۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۶, شنبه

مرگ تراژیک در ابهام فریناز خسروانی و خاطره من



همانطور که قبلا، در رابطه با مرگ خانم فریناز خسروانی گفته ام، دستگاه قضایی مافیای حاکم آنقدر بی حیثیت و آبرو باخته است که اگر راست هم بگویند و آنی نباشد که دیگران نخواهند بشنوند، آنرا باور نخواهند کرد و در راستای آن، سازمانهای مسلح  در کردستان نیز سخت لنین زده و بنابراین روشهای ماکیاولی و ایجاد گرد و خاک بقصد ایجاد هیجان و خشم در میان مردم با هدف آنها را جلو انداختن روش معمولشان می باشد و بابراین از آنها انتظار راستگویی را نمی توان داشت، نقش خبرنگاران مستقل را بسیار محوری می کند تا با شجاعت و فراست و با کنجکاوی و مته به خشخاش گذاشتن، به وظیفه اصلی خود که همان گزارش امور واقع آنگونه که واقع شده است عمل کنند و با رعایت امانت آن را به مردم منتقل کنند. تا بالاخره ما بدانیم که این حادثه از هر جهت تراژیک و دردناک چگونه رخ داده است.

در هر حال این حادثه من را یاد خاطره ای در بعد از انقلاب انداخت که فکر کردم در اینجا بیاورم:

 حدود یکسال از انقلاب گذشته بود که دیدم یک بعد از ظهری، خدا بیامرز کلانتر محلمان، صغرا خانم، چادر به کمر پیچیده، سر زده پرید وسط حیاط خانه امان و با لهجه رشتی خودش گفت محمود آقا آب دستته بذار زمین و بیا خونه کورا (زن و شوهر نابینای کور فقیری تازه به ته کوچه امان اسباب کشی کرده بودند و در خانه ای سی متری کلنگی زندگی می کردند.)
سوال کردم برای چی؟
جواب داد که آقای محمود شما مذهبی هستید و دارد در آنجا گناه می شود.
گفتم چه گناهی؟
گفت که یک زن و مرد رفته اند به خانه اشان و دارند در اتاق بالایی خاک توسری می کنند.
گفتم من حق ندارم داخل خانه مردم شوم و آنچه که در خانه مردم انجام می شود نه بمن ربط ندارد و نه به هیچکس دیگر.
گفت: اه! آخه شما مذهبی هستید و دارد گناه می شود.
گفتم گناه در پنهان بین بنده است و خدایش و بما ربطی ندارد و شما هم حتما از طریق جاسوسی که کرده اید مطلع شده اید که اینها رفتند آنجا و دارند خاک توسری می کنند و اینهم گناه است و نباید وارد زندگی خصوصی مردم شد.


دید که قصد دخالت ندارم رفت بیرون و بعد از حدود ده دقیقه دیدم که توی محل غلغله ای شده و زن و مرد و بچه ها توی کوچه و بهم گزارش می دهند که چی شده.  از خونه آمدم بیرون و رفتم ته کوچه دیدم که در خونه زن و شوهر نابینا چهار تاق بازه و جمعیت توی حیاط یه وجبی اش  وول می زنه.  حس کردم باید کاری کنم و رفتم تو و  اتاق بالا و در رو باز کردم دیدم که پشت در یک خانم بسیار زیبایی پنهان شده و با حالت ترس و شرمی درد آور بمن گفت آقا ما بخدا کاری نکردیم.  آقایی هم در اتاق بود که داشت از خجا لت سکته می کرد و گفت که آقای  محترم، من همسرم مشکل داره و نمی تونیم با هم باشیم  و این خانم هم بیوه هست و ما صیغه کردیم و...خواست ادامه بده که گفتم که آقا جان این صحبتها اصلا بمن ربط نداره و لازم به توضیح نیست و خطا از این مردم است که فضولی کرده اند و وارد زندگی خصوصی شما شده اند. 

همسایه ای که تازه یکی دوسالی بعد از برگشتن از سفر حج  "مذهبی" شده بود و هر ظهر یک عبا می انداخت دوشش و به مسجد صاحب الزمان سر چهاراه مان می رفت، به مرد گفت که ایندفه برو ولی اگه دوباره  سرو کله ت این طرفا پیدات بشه جرت می دم.

به خانم و آقا گفتم لطفا با من بیایید بیرون تا کسی حرفی بهتون نزنه و خانم چادر رو حسابی سرش کشید و در میان نگاه های مردم  رفتیم بیرون و آقا دوباره در حالی که سرش به پایین بود خواست توضیح بده و معذرت .  بشدت از رفتار محل عصبانی شده بودم و بلند گفتم که معذرت را شما نباید بخواهید بلکه کسانی باید بخوان که در کار شما جاسوسی کردند و وارد زندگی خصوصی شما شدند.

تا سر کوچه همراهی شون کردم و از رفتار اهل محل معذرت خواستم(البته اکثریت فقط از سر کنجکاوی بیرون آمده بودند.) و بر گشتم.  همین الان که دارم بعد از حدود سی و چند سال این خاطره را برای اولین بار به قلم میارم، هم خشمی که از دیدن این بی عدالتی در حق زن و مرد درم ایجاد شد و هم شرمی که به آن دونفر و ترس از ریختن آبرو و وحشت از اینکه بچه هایشان مطلع شوند دلم را بدرد می آورد و بغض در گلویم گره می خورد.  چقدر نیاز به آموختن و رشد داریم.  نباید به زندگی خصوصی انسانها کار داشته باشیم .  اگر هم مسلمانید حتما می دانید که خداوند در قران مان می گوید که رازهای دیگران را نگاه دارید تا خداوند رازهای شما را نگاه دارد و اگر مسیحی هستید این سخن جاودانی مسیح به گروهی که در پی سنگسار کردن زن فاحشه ای بودند که گفت اول سنگ را کسی بیاندازد که گناه نکرده است و اگر اهل دین نیستید، که به یمن مافیای حاکم بسیاری نیستند، به قول امام حسین، آزاده باشید و حقوق خود و حقوق دیگران که یکی از آنها حق انتخاب نوع زندگی است را برسمیت بشناسید.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر