۱۳۹۴ تیر ۱۹, جمعه

تفاوت قدرت و سلطه در نظریات میشل فوکو



یکی از دوستان  حقوقدان اهل فلسفه، در رابطه با نظرات فوکو در رابطعه با تفاوت <قدرت> و <سلطه> در نظریات او، مطلب کوتاه و جالب و فشرده او را برای من و چند دوست دیگر فرستاد(اول باید معذرت بخواهم که فرمت آن درست نیست.  کوششم در تنظیم کردن آن به جایی نرسید.  بعضی از فرمتها که فرستنده در آمریکای جنوبی است واقعا جالب :) است و انگار در آنطرف دنیا بودن روی فرمتها هم اثر گذاشته است.) :

> از نظر فوکو رابطه قدرت، ویژگی‌های مشخصی دارد. مهم‌ترین شاخصه آن، نابرابری

است. اما فراتر از این، رابطه قدرت، متحرک، انعطاف‌پذیر و تغییرپذیر است و

> ساختار ثابتی ندارد.

اما مهم‌ترین ویژگی رابطه قدرت، ناشی از اینکه قدرت بر عمل «دیگری» اعمال

> می‌شود این است که قدرت در «دیگری» مقاومت برمی‌انگیزد. این به‌معنای ملازمه

> قدرت و آزادی از نظر فوکو است. می‌نویسد: «وقتی ما اِعمال قدرت را به‌عنوان

> شیوه انجام عمل بر روی اعمال دیگران تعریف می‌کنیم و این اِعمال را با رجوع به

> مفهوم «حکومتِ» افرادی بر افراد دیگر، در گسترده‌ترین معنای آن توصیف

> می‌نماییم، عنصر مهمی را وارد بحث می‌کنیم و آن آزادی است». (فوکو، ١٣٧٦، ٣٥٩)

> همچنان‌که می‌گوید: «رابطه قدرت ایجاب می‌کند که... هر دو طرف از درجه‌ای از

> آزادی برخوردار باشند... یعنی رابطه‌های قدرت همواره امکان مقاومت را در خود

> دارند. اگر امکان مقاومت در شکل استفاده از زور و جنگ و توسل به خدعه و یا هر

> وسیله‌ای که بتواند رابطه قدرت را معکوس کند، وجود نداشته باشد دیگر نمی‌توان

> از رابطه قدرت صحبت کرد». (حقیقی، ١٣٧٩، ٢٢٩) از نظر وی، اگر در رابطه‌ای

> نابرابر، «قدرت» به‌گونه‌ای اِعمال شود که امکان مقاومت «دیگری» حذف یا

> غیرمحتمل شود این رابطه، رابطه قدرت نیست، رابطه سلطه است.

در سنجش تفاوت قدرت و سلطه در آرای فوکو می‌توان به این نظر او توجه کرد که:

> «قدرت چیزی بیش از نوع معینی رابطه بین افراد نیست... ویژگی‌ قدرت این است که

> بعضی از افراد می‌توانند کمابیش تمام رفتار دیگران را تعیین کنند، ولی نه‌

> به‌طور جامع و مانع یا به الزام و اجبار. کسی که او را زنجیر کرده‌اند و کتک

> می‌زنند تابع زوری است که بر او اِعمال می‌شود، نه تابع قدرت... قدرت به‌شرطی

> می‌تواند افراد را تابع حکومت کند که او آزاد بماند، هرقدر هم آزادی‌اش مختصر

> باشد. بدون وجود بالقوه سرپیچی یا شورش، قدرت وجود ندارد». (فوکو،‌١٣٧٤، ١٠٥)

> وقتی در ارتباطی قرار گیریم که در آن، به‌علت عمل زور و خشونت، امکان مقاومت یا

> سرپیچی برای‌مان وجود نداشته یا بسیار نامتحمل باشد با قدرت سروکار نداریم،

> سروکارمان با سلطه است.

سلطه وضعیتی است برای تحت نظارت قراردادن و به‌اختیاردرآوردن خودِ دیگری و نه

> صرفا عمل او. همین تمایز سلطه و قدرت معرف ویژگی‌های متفاوت و گاه متضاد آنها

> است. برای نمونه ارتباط سلطه مبتنی‌ بر اجبار و ارعاب است؛ ارتباطی است یک‌سویه

> و ثابت، ایستا و انعطاف‌ناپذیر. سلطه برخلاف قدرت، مستقیما و بی‌واسطه اِعمال

> می‌شود. فوکو تمایز قدرت و سلطه را ازجمله در این مثال بیان می‌کند که در

> سده‌های هجدهم و نوزدهم در اروپا «حق گزینش زنان بسیار محدود بود: آنها

> می‌توانستند همسرشان را فریب دهند، از او پول بدزدند یا از تمکین به او سر باز

> زنند. با‌این‌حال، از آنجاکه این گزینش‌ها در نهایت امکان معکوس‌کردن رابطه

> قدرت را به زنان نمی‌داد، زنان [به‌رغم این گزینش‌ها] زیر سلطه بودند». (حقیقی،

> ١٣٧٩، ٢٢٩) نکته بسیار مهم این است که از نظر فوکو ارتباط سلطه مبتنی بر دشمن

> است، به این معنی که میان دو سوی سلطه‌گر و تحت سلطه همواره دشمنی وجود دارد.

> او ارتباط مبتنی بر دشمن سلطه‌گرانه را درخصوص ساختار سیاسی با مفهوم «تهاجم»

> مشخص می‌کند. می‌نویسد: «سلطه وضعیت استراتژیکی کم‌وبیش مسلم‌انگاشته‌شده‌ای

> است که به‌واسطه برخوردهای درازمدت میان دشمنان تحکیم‌ یافته است. واقعیت سلطه

> ممکن است تنها اقتباسی از مکانیسم قدرت حاصله از برخورد و تبعات آن باشد (مثل

> ساختار سیاسی ناشی از تهاجم)». (فوکو، ١٣٧٦، ٣٦٥
در پاسخ، یاداشت کوتاه زیر را فرستادم:

چقدر جذب هوش و شعور و علم فوکو هستم.در اینجا بنظر می رسد که فوکو به یک مسئله
> توجه نکرده است وقتی می گوید:"نکته بسیار مهم این است که از نظر فوکو ارتباط

> سلطه مبتنی بر دشمن است، به این معنی که میان دو سوی سلطه‌گر و تحت سلطه همواره

> دشمنی وجود دارد."  
چرا که همیشه اینگونه نیست.  گروه های اجتماعی/فکری/فردی
> وجود دارند که نه تنها با زیر سلطه قرار گرفتن مشکلی ندارند، بلکه بگونه ای

> فعال خواهان این هستند که زیر سلطه قرار گیرند و سلطه گر را مدل ایده آل می

> دانند و پرستش می کنند.  بسیاری از کارهای فرانس فانون نظر به اینگونه طرز فکر

> و افراد دارد.  در ایران خودمان بسیاری آز آنها را که ذوب ولایت مطلقه غرب شده

> اند در میان اصلاح طلبان و بسیاری دیگر از گروه ها می بینیم.  اکثریت کسانی که

> در آمریکا و... دخیل به ضریح کاخ سفید بسته اند از این دسته هستند.

در این رابطه دوست فیلسوفی نظر خود را فرستاد:

با سلام به دوستان بعد از مدتها
حرف محمود مغایرتی با نظر فوکو ندارد. اگر خوب حرف فوکو را متوجه بشیم
میان این دو نظر تفاوتی وجود ندارد. در مجموع چند مسئله را در باره فوکو
به فهرست می گم که دقیق و ساده سخن او دریافت شود
1-    فوکو در آثار اولیه خود از قدرت سخن می گفت و تمایزی میان قدرت و سلطه

قائل نبود. در آثار بعدی بود میان این دو جدایی قائل شد. در آثار بعدی
گفت هر جا که قدرت وجود دارد مقاومت خاص خود را پدید می آورد و جایی که
مقاومت صورت نگیرد رابطه قدرت به رابطه سلطه تبدیل می شود. مثل رابطه
ارباب و رعیت و یا رابطه میان برده دار و برده. رابطه سلطه رابطه بردگی
است. زیرا برده هیچ مقاومتی در برابر برده دار انجام نمی دهد. حالا چرا
مقاومت صورت نمی گیرد؟
2-    رابطه سلطه اعمال زور یا قدرت بر خویشتن افراد است. مانند بسیاری از

رابطه های زناشویی که زن پذیرفته که مادون مرد است و خویشتن او در مهار و
سلطه مرد قرار دارد. برده دار هم به همین ترتیب به دلیل ذات و شآن متفاوت
طبقاتی بر بردگان مسلط می شوند. و برده ها هم به این شآن تصدیق دارند و
لذا مقاومتی انجام نمی دهند.
3-    رابطه قدرت بر عمل دیگری اعمال می شود. وقتی این قدرت خویشتن دیگری را

متقاعد نکرده و بر عمل او انجام شود، مقاومت صورت می گیرد. مثل اینکه می
گوئیم پا رو دمب سگ گذاشتن. یا بگوئیم اون روی سگ فلانی را بالا نیار.
اون روی سگ را بالا نیاوردن یا پا روی دمب سگ نگذاشتن، یعنی اعمال زور و
قدرت روی عمل دیگری است. از همین روست که باید منتظر مقاومت باشیم.
4-    تفاوت دیگر رابطه قدرت و رابطه سلطه این است که شما وقتی در رابطه

سلطه خویشتن دیگری را به مهار و سلطه خود در می آورید، این سلطه بدون
وجود یک دشمن یا طرف سومی که طرف سلطه را از آن بترساند، ادامه پیدا نمی
کند. مثلا دیکتاتورها کوشش دارند روی اعمال دیگران زور اعمال کنند و خیلی
این کار را با استفاده از دشمن ممکن است انجام ندهند. اما دیکتاتورهای
توتالیتر چون با نفس و خویشتن دیگری یا جامعه روبرو هستند، ادامه سلطه
منوط به پدید آمدن یک دشمن  و ایجاد یک دشمنی است. معنی دشمنی این نیست
که طرفی که سلطه را بر نفس خود پذیرفته با سلطه گر دشمنی دارد. چنانچه
محمود فکر می کند. معنی آن این است طرف سومی به عنوان دشمن وجود دارد.
رابطه غرب پرستان با غرب یک رابطه سلطه است، طرف سوم که دشمن است، می
تواند فرهنگ و مذهب و داشته های خودی و یا تروریسم و بنیادگرایی باشد.
5-    در مجموع فوکو وقتی به آزادی می رسد آزادی را از مشتقات قدرت می

شناسد. به عبارتی برای آزادی اصالت واقعی قائل نیست. یعنی همانطور که
قدرت مقاومت ایجاد می کند، آزادی هم ایجاد می کند. به عبارتی آزادی از دل
قدرت به جود می آید. این دیدگاه همان دیدگاه دیالکتیکی فوکو است که تآثیر
اندیشه های مارکسیستی است.
شاد باشید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر