این سوال را در فیس بوک مطرح کرده
بودم و در اینجا بعضی پاسخها را می توانید ببینید و در آخر نظرات خود را
خواهم آورد:
1.
آیا این به این دلیل است که دورویی
(Hypocrisy) یکی از ویژگیهای فرهنگی در بسیاری
از کشورهای کمتر توسعه یافته منجمله ایران است؟ نقد و نظر با شما.
2.
مشکل رانندگی و ترافیک در ایران کنونی مربوط است به حکومت بی قانون. اصلا ربطی
به ایرانی بودن ندارد. اگر از اول پلیس و جریمه وجود داشت قانون رعایت می شد و به
تدریج یک عادت و فرهنگ می شد مثل اروپا.
3.
قانون اجرا نمیشود و زیر پا گذارده میشود مخصوصا از طرف کسا نیکه خود را قانون
گذار و مجری قانون میدانند ، بیش از این در یک جامعه هرج مرج ، انتظار دیگری هم
مگر میتوان داشت؟
4.
شما یک عمل کرد در این کشور یافت میکنید که بر اساس اصولی و ضابته ئی باشد . ؟
5.
چون در مهمانبازی طرف خود را میشناسیم ولی در رانندگی نه. دقیقتر: چون وارث یک فرهنگ قبیلهای هستیم، و فاقد فرهنگ مدنی.
6.
کم کم درست می شویم... تاخر فرهنگیست... همه موارد با هم درست نمی شوند.
7. برای اینکه دروغگو و حقه باز هستیم (گوینده این نظر را می شناسم. استادی می باشند در آلمان و از پهولیست ها می باشند و از ستایشگران دیکتاتورهای سلطنتی.)
اینهم نظر من بصور خلاصه و در چند
نکته:
-
مهمانوازی، سنتی دیرین است که در
طول هزاران سال، در فرهنگ ایرانی نهادینه شده است. فقط هم منحصر به ایران هم نیست و جوامع ساکن در
منطقه، نیز دارای چنین فرهنگی می باشند. اینکه
چرا جوامع ایرانی و دیگر جوامع منطقه و بعضی دیگر، دارای چنین فرهنگی شده اند،
موضوع بحث در اینجا نیست. در اینجا فقط با
مقایسه ای این تفاوت را بیان کنم:
مادرم از همان کودکی امان وقتی میوه می خرید، همیشه میوه های با کیفیت و شکل و
قیافه بهتر را جدا می کرد و مانده ها سهم ما می شد. وقتی اعتراض می کردیم، می گفت که آنها برای
مهمان است که ممکن است سر زده بیاید و اگر قبل از شکل و رو افتادن نیامد، قسمت شما
خواهد شد.
وقتی تازه به انگیس آمده بودم، در یک مهمانی یک دختر ایرانی تجربه هایی زندگی
در انگستان زندگی کردن را بمن می آموخت.
از جمله و با حالتی که معلوم بود هنوز نیز عصبانی است، می گفت که یکبار در
خانه ای اتاقی از صاحبخانه اجاره کرده بود و یکبار، از توی سبد میوه سیبی بر داشته
بود و گاز زده بود. می گفت که صاحبخانه که
خانمی بود، اعتنراض کرد که چرا سیب را برداشتی و به تعداد خانواده ام سیب خریده
بودم و حالا به یکی سیب نمی رسد.
-
همانطور که در این فیلم می بینید،
اینگونه نیست که وقتی ماشین وارد کشورهای غربی شد، همگی بگونه ای ژنتیکی 😊 قوانین ترافیکی را، که هنوز وجود
نداشت، رعایت می کردند. یکی از علل اصلی
ظهور و گسترش این قوانین، تصادف و مرگ تعداد بسیاری از عابران پیاده بود که فرق
پیاده رو و خیابان را نمی دانستند بود و نظام سرمایه داری. توضیح اینکه، برای مثال، ماکس وبر توضیح می دهد
که در نیویورک، بطور متوسط سالی چند صد نفر زیر تراموا می رفتند و می مردند. ولی برای کمپانی صرفه اقتصادی اش بیشتر بود که
به بازماندگان خسارت بدهد تا اینکه، ایمنی تراموای ها را بالا برده تا کسی کشته
نشود.
https://www.youtube.com/watch?v=W8vxycnbDGA
-
مقررات ترافیک، به علت این تصادفات
و نیز ایجاد ترافیکهای خفه کننده، در آغاز، بیشتر از طریق بحث در رسانه ها و در نتیجه
ایجاد فشار جامعه مدنی به دولتهای دموکراتیک خود وضع شد. به بیان دیگر، این فشار از پایین بود که بالا
را مجبور به وضع قوانینی کرد که قبلا بیشتر جامعه اجرای آن را به نفع خود یافته
بود. برای نمونه، سیگار را در محافل عمومی
مانند پاب/آبجو خوری ها و اینگونه اماکن مضرات آن را برای غیر سیگاری ها، در آغاز
پزشکان متخصص طرح کردند و به بحث در رسانه ها تبدیل شد و این بحث سالها طول
کشید. در آن زمان به ذهن کسی نمی آمد که
روزی برسد که در رستورانها و بار ها و آبجو خوری ها (یعنی می آمد ولی اجرای آن را
نزدیک به محال می دیدند.) مردم سیگار نکشند.
برای مثال در آن سالهای اول که به پاب و دیسکو های دانشگاه و محل با دوستان
می رفتم (یادمه که قیمت آب پرتقال حدود 4-5 برابر آب پرتقال از مغازه بود. برای همین با دوستانم، آب پرتقال را از مغازه
می خریدیم و تووی ساکم می گذاشتم و بعد یکی از دوستان مکزیکی ام که در آنجا گارسن
بود، گیلاس می آورد و ما زیر میز آب پرتقال را توی گیلاس می ریختیم 😊 یادش بخیر.) وقتی بخانه می رسیدم،
می دیدم که تمام لباسهایم و حتی پوست بدنم بوی سیگار می دهد!
بعد فشار جامعه مدنی دولت را مجبور به جلو گیری از کشیدن سیگار در اینگونه
مکانها کرد. در آغاز، دولتها هیچ میل
نداشتند این کار را بکنند، چرا که فکر می کردند که هم مصرف سیگار و هم مصرف آبجو و
دیگر مشروبات الکلی که از آن مالیات زیادی می گرفتند پایین می آید. ولی بالاخره مجبور به این کار شدند و این کار
را هم مرحله به مرحله انجام دادند، تا بعد از چند سال، سیگار کشیدن در این مکانها
کلا ممنوع شد و این ممنوع شدن رعایت شد.
چرا که جامعه در اثر در مسیر اطلاعات لازم و مباحث لازم قرار گرفته بود و
آمادگی آن را پیدا کرده بود.
-
در کشورهایی مانند کشور ما، مقرارت
ترافیک، از آنجا که جامعه در تصمیمات دولت هیچ نقش و نظری نداشت، از بالا وضع و
بزور قانونی که اکثر مردم آن را <زور دولتی> فهم می کردند، به جامعه معرفی
شد. البته وقتی دولتی استبدادی که جامعه
آن را در برابر خود می بیند، قوانینی را وضع کند و بدون به بحث گذاشتن، سعی کند که
آن را بزور به جامعه تحمیل کند، بگونه ای طبیعی، جامعه نه تنها آن را بر نمی تابد،
بلکه نقض آن را اظهار مخالفت با دولتی که از خود نمی داند فرض می کند. اظهار مخالفت و ارتکاب جرمی، که دولت استبدادی
نمی تواند آن را <جرم سیاسی> تعریف کند، تا پوست طرف را بکند.
تجربه ای گویا:
در ایران که بودم، در کل، مردم همیشه صفهای اتوبوس شرکت واحد را رعایت می
کردند و این برایم امری عادی بود و اگر کسی می خواست تو صف بزند، بیشتر یک چشم غره
کافی بود تا برود ته صف. وقتی که در سال
1363به لندن آمدم همانگونه که رعایت مقرارت ترافیک بوسیله رانندگان برایم جلب توجه
می کرد و تحسین بر انگیز، عدم رعایت صف برای اتوبوسهای شهری برایم عجیب بود. به این معنی که بصورت تئوریک صف وجود داشت، ولی
بسیاری رعایت نمی کردند. بعد که با چند
دانشجوی آلمانی که به لندن آمده بودم آشنا شدم، از نظم انگیسی ها در صف بستن برای
اتوبوس تعریف می کردند! که باز برایم خیلی عجیب بود و وقتی علت را سوال می کردم می
گفتند که در آلمان (بیشتر از شهرهایی مانند برلین بودند کلن و فرانکفورت.) صف
اتوبوس وجود ندارد و این برایم خیلی بود که در کشوری که شهره نظم داشتن است، وضعیت
صفهای اتوبوس اینگونه است.
این مقایسه سوالی را در ذهنم ایجاد کرد که پاسخی برای آن نیافتم و آن اینکه در
ایرانی که مقرارت ترافیک با اجبار و بگونه ای حداقل اجرا می شود چگونه است که صف
اتوبوس گونه ای رعایت می شود که صفهای اتوبوس در لندن را بی نظم می یابم؟
چند سال بعد اقبال دست داد و با دکتر عبدالصمد تقی زاده (ایشان در سال 1973
کاندیدای جایزه نوبل در پزشکی شده بودند و بعد از انقلاب تا کودتای خرداد 60 ریاست
دانشگاه ملی را بر عهده داشتند و بعد از کودتا از ایران خارج و تحقیقات خود در سرطان
را ادامه دادند.) آشنا شدم. ایشان در زمان
ملی شدن نفت، از دانشجویان هوادار دکتر مصدق بودند. از جمله خاطراتی که ذکر کردند، یکی در باره
چگونگی ایجاد صفهای اتوبوس در تهران بود.
می گفتند که در زمان ملی شدن نفت، روزنامه های انگیسی سعی در وحشی و غیر
متمدن نشان دادن مردم ایران داشتند و از جمله دلایل آن را هجوم مردم برای سوار شدن
به اتوبوسهای شهری ذکر می کردند.
می گفتند که با دانشجویان دیگر تصمیم گرفتیم که وضعیت را تغییر دهیم و برای
اینکار هر دانشجو یا چند دانشجو مامور نظم دادن به یک ایستگاه اتوبوس شدند. می گفت که در ایستگاه اتوبوس می ایستادیم و
برای مسافران توضیح می دادیم که چرا نیاز به صف بستن است و از آنجا که مردم هوادار
مصدق بودند، روی خوش به نظراتمان نشان می دادند و شروع کردند به همکاری و بعد از
مدت کوتاهی، خودشان و بدون نیاز به ما، در ایستگاه های اتوبوس صف تشکیل می دادند و
در طول یکی دو سال بصورت عادت در آمد.
در اینجا بود که متوجه شدم که پاسخ سوال
خود را یافتم و باز تایید بر نظرم شد که اینها همه، بیشتر، بر می گردد به نوع ساختار
سیاسی و نقش داشتن/نداشتن مردم در دولت و حکومت و به بیان دیگر در اختیار قرار
گرفتن/نگرفتن حاکمیت به مردم. به بیان
دیگر، این نوع رفتار ربط مستقیم دارد به بود/نبود آزادی های سیاسی- اجتماعی و
فرهنگی و اقتصادی. باز به بیان دیگر، تغییر رابطه دولت- ملت از
استبداد سلطنتی- مذهبی به مردمسالاری، ادب مهمانوازی به به خیابانها نیز گسترش می
تواند بدهد و اینگونه به دیگر ماشنیها نه به عنوان مزاحم رانندگی که به عنوان
مهمان دیگری در خیابان نگاه خواهد شد و رعایت ادب هم امری اخلاقی خواهد شد و هم
ضروی و هم عقلانی.
بهر حال، این بسیار خلاصه ای از نظرم در این رابطه می باشد و امیدوارم که دیگر
هموطنان، از طریق تحقیق و نقد، کوشش کنند که این در این رابطه گفتگویی عمومی ایجاد
شود.