همانطور که قبلا، در رابطه با مرگ خانم فریناز خسروانی گفته
ام، دستگاه قضایی مافیای حاکم آنقدر بی حیثیت و آبرو باخته است که اگر راست هم
بگویند و آنی نباشد که دیگران نخواهند بشنوند، آنرا باور نخواهند کرد و در راستای
آن، سازمانهای مسلح در کردستان نیز سخت
لنین زده و بنابراین روشهای ماکیاولی و ایجاد گرد و خاک بقصد ایجاد هیجان و خشم در
میان مردم با هدف آنها را جلو انداختن روش معمولشان می باشد و بابراین از آنها
انتظار راستگویی را نمی توان داشت، نقش خبرنگاران مستقل را بسیار محوری می کند تا با شجاعت
و فراست و با کنجکاوی و مته به خشخاش گذاشتن، به وظیفه اصلی خود که همان گزارش
امور واقع آنگونه که واقع شده است عمل کنند و با رعایت امانت آن را به مردم منتقل
کنند. تا بالاخره ما بدانیم که این حادثه از هر جهت تراژیک و دردناک چگونه رخ داده
است.
در هر حال
این حادثه من را یاد خاطره ای در بعد از انقلاب انداخت که فکر کردم در اینجا
بیاورم:
حدود
یکسال از انقلاب گذشته بود که دیدم یک بعد از ظهری، خدا بیامرز کلانتر محلمان،
صغرا خانم، چادر به کمر پیچیده، سر زده پرید وسط حیاط خانه امان و با لهجه رشتی
خودش گفت محمود آقا آب دستته بذار زمین و بیا خونه کورا (زن و شوهر
نابینای کور فقیری تازه به ته کوچه امان اسباب کشی کرده بودند و در خانه ای سی
متری کلنگی زندگی می کردند.)
سوال کردم
برای چی؟
جواب داد
که آقای محمود شما مذهبی هستید و دارد در آنجا گناه می شود.
گفتم چه
گناهی؟
گفت که یک
زن و مرد رفته اند به خانه اشان و دارند در اتاق بالایی خاک توسری می کنند.
گفتم من
حق ندارم داخل خانه مردم شوم و آنچه که در خانه مردم انجام می شود نه بمن ربط ندارد و نه به هیچکس دیگر.
گفت: اه!
آخه شما مذهبی هستید و دارد گناه می شود.
گفتم گناه
در پنهان بین بنده است و خدایش و بما ربطی ندارد و شما هم حتما از طریق جاسوسی که کرده
اید مطلع شده اید که اینها رفتند آنجا و دارند خاک توسری می کنند و اینهم گناه است
و نباید وارد زندگی خصوصی مردم شد.
دید که
قصد دخالت ندارم رفت بیرون و بعد از حدود ده دقیقه دیدم که توی محل غلغله ای شده و
زن و مرد و بچه ها توی کوچه و بهم گزارش می دهند که چی شده. از خونه آمدم
بیرون و رفتم ته کوچه دیدم که در خونه زن و شوهر نابینا چهار تاق بازه و جمعیت توی
حیاط یه وجبی اش وول می زنه. حس کردم باید کاری کنم و رفتم تو و
اتاق بالا و در رو باز کردم دیدم که پشت در یک خانم بسیار زیبایی پنهان شده و با
حالت ترس و شرمی درد آور بمن گفت آقا ما بخدا کاری نکردیم. آقایی هم در اتاق
بود که داشت از خجا لت سکته می کرد و گفت که آقای محترم، من همسرم مشکل داره
و نمی تونیم با هم باشیم و این خانم هم بیوه هست و ما صیغه کردیم و...خواست
ادامه بده که گفتم که آقا جان این صحبتها اصلا بمن ربط نداره و لازم به توضیح نیست
و خطا از این مردم است که فضولی کرده اند و وارد زندگی خصوصی شما شده اند.
همسایه ای
که تازه یکی دوسالی بعد از برگشتن از سفر حج "مذهبی" شده بود و هر
ظهر یک عبا می انداخت دوشش و به مسجد صاحب الزمان سر چهاراه مان می رفت، به مرد
گفت که ایندفه برو ولی اگه دوباره سرو کله ت این طرفا پیدات بشه جرت می دم.
به خانم و
آقا گفتم لطفا با من بیایید بیرون تا کسی حرفی بهتون نزنه و خانم چادر رو حسابی
سرش کشید و در میان نگاه های مردم رفتیم
بیرون و آقا دوباره در حالی که سرش به پایین بود خواست توضیح بده و معذرت .
بشدت از رفتار محل عصبانی شده بودم و بلند گفتم که معذرت را شما نباید بخواهید
بلکه کسانی باید بخوان که در کار شما جاسوسی کردند و وارد زندگی خصوصی شما شدند.
تا سر
کوچه همراهی شون کردم و از رفتار اهل محل معذرت خواستم(البته اکثریت فقط از سر
کنجکاوی بیرون آمده بودند.) و بر گشتم. همین الان که دارم بعد از حدود سی و
چند سال این خاطره را برای اولین بار به قلم میارم، هم خشمی که از دیدن این بی
عدالتی در حق زن و مرد درم ایجاد شد و هم شرمی که به آن دونفر و ترس از ریختن آبرو
و وحشت از اینکه بچه هایشان مطلع شوند دلم را بدرد می آورد و بغض در گلویم گره می
خورد. چقدر نیاز به آموختن و رشد داریم. نباید به زندگی خصوصی انسانها
کار داشته باشیم . اگر هم مسلمانید حتما می دانید که خداوند در قران مان می
گوید که رازهای دیگران را نگاه دارید تا خداوند رازهای شما را نگاه دارد و اگر مسیحی
هستید این سخن جاودانی مسیح به گروهی که در پی سنگسار کردن زن فاحشه ای بودند که
گفت اول سنگ را کسی بیاندازد که گناه نکرده است و اگر اهل دین نیستید، که به یمن
مافیای حاکم بسیاری نیستند، به قول امام حسین، آزاده باشید و حقوق خود و حقوق دیگران
که یکی از آنها حق انتخاب نوع زندگی است را برسمیت بشناسید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر