افزودن بر شدت تحریمها و اینکه پمپئو بگوید که تحریمها برای این است که جنبش گرسنگان ایرانی رخ دهد، دروغ است و این فشار نه برای سرنگونی رژیمی که نقش گاو شیر ده را برای آنها داشته است و از طریق استفاده از این لو لو خور خوره، صدها میلیارد دلار اسلحه به مستبدان عرب خلیج فارس می فروشند و قیمت نفت را مدیریت می کنند،  بلکه با این هدف انجام می گیرد تا رژیم را در موقعیت ضعیفتری قرار داده تا بقول ترامپ با آنها معامله انجام دهد.  

بنابراین هم ترامپ و هم استبداد حاکم، از فشار تحریمها سود بسیار زیادی می برند.  این سود نه فقط در این است که آمریکا اسلحه می فروشد و قیمت نفت را کنترل می کند و یا اینکه فرصت طلایی برای رانتخورای بیشتر برای مافیای مالی-نظامی فراهم می شود.  بلکه و بیشتر از این جهت که چنین تحریمی مانع جنبش عمومی و انقلاب با هدف بر اندازی می شود.  چرا که نیک می دانند که در نتیجه چنین انقلابی، مردم، سخنگویان معرف استقلال و آزادی را انتخاب خواهند کرد و جریانی مصدقی ها را.  همانگونه که همیشه کرده اند.  البته اگر آب قدرتهای سلطه گر که حقوق ملی ایران را جزء منافع ملی خود می دانند، با آب مصدقی ها توی یک جوب می رفت که بر علیه مصدق کودتا نمی کردند و می گذاشتند که ایران، تجربه دموکراسی را ادامه تا اینگونه ثبات سیاسی و اقتصادی پیدا کند و دارای پیشرفتی واقعی شود و دیگر انقلابی اتفاق نمی افتاد و آقای خمینی و هم جنسانش در حد یک روحانی گمنام در قم باقی می ماندند.  
بعد هم در جریان کودتای خرداد 60 بر ضد مصدقی دیگری، از جناح استبدادی بر علیه اولین رئیس جمهور شرکت نمی کردند و بقول رابرت پاری، برای پنهان کردن کودتای خود ( که سازش خائنانه آقای خمینی و حزب جمهوری با دستگاه ریگان بر سر گروگانهای آمریکایی – اکتبر سورپرایز-) کودتا بر علیه بنی صدر را که حاضر نشده بود که در این سازش خائنانه شرکت کند و دست از دفاع از مردمسالاری بر دارد، شرکت نمی کردند. 

بنا براین پیشنهاد من این است که به جای سوال از نسل ما که <چرا انقلاب کردید؟> از نسل خود سوال کنید که <چرا انقلاب نمی کنید؟> به بیان دیگر: <چرا تجربه انقلاب را در اهداف دموکراتیک، آزادیخواهانه، استقلال طلبانه و عدالت جویانه ادامه نمی دهید؟> انقلاب فرانسه نیز در آغاز گرفتار استبدادی سرکوبگر تر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شده بود شد و حتی دوران دیکتاتوری ناپلئون و ...را از سر گذرانید، ولی از آنجا که عده کافی از مبارزان دست از مبارزه نکشیدند و تجربه را ادامه دادند، بالاخره فرانسه را مهد آزادی کردند.  ما بیشترین کوشش خود را در ادامه مبارزه و از جمله، از طریق نقد، اشتباهات خود را به تجربه کرده و در اختیار نسل جوان گذاشته و می گذاریم.  آیا شما آمادگی آن را دارید که از این تجربیات آموخته و آنها را توشه راه برای استقرار جمهوری شهروندان ایران کنید؟

۱۳۹۷ آبان ۱۸, جمعه

رویای دیکناتوری رضا پهلوی






بر خلاف آقای رضا پهلوی که در کلام، سخن از دموکراسی و حقوق بشر می زنند، اطرافیان ایشان و بر خلاف ایشان، بقول دایی جان ناپلئون، اهل <پلیتیک> زدن نیستند و خیلی شفاف و صریح می گویند که غرض از ستایش از دوران زرین رضا شاه و دوران طلایی اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران، هیچ نیست جز باز سازی آن استبداد و دیکتاتوری و زدن و بستن و شکنجه کردن و کشتن و بریدن زبان معترضان و دوختن لبان مخالفان و ساواک را با ساختار پست مدرن باز سازی کردن.
اینکه چنین کسانی که هنوز نه به دار است و نه به دار است، تهدید به شکنجه و قتل می کنند، از ستایشگران و نزدیکان آقای رضا پهلوی هستند، بروشنی ماهیت رژیم ایده آل اقای رضا پهلوی را به روشنی بیان می کند.
اینکه برای ایشان در تلویزیون محمد بن سلمان – ایران اینتر نشنال – شوی تلویزیونی می گذارند و به رسم پدرش، شرکت کنندگان را با دستمالهای یزدی اشان دست چین می کنند و  مجیز گویانی، به برسم دوران پدر و پدر بزرگشان، نیما راشدن، مجیز گوی دیروز آقای خمینی، سخن از فدایی ایشان بودن !!!85 میلیون ایرانی می زند و خواب نشستن ایشان بر تخت طاووس را می بینند و ایشان، بجای اینکه، حتی برای حفظ ظاهر هم که شده توی دهان این مجیز گوی بزند که حد چاپلوسی و پا بوسی را نگاه دارد، با لذت و شادی و هیچان ملوکانه، آن را می شنوند. (این چاپلوسی من را یاد سخنان چاپلوسانه آقای فخرالدین حجازی در حضور آقای خمینی انداخت، ولی، بر خلاف رضا پهلوی، آقای خمینی از این هوش و ذکاوت بر خوردار بود که برای حفظ ظاهر، بر این مجیز گوی بی همه چیز بتازد که این حرفهای مفت چیست که می گویی؟)

اینکه، در فساد و وابستگی و نوکری، آقای رضا پهلوی آنقدر افراط کرده که حتی آقای اردشیر زاهدی در مصاحبه با آقای لیمونادی به ایشان می تازد و ایشان را دزدی معرفی می کند که از آمریکا و عربستان و اسرائیل پول می گیرد.  (آقای فخر آور که از دیگر وابستگان می باشند، گفتند که شاهزاده برای شرکت در این شوی تلویزیونی، 300 هزار دلار پول گرفته است که 150 هزار دلارش به ایشان رسیده است و 150 هزار دلار آن به آقای مجید آهی .  تا این زمان نه ایشان و نه اقای آهی این اطلاع را تکذیب نکرده اند.)
ولی در اینجا پلیتیک جدیدی می بینم که عضو گروه از زمین سبز شده فرشگرد! که در خواب، رویای باز سازی دیکتاتوری "مدرن" سلطنتی را می بیند، چنان سخن می گوید و به هوش مردم توهین، که سبب می شود که در مقایسه، کیهان شریعتمداری را داری بی شرمی کمتر و شعوری بیشتر بیرون بیاید.
لطفا سخنان ملوکانه، متفکرانه، عالمانه، زیرکانه و مدبرانه  این اندیشه ناب و زرین و اتاق فکر سلطنتی را بخوانید وقتی می گوید:
"اگر دیکتاتوری منجر به بهبود حقوق بشر شود، من در انتخاب آن شک نمی کنم"
این سخن پر مغز گهر بار، که در برابر عظمتش و هیبت کلام آن کوه نور و دریای نورهم با تمام سختی و استحکامی که پولاد را چون آب می شکافند،، بمانند پرنیان نرم ابهت آن می شوند، را دو باره بخوانید ولی مواظب باشید تا در دریای علم و اندیشه این اندیشه هزاره سوم غرق نشوید.
البته ایشان حتما می دانند که نفس دیکتاتوری بر نقض کرامت و حقوق ذاتی انسان بنا شده است. 
ایشان حتما می دانند که ستون های دیکتاتوری، بر بدنهای بخون کشیده شده آزادی و آزادیخواهان بنا شده است.   
البته ایشان حتما می دانند که دیکتاتوری، آزادی کشی است که انگشت در جهان کرده تا هر جا آزادی یافت شود آن را خفه کند.
البته ایشان حتما می دانند که حقوق انسان، از جمله حق شرکت در رهبری، تضاد ذاتی دارد با دیکتاتوری.
البته ایشان حتما می دانند، که دیکتاتور، چه در شکل سنتی و چه در شکل دینی و چه در شکل ضد دینی و چه در شکل سکولار و چه در شکل "مدرن" و ...و از انسانها اطاعت محض و کور کورانه و برده وار طلب می کند، چرا که در غیر اینصورت، چون برف در صحرا و در زیر آفتاب سوزان، آب می شود.
البته ایشان حتما می دانند، ولی بنظر می رسد که این سخن به قصد فریب که در واقع توهین نابخشودنی به هوش ایرانیان است به این دلیل گفته اند که قصد پلتیک زدن دایی جان ناپلئونی داشته اند تا از هر طرف فضا را پر کنند.  مانند آقا رضا پهلوی که هم می خواهند شاه باشند و هم رئیس جمهور و یادشان می رود که چهل سال است که قسم خورده اند که شاه ایران هستند و به مجله آلمانی فوکوس گفتند که شاه قانونی ایران هستند. (آش کشک خالته/بخوری پاته نخوری پاته)
یکی از خصوصیاتی مشترکی که در سلطنت طلبان دیده ام، کم هوشی و کم سوادی است و کوشش برای جبران آن از طریق پررویی.

۱۳۹۷ آبان ۱۰, پنجشنبه

خائنان به استقلال وطن و سوء استفاده از دوگل






هر شخص و گروهی که وارد پروسه خیانت به استقلال وطن و به خدمت قدرت خارجی و آوردن ارتش مهاجم به مام وطن می شود، متوسل به زبان فریب می شود و برای فریب مردم، می گوید که ژنرال دوگل هم همینگونه عمل کرد و وقتی قادر به شکست هیتلر نشد، با چرچیل وارد بده بستان شد و اینگونه هیتلر شکست خورد.
البته، این قیاس، قیاسی است مع الفارق و بنا بر این دارای چندین تناقض(هیچ دروغی را بدون تناقض نمی شود گفت.)  در اینجا به یکی از این تناقضها می پردازم:
قیاس از جمله، از این جهت مع الفارق است که انگستان و فرانسه به عنوان دو کشور دموکراتیک، قبل از جنگ و حمله ارتش آلمان، با یکدیگر موافقتانه دفاع مشترک را امضا کرده بودند که بنا بر آن، حمله به یک کشور، حمله به کشور دیگر تلقی می شد.
در چنین وضعیتی و در آغاز، هم فرانسه و هم انگیس در جنگ از آلمان شکست خورده بودند.  با این تفاوت که بر خلاف فرانسه، انگلستان هنوز تصرف نشده بود و چرچیل تصمیم به ادامه نبرد گرفت.  بنا براین نبرد ادامه داشت و موافقتنامه پا بر جا بود و هر دو به آن وفادار. بنابراین وظیفه چرچیل بود که هم برای رفع خطر از انگیس و هم برای کمک رساندن به  آزاد کردن سرزمینهای اشغالی فرانسه، به ارتش آزادیبخش فرانسه تحت رهبری دوگل، کمک کند.  به بیان دیگر، چرچیل بر اساس این موافقتنامه بود که به دوگل کمک می کرد و دوگل هم بر اساس این موافقتنامه بود که کمک را می پذیرفت.
در اینجا می بینیم که این وضعیت کوچکترین شباهتی به وضعیت ایران و جریانهایی که در خدمت آمریکا و عربستان و اسرائیل در آمده اند ندارد.  نه موافقتنامه مشترکی از قبل امضا شده است و نه این دو کشور مورد حمله کشور ثالث قرار گرفته اند و نه این گروه ها از چنین حقوق در حقوق بین الملل بر خوردار بوده اند.

در اینجاست که زبان فریب خائنان به استقلال وطن که میوه ممنوعه قدرت را خورده اند و کوشش می کنند که از طریق نوکری قدرت خارجی و آنها را به حمله نظامی بوطن تشویق کردن، به قدرت برسند، معلوم می شود.  در واقع، اینها از مظاهر روانشناسی زیر سلطه می باشند که حقارت و خود را حقیر شمردن، در عمیق ترین دهلیزهای روانشان جای گرفته است.

واقعیت فرهنگی، تاریخ، اجتماعی و روانی جامعه ملی ایران بما می گوید که ایران، عراق و لیبی و سوریه نیست که اصل استقلال در مبارزه برای جامعه ملی اهمیتی نداشته باشد.  اهمیت این اصل در مبارزه، حتی وارد تاریخ اسطوره ای ما نیز شده است و شاید اولین کشور تاریخی در جهان باشیم که به اهمیت اصل استقلال پی برده باشد.  این یکی از اصلی ترین دلایل استمرار تاریخی ایران در طول تاریخ و در چهار راه تاریخ می باشد. 

فردوسی بما می گوید که جمشید نیک، میوه ممنوعه قدرت را خورد و اینگونه به بیدادگری خود ستان تبدیل شد.  مردم برای رهایی خود از ستم او به قدرت خارجی روی آوردند و از ضحاک، پادشاه یمن کمک خواستند.  ضحاک، جمشید را به زیر کشید ولی خود حکومتی بس سفاک تر تشکیل داد.  تا کار به جنبش جامعه ملی برهبری فریدون رسید.  به بیان دیگر، فردوسی هم از خطر بدامن قدرت خارجی پناه بردن سخن می گوید و هم می گوید که سرنگونی مستبد، تنها و تنها وظیفه جامعه ملی ایران می باشد.

منظور اینکه، بدون استثناء، هر جریان و فرد و گروه و سازمان و فرقه ای که میوه ممنوعه قدرت را خوردند و از شدت خود تحقیری و مردم تحقیری، تغییر را از طریق قدرت خارجی و به قیمت ویرانی وطن تعقیب کردند، از آنجا که جامعه ملی ایران بشدت به رعایت اصل استقلال در مبارزه آگاه است، به زبان فریب توسل جستند و خودکامگی و شهوت قدرت پرستی و عجز خود را در پشت دوگل پنهان کرد
این افراد، خوب آگاه باشند، که جامعه ملی ایران، همیشه توانا به بخشیدن اشتباه بوده است، ولی خیانت را هرگز نمی بخشد




در دو عکس آخر، واکنش جامعه فرانسه را نسبت به کسانی که با ارتش اشغالگر همکاری کرده بودند، می بینید.  متاسفانه مجازات بسیاری از مردها، اعدام شدند و مجازات زنها، سر تراشیدن و تحقیر در ملاء عام.  اینگونه واکنشها را هم متاسفانه در افغانستان می بینیم و هم در عراق، که حتی کسانی که برای نیروهای اشغالگر، نقش مترجم را بازی کرده بودند به هنگام ترک این نیروها، از کشور خود فرار می کنند و پناهندگی می گیرند، چرا که هم از جامعه طرد شده اند و هم جانشان در خطر است.



در رابطه با فرانسه، گفتن این اطلاع نیز مهم است که بسیاری از ژنرالها و سیاستمداران آمریکایی، مکرر گفته اند که فرانسوی ها هیچوقت از اینکه کشور آنها را آزاد کردیم، ما را نبخشیدند.  اینها در واقع به غرور ملی جریحه دار شده فرانسوی ها اشاره می کنند که کشورشان دو بار تصرف شد.  ملتی، تاریخی و با فرهنگ، هیچگاه تحقیر و خفت "آزاد" شدن بوسیله قدرت خارجی را بر خود نمی پذیرد.