۱۳۹۴ مهر ۲۹, چهارشنبه

حسین چرا؟



وقتی دینی از خود بیگانه می شود، مبارزه با بی عدالتی جای خود را به تسلیم در برابر بی عدالتی و حتی همکاری با بی عدالتی می دهد.  عزا داری جای شادی را می گیرد و فلسفه تسلیم و مرگ جایگزین فلسفه زندگی می شود.
  
انسان برای زندگی می باشد که بدنیا می آید و زندگی در شادی، خود را از قدرت رها کردن و با جان هستی یگانه شدن و اینگونه  استعدادهای خود را یافتن و بکار رشد و خلق گرفتن است که ایجاد می شود.  اینگونه است که شادی و نشاط و طراوت، با زندگی انسان در رابطه با استعدادهای خود و رها از قدرت، در هم تنیده شده است.
مرگ نیز، از آنجا که در چنین نگاهی، در زندگی است که اتفاق می افتد، نه نیستی و نیست شدن که در هستی و به هستی باز گشتن است که فهم می شود.

حالت طبیعی کودک نیز کنجکاوی است و نشاط و خنده.  گریه، امری عارضی می باشد و ناشی از کمبودی که مانع آن شادی طبیعی شده است. 

در این رابطه است که فلسفه مبارزه حسین قابل فهم می شود چرا که: 
حسین، معلم مبارزه با استبداد و تسلیم استبداد نشدن می باشد چرا که استبداد، غاصب آزادی و فضای رشد استعداد انسانهاست.

حسین معلم بر حق ایستادن و به قدرت، نه گفتن است.  چرا که قدرت، در رابطه سلطه است که پدیدار می شود و در این رابطه همیشه هم سلطه گر وجود دارد و هم سلطه پذیر و هر دو از دو موضع متضاد، از فطرت انسانی خود که آزادی ذات آن است محروم و از آن بیگانه شده اند.

حسین معلم اخلاص در مبارزه با استبداد است، چرا که در مبارزه با استبداد، اگر طرف مقابل، به قدرت و شهوت جاه و مقام آلوده باشد، در صورت پیروزی فقط جابجایی قدرت و چرخه نخبگان قدرتمدار است که صورت می گیرد و باز آزادی و عدالت، آروزیی در خیال و دست نایافتنی می شود.

حسین چراغ را پایین می کشد، تا کسانی که با هدف جاه  و مقام آمده اند، از شرم، در خیمه نمانند و بدون شناخته شدن بدنبال زندگی خود بروند چرا که بر حق ایستادن و برای حق مبارزه کردن، کار عشق است و عاشقان.  عاشقانی که نه از برای شهرت و جاه و مال و مقام که عشق به حقیقت و عدالتی که دارند آنها را در برابر استبداد قرار داده است.  در صحنه نبرد استبداد و آزادی ایستاده اند چرا که عاشق،جای دیگری نمی تواند بایستد.

آخر اینکه، حسین در کربلا بما می گوید که زندگی محل مبارزه دائمی استبداد و آزادی می باشد و کسانی که بر حق/آزادی ایستاده اند بجای سر شکافتن و بدن را خونین کردن، لازم است زندگی کردن را بیاموزند و اینکه انسان آزاده چگونه باید زندگی کند و چگونه خود را از رسوبات ضد فرهنگ استبدادی رها و چگونه فرهنگ آزادی و استقلال را در کوششی دائمی درجایگزین و در جایگزین کردن آن در جامعه کوشش کند.

اینگونه می باشد که هر کس که وفاداری در عشق او را به ابتلا می کشاند تا خالص از ناخالص و سره از ناسر جدا شود، حسین را معلم عشق و معلم اخلاص و معلم آزادی می یابد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر