زن نفرتی/mysogyny عنصر اصلی فرهنگهای مرد سالار آشکار ( بیشتر در شرق) و مرد سالار پنهان (بیشتر در غرب)
است. منهم با همین فرهنگ بزرگ شدم. البته فرهنگهای مرد سالار نیز انواع و اقسام دارند
و با درجات غلظت متفاوت. در فرهنگ مردسالار
ضد زن ضعیفه پرور و ضعیفه بینی که من بزرگ شدم، این زن ستیزی و زن حقیری دو حلقه
خودی داشت و ناخودی. در حلقه خودی که شامل
مادر و خواهران و دختران فامیل و دوستان مادر و همسایه ها می شد، این نوع نگاه
وجود نداشت. در واقع، مادر و خواهر و عمه
و خاله نه به عنوان زن که به همین عناوین دیده می شدند و نه به عنوان زن و ضعیفه. می شود گفت نوعی تبعیض مثبت وجود داشت.
این ضعیفه دانستن زن
از همان دوران معصومیت کودکی و در شعر ها تولید و باز تولید می شد:
"پسرا شیرن/مثل
شمشیرن/
دخترا موشن، مثل
خرگوشن."
در بازیها هم همینطور
و اگر پسر طناب بدست می گرفت و طناب می زد ، دوستانش با تمسخر به او می گفتند که
دختر شده. بازیها هم دخترانه بود و
پسرانه.
دوران نوجوانی هم
اینگونه بودند و با مدرسه و دبیرستان رفتن و آموختن اینکه مغز زن از مغز مرد کوچکتر
است، تایید می شد و اینکه دخترها از پسرها کم هوش ترند. این بار این "حقیقت" را "علم"
ثابت کرده بود! هیچکس هم هیچوقت این سوال را طرح نکرد که اگر ملاک باهوش و کم هوشی
وزن مغز است، پس جناب فیل با مغز پنج کیلویی باید باهوشترین و اشرف مخلوقات باشد.
باز این نظر در ذهن
تایید می شد وقتی می دیدی که ما فکر سیاست و چگونگی مبارزه با استبدادیم و دخترها
بیشتر دنبال چسبوندن عکس فلان هنر پیشه و خواننده به کلاسور مدرسه اشان هستند و با
آن پز دادن. اعلیحضرت هم که فرموده بودند که زن باید زیبا و فریبا باشد و اینکه زنها در طول تاریخ حتی یک آشپز به جهان تحویل
نداه اند و جناب سعدی هم زن خوب را پارسا و مطیع مرد توصیف می کرد. هنوز متوجه تحول سعدی نیز نشده بودم.
باز این باور در
قالب دینی هم بیان می شد و اینکه زن ضعیفه است.
افلاطون و ارسطو خوب خود را در لباس دین جا کرده بودند و اینبار نه با زبان
یونانی و سریانی که با زبان عربی و فارسی بما می آموختند که عقل نزد مرد است و
احساس نزد زن و بنا براین از زن انتظار عقل داشتن و عاقلانه عمل کردن نباید داشت. شهوت هم که در زن درونی بود و در مرد برونی و
برای همین به زن نباید سواد یاد داد که دنبال خوندن قصه های عاشقانه بیفته و منحرف
بشه. حتی سوره یوسف قران را هم باید از او
دریغ کرد و بجای آن سوره نور را یاد داد.
اولین تکان در این
باور را کتابهای شریعتی بمن داد. هنوز دو
سه سالی به انقلاب مونده بود که با کتابهای شریعتی آشنا شدم و در آنجا دیدم که
چگونه به باور اینکه زن ضعیفه است تاخته و اینگونه روحانیون سنتی شمشیر را از رو
بر علیه اش بسته اند که نظم و تعادل جامعه را به خطر انداخته است. آخر عدالت نزد آنها تعریفی افلاطونی داشت و هر
چیز باید در جای خود قرار می گرفت و جای زن در پله پایین نردبان قدرت و جای مرد در
بالای آن. اولین بار بود که اسم سیمون دوبوار را شنیدم و
سخن معروفش را که زن اول انسان متولد می شود و بعد زن می شود. کتابها تحولی فکری
در دیدم نسبت به زن ایجاد کرد. ولی فکر کردم
که کار تمام است و حالا که به برابری زن و مرد باور آورده ام دیگر کار تمام است و ندانستم
که این تازه آغاز سفر است چرا که باور و نوع نگاهی که تاریخ ، مانند جویبار قنانی آب را از عمق گذشته بر کشیده و وارد آب انبار ذهن و روان و باور و شخصیت و
ارزشها و ضد ارزشهای ما کرده است با یک تحول فکری کن فیکون نمی شود و آدم تازه وارد
مرحله <کن> می شود.
تکان دومی که سبب
فروریختن این انجماد فکری درم شد با شروع تظاهرات عید فطر همراه شد و وقتی در شروع
تظاهرات، گارد شاهنشاهی با تفنگ و سرنیزه ها دست به حمله زد و بعد یکدفعه جا را خالی
کردند و ما که ایستادگی ما عقب نشینی را ناگزیر کرده و شاد از این عقب نشینی هنوز نفس اول را نکشیده بودیم که یکدفعه بارانی انبوه
از گازهای اشک آور از هر طرف بر سرمان ریختند و غلضت و کیفیت آن چنان بود که فکر کردم گاز سمی بر سرما
ریخته اند و هوا را در خود مکیده. پس در حالیکه تمامی بدنم می سوخت بدنبال جرعه ای
اکسیژن در آسمان بودم ولی انگار در
خلاء، هیچی را نفس می کشیدم و با خود گفتم که تمام شد و در حال بزمین افتادن بودم
که دوباره ششهایم اکسیژن را در خود یافت و زندگی را باز گرداند. در چنین حالتی بود که دیدم همه در حال فرار
کردن هستند که فریاد زدم که الان وقت فرار نیست و فرار نکنید و
بایستید، ولی تنها چند دختر با کفشهای کتونی بودند که ایستادند و بیشتر پسرها به
فرار ادامه دادند. در اینجا بود که باور
به اینکه ترسو بودن زن به چالش کشیده شد و با خودم گفتم که اینجا که از بسیاری از
مردها شجاع تر بودند.
ادامه این تکان در
هفده شهریور رخ داد، وقتی دیدم که اکثرا مردم با فاصله شاید پنجاه صد متری سربازان
و زرهپوش بر زمین نشته اند و فقط حدود صد نفری درست جلوی زرهپوش ایستاده بودند که
بسیاریشان دختر بودند. ایستادن در جلوی
زرهپوش و مسلسل سنگین و نظامیانی که خشم در صورت و صدای نفسشان را نیز می شد شنید،
شجاعتی محض می خواست و دست از جان شستن و حال می دیدم که دخترها با شور و هیجان و
انابشته از اراده در کنارمان ایستاده اند.
تکان بعدی در اثر
آشنا شدن با کتابهای بنی صدر در بعد از انقلاب رخ داد و سخن معروفش که:"هیچ
جامعه ای آزاد نخواهد شد مگر آنکه در آن جامعه زنان آزاد شده باشند." و کتاب
زن در شاهنامه. زنانی که سرنوشت را به چالش می کشیدند و مظهر خرد، شجاعت
و فداکاری بودند.
تکانهای بعد حدود
پنج سال بعد از انقلاب که هجرت ناگزیر شد، در انگیس رخ داد. چرا که و از آنجا که دیگر خطر دستگیری و اعدام
نبود، بخود اجازه و حق عاشق شدن را دادم.
در ایران و در زمانی که بعضی شبها چند صد نفر را اعدام می کردند و هر شب
منتظر دستگیر و اعدام شدن بودم، بغیر از یک رویایی در کنار درختان گیلاس، بخودم اجازه
رها کردن دل را ندادم، چرا که می دیدم که جوانان قبل از جبهه رفتن ازدواج می کردند
و چند هفته و چند ماه نگذشته کشته می شدند و دختری جوان را هنوز بیست ساله نشده
بیوه را می کردند و آن را خود خواهی می دانستم.
در این اجازه عاشق
شدن بود و در عشق با معشوق یکی شدن بود که فهمیدم که مرد بدون زن را برابر خود دانستن
محال ممکن است که عشق را زندگی کند. چرا
که عشق، تولد دو برابر در عاشق شدن است.
در اینجا بود که فهمیدم که مردانی که ضد فرهنگ مردسالاری در آنها زندگی می
کند نیز قربانی هستند، چرا که خود را از عشق و عاشق شدن محروم می کنند.
باز در نتیجه
تجربیات و مطالعات و مشاهدات متوجه شدم که ضد فرهنگ مرد سالاری را فقط مردان نمی
توانند بسازند بلکه زنهایی نیز که این نرمها و "ارزشها" را درونی ذهن و
روان خود آگاه و ناخود آگاه خود کرده اند،
در باز تولید آن شرکتی فعال دارند. اولین
بار که چنین حالتی را مشاهده کرده در رابطه با بالرینی ایتالیایی بود که دیدم کوشش
دارد من را مجبور به رفتار ماچو/macho که
سعی در پاکسازی آن از روح و رفتارم داشتم بکند و مانند آن بود که در دست الکلی ترک
اعتیاد کرده جام شرابی گذاشته شود. آخر از
کودکی خانم بزرگهای فامیل و همسایه بما آموخته بودند که:"مرد واقعی مردی است
که وقتی زنش را صدا می زند پشت زن از وحشت بلرزد."
البته گفتن این مطلب
لازم است که همه آموزشهای کودکی ضد زن نبود.
پدرم، که در کودکی به علت گذاشتن باروت و انفجاز آن در زیر ملای ده که روز
قبل او را به ناحق زده بود، از مکتب خانه اخراج (داستانی دارد.) و در نتیجه سواد
نداشت، به این باورها باور نداشت و به خواهربزرگم گفته بود که هر چه که مرد می تواند
بکند زن هم می تواند انجام دهد و زمانی که تازه از یکی از جنگهای کردستان بعد از به محاصره در آمدن نه ماهه همراه گردان خود در بالای کوهی بر گشته بود و در بازگشت، مادرم به همراه خواهر بزرگم که تازه بدنیا آمده بود به دیدار
مادر همسرش رفته بود و مادر بزرگ در رابطه با نوه دختر داشتن گفته بود که دختر
داشتن بد شانسی میاره، پدرم کلاه خودش را که گلوله ای آن را سوراخ کرده بود نشان داده
بود و گفته بود که نخیر دختر خوش شانسی میاره، چرا که اگر بد شانسی می آورد جای
این گلوله باید در مغز من بود.
منظور اینکه فرهنگها
پیچیدگیهای خود را دارند و نمی شود آنها
را سیاه و سفید دید. فضای خاکستری همیشه
وجود دارد.
بهر حال روز زن را
به تمامی مردان و زنان وطن تبریک می گویم.
وطن، بدون زنان و مردان آزاد و آزاده، آزاد نخواهد شد.
در آخر کار، عکس
نازنین مادر را در کنار سیمون دوبوار قرار دادم چرا که همیشه گفته ام که در زندگی
شخصی هیچ مردی را قوی تر از پدرم ندیده ام ولی مادرم قوی ترین انسانی است که در
زندگی شخصی خود دیدم. سختی ها و دردهایی
کشید و استقامتی چنان اسطوره ای داشت که مگو.