۱۳۹۵ دی ۱۹, یکشنبه

رفسنجانی هم رفت، اما




اینکه آقای رفسنجانی درگذشت یا او را بردند، فعلا بماند.  در مورد آقای رفسنجانی سخن بسیار است.  از جمله:

اینکه ایشان اصلی ترین نقش را در باز سازی استبداد در بعد از انقلاب از طریق اجرای کودتای خرداد 60 را بازی کردند.

دیگر نقش ایشان در ادامه جنگی که نخست قرار به پایان بردن آن در پیروزی ایران در خرداد 60 (اگر کودتا را حتی یکهفته به تاخیر انداخته بودند،  موافقتنامه صلح امضا و ایران غرامت سنگینی را دریافت می کرد.) و بعد  در بعد از آزاد سازی خرمشهر.  در اینجا نیز ایشان نقش اصلی را در ادامه جنگ بازی کردند، چرا که استقرار پایه های استبداد بدون ادامه جنگ ممکن نبود.  هدف ایشان نیز از ادامه جنگ حذف تدریجی ارتش و  سپاه و دیگر ستون پایه های سرکوب را مستقر کرد بود (آقای رضایی گفته بودند که ادامه جنگ بعد از خرمشهر اهداف دیگری را تعقیب می کرده است.) ولی وقتی رشد بیش از حد سپاه و فرماندهانش را دید در رابطه با قدرت خود دید، بنا بر گزارش تاور (کمیته تحقیق مجالس آمریکا در رابطه با ایرانگیت.) فرستاده ایشان به سرهنگ نورث در لندن گفت  که برای اینکه معتدلها (منظور ایشان) قدرت را در دست بگیرند، ایران باید در جنگ شکست بخورد.  این دقیقا همین کاری بود که ایشان در سال آخر جنگ انجام و شکست را مهندسی کردند (چهار شکست پیاپی در فاصله چند ماه هیچ توضیح نظامی ندارد.) و آنوقت خود را قهرمان صلح طلبی معرفی کردند.

بعد از پایان جنگ نیز مهندسی تغییر قانون اساسی و تبدیل آن به قانون ولایت مطلقه فقیه را بر گردن گرفتند و باز رهبر شدن آقای خامنه ای را با جعل نامه و نقل قول دروغ مهندسی کردند (ایشان فکر کرده بودند که آقای خامنه ای را که همیشه مطیع ایشان بوده و فرد بی کفایتی بود را به عنوان چوب در بالا می کارند و تا سلطنت کنند و ایشان حکومت و هیچ توجه نکردند که وقتی برای مقامی اختیارات مطلقه قائل می شوید، آن فرد حتی اگر چوب خشک هم باشد شروع به استفاده از آن اختیارات می کند.  چرا توجه نکردند؟  علت این بود که بقول آیت الله منتظری ایشان هوش بازاری داشتند.  یعنی هوش نزدیک بین و بنابراین ناتوان از بینی خود دورتر را دیدن.

باز در زمان ریاست جمهوری، از منظر اقتصادی برنامه بانک جهانی و خصوصی کردنها را در پیش گرفتند (البته با خط زدن آزادیهای سیاسی که از شروط برنامه بود.) و در کنار آن ماشین ترور را بشدت بکار انداخته و در وطن و حتی اروپا را به شکارگاه خصوصی خود تبدیل کردند.

بعد که بنا بر قاعده و پویایی قدرت، یعنی تقسیم به دو کردن و حذف یکی، ایشان از قدرت حذف شدند، نقش گربه زاهد را بر عهده گرفته و شدن اصلاح طلب و اصلاح طلبهایی که هیچگاه تعریفی از اصلاح طلبی ندادند بدور ایشان جمع شده که گفتند و نوشتند که رفسنجانی آدم (فاسد، خونریز، خائن بوطن) نیست و عوض شده است.

بهر حال، همان شتری در خانه ایشان خوابید که در خانه همه ما خواهد خوابید.  تعجب می کنم از شادی بعضی از هموطنان در رابطه با مرگ ایشان.  هیچگاه هیچ مرگی من را شاد نکرده است، چرا که هر مرگی به معنی فرصتی که فرد قبل از مرگ برای تحول داشت  و آن را از دست داد.  بعد از مرگ آقای خمینی نوشتم که فرصتی بود که از دست داد.

دیگر اینکه انسان غافل از توانایی و عارف به حقوق خود است که نجات خود را از طریق مرگ این و آن جستجو می کند.  این مرگها هیچ اثری بر دستگاه استبداد ندارد و انبوهی از آقایان رفسنجانی ها و خامنه ای منتظر هستند تا صندلی خالی را پر کنند.  خود را در یابید، توانایی های خود را در یابید و بر حقوق انسانی، شهروندی و ملی خود عارف شوید.   راه رهایی از اینجا می گذرد.  نلسون ماندلا نقل قول بس شگرفی از ماریان ویلیامسون می کند وقتی می گوید:"هیچ جامعه ای هنوز آنگونه زندگی نکرده است که در آن همگان مهم باشند...عمیق ترین ترس ما در این است که ما بیش از آنکه توانا به اندازه گیری آن باشیم قدرتمند هستیم....در واقع تو هر کسی که می خواهی باشی می توانی باشی.  خود را کوچک و خرد بحساب آوردن هیچ خدمتی به جهان نمی کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر