۱۳۹۵ بهمن ۲۷, چهارشنبه

معمار سرنوشت خود شویم



گفته بودم که خطرناک ترین نوع بیسوادی، بیسوادی سیاسی است.  لازم است به آن افزوده شود که شاید از آن خطرناکتر، سوادی و علمی سیاسی است که سیاست را بازی قدرت می بیند و بنا براین، ملاحظه اخلاق را مزاحم و مخل این نوع نگاه به سیاست می داند.  بخصوص زمانی که، در رابطه سلطه، محل عمل سیاسی چنین اهل سیاستی در زیر سلطه قرار گرفته باشد.  چرا که زمانی که به قدرت اصالت محض داده می شود و فرد روشنفکر خود را فاقد قدرت می بیند و بنابراین تابع متغیر تصمیمات سیاسی قدر قدرتی که در موقعیت سلطه گر قرار گرفته است، در برابر سلطه گر، مبتلا به عقده بد خیم حقارت می شود و اینگونه اعتماد به نفسی را که ذاتی هر انسانی است که در استقلال و آزادی می اندیشد و عمل می کند از او سلب می شود، از کرامت ذاتی خود غفلت کرده و فاقد غرور انسانی، که حقارت را نه در خود و نه در دیگری بر نمی تابد، می شود و اینگونه است که داوطلبانه خود را در اختیار سلطه گر گذاشته و بگونه ای فعال عامل سلطه گر می شود در استمرار دادن به رابطه سلطه و زیر سلطه قرار دادن وطن خود.

نگاهی گذرا به نخبگان جهان سومی که بر کشورهای خود حکومت می کنند و رابطه زیر سلطه را مصرف، باز مصرف و باز تولید می کنند و نخبگانی که در کودتا ها بر ضد حقوق وطن خود از طرف قدرتهای مسلط، فعالانه عمل کرده اند بما می گوید که بدون چنین نخبگانی که عنصر حقارت در برابر قدرت خارجی جوهره روان و شخصیتشان می باشد، هیچ قدرت سلطه گری قادر به کودتا و یا مداخله در سرنوشت این کشورها نمی شده است.

در دفاع از این نظر، باز می گردم به تحلیلی که سال قبل در رابطه با گفتمان اصلاح طلبی متشر کردم (ترجمه فارسی آن نیز منتشر شد.) که در آن گفتم که عنصر اصلی تشکیل دهنده این گفتمان عنصر حقارت است (گفتمان "اصول گرایان" نیز اینگونه است.) در برابر قدرت و اصالت دادن به قدرت.  به همین علت است که، اکثرا، نخبگانی را تولید کرده که خود حقیر هستند و خود و مردم را حقیر و ناتوان از تغییر می بینند و به همین علت است که به محض ناامید شدن از اصلاح پذیری رژیم، بسرعت به آمریکا می روند و دخیل به ضریح کاخ سفید می بندند و مجیز و ثنا گوی این قدرت می شوند و تغییر را از طریق دخالت اقتصادی یا نظامی و یا هردوی این قدرت جویا می شوند و هیچ از فجایع اینگونه دخالتها از دیگر کشورهای همسایه درس نمی گیرند، چرا که اصحاب ذوب شده در اسطوره قدرت، اهل درس گیری از تجربه نیستند.

علتی که عده کمی از این نخبگان بخصوص کهنه کار، به خصوص به جریان مصدقی (اصحاب این روانشناسی همیشه با حمله به مصدق و نوع نگاه او کار خود را شروع و یا ادامه می دهند.)  استقلال و آزادی، که سر ریز از غرور انسانی و عرق ملی است، می پیوندند، این است  که گرچه از گفتمان اصلاح طلبی بریده اند ولی عقده بدخیم حقارت در آنها فعالیتی اورگانیک دارد و البته محل فعالیتی را انتخاب می کنند که این عقده به آنها دیکته می کند.  اینگونه شخصیتها بزرگی را بر نمی تابند و کسانی را که آنها را به بزرگی می خوانند طرد می کنند.

آخر اینکه برای رهایی از این وضعیت، وطن نیاز به انقلابی در اندیشه راهنمای خود دارد و رهایی آن از قدرت و در نتیجه آزادی و استقلال را جانشین آن کردن. 

وطن، به مردمی عارف به حقوق انسان، حقوق ملی، حقوق شهروندی و حقوق طبیعت نیاز دارد.  ایران ویران شده بدست استبداد سلطنتی و مذهبی، را چنین مردمانی آزاد و آباد کرده و اینگونه رشدی فقر زدا، وطن را سبز و زمین و رودها و دریاچه ها را پر آب خواهد کرد.  به خود و تواناییهای خود باور کنیم.  مهمترین عامل تغییر ما هستیم و تا تغییر نکنیم، هیچ تغییری مستمر و بر خود افزا رخ نخواهد داد.  این ما هستیم که نیاز دارین تا معمار سرنوشت خود شویم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر