۱۳۹۶ آذر ۳, جمعه

بختيار: اسطوره و واقعيت (بخش پايانی)، نقش بختيار در حمله عراق به ايران




"در کار سياسی برای او قدرت اصل بود و نزد وی هدف وسيله را نيز توجيه می کرد و چون قدرت اصل بود، مفاهيمی چون استقلال، آزادی و مردمسالاری، حکم دست آويز را داشته اند وگرنه، او بايد می دانست در مردمسالاری، حاکميت با مردم است و آزادی بدون استقلال، وجود پيدا نمی کند. در يک کلام، سيره وی در انقلاب و جنگ نشان می دهد برای استقلال و آزادی وطن ارزش واقعی قائل نبود
جعل در تاريخ، به خصوص در شرايط بحرانی حاضر، که رژيم و مخالفان قدرت طلبش تلاش دارند تا منابع تاريخ را به انحصار خود در آورند، تا بدين وسيله آينده را مطابق اميال خود معين کنند، جفای محض به مردم ايران و عملی بس ناجوانمردانه است."


۱۰. حمله عراق به ايران و آغاز جنگ ويرانگر ۸ ساله
در نتيجه ضرباتی که به خاطر کودتای نوژه به نيروهای مسلح وارد شده بود، و به خاطر حمايتها و مشوقهايی که صدام از سران عرب حاشيه خليج فارس، آمريکا، انگلستان و گروه بختيار دريافت کرده بود، ارتش عراق بعد از دو سال آماده سازی، فرصت را مناسب يافت تا در ۳۱ شهريور ۱۳۵۹/ ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ به ايران حمله کند. در اين روز صدام در تلويزيون عراق موافقت نامه الجزاير را پاره کرد و شورای فرماندهی عراق ۳ پيش شرط را برای پايان جنگ اعلام کرد:
۱. احترام ايران به حاکميت عراق در محدوده خاک ايران؛ 
۲. شناسايی حقوق قانونی عراق بر شط ‌العرب؛ 
۳. بازپس‌دادن سه جزيره تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی.
چهار روز بعد، در ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۰ بختيار در مصاحبه ای با تلويزيون Antenne 2 فرانسه اعلام کرد که قصد تشکيل يک دولت در تبعيد دارد ولی محل اين دولت فرانسه نخواهد بود. وی افزود اگر فقط عراق دولت او را به رسميت بشناسد دست به اينکار نخواهد زد. وی در پايان مصاحبه با اطمينان کامل اعلام کرد که سرنگونی حکومت خمينی نزديک است. (۱) گفتنی است روابط بختيار با عراق چنان نزديک شده بود که از آغاز جنگ يک هواپيمای ويژه دولت عراق در فرودگاه اورلی پاريس مستقر شده بود و بختيار با اين هواپيما بود که در آغاز جنگ، پاريس را به مقصد عراق ترک کرد. البته دفتر بختيار در برابر خبرنگاران کنجکاو از مقصد سفر او اظهار بی اطلاعی می کرد. (۲)
در اثر آزاد کردن خلبانان و ديگر نظاميانی که به اتهام مشارکت در کودتای نوژه دستگير شده بودند، در دومين روز جنگ، قهرمانان نيروی هوايی ايران، با استفاده از ۱۴۰ فروند هواپيمای جنگی، هفت پايگاه نيروی هوايی عراق را بمباران کردند و نقشه صدام را که قرار بود در عرض چهار روز در اهواز در حضور بيش از ۱۰۰۰ خبرنگار خطبه پيروزی بخواند، نقش بر آب کردند. در آن شرايط سخت و دهشت انگيز که سربازان عراقی تا پشت درهای دزفول آمده بودند نقش حماسه واری که اولين منتخب ملت ايران با شاهنامه خوانی در روحيه بخشيدن به خلبانان پايگاه وحدتی در دزفول، بازی کرد (۳) يادکردنی است. در آنسوی مرزهای وطن اما بختيار بود که در انتظار ايجاد دولت در تبعيد در اهواز، در بغداد منتظر مانده بود تا کار يکسره شود. ولی چه زود ناچار و ناکام پس از ۴ روز غيبت، در ۶ اکتبر به پاريس باز می گردد.
بختيار در اثر فشار مطبوعات، چند هفته بعد مجبور شد اعتراف کند غيبت چند روزه اش در زمان شروع جنگ، به علت سفر به بغداد بوده است؛ (۴) شرمی که دامن وی را به درازای تاريخ ايران رها نخواهد کرد. وی وقتی ديد تيرش به خطا رفته است در بازگشت از بغداد اين عمل شرم آور را اينگونه توجيه کرد که: «من برای شکست رقيب، خمينی، حاضرم با حکومت عراق همکاری کنم. اما حاضر به قبول اشغال کشورم توسط هيچ کشوری نيستم». (۵) انگار که او نمی دانست که صدام هميشه خوزستان را جزو خاک عراق می دانسته ودر اعلاميه اول شورای فرماندهی که همزمان با اقامت بختيار در بغداد صادر شد، صريحاً به رسميت شناختن حق عراق بر خاک ايران، پس دادن جزاير سه گانه و نيز حاکميت عراق بر شط العرب را از شروط اصلی پايان جنگ اعلام کرده بود. حال سئوال اينست: زمانی که او و کابينه اش با هواپيمای دولت عراق به بغداد رفته بودند و منتظر بودند که با حمايت تانک های عراقی وارد اهواز شده و دولت خود را بر پشت کشته های نظاميان ايران در جبهه و با حمايت ارتش عراق تشکيل دهند، او در چه موقعيت برتری قرار داشت که نخواهد شروط صدام را بپذيرد؟ آيا معنی اين مخالفتِ صرفا لفظی، بعد از شکست اوليه عراق، جز اين می باشد که او تنها سعی در پنهان کردن قرار و مدارهای ننگين با دشمن را داشته است؟
بر خلاف تبليغات دوستانش، آقای بختيار هيچگاه آن صداقت و شجاعت را پيدا نکرد که تمامی حقيقت را بگويد و لذا کار تحقيق بر عهده روزنامه های معتبر فرانسوی افتاد که حدود ۹ ماه بعد از حمله عراق موضوع رابطه وی با صدام را با جزئيات افشا کنند. برای مثال، روزنامه لوموند با اشاره به مدارک بدست آمده از سوی محافل فرانسوی، جزئيات طرح صدام- بختيار را اينگونه بر ملا کرد: «ستاد مشترک ارتش عراق قرار بود در عرض کمتر از يک هفته خوزستان– به قول عراقيها عربستان- را اشغال کند و کردها مناطق کردنشين را در دست بگيرند و روز ۵ اکتبر در اهواز شاهپور بختيار حکومت آزاد تشکيل دهد.» (۶)
بختيار خودش هم تحت فشار رسانه هايی که به حقايق معامله وی در بغداد پی برده بودند، يک ماه بعد از حمله عراق اظهار کرد که با صدام موافقتی شامل ۳ بند انجام داده بود: «به زير کشيدن خمينی، برقراری روابط حسنه بين دو کشور و حل مسئله کُرد يکبار برای هميشه.» (۷)
خوب است يکبار ديگر فراز آخر سخن او را بخوانيم: "حل مساله کرد يکبار برای هميشه!" اصلاً مشکل نيست که متوجه شويم که حل مسئله کرد يکبار برای هميشه، معنايش چيست؟ اين راه حل چيزی جز سرکوب و کشتار نمی توانست باشد. زيرا صدام اگر قرار بود مساله کردستان را از طريق مسالمت آميز حل کند لاز م بود با موضوع خودمختاری کردها که خواست طالبانی و بارزانی می بود کنار آيد واحتياجی به همکاری با بختيار نداشت. آری، اين راه حل يکبار برای هميشه، همان راه حلی بود که صدام بعد از پايان جنگ با ايران به آن دست زد و پس از بمباران شيميايی حلبچه و سياست ارعابی سنگين به ويران کردن بيش از ۸۰۰ دهکده پرداخت و از اين طريق بسياری از کردها را به سمت به جنوب کوچ داد. آقای بختيار نيز می دانست که حتی افراطی ترين حزب کردستان، يعنی حزب کومله، نيز طالب خودمختاری بود و بنا براين برای حل مسئله کردهای ايرانی و پذيرفتن خودمختاری احتياجی به موافقت با صدام و امضای موافقتنامه نبود. خلاصه اينکه وقتی بختيار می گويد می خواهد مسئله کردها را در همکاری با صدام و به نحو يکبار برای هميشه حل کند، معنايی جر اتخاذ راه حلهای خشونت آميز و کشتار کردها نمی توانست داشته باشد.
شرط ديگری که آقای بختيار با سياسی بازی، بسيار مبهم اعلام کرده بود، يعنی بندی که از برقراری روابط دوستانه بين دو همسايه حکايت می کرد، نشان دهنده قيمتی است که او در برابر حمايتی که صدام از او می کرد، بايد می پرداخت. در باره اين شرط که از حسنه کردن روابط بين دو کشور همسايه سخن گفته شده بود بايد ديد منظور از برقراری روابط حسنه از ديد صدام حسينی که در آن زمان در موقعيتی برتر قرار داشت و می توانست شرايط را به بختيار ديکته کند، چه بود؟ يعنی از ديد صدامی که در تلويزيون آشکارا قرارداد الجزيره را پاره کرده بود. علاوه بر اين، شورای فرماندهی عراق، که در واقع کسی جز خود صدام نبود، نيز ۳ شرط، که در واقع حکم تسليم سرزمينهايی از وطن به متجاوزان بود، را پيش شرط پايان بخشيدن به جنگ کرده بود. بختيار در حالی که منابع مالی، تبليغاتی و نظامی اش کاملاً از طرف صدام حسين است، در چه موقعيتی برای تعيين شرط برای صدام است؟ او در چه موقعيت مستحکمی بود که بتواند از آن موضع با صدام وارد مذاکره شود؟ و اصلا ايجاد روابط دوستانه، بدون پذيرفتن شروط عراق، چگونه امکان وجود پيدا می کرد؟
۱۱. دوره پشيمانی 
بختيار از زمانی که بر او مسلم شد صدام در حمله نظامی شکست خورده است، سعی کرد تا حدی که لطمه‌ای به کمک های مالی صدام به وی و گروهش وارد نشود، ميان خود و صدام فاصله بيندازد. به دليل مدارک و افشاگری های غير قابل انکاری که دال بر نقش او در تشويق صدام به حمله به ايران وجود داشت، بارها خود را ناچار ديد به گونه ای وانمود کند که مثلاً از مخالفان حمله عراق به ايران بوده است. برای مثال، در کتاب يکرنگی وی می گويد: «در بالا احساس شخصيم را توضيح دادم و گفتم که جنگی که توسط عراق آغاز شد نتيجه مستقيم تحريکات خمينی بود. حالا می گويم که چگونه من در حد امکاناتم کوشيدم که مانع بروز آن شوم. قبل از آغاز جنگ من با دولت عراق و نماينده آن دولت مذاکرات و گفتگوهايی داشتم. خود آنها با من تماس برقرار کردند. من مداوماً آنها را از جنگ عليه ايران برحذر داشتم. وقتی فضا برای آنان ديگر قابل تنفس نبود باز به آنها پيشنهاد کردم که خمينی را منزوی کنند و از اين راه وسائل سرنگونی اش را فراهم آورند. … از زمان جنگ طبعا روابط من با رهبران عراق قطع شده است بی آنکه به دشمنی گرائيده باشد.» (۸)
البته از آنجا که دروغ را بدون تناقض نمی شود ساخت، وی فراموش می کند توضيح دهد که اگر مخالف حمله عراق به ايران بوده است، چرا در همان آغاز تجاوز صدام عليه کشورمان که همه نگاهها متوجه او و به ويژه روابط او با صدام و ديدارهای او از عراق شده بود، رسماً مخالفت خود را اعلام نکرد؟ آيا حتا همين امروز دوستانش می توانند مدرکی که دال بر مخالفت او با حمله عراق به ايران است، نشان دهند؟ اما تا بخواهيد مدارک در تشويق، همراهی و موافقت او با حمله عراق به ايران، همچنان که پاره ای از آنها در اين تحقيق آمده است، وجود دارد. بختيار چرا سفرهای مکرر خود را با هواپيمای خصوصی دولتی عراق، و به خصوص سفر به عراق را که همزمان با شروع جنگ و ناپديد شدنش در چهار روز اول جنگ بود، مدتها پنهان می کرد و بالاخره اين مطبوعات فرانسوی بودند که آنرا افشا کردند؟ مگر سعی در ممانعت از حمله عراق و کشتار هموطنان که عملی قهرمانانه و نه خائنانه می بود، نياز به پنهان کاری داشت؟ ديگر اينکه، سخنان خود وی صراحت دارد بر اين که او از طرح حمله اطلاع داشته است و اين نشان از اين دارد که او در حلقه محارم صدام بوده است. زيرا کسی که مدعی است با نقشه صدام مخالفت کرده است، لاجرم بايد پيشاپيش می دانسته است عراق قصد حمله به ايران را دارد. 
سئوال اول اينست که به چه علت صدام، با وجود نفرتی که از ايرانيان در دل داشت، يک ايرانی را در زمره محارم خود قرار داده بود؟ ديگر اينکه چگونه عِرق ملی وی، اگر می داشت، به او اجازه داد سکوت کند و نه تنها فرماندهان ارتش را از اين طرح آگاه نکند بلکه، بدتر، کودتای نوژه را تدارک کند و اسباب متلاشی شدن هرچه بيشتر ارتش را فراهم آورد! آيا نفرت او از رژيم آنقدر بود که حاضر شد وطن، ويران و کنام دشمن شود، فقط برای اينکه وی از آقای خمينی و ديگران انتقام گرفته باشد؟ تناقضی که در درون هر ناراستی ای وجود دارد و کم حافظگی دروغگو، موجب فراموشی می شود. او فراموش می کند و نمی گويد که چرا از دادن هواپيماهای سوپراتاندارهای فرانسوی به عراق برای حمله به ايران دفاع می کرد؟ و چرا به صدام رهنمودهای استراتژيک برای شکست ايران ارائه می داد؟ به اين گفته ها به نقل از مجله پاری مارچ توجه کنيد: «شاهپور بختيار در مصاحبه با مجله فرانسوی پاری ماچ در دفاع از قرض دادن هواپيماهای سوپراتاندار فرانسوی به عراق گفت: عراقيها به جای دون کيشوت بازی طی سه سال اخير که باعث کشته شدن هزاران ايرانی شدند که من محکوم می کنم، بهتر بود به ترمينال خارک حمله می کردند تا شاهرگ حياتی ايران راببرند.» (۹)
متاسفانه جنايت رژيم در قتل وحشيانه وی، به آقای بختيار اجازه نداد تا به اعترافات داوطلبانه يکی از وزرای صدام، آقای حامد الجبوری، گوش کند که علناً اظهار کرد جورج براون، وزير خارجه دوران حزب کارگر انگلستان که مأموريتهای غير رسمی را بر عهده می گرفت در کنار شاهپور بختيار از مشوقان اصلی صدام برای حمله به ايران بودند. او همان کسی است که در روزهای پيش از نخست وزيری بختيار به ايران رفت و در مراجعت گفت: بختيار را به نخست وزيری رساندم.
۱۲. نقش دلارهای صدام در فعاليتهای بختيار
چند سال بعد از ورود بختيار به فرانسه وافشاگريهای رسانه های فرانسوی در رابطه با سرازير شدن پول از سوی دولت صدام به جيب آقای بختيار، وی ناچار شد وجود چنين رابطه ای را بپذيرد هرچند هيچگاه وارد جزئيات آن نشد. برای مثال، وی در مصاحبه با راديو فرانسه اعتراف کرد که: «عراقيها از آنجا که منافع مشترک داريم به من کمک می کنند.» (۱۰) مجله پاری ماچ بعد از اين مصاحبه تيتر زد: "شاهپور بختيار از عراقی ها که بر خلاف شيخ نشينها عليه رژيم ايران موضع گرفته است، تجليل کرد." (۱۱)
البته بختيار هيچ گاه از نوع و ميزان اين کمکها سخن نگفت و اين بر عهده خبرنگاران حقيقت ياب افتاد تا نوع اين کمکها را افشا کنند. تا الان آنچه معلوم است اين است که فقط صدام نبوده که گروه بختيار را انباشته از پول کرده بود، بلکه ديگر کشورهای عربی و بسياری ديگر، نيز اين کار را می کرده اند. طبق تحقيقات روزنامه نگاران فرانسوی، ژان ايو اپرون و ژان نوئل تورنيه در کتاب قتل شاهپور بختيار، طی ده سال فعاليت نهضت مقاومت ملی به رهبری بختيار ۵۰ ميليون دلار به حساب اين سازمان ريخته شده است و حدود ۴۰۰ نفر در فرانسه و ديگر کشورهای اروپايی از اين منبع ارتزاق کرده اند. خلاصه تحقيق اين دو روزنامه نگار بدين قرار است که با اين پولها گروه بختيار تنها در شهر پاريس چندين دفتر در مناطق گرانقيمت شهر باز کرده بودند. هرچند پول صدام حسين به راحتی اجازه اينکار را می داد، عربستان هم گاه کمک مالی می کرد. تنها در يکی از سفرهای بختيار به عربستان بختيار با يک چمدان ۵۰۰ هزار دلار پول باز می گردد تا حدی که بين سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ نهضت مقاومت ملی در وضعيت مالی بسيار خوبی بسر می برد و به يمن کمکهای صدام و شيخ نشين ها، ولخرجی هم کم نمی شود. اما از سال ۱۹۸۵ اوضاع آرام آرام تغيير می کند، زيرا ظاهرا کشورهای عربی از خود می پرسند آيا از دست اين سازمان کاری ساخته است؟ از سال ۱۹۸۵ به بعد ورودی پولها به صندوق بختيار که عبدالرحمن برومند مسئوليت آنرا به عهده گرفته بود، کم و کمتر می شود. يکی از دلايل اين کم توجهی عراقيها و عربها به گروه بختيار شايد اين بوده است که آنها متحدی سازمان يافته تر و قوی تر ديگری به نام مسعود رجوی و سازمان مجاهدين خلق پيدا کرده بودند. اين در حالی است که هنوز بختيار با عراقيها تماس دارد و راديو ايران از عراق برنامه پخش می کند. (۱۲)
۱۳. سرانجام بختيار
حال می توان از کسانی که سعی می کنند از بختيار شخصيتی دانا، ملی و ايراندوست بسازند و او را در کنار مصدق قرار دهند و گاه هم از او به عنوان چهره فروزان تاريخ ايران ياد کنند، پرسيد که با شناختی که از مصدق و حساسيت بسيار شديد او نسبت به اصل استقلال و آزادی داريم، کداميک از حرکتهای سياسی بختيار که شمه ای از آن در اين تحقيق آمد با روش و منش رهبر ملی ايرانيان دکتر مصدق همخوانی دارد؟ آيا عدم استقلال بختيار در مقابل آمريکا، همکاری اش با دشمن برای ايجاد کودتا در وطن، تشويق دشمن و همکاری با بعثيها برای حمله به ايران، پذيرفتن دهها ميليون دلار پول از صدام و سلطانهای فاسد عرب نفتی و ديگران و... را می توان با معيارهای ايرانيت که در بخش اول ذکر شد تبيين کرد؟ آيا از ديد هر مصدقیِ راستين، کسی که استقلال وطن را زير پا بگذارد و با دشمن در حمله به وطن تبانی کند، خائن به استقلال وطن خوانده نمی شود؟ آيا اين بی حرمتی تمام به مصدق نيست که نام بختيار را در کنار نام قهرمان استقلال و آزادی بر اصل موازنه عدمی قرار دهيم؟ 
چرا برخی که خود را در جمع نيروهای ملی تعريف می کنند، به خود اجازه می دهند در تاريخ جعل روا داشته و به نسل جوان، به خصوص نسل جوان در ايران تحت استبداد که در سانسور اطلاعاتی شديد قرار دارند، دروغ بگويند و نيروهای محرکه ای را که می توانند در تحول ايران از استبداد تاريخی به مردم سالاری نقشی اساسی بر عهده گيرند نسبت به نيروهای ملی نااميد سازند؟ همه وظيفه داريم که تاريخ وطن را، با تمام ابعادش با مردم خود و به خصوص با نسل جوان، در ميان بگذاريم. جعل در تاريخ، به خصوص در شرايط بحرانی حاضر، که رژيم و مخالفان قدرت طلبش تلاش دارند تا منابع تاريخ را به انحصار خود در آورند، تا بدين وسيله آينده را مطابق اميال خود معين کنند، جفای محض به مردم ايران و عملی بس ناجوانمردانه است. هر کس يا گروهی که سياست را نه روش رسيدن به آزادی، بلکه دستيابی به قدرت می شناسد و برای رسيدن به اين هدف، هر روشی را مجاز می داند، نه تنها آلترناتيو و يا جانشين مناسبی برای استبداد خانمانسوز فعلی نيست، بلکه بيش از حاکمان فعلی بايد از او پرهيز کرد. 
اينکه بختيار در درون خودش و برای دوستان و نزديکانش واقعا چگونه انسانی بود، مانند بسيار انسانها، ما علم کافی درباره قضاوت کردن در اختيار نداريم. ولی علم و اطلاعات کافی برای قضاوت در مورد بختيار سياستمدار در عرصه عمومی داريم و اين اطلاعات همانگونه که قدری از آن در اينجا عرضه شد به ما می گويد که در کار سياسی برای او قدرت اصل بود و نزد وی هدف وسيله را نيز توجيه می کرد و چون قدرت اصل بود، مفاهيمی چون استقلال، آزادی و مردمسالاری، حکم دست آويز را داشته اند وگرنه، او بايد می دانست در مردمسالاری، حاکميت با مردم است و آزادی بدون استقلال، وجود پيدا نمی کند. در يک کلام، سيره وی در انقلاب و جنگ نشان می دهد برای استقلال و آزادی وطن ارزش واقعی قائل نبود. 
اگر او به استقلال و آزادی همچون محمد مصدق باورداشت هيچگاه دستور بمباران کردن واحدهايی از نيروهای مسلح را نمی داد و اگر ذره ای به آزادی باور داشت هيچگاه در دوران نخست وزيری اش دستور طرح و اجرای کودتا و زندانی کردن بين ۱۰۰ – ۲۰۰ هزار نفر را نمی داد. به طور قطع در کودتايی که او در نظر داشت، مانند هر کودتای ديگر در هر جای ديگر جهان، حتما ارباب جرايد و روزنامه نگاران مخالف از اولين دستگير شدگان می بودند. مگر می شود تصور کرد که کودتايی انجام بگيرد و بيش از ۱۰۰-۲۰۰ هزار نفر زندانی شوند ولی مطبوعات ضد بختيار (که در آن زمان تقريبا‌ شامل تمامی مطبوعات می شد) به فعاليت خود آزادانه ادامه دهند؟
او به اصل استقلال اعتقادی نداشت و برخوردی ابزاری با اين اصل داشت و در اين رابطه است که تکرار اين سوالات بنا به اهميت آن لازم می آيد. مگر ممکن بود يک نيروی مصدقی از کارتر اجازه همکاری با خمينی را بگيرد و وقتی از سوی آمريکايی ها مخالفت می بيند، از دستور کارتر اطاعت کند و بعد برای پوشاندن حقيقت (=اطاعت از نظر کارتر) به اطرافيانش دروغ بگويد؟ مگر ممکن است که يک مصدقی مشوق صدام برای حمله به ايران شود، به خدمت ارتش او برای تجاوز به ايران در آيد، طرح کودتای نوژه را بريزد، و خود و دستگاهش دريافت کننده دلارهای صدامی و سلطانهای فاسد نفتی باشند و ديگران باشند؟ ظاهرا وی نيز مانند آقای رجوی بر اين نظر بود که اگر پيروز شود، بازخواستی نخواهد بود زيرا از پيروز کسی سئوال نخواهد کرد؟
ناگفته نماند صدام، مانند هر سياستمدار ديگر که قدرت را اصل می داند، هيچ علاقه خاصی به شخص فارسی زبانی به نام بختيار نداشت و از زمانی که فهميد که دفتر و تشکيلاتی که صدها مزدبگير در اروپا دارد، برای بعثيها کارايی ندارد، و از زمانی که به رجوی هم ميوه ممنوعه قدرت را خوراند و صدام توانست او را هم به خدمت خويش در آورد، عراقيها به بختيار کم لطف شدند و بخش اعظم بودجه وی را قطع کردند. بی کفايتی ها و فساد در دستگاه بختيار بدان حد شد که دهها ميليون دلار صدامی و غير صدامی بباد هوا رفت تا جايی که مجبور شد که خانه اش را نيز بفروشد و وقتی که بعد از قتل فجيعانه اش فرزند وی به خانه زنگ زد و گوشی برداشته نشده بود اولين چيزی که به ذهنش رسيده بود اين بود که حتما پول تلفن داده نشده و تلفن را قطع کرده اند. و در اين اوضاع و احوال چه زود همکاران سينه چاک وی، حال که کيسه را خالی يافتند، رهبر را در خانه اش درحومه پاريس تنها گذاشتند. در کنار او تنها تنی چند بيش نمانده بودند، که در اين ميان نزديک ترين فرد به او آقای بويراحمدی بود، که خود را يار غار بختيار نمايش می داد. اما زمانی که رژيم مبلغی حتما بسيار بيشتر از ۵۰۰۰ هزار فرانک حقوق ماهانه اش به او پيشنهاد کرد، پول را پذيرفت و در حق رئيس خود خيانت کرد و آدمکشان رژيم را به خانه بختيار راه داد و بدين وسيله سر رهبر را تقديم رژيم کرد.
۱۴. سخن آخر: سياست در دو معنا
در بررسی مقايسه ای تاريخ سياسی از ديرباز تا امروز، هم در ايران و هم در جهان، می توان دو پارادايم مختلف سياسی را مشاهده کرد: ۱. سياست ورزی به مثابه روشی برای رسيدن به قدرت ۲. سياست ورزی به مثابه تمرين استقلال و آزادی. داستان تاسف انگيز آقای بختيار نشان می دهد که حقيقت استقلال و آزادی ايران زير ابر نمی ماند و روزی بر همگان تجلی می کند و بسياری به اين حقيقت اذعان خواهند کرد. وجه مميزه وطن انديشی به سبک ايرانی از وطن پرستی ناايرانی در همين منطقه خودمان در همين جاست. جامعه ايرانی همواره آبستن جنبش برای استقلال و آزادی بر مبنای انديشه موازنه عدمی است. 
برای مثال، در همين دوران معاصر، اين مصدق است که بر می خيزد تا اعلام کند که سياست در انديشه موازنه عدمی يعنی روشی برای تحقق استقلال و آزادی و آزاد شدن خود و وطن. مصدق چون راسخ در اين انديشه بود در تمامی برنامه های سياسی خود شديداً وفادار به اصل استقلال و آزادی بود. بر همين مبنا او کيش شخصيت و اسطوره سازی را منفور می شمرد، و اعلام می کرد که هيچ سازمان و گروهی حق ندارد روزنامه ای را به بهانه توهين به او ببندد. مصدق بر سر اصل استقلال با هيچ نيروی انيرانی سازش نکرد و بر اصل موازنه منفی، همانگونه که نفت را در جنوب ملی کرد، شيلات شمال را نيز ملی کرد. وقتی شخص از سياست روش آزاد شدن را می فهمد، برخوردی بسيار متفاوت با مسائل دارد. ولی بختيار که از سياست جز لايه قدرت آن را درک نمی کرد، همان کاری را کرد که اگر مصدق زنده بود و خبر آن را می شنيد، چه بسا از شدت غم قالب تهی می کرد. اين کار بختيار نه تنها بسوی دشمن انيرانی رفتن بود، بلکه بی حرمتی و توهين به همه کسانی است که وفاداری به مصدق را در شيوه و عمل پاس داشته اند. 
و در اينجا به منظور هر چه عينی تر کردن بحث در باره اتخاذ روش موازنه عدمی در سياست اجازه می خواهم نوشته را با يک خاطره شخصی به پايان رسانم: اولين بار که اينجانب برای تحقيق دانشگاهی ام در باره تاريخ انقلاب با ابوالحسن بنی صدر ديدار و مصاحبه کردم، چند هفته ای از ترور بختيار نگذشته بود و من که اخبار حملات شديد بنی صدر به رژيم و محکوميت ترور بختيار را در روزنامه ها خوانده بودم، يکی از اولين سئوالاتم از بنی صدر اين بود: «آقای بنی صدر شما بختيار را خائن می دانستيد، ولی برای من جای تعجب است که از چه رو در حالی که تمامی کسانی که سالها در کنار او نان خورده اند، در گوشه و کنار پنهان شده اند و چيزی در دفاع از وی نمی گويند، شما هر روز در مطبوعات فرانسه مصاحبه می کنيد و با شدت ترور او را محکوم و رژيم ايران را متهم می کنيد و خونخواه او شده ايد؟» بنی صدر پاسخ داد: «اين درست است که زمانی که هوادارانش در گوشه و کنار پنهان شده اند من خونخواه او شده ام و اين نيز درست است که من بختيار را خائن می دانستم و می دانم و اين به اين علت است که دشمن را به خاک وطن آورد، ولی فراموش نکنيم که خائن نيز قبل از خيانت کردن يک انسان است و تمامی حقوق، مثل حق حيات، ذاتیِ همه انسانهايند. بنابراين کسانی که در خانه اش سر وی را بريدند جنايتکارند و بی ترديد عملی مغاير حقوق انسان مرتکب شده اند. اين قتل وحشيانه، بختيار را از حق حيات محروم کرد و من از اين حق است که دفاع می کنم.»
دکتر محمود دلخواسته
انگلستان
* در آخرين روزهای نگارش اين مقالات مدارک متعددی که شامل گزارشهايی در مورد آقای بختيارند از طبقه بندی محرمانه سازمان سيا و نيز دولت انگليس به تازگی خارج شده اند که متاسفانه به علت مجال تنگ فرصت استفاده از آنها در اين نوشته به دست نيامد. قصد اينست که در صورت لزوم از اين مدارک در مقاله ای ديگر استفاده شود.
**نويسنده به مشکلات متدولوژيک نقدهای تاريخی آگاه است و می داند که که با تغيير زاويه ديد تحليلهای تاريخی نيز امکان تغيير دارد. کوشش بوده است در اين تحقيق بر مبنای انديشه موزانه عدمی عمل شود. اما هرگز نمی توان ادعا کرد که هيچ جا خطا صورت نگرفته است. از اين رو نويسنده از نظرات و ديدگاه های انتقادی خوانندگان گرامی صميمانه استقبال می کند. لطفا ديدگاه های خود را از طريق ايميل زير در ميان بگذاريد:
m_delkhasteh@yahoo.co.uk
زيرنويس
۱- خبرگزاری فرانسه، ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۰
۲- Qutidien de Paris 3 October 1980
۳- متأسفانه پاره ای غرض ها و نيز دشمنی های سياسی مانع شده که اين نقش تاريخی/حماسه ای که محصول اعتماد و ايمان خلبانان قهرمان کشورمان به اولين رئيس جمهور ايران است به رسميت شناخته شود. اما شکی نيست که هنوز خلبانان و همافرانی که از تيغ هشت سال جنگ جان سالم بدر برده اند، به ياد دارند که چگونه در زمانی که نظر فرماندهی پايگاه وحدتی، به علت اينکه برای دفاع از دزفول تنها دو تانک و هفت توپ بيشتر در اختيار ارتش نبود، بر تخليه و انهدام پايگاه قرار گرفته بود، عملی که در نتيحه آن دزفول و سپس کل خوزستان سقوط می کرد، بنی صدر خلبانان را گرد خود آورده و در ميان اضطراب و خشم و ياس خلبانان، داستان رستم و اشکبوس از شاهنامه را برای آنان می خواند و از آنها می خواهد که در اين لحظه حساس تاريخی، رستم ايران باشند و ساعتی بعد از سخنرانی و پس از قرائت سرود ای ايران، در جوی سرشار از وطن خواهی شورانگيز، اين، دلاوران ايرانی، خلبانان و شيرمردانی که بسياری از آنها تازه از زندان رژيم آزاد شده بودند و افسرده دل نشان می دانند، دوباره جان گرفتند چنان که در آنها شور حيات ملی و انديشه وطن خواهی تلالو می کرد. آنها، بعضی حتی بدون کفش، به سرعت بر جنگنده های خود سوار شده و به معنای واقعی کلمه يک معجزه آفريذند. آن شيرمردان آسمان ايران، اعم از نيروی هوايی و هوانيروز، نه تنها در نبرد هوايی با جنگنده های عراقی، بلکه در نقش يک نيروی زمينی تانکهای صدام را که از کرخه نيز عبور کرده بودند مورد حمله قرار دادند و به ايثار باورنکردنی خلبانان نيروی هوايی و هوانيروزتعداد زيادی از تانکهای عراقی را منهدم کردند و لشکر بعثی را تا پشت کرخه به عقب راندند. کسانی که چنين اوضاع و احوال دشوار جنگی را تجربه کرده باشند می دانند که بر اين کار خلبانان شير دل ايرانی، که تمامی پيش بينی های متخصصان نظلمی غرب را نيز غلط از آب در آوردند، نامی جز معجزه نمی توان نهاد. 
۴- تا آنجا که قرائن نشان می دهند آقای بختيار در اين غيبت چهار روزه تنها نبوده اند وکابينه اش را نيز که قرار بوده در اهواز مستقر شود، همراه خود برده بود. ولی هنوز از اعضای اين کابينه، جز تنی چند، نام کسی علنی نشده است. به اميد آن زمان که کسانی که در اين عمل ننگين دست داشتند برای جبران مافات، حداقل تا زنده اند به پيشگاه ملت و هزاران هزار قربانی مستقيم و غير مستقيم جنگ، و نابودی نسلی بر روی ميادين مين و از دست دادن فرصت رشد، سر فرود آورند و ضمن عذرخواهی از هموطنان خود، اين اطلاعات را با مردم در ميان بگذارند تا بيش از اين وجدان تاريخی ايرانيان از اين همه خيانت از سوی ايرانيانی که خود را ملی هم می نامند در رنج نماند.
۵- Qutidien de Paris 22 Octobre 1980
۶- روزنامه لوموند، ۲۱ ژوئن ۱۹۸۱
۷- لوموند ۲۳ نوامبر ۱۹۸۰
۸- کتاب يکرنگی از شاهپور بختيار ترجمه از فرانسه توسط مهشيد اميرشاهی۱۳۶۱ پاريس، ص ۲۶۳ . ناشر کتاب مشخص نيست
۹- مجله پاری ماچ، ۲۱، اکتبر ۱۹۸۳.
۱۰- آژانس فرانس پرس، ۲۹ ژوئيه ۱۹۸۰
۱۱- مجله پاری ماچ، ۲۸ ژوئن ۱۹۸۰
۱۲- Enquete sur l’assassinat de Chapour Bakhtiar, Jean-Yves Chaperon and Jean-Noel Tournier, Edition n° 1 Paris 1992

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱, جمعه

وقتی خشونت در ذهنیت حجاریان و حجاریان ها نهادینه می شود




یکی از تعاریف <نهادینه> شدن/Institutionalization  در جامعه شناسی، نرمال شدن آن/ normalization و سیستماتیک شدن آن در جامعه می باشد.  به بیان دیگر، به امری عادی و معمولی تبدیل شدن آن موضوع می باشد.
چند روز قبل یکی از هموطنان مصاحبه سالها قبل آقای حجاریان در رابطه با کودتای خرداد 60 را برایم فرستاد.  اولین موضوعی که در مصاحبه توجهم را جلب کرد نهادینه شدن خشونت در ذهنیت مصاحبه شونده و مصاحبه گر می باشد.  از جمله در رابطه با توضیح کشتار سی خرداد می گویند:
"...در صورتي‌كه دولت ما خشونت(منظورش مجاهدین هستند.)  را تماشا مي‌كند. مثل آدمي كه به بچه مي‌گويد نكن، نكن و آخرش خسته مي‌شود و بچه را از پشت‌بام به پايين پرت مي‌كند. يكي از علل وقوع سي‌خرداد همين بود كه دولت ما مقتدر نبود. به سازمان گفت نكن، نكن! اما نكن، نكن فايده نداشت، دولت هم قدرت مهار نداشت، يك مرتبه اسلحه كشيد و همه را كشت. حتي گفت زخمي‌ها را تير خلاص بزنيد. ظهر سي‌خرداد بود، اين را راديو گفت، اسمشان را هم نپرسيد كه چه كساني هستند. توجيه شرعي‌اش را هم پيدا ‌كردند"
در اینجا نمی خواهم به تفضیل به این دروغ ایشان بپردازم که سازمان مجاهدین ( که بعدها به فرقه رجوی تبدیل شد.) تا روزهای بعد از 30 خرداد شصت خشونت بر آنها بطور مرتب اعمال می شد و حتی در گزراش روزنامه رئیس جمهور در اردبیهشت 60 می بینیم که سازمان اطلاعات ارتش به او اطلاعات داده بود که بطور متوسط هر هفته بیش از 1200 حمله و گاه مسلحانه به این سازمان و چند سازمان دیگر انجام می شد.
ولی می خواهم بگویم که در اینجا هم توضیح این کشتار ناشی از نرمالیزه شدن خشونت در ذهن آقای حجاریان است و هم در ذهن مصاحبه گر که اصلا به ذهنش نمی آید که از اقای حجاریان، برای مثال، سوال کند:
- آیا واقعا این را جدی می گویید که رژیمی که خود را اسلامی می دانست از رادیو دستور داد که زخمی ها را در همان خیابان تیر خلاص بزنند؟

ایشان نه تنها دنبال موضوع را نمی گیرد، بلکه براحتی از آن رد شده و مصاحبه را به جای دیگر می برد.

دیگر اینکه، آقای حجاریان، 30 خرداد را نه کودتا که <شهر آشوبی> می داند:

سوال: و اما اسمي كه شما بر خرداد 60 مي‌گذاريد چيست؟
 pحجاریان: به نظر من بهترين لغتي كه براي واقعه سي‌خرداد 60 متناسب است، "شهرآشوبي" است يا به اصطلاح فرنگي‌ها(Turbulence) شهرآشوب بودن. يك شهرآشوبي اتفاق افتاد، زمان مشخص هم داشت، عمرش هم تمام شد. وقتي كه رجوي به خارج رفت، قضايا خاتمه يافت.

سوال این است که چرا ایشان 30 خردادی را که اکثریت مطلق شرکت کنندگان نه از مجاهدین که از طرفداران رئیس جمهور بودند را (در این رابطه قبلا مشاهدات عینی خود را منتشر کرده ام.) را محدود به مجاهدین می کنند؟

علت جز این نیست که پذیرفتن این واقعیت، در واقع پذیرفتن وقوع کودتاست، چرا که هواداران رئیس جمهور قانونی کشور در روز روشن در خیابانها به گلوله بسته شده و رادیو دولتی اعلام کرده که به زخمی ها هم رحم نکنید و در جا تیر خلاص بزنید.

در جای دیگر برای فرار از این واقعیت و توجیه وضعیت، بنی صدر را نه منتخب مردم (در واقع تنها انتخابات آزاد در طول عمر رژیم، از جمله با این دلیل که شورای نگهبانی وجود نداشت تا مانع نازد شدن بشود.) که منصوب آقای خمینی می دانند:
"(بنی صدر را) امام برداشت. همان‌طور كه خودش هم او را نصب كرده بود، اما درقالب انتخاب."
در تحقیق دیگری کذب بودن این ادعایی که بعد از کودتا روایت رسمی رژیم و نیز مخالفان هم جنس رژیم شد را نشان داده ام.  ولی سوال این است که چرا ایشان اصرار به تکرار این دروغ که در واقع توهین و تحقیر مردم ایران و 76 درصد از رای دهندگان که اولین رئیس جمهور منتخب خود را در طول تاریخ بر گزیدند به مردم ایران و رای دهندگان می باشد، دارند؟  پاسخ جز این نمی باشد که پذیرش اینکه کودتا رخ داده است، پذیرفتن این واقعیت است که ایشان نیز از زمره  کودتا چیان بوده اند و البته همانطور که در این مصاحبه می بینیم، ایشان هیچ مسئولیت پذیری نمی کنند. (اینهم یکی از اصلی ترین مشخصات روشنفکران جهان سومی می باشد که هیچوقت خود را نقدی واقعی نمی کنند و همیشه تقصیر را به گردن دیگران و "وضعیت" می اندازند.)

در جای دیگر در رابطه با جامعه مدنی می گویند:
"در جاهايي ممكن است مردم خودشان توان داشته باشند و خودشان جامعه مدني بسازند، اما در جاهايي مردم توان ندارند و  غرب مي‌آيد برايشان مي‌سازد."

این پاسخ نشان می دهد که ایشان اصلا نمی دانند که جامعه مدنی چیست و چگونه پدید می آید و رابطه اش با قدرت چگونه است و نقش آن در رابطه با قدرت چیست.
دیگر اینکه وقتی (دولتهای) غربی را قادر به ساختن جامعه مدنی برای دیگر کشورها می دانند، هم نشان از روانشناسی زیر سلطه ایشان دارد و هم به ما توضیح می دهد که چرا وقتی اکثریت نخبگان اصلاح طلب که از اصلاح رژیم ولایت مطلقه فقیه ناامید می شوند، بسرعت سر از کاخ سفید در می آورند و دخیل حمله نظامی به مام وطن را بر ضریح کاخ سفید می بندند.
این اصلاح طلبان تا خود را از عقده بد خیم حقارت رها نکنند و به تواناییهای خود و مردم باور نکنند و برای خود و مردم عزت و کرامت قائل نشوند در بر همین پاشته خواهد چرخید و اصلاح طلبان سابق، ستایشگران ترامپ و نتانیاهو و...و دیگر سلطه گران خواهند شد.
http://www.meisami.net/no-31/No-031-04.htm

۱۳۹۶ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

یویوی سلطنتی رضا پهلوی





" هر وقت رئیس جمهوری در آمریکا وارد کاخ سفید می شود که سیاست تهاجمی در رابطه با ایران دارد و گزینه حمله نظامی بطور جدی روی میز قرار می گیرد، باد وارد علم ایشان می شود و اینگونه ناگهان از شهروند معمولی به پادشاه قانونی ایران تبدیل می شوند و مجلس شورای ملی تشکیل می دهند تا بتوانند نقش چلبی را در ایران بازی کنند و هر وقت رئیس جمهوری وارد کاخ سفید می شود که قصد مماشات و سازش با رژیم را دارد و از گزینه حمله نظامی دوری می گزیند، باد از وزش می افتد و  ایشان تبدیل به شهروند می شوند و وارد دوران کسوف و به جز چند اعلامیه و مصاحبه، خبری از ایشان نمی شود."


آقای خمینی در توجیه دروغهای مکرری که می گفت و در پاسخ به اعتراض برخی که مرجع تقلید نباید سخن و قول خود را عوض کند که در اینصورت در دین فساد پدید می آید، مجبور شده بود که علنا به دفاع از دروغ گفتن و تغییر نظرات خود بپردازد و صریحا بگوید که:
"ما می‌خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زده‌ام باید روی همان حرف باقی بمانم..."(1)

این توجیه آقای خمینی که در واقع بنیان گذار دور ان پسا- حقیقت، در دوران معاصر می باشد و دونالد ترامپ به آن ابعادی جهانی بخشید، در واقع  زبان حال کسانی است که رسیدن و حفظ قدرت، به هر روش ممکن را هدف اصلی خود قرار داده اند و از آنجا که <قدرت> ذاتا اخلاق ندارد، بنابراین دروغ گفتن و فریب و نقض عهد کردن نه تنها امری مکروه و یا حتی مباح و مستحب محسوب نمی شود بلکه روشی واجب می شود و عمل غیر آن عملی غیر عقلانی انگاشته می شود.  اینگونه است که برای ضد انقلاب حاکم بر وطن، حفظ نظام/قدرت اوجب واجبات می شود و نیز برای کسانی چون آقای رضا پهلوی نیز که قدرت را به هر روش هدف قرار داده اند، برای رسیدن به قدرت و بر تخت طاووس نشستن، گفتن هر سخنی و مرتکب هر عملی شدن اوجب اجبات می شود.
اینگونه است که سخنان و تعهدهای آقای رضا پهلوی در رابطه با به سلطنت رسیدن ایشان، حالت یو یو کردن را پیدا می کند.  چرا که زمانی برای رسیدن به قدرت و مصلحت بازی سیاسی حکم می کند که تشنه قدرت، زمانی در سخن گفتن از چنین آرزویی تبری بجوید و زمانی دیگر حاشا را به کناری نهاده و علنا خود را صاحب تخت طاووس بنامد.
آخرین حرکت آقای رضا پهلوی در این رابطه مصاحبه ایشان با آسوشیتد پرس می باشد که در آن از حکومت مردم سالار عربستان سعودی و آمریکای دونالد ترامپی، که به قول نامه نویسان به ترامپ، "مدافع ارزشهای بنیادین آمریکا"! ست و دولت دست راستی های افراطی اسرائیل که بنا بر قول بنیامین نتانیاهو، ایرانیان از 2500 سال پیش در پی ایجاد هولوکاست و کشتار یهودیان بوده اند، خواسته است تا به ایشان کمک کنند تا در ایران "انقلاب" راه بیاندازد و بساط پادشاهی "مشروطه" را بر قرار کنند.(2(
انگار نه انگار که هم ایشان چهار ماه پیش در مصاحبه با رادیو فردا علنا اعلام کرده بودند که خود را از <دغدغه پادشاهی> رها کرده و از کسانی که می خواهند ایشان را <یک جعبه یا باکس نظام پادشاهی> بگذارند انتقاد کرده بودند.(3(
البته این داستان امروز نیست، ایشان در سال 1359 در مصر بعد از مرگ پدر، به عنوان شاهنشاه ایران و مدافع استقلال وطن قسم خورده بودند و در سال 1365 که ریگان به سازمان سیا دستور سرنگونی رژیم را داده بود، سیا فرکانس اختصاصی تلویزیون ایران در شبکه جهانی را برای پخش پیام 11 دقیقه آقا رضا پهلوی حک کرد.(4(
بعد که متوجه شدند که دولت آمریکا با آقای رفسنجانی ساخت و پاهایش را کرده است، برای پنهان کردن آرزوی  تخت طاووسی خود، اعلام کردند که تنها یک شهروند هستند و در دوران آقای خاتمی به عنوان شهر وند خود را به اصلاح طلبان نزدیک، بدون اینکه از پادشاهی استعفا دهند.  البته عقل سیاسی قدرتمدار حکم می کرد که تمامی احتمالات را در نظر آورند و برای آن آماده باشند.  اینگونه بود که ایشان خود را به شتر مرغی تبدیل کرده بودند که بر عکس مثل، اگر برای به قدرت رسیدن نیاز به پرواز کردن می شد ایشان می گفتند که من مرغم و اگر نیاز با بار کشیدن، می گفتند که پدر جدم هم بار کش بوده است.
البته از آنجا که دروغگو به صفت دروغگو بودن کم حافظه می شود، حدود 5 سال پیش در مصاحبه با سایت معتبر آلمانی فوکوس، پته را آب دادند و علنا گفتند که نه شهروند که شاه قانونی ایران هستند.(5(
آقای محمد امینی در مقاله ای ایشان را به باد انتقاد گرفتند که شما که گفته بودید تنها یک شهروند معمولی هستید و حال چگونه شده است که خود را شاه قانونی ایرانی معرفی کرده اید.  در واقع این سخن ایشان همانند بر تخت نشاندن ولی مطلقه فقیه، این بار تاج بر سر، بود که مردم هیچ نقشی در آن ندارند.  حملات که افزون گشت، ایشان ناچار به عقب نشینی شدند و  دفتر خود را مامور کردند که اعلامیه ای صادر کند که در آن خطاب به فوکوس، از جمله گفته شده بود :"... در این راستا لازم می دانیم این نکته را متذکر شویم که این مصاحبه با اشتباهات مختلفی از زبان انگلیسی به آلمانی وسپس به فارسی ترجمه شده است. بسیاری از مطالب درج شده در این متن به زبان آلمانی وهمچنین نسخه فارسی آن با ادبیات رضا پهلوی همخوانی ندارد.... از هفته نامه فوکوس درخواست میکنیم با احترام به قوانین روزنامه نگاری نسخه اصلی مصاحبه به زبان انگلیسی رامنتشر و محتوای ترجمه متن آلمانی را در اسرع وقت تصحیح نمایند."
آقای امینی با فوکوس تماس و نظر سایت را در باره اعلامیه آقا رضا پهلوی خواستار شدند.  فوکوس پاسخ داد که چه نامه و چه در خواستی و اینکه هیچ تماسی دفتر ایشان با فوکوس نگرفته است و اینکه هیچ اشتباهی در محتوای مصاحبه وجود ندارد و عین نوار مصاحبه در اختیار فوکوس می باشد.
دیگر اینکه ایشان در این مصاحبه ذهنیت خشونت بار خود را لو داده بودند.  از جمله در بخشی از مصاحبه گفته بودند:
" «بسیاری از انقلابی‌های آن‌موقع امروز نزد من می‌آیند و می‌گویند: بهتر بود پدرت ما را بازداشت و اعدام می‌کرد." البته این نقل قول از جمله به این معنی می باشد که ایشان با نکول کردن(default) پذیرفته اند که پدر ایشان، فردی آدمکش بوده است چرا که در غیر اینصورت به جای آوردن این نقل قول در مقام تایید نظرات خود، به این افراد می تاخته اند و سخت انتقاد که مگر پدر من آدمکش بوده است که شما آرزوی کشته شدن بدست ایشان را داشته اید؟ دیگر اینکه چنین نقل قولی را برای دفاع از مواضع خود آوردن در واقع نشان از یگانگی در روش با پدر دارد.
بهر حال، از اینجا ببعد، اینجانب دنبال کار را گرفتم و برای اینکه امکان فرار را بروی ایشان کاملا ببندم، مقالاتی مستند به هر دو زبان فارسی و انگیسی منتشر کردم.  نتیجه این شد که از آنجا که معلوم شده بود که اعلامیه ایشان فقط به فارسی منتشر شده بوده و تنها هدف آن فریب هموطنان می بوده، ایشان ناچار به همان راهی رفت که کذابها می روند، به این معنی که کوشش می کنند که دروغ خود را با دروغی دیگر بپوشانند.  به همین علت مصاحبه تلویزیونی ترتیب دادند و در آن گفتند:
"...من جهت اطلاع هم میهنان بگم که از موقعی که این اتفاق افتاد اولین درخواستی که شد از طریق کسی که هماهنگی این مصاحبه رو کرده بود و درخواست از خود نوار ترتیب اثر داده نشد و من اخیرا از طریق قانونی مسئله رو تعقیب کردم توسط یک وکیل آلمانی برای درخواست نه تنها چاپ متن تصحیح شده ای از دیدگاه خودم نسبت از آنچه جواب من بود در مقابل آنچه چاپ شد از یکسو و درخواست رسمی برای دریافت کپی اصلی نوار که وجه در اینجا گرفته و یا اینکه اگر چنین کپی است در اختیار ما قرار گرفت اون را هم در اختیار هم میهنان قرار بدم از جهت رفع این سو تفاهمات و این مسیر طبیعی خودشو داره طی می کنه و در انتظار پاسخ این اقدام حقوقی هستم توسط وکلا و خود اون موسسه( دلخواسته: همانگونه که خوانندگان می توانند ببینند ایشان در مورد موضوعی شفاف بسیار ناشفاف صحبت کرده اند در اینجا معلوم نیست که علت اینگونه نامفهوم صحبت کردن ناشی از ضعف زبان فارسی ایشان است یا کوشش در سیاسی بازی یا هر دو. در هر صورت می شود فهمید که ایشان سعی دارند بگویند که با مجله تماس گرفته اند و خواهان گرفتن کپی نوار مصاحبه و نیز باز انتشار مصاحبه بدون اشتباه هستند.)..." (6(
در همین رابطه مقاله ای دیگر انتشار دادم و خواستار اطلاعات زیر شدم:

 1. متن نامه/پیام/ایمیل/...و را که می گویند برای مجله نوشته شده و از آنها خواسته شده است که دیدگاه ایشان را چاپ و نیز کپی نوار مصاحبه را در اختیار ایشان بگذارد.
2. متن شکایت نامه رسمی ایشان به دستگاه قضایی آلمان.
3. نام دادگاه آلمانی که شکایت به آن انجام شده است تا به دادگاه مراجعه شده و ببینیم که آیا اصلا چنین شکایتی تسلیم دادگاه شده است یا نه؟ توضیح اینکه در دادگاههای آلمان این از حقوق مردم می باشد که به دادگاه ها مراجعه و لیست دعوی های تسلیم شده را ملاحظه کنند.(7
آقای رضا پهلوی هیچگاه به این سوالات پاسخ ندادند و این در حالیست که زمان متوسط رسیدگی به شکایات در دادگاه ها آلمان 5 ماه می باشد (8(
          
و حال که نزدیک 5 سال از آن تاریخ می گذرد با اطمینان کامل می شود گفت که این ادعای ایشان در مصاحبه نیز دروغی بیش برای فریب مردم نبوده است
البته این همه قبل از آن که دوباره در فاصله چهار ماه اول از پادشاهی استعفا داده اد و بعد که  دوباره فیلشان یاد هندوستان و تخت طاووس کرده و خود را شاهنشاه ایران اعلام کرده اند.
در اینجا این سوال برای خواننده ایجاد می شود که پویایی که سبب روش سیاسی یویوی ایشان می شود چیست؟
پاسخ ساده است و آن را باید در روش سیاسی دولتهای آمریکا در این دوران در رابطه با ایران دید.  بقول مولوی:
ما همه شیران ولی شیر علم.  حمله شان از باد باشد دم بدم.
به این معنی که هر وقت رئیس جمهوری در آمریکا وارد کاخ سفید می شود که سیاست تهاجمی در رابطه با ایران دارد و گزینه حمله نظامی بطور جدی روی میز قرار می گیرد، باد وارد علم ایشان می شود و اینگونه ناگهان از شهروند معمولی به پادشاه قانونی ایران تبدیل می شوند و مجلس شورای ملی تشکیل می دهند تا بتوانند نقش چلبی را در ایران بازی کنند و هر وقت رئیس جمهوری وارد کاخ سفید می شود که قصد مماشات و سازش با رژیم را دارد و از گزینه حمله نظامی دوری می گزیند، باد از وزش می افتد و  ایشان تبدیل به شهروند می شوند و وارد دوران کسوف و به جز چند اعلامیه و مصاحبه، خبری از ایشان نمی شود.
البته اهل قدرت، هیچ از تجربه و تاریخ پند نمی گیرند.  پدر بزرگ ایشان که با یاری ژنرال آیرونساید دست به کودتا زده بود و چند سال بعد در محاسبات سیاسی مرتکب اشتباه و به آلمان هیتلری نزدیک ، وقتی کشور مورد حمله ارتشهای انگستان و شوروی قرار گرفت بجای عمل بوظیفه اصلی خود که دفاع از مام وطن بود، از طریق مامور انگیسی ها، ابراهیم قوام، کوشش کرده بود که به سفارت انگیس پناهنده شود:
"گزارش های دیپلماتیک آمریکا نشان می دهد که رضا شاه شخصاً در پی ‏پناهندگی به سفارت بریتانیا  در تهران برآمده بود ولی سفارت در خواست  ‏او را نپذیرفت. در نهایت  او ابراز  تمایل  کرد  که به  همانجایی برود که ‏از آن آمده  بود. دریفوس  گزارش می دهد که: «  شاه ابراهیم قوام را که ‏پدر  دامادش هم بود نزد وزیر مختار بریتانیا  فرستاد تا مراتب نگرانی او ‏را از تأخیر [ آتش بش]  و ادامه  خصومت ها ابراز کند . قوام همچنین ‏سعی  کرد  مزه  دهان وزیر مختار  را در باره  پناه بردن شاه  به سفارت ‏بریتانیا از ترس روس ها بفهمد، ولی گویا وزیر مختار چندان دلگرمش ‏نکرده  بود.»  ترس  رضا شاه  از روس ها نبود؛ بلکه از مردم ایران بود، ‏که  اگر کوچکترین فرصتی دست می داد، تکه تکه اش  می کردند. »(9(
اینگونه بود که ترس و وحشت فرمانده کل قوا، رضا شاه کبیر قدر قدرت، قوی شوکت  و دستور او بر تسلیم نیروهای نظامی تا در مقابل، دولت انگستان با ایشان به نرمی رفتار کند سبب در هم پاشیده شدن ارتش شد.
پدر ایشان نیز سرنوشتی بهتر از پدر پیدا نکرد و بقول سپهد ربیعی، فرمانده نیروی هوایی،   که گفته بود که:"ژنرال هایزر شاه را مانند موش مرده ای از مملکت بیرون انداخت" البته سپهبد ربیعی متوجه نشده بود که این سرنوشت را انقلاب ضد استبدادی ایران برای مستبد رقم زده بود.(10(
با این وجود، آقا رضا پهلوی، از آنجا که نیک می دانند که با وجود فاجعه ای که استبداد تبهکار حاکم بر مردم وطن تحمیل کرده است و بقول آیت الله منتظری روی شاه را سفید کرده است، کسی در وطن جانش را برای به تخت سلطنت رساندن یک کذاب که هنوز کودتا بر علیه دموکراسی و استقلال وطن در 28 مرداد را و با وجودی که چند رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا از انجام آن ابراز پشیمانی کرده اند، را به تمسخر می گیرد و آن را قیام مردمی می داند به خطر نخواهد انداخت و نسل جوان رو به جلو وقتی در برابر خود انتخاب جمهوری شهر وندان را می بیند البته هیچ سخت نیست تصور انتخابی را که خواهد کرد.
بنابراین می بینیم که حمله اخیر شیر علم ناشی از بادی است به نام ترامپ که حال در کاخ سفید جای گرفته و در عرض چند ساعت، با سیاستی که سالها از آن دفاع کرده بود (سیاست عدم مداخله در دیگر کشورها.) برای پوشاندن شکستهای سیاسی پی در پی خود و کشاندن لیبرالهای جنگ طلب به دنبال خود، با چرخشی 180 درجه ای وداع کرده است و حال آقای رضا پهلوی بار دیگر از غیبت کبرای خود خارج تا شاید از داخل سخنان و عملیات رئیس جمهوری که هیچ دید استراتژیک ندارد و دم بدم تصمیمش عوض می شود، برای او تنبان سلطنت متصور شود.
دیگر اینکه، آقای رضا پهلوی با بکار گیری زبان فریب از مردم خواسته اند تا دست به اعتصابات بزنند.  در حالیکه اگر ایشان کوچکترین باوری به مردم و توانایی های آنها داشتند بدنبال عربستان دموکراتیک و رئیس جمهوری روانی به نام ترامپ و نتایاهویی که کوشش دارد ایرانیان را یهودی نفرت و هولاکوستی به جهان معرفی کند نمی افتادند.
اگر ایشان ذره ای از بینش و نیز سواد تاریخی بر خوردار بودند می دانستند که نگاهی گذرا به تاریخ وطن بما می گوید که هر سلسله ای که از زین قدرت بر زمین افتاد، دیگر هرگز دوباره نتوانست سوار اسب قدرت شود.  بخصوص که  برای اولین بار در تاریخ ایران، ایرانیان بر ضد نفس سلطنت دست به انقلاب زدند.  دیگر اینکه  سلسله پهلوی تنها سلسله ای در تاریخ وطن است که بدست قدرتی انیرانی خود را بر وطن غالب کرد و اینگونه بود که مشروعیت سلطنت را از بین برد.  بدون این سلب مشروعیت از طریق کودتای 28 مرداد، انقلاب ایران، نه بر ضد سلطنت، که احتمالا ماهیتی از نوع انقلاب مشروطه، منتهی با ابعادی بسیار گسترده تر جهت خود را تعیین می کرد.
آخر اینکه، اثر این یویوی سیاسی که آقای رضا پهلوی باشد، تنها بکار ضد انقلاب حاکم بر وطن می آید و اگر نبود جریان مصدقی استقلال و آزادی، وطن خود را در میان دو سنگ آسیاب استبداد تبهکار حاکم و قدرت طلبان وابسته بی اخلاق گرفتار می دید و البته در چنین وضعیتی روش ساختن و سوختن را پیش می گرفت، چرا که جامعه ملی ایران، فرقی ماهیتی با جوامع کشورهای منطقه دارد و علت آن حضور ذهنیت تاریخی  اصل استقلال در وجدان جامعه ملی می باشد.  اصلی  که همیشه سبب طرد  اشخاص  و جریانهای وابسته و خائن به استقلال وطن شده است

1. سخنرانی 20/9/62، صحیفه نور، ج 18، ص. 178
2. http://www.haaretz.com/middle-east-news/iran/1.782409
3. http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/66849/
4. http://nagoftehayeiran.blogspot.co.uk/2014/02/TV-CIA-NSC-1365.06.16.html
5. http://www.focus.de/politik/ausland/krise-in-der-arabischen-welt/cyrus-reza-pahlevi-im-focus-interview-ob-ich-die-krone-tragen-werde-haengt-vom-willen-des-volkes-ab_aid_764055.html
6. https://www.youtube.com/watch?v=ockU8QVvwEg&feature=plcp
7.            http://mahmood-delkhasteh.blogspot.co.uk/2012/07/blog-post_12.html
8. https://books.google.co.uk/books?id=glyx5h6-WV8C&pg=PA18&lpg=PA18&dq=germany+average+time+for+a+case+court&source=bl&ots=CUfYDa8HwO&sig=Mkyroi_cWBnwBU3OgEee7oKFBzY&hl=nl&sa=X&ei=Fy8aUdieEqia1AXv74HADw&redir_esc=y#v=onepage&q=germany%20average%20time%20for%20a%20case%20court&f=false
9. دکتر محمد قلی مجد « رضا شاه و بریتانیا»  –   صص 475 ‏
10. Before the parody of the trial which preceded his execution, General Amir Hussein Rabii, commander in chief of the Iranian air force, was questioned about the role played by General Huyser. He replied to his judges, “General Huyser threw the emperor out of the country like a dead mouse”. See “Thrown Out Like a Dead Mouse”, Time Magazine, 17 December 1979, accessed online at: http://www.time.com/time/magazine/ article/0,9171,920699,00.html?promoid=googlep

۱۳۹۶ فروردین ۱۷, پنجشنبه

به خنده ام حسودی می کنه: سیاست نه برای قدرت که برای آزادی



با دوست بسیار قدیمم بعد از مدتها تماس و گپی صمیمی و پر از گرمی و صفا زدیم.  در بین صحبتها از سوالش از نازنین مادری در محله امان که با او بزرگ شده بودیم گفت و اینکه با وجود سختی زندگی و فشارهای مالی زندگی به کوچکترین بهانه ای لبخند بر لبش ظاهر و در اولین فرصت به رقص می اومد، پرسیده بود که چرا فلان خانم با وجود زندگی مرفه و ثروت به شما که مال زیادی ندارید حسودی می کنه، جواب داده بود که:"مادر جان اون به خندم حسودی می کنه"

به این پاسخ فکر کردم و متوجه شدم که هیچوقت در طول سالهای کودکی و نوجوانی و جوانی، لبخند بر صورت آن خانم محترم که زندگی آخرین سیستمی داشت، ندیدم!

داستان جدی تر از اینهاست چرا که حسادت، از فطرت خود بیگانه شدن است و اگر بر آن لگام زده نشود به بیماری غیر قابل علاجی با قوه تخریبی بالا، در سطح فرد و دیگران و جامعه، تبدیل می شود.

یکی از نقاط کور تئوریهای ساختاری جنبشهای اجتماعی قادر نبودن به شناسایی اثرات مخرب این عامل فردی در فروپاشی و یا به انحراف رفتن بسیاری از جنبشهای اجتماعی می باشد.

تئوریهای پسا ساختاری و پسا مدرنیسم نیز که عامل فرد و خصوصیات باوری، شخصیتی و روانی فرد را در درون ساختار در نظر می گیرند نیز توجه کافی به این عامل نمی کنند.

اول بار که متوجه این مسئله شدم زمانی بود که غرق مطالعات تئوریهای انقلابات اجتماعی شده بودم و محک زدن آن با تجربه شبانه روزی و سالهای خودم در انقلاب و کوشش در اینکه تا چه حد این تئوریها، از توانایی توضیحی از وضعیتی که انقلاب گرفتار آن شد بر خوردارند و می دیدم که با وجود روشن کردن زوایایی، ولی فاقد ریز بینی و تیز بینی لازم هستند.
بعدها که با ادبیات فمینیستی در رابطه با جنبشهای اجتماعی آشنا شدم، متوجه شدم که اینها با حساسیت بسیار بیشتری به  این موضوع پرداخته اند و شاید بشود بهترین کارها در این زمینه کتاب Moving Politcis از دبرا گولد/Deborah Gould و نیز کتاب The Cultural Politics of Emotion از سارا احمد می باشد.  ولی با وجود اینکه به عوامل روانی تاثیر گذار از جمله: <درد>، <تنفر> و <ترس> پراخته اند ولی مقوله حسادت تا آنجا که دیده ام هنوز مورد نقدی عمیق قرار نگرفته است.

دیگر اینکه نفس آگاهی به عامل حسادت، در فرد نمی تواند به عنوان مکانیزم عمل کننده جلوگیری از حسادت، در تحلیل و تصمیم گیری عمل کند.  آنچه که مانع عمل حسادت در کار سیاسی، و در کل در زندگی، می تواند باشد، عامل عرفان است و سعی در عارف شدن.

در واقع، عامل عرفان، یکی از اصلی ترین عواملی می باشد که می تواند مانع از به انحراف رفتن جنبشها به این علت شود.  به بیان دیگر مبارزه برای استقلال و آزادی، به انسانهایی نیاز دارد که بطور دائم درحال مبارزه در دو جبهه خارجی، با استبداد و مخالفان زور پرست و نیز جبهه درونی که مبارزه با عطش قدرت و نفس و در نتیجه حسادت می باشد، دارد.  یعنی اینکه مبارز نیاز دارد تا می تواند از سر چشمه عرفان بنوشد.  و نفس را همیشه مار مولوی بپندارد که بر چشم هم زدنی نیش خود را بر فرد وارد می کند.

اینگونه مبارزان در حالیکه نیک می دانند که از آنجا که سیاست، روش بدست گیری و مدیریت قدرت فهم شده است، در پی انقلاب در باز تعریف سیاست در راستای آزادی و حقوق می باشند و اینگونه است که هیچگاه وارد رابطه قوا نمی شوند و  همیشه کنش می مانند و جامعه را به اینگونه بودن و شدن می خوانند.  به سخن دیگر، از جنس مخالف در پی قدرت خود نمی شوند.
در زمانی که بحران و فساد اخلاقی وطن را در خود پیچیده است و وطن را با خطری حیاتی روبرو کرده است، بیش از هر زمان نیاز به چنین مبارزانی است.

۱۳۹۶ فروردین ۹, چهارشنبه

وطن، برای رهایی از استبداد، بیش از هر زمان به "غدی" بنی صدری نیاز دارد




آقای تاجزاده بعد از 37 سال تکرار دروغ مبنی بر خیانت بنی صدر، حال تخفیف داده اند و می گویند که اولین رئیس جمهور خائن نبود، بلکه غد بود! (1)

در این شکی نیست که در آن زمان خیانتهای شگرف و فاجعه واری رخ داده است.  خیانتهایی مانند گروگانگیری که در واقع کودتایی بر ضد اهداف انقلاب بود و زمینه حمله عراق به ایران را فراهم و اصل ولایت فقیه را تحمیل پیش نویس قانون اساسی نمود و یا مانع شدن از پایان رسیدن جنگ با عراق در خرداد 60 که صدام با پیشنهاد کشورهای عدم تعهد برای پایان دادن به جنگ و دادن غرامت سنگینی موافقت کرده بود و اینکه حتی اگر یکهفته اجرای مرحله آخر کودتا بر علیه بنی صدر را به تاخیر انداخته بودند جنگ به پایان رسیده بود و اینگونه کشتارها و خسارتهای عظیم رخ نداده بود. ولی از آنجا که حزب جمهوری و اقمارش برای استقرار استبداد خود به ادامه جنگ نیاز داشتند، مانع از به پایان رسیدن جنگ شدند. 
بنابراین آقای تاجزاده ندانسته می گویند که معنی تلویحی پذیرفتن اینکه بنی صدر خائن نبود به این معنی است که مخالفان رئیس جمهور در آن زمان  مرتکب خیانت های تاریخی شده اند.
دوم اینکه می گویند بنی صدر غد بود! یعنی غد بودن بنی صدر، سبب انجام کودتای 30 خرداد و اینگونه تبدیل انقلاب به ضد انقلاب و انقلاب را وارد فاز دوران کشتارها و سرکوبهای عظیم کردن، شد و فرصتهای تاریخی را برای رشد وطن از بین برد.
حال نسل جوان نیاز دارد تا معنای این <غد> بودن را بفهمد: 
- غد بودن بنی صدر به این معنی بود که بنی صدر حاضر نبود وارد جنگ قدرت شده و برای حفظ و گسترش قدرت خود (همانگونه که آقای خمینی در آخرین پیامها به او قول داده بود.) دست از دفاع از آزادی ها، مردمسالاری و دیگر اهداف انقلاب بر دارد و اینگونه بر سر مردم و انقلاب با ذوب شدگان در قدرت بده و بستان بکند.

- غد بودن بنی صدر به این معنی بود که حاضر نبود، بر عکس اقای خمینی، عهد خود را با مردم برای حفظ و توسعه قدرت بشکند و برای وفادار ماندن به عهد خود، حاضر به انجام هیچ سازشی با اصحاب قدرت حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی و دیگران نبود.

- غد بودن بنی صدر به این معنی بود که حاضر نبود اولین منتخب تاریخ وطن، حقارت و خفت بازی نقش تدارکاتچی و آلت خمینی جماران که بر علیه خمینی پاریس دست به کودتا زده بود شدن را بپذیرد و از جمله در پاسخ به آقای خمینی که به او پیام داده بود:"....این کشور نیز پس از من کسی را ندارد، دوست دارم که شما خود را حفظ کنید و در منصب خود باقی باشید..." که البته شرط آن همکاری در باز سازی استبداد بود، جواب داده بود:":"...عنوان ریاست جمهوری برای من شانی نیست که بخاطر آن از ارزشها و عقایدم بگذرم. اگر من قادر به خدمت نباشم هیچ دلبستگی به این عناوین ندارم. اگر دنبال آلت هستید آلت فراوان است، از من چنین انتظاری نداشته باشید، شاه سرنگون نشد تا بساطی بدتر از ان جانشینش شود...."

بله آقای تاجزاده! غد بودن به این معنی بر عهد خود با مردم و جان جهان، ایستادن و وفادار ماندن است و واقعا چه زیبایی و انسان ماندنی بالاتر از این؟

همان غدی سبب شده است که در سخت ترین شرایط زندگی در تبعید و تهدید مداوم ترور و فشارهای سخت مالی و روانی و طوفان تهمت و توهین و تحقیر و سانسورهای همه جانبه، و با وجود پیشنهادهای مکرر، در استقلال و بر استقلال و مستقل از هر قدرت خارجی بماند و بایستد و محل عمل خود را در خارج از رژیم و داخل جامعه ملی ایران بر گزیند و اینگونه زبان وجدان جامعه ملی، که اکثریت نخبگانش سر در بند سر زلف قدرت داخلی و خارجی دارند، شود و مظهر غرور ملتی در جهان که می بینند که اولین رئیس جمهور، یکی از تاریخی ترین ملل جهان، بر سر عهد خود با مردم و انقلاب و آزادی ایستاده است و تکان نخورده است و به قدرت، نه گفته و نه می گوید.
ایران، برای رها شدن از استبداد ضد انقلاب تبهکار حاکم و استقرار جمهوری شهر وندان در استقلال و آزادی در راه رشد فقر شکن و گسترش عدالت اجتماعی، بیش از هر زمان به این گونه انسانهای <غد> نیاز دارد.

(1) نقل از مقاله آقای تقی رحمانی: 
بازرگان بنویسیم، هاشمی بخوانیم و بهشتی ستایش کنیم؟

http://news.gooya.com/2017/03/post-2199.php

۱۳۹۶ فروردین ۱, سه‌شنبه

نیایشهای نوروزی





پروردگارا! یاری امان کن تا بفهمیم که مایی که قربانیان استبداد هستیم، با افکار و اعمالمان و روانمان، در استمرار و باز تولید استبداد تاریخی حاکم بر وطن نقشی اساسی داریم.

پروردگارا! یاری امان کن تا بیاموزیم  که روش آزادی، نه قدرت که آزادی است و روش، آینه هدف است.

پروردگارا! یاری امان کن تا بیاموزیم که آزادی، از درون ما و از تحول در افکار و ارزشها و اعمال ما شروع می شود و آزادی در خارج ازما تنها انعکاس گر این آزادی است.

پررودگارا! یاری امان کن تا بفهمیم که نفس مخالف با استبداد، ما را آزاده و آزادی خواه نمی کند و چه بسا در مخالفان، مستبدان فراوان و سرکوبگر تری خفته اند.

پروردگارا! یاری امان کن تا بیاموزیم که تا زمانی که خود را در مسیر آزاد شدن از انواع و اقسام اسطوره های زور و قدرت که استبداد چند هزار ساله، در فرد فرد ما حک کرده است، آزاد نکنیم، پیشرفته ترین مردم سالاری ها نه تنها بکار رشد و حقوقمند شدنمان نمی آید، بلکه استبداد در شکل و نوع دیگر حتی در شکل دفاع از آزادی باز تولید خواهد شد.

پروردگارا! یاریمان کن تا بفهیمم که مهمترین و موثرترین ستون پایه ها در دفاع از مردم سالاری، نه قوانین و ساختارها، که مردم هستند.  مردمی که به آزادی باور و به حقوق انسانی و حقوق ملی و حقوق شهروندی و حقوق طبیعت، عارف شده اند و آن را زندگی می کنند.

پروردگارا! یاری امان کن تا بیاموزیم که بدون توانا شدن به نقد و انتقاد از خود و شجاعانه خود را سندان پتک نقد شدن قرار دادن، توانا به آزاد شدن و در نتیجه رشد کردن و بهر وری از استعداهایمان نخواهیم شد.

پروردگارا! یاری امان کن تا بیاموزیم که در مخالفت با دیگری، خود را از زبان اتهام و توهین و دروغ و افترا بستن رها کنیم.

پروردگارا! یاری امان کن تا بفهمیم، که قدرت، خوب و بد ندارد و همیشه بد است، چرا که قدرت تنها در رابطه سلطه گر-زیر سلطه ظهور پیدا می کند و بر خلاف آزادی، از خود ماهیت ندارد.  قدرت نتیجه و محصول تبعیض است.

پروردگارا! یاریمان کن تا بفهمیم که قدرت، ضد آزادی است و به همین علت در لیبرالیسم، که به قدرت اصالت می دهد، آزادی، بدون تناقض، نه قابل تعریف و نه قابل فهم است و اینگونه است که استبدادها از درون لیبرالیسم، که آخرین آن استبداد توتالیتر سرمایه که حتی طبیعت را در خطر نابودی قرار داده است، بیرون می آید.

پروردگارا! بما بیاموز که آزادی، نبود قدرت و زور است، چرا که هر قدرت زوری  محدود کننده آزادی است.

پروردگارا! بما بیاموز، که آزادی مطلق بیان، نیاز انسانها و جوامع رو برشد است، چرا که تنها از طریق آزادی نقد مطلق است، که کژی ها شناسایی وراه حل ها یافته و اینگونه، راستی می شوند.

پروردگارا! بما بیاموز بزرگترین که دشمن اصلی آزادی، نه مستبد اعظم که نفسانیت و منیت و خود پرستی ماست.  بنابراین:

پروردگارا! بما بیاموز که در مبارزه، همیشه بیش از استبداد، از نفسانیت خود وحشت داشته باشیم، چرا که با لحظه ای غفلت، مانند مار مولوی، نیش هلاکت آزادگی را در ما فرو خواهد برد.  چه جنبشهای عظیم اجتماعی که اینگونه به شکست شده اند.

پروردگارا، بما بیاموز که استقلال، طرف دیگر سکه آزادی است و یکی بدون دیگری نمی تواند وجود داشته باشد.

و پروردگارا، بما بیاموز، که برای استقرار ساختاری در راستای استقرار عدالت اجتماعی و ریشه کنی فقر و رفع تمامی انواع و اقسام تبعیضها، همیشه به آزادی نیاز است و هیچگاه آزادی نباید قربانی عدالت اجتماعی شود که در این صورت، هر دو قربانی و استبداد، باز سازی می شود.

از نوروز و فلسفه آن برای نو شدن و تولدی دوباره  در طراوت و نشاط و دوستی در آزادی استفاده کنیم.

هر روزتان نوروز و نوروزتان پیروز.