یکی از هموطنان می گفت که در گفتگویی که با یکی از ارهبران چریکهای فدایی-اقلیت داشته است، به او پیشنهاد کرده بود که کوشش شود تا بر سر اصل آزادی خواهی مخرج مشترکی بوجود آورند. ایشان پاسخ داده بودند که ما با این مخالف هستیم چرا که ما موافق آزادی پرولتاریا ولی مخالف آزادی سرمایه دار هستیم و طرفدار دیکتاتوری پرولتاریا.
گفتگو اینگونه انجام شده بود و دوست من گفته بود. بگذارید نقل قول خودش را که لطف کردند و برایم فرستادند بیاورم:
" من گفتم آزادی از نظر من یعنی داشتن تمام حقوق انسان. ایشان، از سازمان فدائیان (اقلیت) در نقد نظرم گفت آزادی را نمی توان برای همه خواست. آزادی کارگر و آزادی سرمایه دار با هم جمع شدنی نیستند. در فرصت کوتاهی که پس از جلسه دوم پیش آمد، به او گفتم که شما آزادی یک نفر را تا آنجایی میسر می دانید که آزادی فرد مقابل او شروع می شود. کافی است که به جای واژۀ آزادی، واژۀ قدرت را بگذارید تا دروغ این تعریف مشخص شود: قدرت یک نفر تا آنجایی میسر است که قدرت فرد مقابل او شروع می شود. رفیق مسیح پاسخ داد که دقیقاً منظور من همین است و من قدرت طبقۀ کارگر را می خواهم.
وقتی من پیشنهاد دادم که هدف فعالیت سیاسی نهادها و سازمان ها دموکراسی باشد، همین رفیق پاسخ داد که با هم موافق نیستیم، چرا هدف ما دیکتاتوری طبقۀ کارگر نباشد. به او گفتم که دفعات بعدی مایلم که وقت بگذاریم و روی آزادی صحبت کنیم. او هم موافقت کرد."
این سخن را با چند نفر از روشنفکران و اساتید مارکسیست انگلیسی و آمریکایی در میان گذاشتم و نظرشان را خواستم. اول باور نمی کردند و فکر می کردند که سوالی فرضی را به پیشنهاد گذاشتم. وقتی گفتم که سوال فرضی نیست و این گفتگو واقعا رخ داده است، پاسخ این بود که باور نمی کنند آنچه را گوشهایشان می شنود. بعد از من سوال کردند که آیا این آقا، با ادبیات مارکسیستی چند دهه اخیر که در آن آزادی و دفاع از آزادی ها محور اصلی آن را تشکیل می دهد آشنا هستند؟ گفتم خبر ندارم. سوال کردند که این آقا در کجا زندگی می کنند؟ گفتم احتمال زیاد در فرانسه و یا در یکی از کشورهای اسکاندیناوی زندگی می کنند. تعجبشان بیشتر شد و گفتند پس بهانه ای ندارند تا بگویند به ادبیات مدرن مارکسیستی دسترسی ندارند.
بعد یکی از آنها از دیگران سوال کرد:"آیا باور می کنید که هنوز چنین افرادی وجود دارند؟" گفتم هستند کسانی که هنوز در حبابی که در آن زمان راه نیافته است زندگی می کنند.
بعد گفتم حالا حرف من را در مورد اکثریت مارکسیستهای ایران در زمان انقلاب و اینکه اکثریت مطلقشان استالینیست بودند و آزادی را مقوله ای بورژوازی می دانستند بهتر متوجه می شوید. در ادامه گفتم که در آن زمان هر کسی را که حرف از آزادی می زد، فورا او را لیبرال و سرمایه دار و طرفدار سرمایه داری غرب می خواندند. بهمین علت است که می گویم که یکی از عوامل اصلی که روحانیت در ایران در بعد از انقلاب موفق شد که استبداد را باز سازی کند، دو لبه قیچی از این جریان استالینیستی بود که در دو حرکت مخالف یکدیگر به باز سازی استبداد یاری رساندند و نقشی کلیدی بازی کردند می باشد.
توضیح بیشتری می خواستند و در این رابطه گفتم که در بعد از انقلاب، یکی از این جریانها در شکل چریکهای فدایی خلق و کومله، با تحلیلی که تنها زاده تخیل انسانهای بریده از واقعیت بود انقلاب ایران را با انقلاب روسیه مقایسه کردند و به این نتیجه رسیدند که انقلاب ایران در مرحله انقلاب فوریه 1917 می باشد و بازرگان، کرنسکی ایران می باشد و آنها لنین های ایران می باشد و باور کردند که با شروع و تحمیل جنگ داخلی، موفق به ایجاد انقلاب اکتبر خود خواهند شد. بنابراین تحمیل خشونت به انقلابی که از طرق غیر خشن به پیروزی رسیده بود، برای خمینی توجیه و مشروعیت برای بکار گیری خشونت بر علیه جریانهایی که در انقلاب شرکت کرده بودند ایجاد کرد. تحمیل جنگ و خشونت به انقلاب، زمینه ساز ایجاد سپاه پاسداران شد که به سرعت در اختیار حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی قرار گرفت و در نتیجه به یکی از اصلی ترین اهرمها برای باز سازی انقلاب شد.
جریان دیگر این گفتمان استالینیستی، در شکل حزب توده(که بعد چریکهای فدایی اکثریت به آن ملحق شدند.) به همکاری و حمایت از جریان استبدادی در رهبری انقلاب که حزب جمهوری و اقمار آن بود پرداخت و بقول کیانوری، رهبر حزب توده، نقش معلم حزب جمهوری بی تجربه برای زدن بخش مردم سالار رهبری به ریاست بنی صدر پرداخت.
این دو لبه قیچی گفتمان استالینیستی اینگونه یکی از اصلی ترین شرایط پیروزی جناح استبدادی را بر جناح مردم سالار و آزادیخواه فراهم آوردند.
بعد صحبتم را با این داستان به پایان بردم که بعد از رئیس جمهور شدن بنی صدر، ایشان از طریق آقای کشاورز با رهبران این گروه ها تماس گرفت و آنها را به دفتر ریاست جمهوری دعوت کرد. رئیس جمهور برای آنها صحبت کرد و اینکه، جامعه ایده آلی که در پی ساختن آن هستید با کار یک نسل ساخته نمی شود ولی می شود پایه های آن را ریخت. البته این پایه ها بدون وجود آزادی ها نمی تواند ساخته شود. بعد پیشنهاد کرد که به علت اهمیت محوری آزادی ها در دفاع از اهداف انقلاب، موافقت کنند که هر جا و به هر دلیل آزادی ها به خطر افتاد، در دفاع از آزادی های با یکدیگر همکاری تا جناح استبدادی که دندانش را برای قبضه قدرت و ایجاد استبداد خودش تیز کرده است موفق نشوند به این هدف برسند. متاسفانه، تنها دو نفر از بین دعوت شدگان موافقت کردند که البته در عمل، آنها هم کاری نکردند.