۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

اولین دیدار با بنی صدر

 




 

زنگ زده بودم و خواستار دیداری برای پرسش و پاسخ.  تماس از طریق نامه از سال 1984 که از ایران خارج شده بودم و طی سه نامه و در 180 صفحه گزارش از ایران را برایش فرستاده بودم شروع شده بود.  پذیرفت و در اوائل پاییز 1991 به دیدارش رفتم.  با خودم 56 سوال برده بودم و با حوصله و صبر و تمرکزی بس شگرف، در طی دو روز و در دو دیدار 4 ساعته، در حالیکه از سرما انگشتان پایم یخ زده بود به سوالاتم پاسخ گفت.  سخن آخرش در زمان خداحافظی این بود که به دنبال استعداد بگردم و اینکه این استعدادها هستند که باید ایران را بسازند.

 

عصرها یک ساعت پیاده روی سریع در باغ و دور ساختمان میکرد و آخرین باری که در این راهپیمایی او را همراهی کردم، نگاهی به درختها و گلهای باغ کرد و به حالتی غیر قابل وصف گفت که:

 

<کاش فقط گذاشته بودند که ایران را سبز کنیم.> و ادامه داد که برنامه ها داشتیم.

 

در فرانسه زیست می کرد و در ایران زندگی.  قلبش شبانه روز برای وطن می طپید و ایران را نفس می کشید و فکر و ذکرش ایران بود.  هر بار که به او زنگ می زدم، حال می خواست صبح زود باشد یا دیر وقت شب، احساسم این بود که دارم انگار با روح ایران در کالبد اوست که گفتگو می کنم.  

 

تحقیقات وسیع و گسترده اش را برای گسترش فرهنگ آزادی و استقلال و مردمسالار کردن و فقر زدایی و آباد کردن وطن و آشنا شدن مردم با پنج دسته از حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی، حقوق جامعه به عنوان عضو جامعه جهانی و حقوق طبیعت، در در بیش از 70 جلد کتاب مدون کرد. 

 

به قول زنده یاد هوشنگ کشاورز، در زندگی، قول و فعلش یکی بود و بر عهدش با مردم و رای اعتمادی که به او داده بودند تا آخرین نفس وفادار ماند.

 

اینگونه بود که در زمان پروازش نوشتم:

 

بسیاری می آیند تا بروند.  عده ای می روند تا بمانند و انگشت شماری می روند تا در تولدی دوباره باز گردند.  تولد دوباره اولین و تنها منتخب تاریخ وطن، که عشق بود و عشق زیست، تازه شروع شده است.  یاد و یاد آوران را پاس داریم.

********

این را هم اضافه کنم که در زمانی که برای انجام تز دکترایم چند مصاحبه با دکتر احمد سلامتیان انجام دادم، سخنی گفت که کاش آن را در تزم آورده بودم:

<هدف بنی صدر این بود که جامعه سنتی ایران را بدون اینکه دچار بحران هویت شود وارد دوران مدرن کند و اگر گذاشته بودند در اینکار موفق شده بود.>

بعد در مراسم یادبود بنی صدر این سخن را آقای سلامتیان را به ایشان یاد آور شدم و اینکه آیا آن را به یاد دارند؟ ایشان در پاسخ چیزی شبیه این گفتند:

<و این را هم اضافه می کنم که بنی صدر آخرین شانس ایران برای ورود به دوران مدرنیته، بدون خشونت بود و حاضر هستم این سخن را در هر رسانه ها بر زبان آورم.>


بعد از مراسم خاکسپاری بنی صدر وقتی با ماشین از فرانسه به انگستان بر می گشتیم، آقای محمد جعفری که یکی از نزدیکترین ها به بنی صدر بود، به ما گفت که در تمام مدت 50 سالی که با بنی صدر همکاری می کرد تنها یکبار دید که این مرد سخت خونسرد، از خشم سخت فریاد زد و آن زمانی بود که یکی دو ماه بعد از حمله عراق، یکی از آقایان حزب جمهوری در ستاد ارتش به بنی صدر گفت که حالا چند کیلومتر از اراضی نزدیک قصر شیرین که بدرد نمی خورد و بایر است را به صدام بدهیم تا صدام بتواند بگوید که به امتیاز دست یافته و جنگ را تمام کنیم. می گفت که بنی صدر در حضور فرماندهان و دیگران سخت فریاد زد که حتی یک وجب از خاک وطن را به دشمن نمی دهیم و تا وجب آخر آن را پس می گیریم.


۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

بحران معنوی / نیاز معنوی

 


دیروز با دو استاد فمینیست جامعه شناس و روانشناس سوئدی و انگیسی بحثی در مورد اضطرابات روحی و اتمیزه شدن و انزوای افراد در غرب داشتم.  استاد نروژی علل اصلی آن را بیشتر فرسودگی سرمایه داری و خلائی که در نتیجه از دست رفتن دین که به زندگی مردم معنی و مفهموم و مسئولیت می داده است که نیچه به عزای مرگ خدا نشانده بود می دانست  و عدم توانایی باورهای سکولار برای پر کردن آن .   طرف انگیسی در کلیت با نظر او موافق بود.  در عین حال از خطرات دینهای رسمی که آخوند و کشیش و خاخام و موبد، کلید دار کعبه آن می شوند صحبت و اینکه چگونه، دینی که به نیاز معنوی انسانها پاسخ می دهد به اسبابی برای کنترل و سرکوب تبدیل می شود، صحبت می کردند.

 

با این سخن موافق بودیم که باور به خدا و روح هستی نیازی به دین باور بودن ندارد.  سوئدی گفت که باور به خدا ندارد، ولی کاش باور داشت.

 

وقتی جملات نوشته شده در عکس را برایشان ترجمه کردم، انگیسی با تعجب گفت که آیا نویسنده این جملات هیچ متوجه نیاز های روحی انسان و کوشش آن در یافتن معنی برای زندگی و آرامش درونی می باشد؟

 

گفتم که برخورد و جنگ و صلح و گفتگوی پنج گفتمان، به غرب امروز واقعیت بخشیده است که مسیحیت است و داروینیسم و فرویدیسم و مارکسیسم و مردسالاری.  ولی با وجودی که اینها شکل دهنده وجدان جامعه ایران (و دیگر جوامع غیر غربی) نبوده اند ولی تحت تاثیر آن قرار گرفته اند و برخوردی که در <آنجا> در گرفته درونی بخشی از <اینجا> شده است و این از جمله دلایل بحرانهای چند لایه هویت در وطن ماست.

 

اضافه کردم که به علت سلطه استبداد مذهبی و استفاده ابزاری از دین و تبدیل آن به ایدئولوژی قدرت و فساد و خشونت، جامعه ایران دچار بحران در باور و اندیشه و معنا دادن به زندگی شده است.  بنا بر این انجام گفتگوهایی در این رابطه با واکنش هایی هیستریک می تواند روبرو شود و اینگونه به تمسخر و تحقیر گرفتن نشان از چنین وضعیتی دارد.

 

پیشنهاد این است که کسانی که با نظرات این عکس همراه هستند نیاز دارند زمانی با خود خلوت کنند، خشم و نفرت و نگاه تحقیر آمیز خود را برای زمانی کوتاه به مرخصی بفرستند و آنگاه از خود سوال کنند، که چه نیازی در این دخترهایی که بقول گوینده:

 

<الگو برداری ظاهر و مدشان از جنیفر لوپز و لیدی گاکاست >

 

وجود دارد که آنها را به آنجا کشانده است؟  آیا اینها نباید از خود سوال کنند که چرا  جنیفر لوپر و لیدی گاگا  به نیازهای روحی و معنوی این دختران پاسخ نمی دهند و خلاء را پر نمی کنند و در نتیجه آنها در پی پر کردن این خلاء از درون فرهنگ خود هستند؟  آیا کوشش در ارضای نیاز معنوی از طریق دسترسی به امکاناتی که در اختیار دارند آنها را تبدیل به

 

<خاله خانباجی های زمان قاجار > می کند؟

 

از این بگذریم که همین "خاله خانباجی های" حرم ناصر الدین شاه بودند که تحریم تنباکو را به داخل کاخ کشاندند و اولین جنبش ضد استعماری وطن را پیروز.

 

ولی سخن بر سر این است که وقتی تمسخر و تحقیر و توهین، جای فرهنگ نقد را بگیرد،  هم نشان می دهد که شما از آن "خانباجی ها قاجاری" بسیار عقب تر هستید.  چرا که آن خانباجی ها در درون فرهنگی بار آمده بودند که اصل راهنما را بر <عیسی به دین خود، موسی به دین خود> گذاشته و اصل تساهل نسبی را رعایت و به تمسخر و تحقیر دیگر باورها روی نمی آوردند.  دیگر اینکه وقتی معیار عقب ماندگی و پیشرفت برای شما، <غرب> است.  حداقل از غرب و متفکران آن فرهنگ نقد کردن و تساهل را بیاموزیم ( از این بگذریم که فرهنگ نقد و تساهل در غرب روز بروز بیشتر در حال عقب نشینی است و نژاد پرستی و دگر باشی و دگر نفرتی در حال پیشروی.)  نه اینکه خود نداشته ایم و باید از آنجا بیاموزیم. 

 

وقتی آزادی عقب نشینی کند، قدرت پیشروی می کند و زمانی که صلح عقب بنشیند جنگ جلو می آید و زمانی که آرامش فروکش کند، اضطراب صعود می کند.  اضطراب و بیماریهای روحی گسترده ای که در غرب، با وجود اقتصاد وفور، گسترش یافته است ناشی از عدم توانایی در پر کردن خلائی است که جنگ سه قرنه دین و علم ایجاد کرده است و تا زمانی که آشتی و تساهل در بین این دو جا و مکان خود را نیابد، خلاء پر نخواهد شد.

 

 

خوشبختانه عنصر عرفان در فرهنگ ایرانی حضوری قوی دارد و پاسخ دهده این نیاز.  تنها باید کوشش کرد تا آن را از خرافه ها پیراست و اینگونه نباشد که خرافه زدایی بقول مثلی انگیسی سبب شود که بچه را با آب حمام بیرون بیاندازیم.