در عکس برادرها، برادر کوچکم، مهرداد، با شلوار آبی را می بینید. در راه سنندج و بعد از جنگ اول سنندج در حال رفتن به خانه برادر بزرگم، داداش تقی، بودیم. داداش، درجه دار ارتش بود و در سنندج خدمت می کرد و کمی بیشتر از یکماه پیش، به همراه معدودی دیگر از نظامیان، به فرماندهی سرگردی از بانه، جانانه از پادگان سنندج دفاع کرده در مقابل حملات کومله و حزب دموکرات و چریکهای فدایی و... برای 10 روز ایستادگی و زخمی، تا نیرو از کرمانشاه رسیده بود. در این عکس، دو سه ماهی از انقلاب گذشته بود و برادر دیگرم، عباس، تازه از لس آنجلس بر گشته بود و بیتاب تا درسش به آخر رسیده و برای خدمت بوطن بر گردد. برادر زاده ام، هم، دلارام جان، در میان پدر و عموهایش لذت دنیا را می برد.
حدود یکسال بعد از این جنگ بود، که مهرداد که حال شانزده سالش شده بود در سفری به سنندج به گروگان کومله در آمد. بعد از جنگ دوم سنندج بود. در کرمانشاه سوار مینی بوس شده بود و راننده ناجوانمرد، مسافران خود را در حوالی کامیاران بدست تفنگ بدستان کومله سپرده بود.( حیف از نام شرافتمندانه پیشمرگه.)
در این رابطه، چند هفته پیش، مهرداد با اشاره ترانه «مسافر» شاهرخ، برایم نوشت:
«هر وقت این آهنگ را گوش میکنم چشمانم تر میشود.
در سال ۵۹ اسیر کومه له بودم و در صف اعدام...
همبندیی داشتم که همیشه این آواز را سر میداد و من همراهی اش میکردم...
نوبت او برای اعدام زودتر از من شد و به همراه سه نفر دیگه رفت تیرباران شد... تیر خلاص را بهش زدن و کنار جاده رهاش کردن...
وقتی آنها پیدا میکنن میبینند که هنوز زنده است و ... جانش نجات پیدا میکند اما چند ماه بعد در جبهه کشته شد...
چه غیرتی داشت نسل ۵۷ ؛ برای وطن جانها در جنگ و زندانها دادند.»
خبر به گروگان گرفته شدن مهرداد را زمانی شنیدم که شیراز خانه خواهرم بودم. دو نفر از دوستانم از تهران پیشم آمدند و خبر را دادند و اینکه یکی از سازمانها ( درست یادم نیست کدام.) پیشنهاد کرده که 200 هزار تومان (دلار 7 تومنی) بمن داده تا به کردستان رفته و کوشش کنم برادرم را آزاد کنم. نپذیرفتم و گفتم که مهراد حاضر نیست این پول به به کومله داده تا اسلحه بیشتری را بخرند و بیشتر از نظامیان وطن را بکشند. در آن زمان چه می دانستم که این صدام است که از کومله حمایت مالی و تسلیحاتی می کند؟ البته فقط او نبود.
مهرداد حدود یکسال گروگان بود و بلاها بر سرش آمد و در طول این مدت 13 نفر از هم بندانش بعد از شکنجه بدست آدمکشان کومله اعدام شدند.
سالها پیش یکی از نشریات سنندج با من تماس گرفت و مصاحبه ای انجام و اینکه این مصاحبه با تیراژ 50 هزار در کردستان منتشر خواهد شد. در پاسخ به سوالات از جمله نوشتم که واقعیت را باید آنگونه که انجام شده توضیح داد و اینکه، این تنها رژیم در ایران نبود که خلخالی داشت بلکه کومله هم خلخالی های خود را داشت.
البته مصاحبه هیچگاه منتشر نشد. چرا که روایت کومله از جنگ داخلی، همچون روایت اسرائیل از جنگ غزه است و اینکه همه چیز از 7 اکتبر شروع شده است و هیچ پیش زمینه ای ندارد. کومله هم تاریخ خود را برای نسل جوان کرد، از زمانی شروع می کند که جنگ مغلوبه شد و کومله و دیگر سازمانها، قربانی جنایتهای رژیم شدند. ولی هیچ نمی گوید که جنگ داخلی را این کومله و دیگر سازمانهایی استالینیست، لنینیست و مائونیست که در پی انقلاب اکتبر خود بودند که شروع کردند و در آتشی سوختند که خود شعله آن را روشن کرده بودند.
تا ندانیم که چگونه اینگونه شد و چگونه انقلابی که برای استقرار دموکراسی در وطن مستقل و آزاد انجام گرفت، به استبدادی سرکوبگر تر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شد، منجر شد، پاسخ در خور به سوال چه باید کرد را نخواهیم یافت و اینگونه، «خر مهره گان» در خدمت قدرتهای انیرانی سعی خواهند کرد تا خود را «لعل» جا زده و اینگونه جنبشهای انقلابی را یا به نفع خود مصادره و در غیر اینصورت، به شکست بکشانند.