یکی از زیباترین سخنرانی های بنی صدر در رابطه با دوستی، عشق و
مهر. در اول، سخن از بیماری کسانی چون آقایان نادر انتظام، امیر انتظام و
هوشنگ کشاورز صدر ( و هم موسوی) سخن گفت. دو روز بعد، هوشنگ کشاورز، روشنفکر
و آزادیخواه و هنرمند چپ وطن، با پایی لرزان و قبل از سفر برای عمل، و قبل از سخنرانی
دوم بنی صدر، برای مدت کوتاهی به جمع ما پیوست. با وجود بیماری سرطان، دارای
روحیه ای بس شاد بود.
قبل از سفر برای عمل، برای خداحافظی، در حالیکه نگاهش به بنی صدر خیره شده
بود، ترجمه ای بس زیبا از کتاب هاملت شکسپیر را دکلمه کرد و وجدی در یارانی
که از سراسر جهان جمع شده بودند و بیش از سی سال است که به مقاومت ایستاده اند،
ایجاد کرد. آخر سخنش خطاب به ما بود و در حالیکه با دستش بنی صدر را نشان می
داد گفت که در وصف این مرد همین را بگویم که شصت سال است که حرف و عملش یکی است (
البته زیباتر از این گفت ولی عین کلمات را از یاد بردم.) و برخاست برود که
بنی صدر، با چشمانی که اشک در آن موج می زد، بلند شد و او را سخت در آغوش
گرفت. تا حال ندیده بودم که بنی صدری که ابراز احساس برایش اصلا آسان نیست،،
چنین عشق و محبتی به دوست قدیم خود ابراز کند. مانند دوستی که دوستش در حال
از دست رفتن است، و بگذار بگویم که انگار مانند کودکی که نمی خواهد مادر را از دست
بدهد، بدنبال کشاورز افتاده بود و هیچ میل نداشت از خانه اش برود و وداع آخر را با
او بکند و تا می توانست سعی می کرد که لحظه خداحافظی را تا می تواند به تاخیر
بیاندازد. چنان چهره اش اندوهبار شده بود که کشاورز برای اینکه قدری از تلخی
خداحافظی بکاهد با خنده گفت که انگار شما بدنبال تابوت ما افتاده اید.
کشاورز، کسی که در زمان انقلاب سعی بسیاری کرده بود که چپ استالینست ضد
آزادی را با آزادی آشتی دهد و آنها را به دفتر رئیس جمهور دعوت کرده بود، در کنارم
نشسته بود. فکر نمی کردم که من را به خاطر بیاورد، ولی خوب شناخت و مات
ماندم از قدرت حافظه اش. در زمانی که با دیگران حرف می زد، نگاهش کردم.
چهره ای بس سبکبال یافته بود. حسن، دوست عالم،شفیق و امینم که دنیا را به او
اعتماد می کنم، گفت، محمود نگاه کن، انگار با دنیا خداحافظی کرده است و هر چه درون
است، برون است. فارغ است و سبکبال.
خداوند، او و دیگر مبارزانی را که به مقاومت ایستاده اند برای مردممان
هر چه طولانی تر نگاه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر