امروز آخرین کتاب همسرم، سارا امسلر، با عنوان <آموزش دموکراسی رادیکال> منتشر شد. بسیار امیدوارم به فارسی ترجمه شود از جمله به این دلیل که تهدید و تحدید علم و آزادی های آکادمیک در دانشگاه ها به علت غلبه روز افزون ایدئولوژی نئو لبیرال و در نتیجه، بازاری شدن و بوروکراتیزه شده و مدیریت زده شدن دانشگاه ها(برای مثال در انگلستان تعداد مدیران در دانشگاه ها از تعداد اساتید بیشتر شده است.) در غرب را به نمایش گذاشته است و نیز روشهایی استفاده حداکثری از حداقل فضاها برای تفکر انتقادی از طریق تواناییهای انسان که از طریق تفکر انتقادی حاصل می شود و نیز از طریق از بین رفتن ترسهای فردی از طریق کار جمعی را به بحث گذاشته است.
این تحقیق که از طریق بکار گیری عمیق و گسترده از فلاسفه، جامعه شناسان و پداگوژهای مکاتب انتقادی و اثر گذار و بر آن افزودن و تئوری ها ونظرات و پیشنهادهای جدیدی را طرح کردن از چند جهت برای هم میهنان نیز بسیار مهم است. از جمله:
- واقعیت دانشگاه های غرب و اثرات منفی بازاری کردن علم و اندیشه را بنمایش می گذارد.
- روشهای مقابله با تهدید و تحدید آزادی ها از طریق عمیق کردن آزادی ها و آزاد کردن اندیشه برای رشد را پیشنهاد و در اختیار خواننده می گذارد.
- استفاده خلاقانه و فعالانه از مکاتب انتقادی و بر غنای آن افزودن را عرضه می کند.
-...و
دوست عزیزم آقای رضا پرچیزاده لطف کردند پاراگرافی از کتاب را ترجمه ای دقیق و وزین کردند که در پایین می بینید و در اینجا از ایشان تشکر می کنم:
"بنیادی ترین درسهایی که برای ساختنِ انسانِ امروزی
لازم اند، چنانکه
آنهایی که تجربهای طولانی در نبردهای ضدِهژمونیک و دموکراتیک در زمانها و مکانهای
دیگر داشته اند و بارها
به ما یادآوری کرده اند، را نمیتوان تنها از طریق مطالعه آموخت. اگر ما
شرایطِ بیشمار برای شکوفا کردنِ یک رابطه ی دموکراتیکِ رادیکالِ بسیار خوشبینانه
با خودمان، دیگران، زمان و مکان، ممکنات و آینده را برای خودمان ایجاد نکنیم، آنها
خود به خود به وجود نخواهند آمد. چنانکه بلاخ گفته: «انسان را کاری که میکند به
طور مداوم تغییر میدهد. او مدام از خطهای مقدمی که دیگر خط مقدم نیستند – چون او
پیشاپیش از آنها عبور کرده است – جلو میزند و آنها را درمی نوردد.» روشِ «خطِ
مقدم»ی راه و رسمِ ممکنات است، و به طورِ ذاتی پراکسیسی آموزشی است. در روزگاری که
هر چیزی که با خط مقدم ارتباط دارد تا بدین حد سیاسی شده، برخی حرکاتِ در ظاهر نه
چندان سیاسی خود به طرز شاخصی سیاسی به حساب میآیند.
اینها حرکاتی هستند که اهمیتِ فعالیت بر روی
پدیده های نوظهور و ممکناتِ هنوز در وجود نیامده را روشن میکنند؛ که تمایلات نهفته
را به صدا درآورده و به تصویر میکشند؛ که «کورسوهای نامطمئن، سوسوزننده، و اغلب کم
رمق را» زیر ذره بین میگذارند و روشناییشان را دوچندان میکنند، همان کورسوهایی که
اغلب به بهانه ی میرا و نامانا بودن مورد بی توجهی قرار میگیرند، اما در اصل
میتوانند تنها پیش درخششی باشند بر ممکناتِ حقیقیِ آینده؛ که فضاهایی را برای مردم
باز میکنند تا در آن تفکرِ انتقادی و با هم بودن را تمرین کنند؛ که ناظر هستند به
ناهنجاریهای اجتماعی و احساسیِ پراکسیسِ مقابلهایِ سیستماتیکِ کانترکالچرالِ
دموکراتیک، و به تبدیلِ هراسِ فردی به شجاعتِ جمعی؛ که با کشیدنِ خطی میانِ دو
نقطه ی تقدیر و امکان، آن دو نقطه را به هم وصل میکنند، تا بدین ترتیب شکلِ ویرانه
ی ناامیدیها و به دنبالش طرحِ خانه ی امیدواریها را بکشند.
و در روزگاری که همه آن آروزها اینچنین دور
از دسترس به نظر میرسند، دیگر الگوهای آموزشی، برای ثبت در جُنگِ «هنوز نشده ها» و
«در حالِ شدنها»، برای مهارتهای دریافتیِ دموکراتیک، برای عاداتِ همکاری، برای
فرآیندهای پیشدرآمدی، برای هنرهای پیشبینی، و برای روشهایِ به کارگیریِ همه اینها
در کارِ ساختنِ مواد اولیه برای تغییرهای اجتماعی حیاتی تلقی میشوند".
‘[T]the most fundamental lessons that are required for humanization today, as we are reminded by those with long experiences of counter-hegemonic and radically democratic struggle in other places and times, cannot be learned through study alone. Methods for cultivating a radically democratic and militantly optimistic relationship with ourselves, other people, time and space, possibility and the future do not pre-exist our development of these methods for our own situation. As Bloch argued, ‘man [and woman] . . . is repeatedly transformed in his [or her] work and by it. [S]/he repeatedly stands ahead on frontiers which are no longer such because s/he perceives them, s/he ventures beyond them’ (1995, p. 246). Frontier politics, which is the politics of possibility, is an inherently educative praxis. In a moment where the Front is itself so politicized, certain kinds of practices become particularly important – practices that clarify work on emerging and not-yet possibilities; that visualize and make audible latent tendencies; that intensify and magnify the ‘uncertain, flickering, and often weak lights’ which are dismissed as ephemeral but which may in fact foreshine real possibility; that open up spaces for people to practise critical thinking and being together; that attend to the social and emotional discomforts of radically democratic, counter-cultural and systemically oppositional practice, and to the transformation of individualized fear into common courage; that connect the dots of both foreclosure and possibility in order to construct maps of the apparatuses of hopelessness and models of the architectures of hope. And, in a moment where even these practices are out of reach, other kinds of education – in the ontology of the unfi nished and the becoming; in the skills of democratic receptivity; in habits of co-operation, in processes of prefi guration; in the arts of anticipation; and in methods for incorporating these into the political work of constructing material and social conditions for such activities – become critical as well.’