۱۳۹۹ تیر ۲۷, جمعه

پیام رفسنجانی – خامنه ای به ریگان: ایران باید در جنگ با عراق شکست بخورد





 فرستاده رفسنجانی  (آقای مهدی کروبی) در لندن  به اولیور نورث گفت: " چرا شما برای رژیم  (ایران) اسلحه می فرستید؟ آیا نمی بینید که با این کار تندرو ترین عناصر را تقویت می کنید؟ چگونه انتظار دارید سیاست ها تغییر کنند وقتی شما اسلحه ای را که برای جنگیدن نیاز دارند، در اختیارشان می گذارید؟"



که با وجود منابع معتبر primary source ) )، که نشان از کوشش جناح رفسنجانی – خامنه ای برای شکست ایران در جنگ با عراق دارد، اساتید  دانشگاهی و روزنامه نگاران 30 ایرانی  سال است که در این باره سکوت کرده اند. البته  در ایران  این امر می تواند قابل فهم باشد اما در خارج از ایران نه قابل فهم و نه قابل بخشش است . این تنها بنی صدر است که برای افشای روابط پنهانی خمینی و ریگان از ایران خارج شد، و اسناد خود و نیز بسیاری از این منابع را  ترجمه و در سه جلد کتاب تحت عنوان:"تحقیقها و یافته های جدید پیرامون "اکتبر سورپرایز" و "ایران گیت" منتشر کرده است و با این وجود در سی سال گذشته هیچ مراجعه موثری به آنها نشده است.(1)

حداقل سه منبع اصلی در این باره وجود دارند. 
1. گزارش کمیته تحقیق کنگره آمریکا در باره ایران کنترا (ایران-گیت) ،  ص: 152
Report of the Congressional Committee Investigating The Iran-Contra Affair

2. کتاب Perilous Statecraft (سیاستمداری خطرناک) که نویسنده آن مایکل لدین(Michael A. Ledeen) ، مشاور امنیت ملی دولت آمریکا در زمان رونالد ریگان  میباشد که مستقیما در مذاکرات پنهان با طرفها ی ایرانی خود شرکت داشته است.  صفحات 140-141
3. کتاب Under Fire: An American Story ( زیر آتش، داستان آمریکایی) که نویسنده آن سرهنگ اولیور نورث  (Colonel Oliver North)  ، یکی از مذاکره کنندگان اصلی دولت ریگان برای مذاکرات پنهان با رژیم ایران در رابطه با مبادله اسلحه با گروگان و نیز کوشش در عادی کردن رابطه با رژیم بوده است.

حتما منابع اسرائیلی نیز در این رابطه مطالبی را انتشار داده اند، چرا که بعد از کودتای خرداد 60، این اسرائیل بوده است که واسطه تحویل سلاح به رژیم برای ادامه جنگ بوده است (بیشتر سلاحهای کهنه خود )  که هم در آمد سرشاری از این راه برای خود کسب کردند و هم مدرنترین سلاح های آمریکایی را جانشین سلاح های کهنه خود کردند.
البته فروش اسلحه از طریق اسرائیل به ایران پاداشی بودکه دستگاه ریگان به آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی داده بود.  توضیح اینکه در موافقت پنهانی و خائنانه آقای خمینی و رهبران حزب جمهوری بر سر گروگانهای آمریکایی سفارت، طرف ایرانی موافقت کرده بود که گروگانها را بعد از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا آزاد کند تا اینگونه شکست جیمی کارتر را تضمین و در مقابل، ریگان  نیز بعد از انتخاب فروش پنهانی اسلحه به ایران را از سر بگیرد.  یعنی معامله ای که هم جناح در پی باز سازی استبداد در وطن  ما را قادر به ادامه جنگ نمود تا  بتواند در طول این مدت ستون پایه های استبداد را مستقر کند و هم پیروزی ریگان را حتمی کرد و اینگونه، ایران را گرفتار استبدادی فراگیر و  جهان را گرفتار ریگانیسم یا سرمایه داری وحشی کرد.  خیانت دو طرفه ای که به <اکتبر سورپرایز> معروف شد. (2)

توضیح این امر که چرا اسرائیلی ها ،  علیرغم آن که ظاهرا دشمن قسم خورده رژیم بوده اند،  به رژیم اسلحه می رسانده اند را می شود در شهادت آلن کلارک  وزیر دفاع  حکومت مارگارت تاچر دید که در دادگاه ماتریکس چرچیل (Matrix Churchill)  در توجیه فروش سلاح به عراق گفت:
و برای طولانی کردن جنگ هیچگاه و به هیچ یک از دو کشور به آن اندازه  سلاح داده نشد تا یکطرف در جنگ پیروز شود و پیش بینی بنی صدر در پیام خود به مردم ایران، در 22 خراد 1360، که ادامه جنگ به فرسایش نیروی دو طرف منجر خواهد شد تحقق پیدا کرد.
به بیان دیگر، جنگی که بنا بر پیام رئیس جمهور (آقای بنی صدر)  به مردم ایران ،  قرار بود با پیروزی ایران و گرفتن غرامت سنگینی  به پایان برسد (تا آن زمان حدود 5 هزار شهید و 24 هزار نفر زخمی شده بودند.) هفت سال دیگر ادامه یافت تا در جریان آن بیش از دو میلیون ایرانی و عراقی کشته و زخمی و معلول شوند و بقول اقای رفسنجانی، 1000 میلیارد دلار (به ارزش امروز بیش از 2100 میلیارد دلار.)  هزینه چنان جنگی شود و نسلی یا در میادین مین از بین برود یا از کشور مهاجرت  کند و بهترین فرصت رشد از بین برود تا منافع غرب در منطقه و ورای آن حفظ شود. منافعی که از طریق دگردیسی انقلاب بهمن از مردمسالاری به استبدادی دیگر و نیز جنگ استبداد فراگیر مذهبی با استبداد فاشیسم بعثیست صدام، ممکن می شد.
در رابطه با پیام اولین رئیس جمهور لازم به توضیح است که بعد از آنکه آقای غضنفر پور، نماینده مجلس، پیام بنی صدر را ، که  موافقتنامه صلح را افشا کرده بود، در مجلس خواند، خشم آقای خمینی  بر انگیخته  شد و  هنگام خروج ایشان و همکارش دکتر احمد سلامتیان از مجلس، پاسداران رفسنجانی در پی ترور آنها بر آمدند.  (4)
در این اطلاعیه، رئیس جمهور اطلاع داده بود که چهار وزیر خارجه کشورهای بیطرف قرار بوده که پاسخ صدام در مورد خروج نیروهای عراق از باقیمانده خاک ایران (تا آن زمان 50% از زمینهای اشغالی آزاد شده بود.) را در 18 خرداد بیاورند  که با ملاحظه وضعیت کشور منصرف گشتند. (بعدا معلوم شد که از دفتر آقای رجایی به آنها تلفن زده بودند و گفته بودند که  در ایران تحولاتی در حال انجام است – کودتا بر علیه رئیس جمهور- و آمدن خود را به تاخیر بیاندازند.) و اینکه ایران، در بهترین وضعیت نظامی قرار گرفته است و با پیروزی در این جنگ،  ایران نقشه های آمریکا در منطقه را  برهم خواهد زد.  وی هم چنین  به مردم ایران هشدار داده بود که در صورت موفقیت کودتا، جنگ پیروز را طولانی کرده و مانند گروگانگیری آن را در شکست پایان خواهند داد. (5)
علت نگرانی رهبران حزب جمهوری و اقمار آنها  از پایان جنگ همراه با پیروزی ایران را در گزارش روزانه رئیس جمهور به مردم در 9 خرداد 60 (روزنامه انقلاب اسلامی شماره 551) می بینیم:
" حالا عده‌ای هستند که می‌خواهند ما به هرقیمت شکست بخوریم. چون فکر می‌کنند پیروزی، پیروزی رئیس جمهوری است و این چیزی است که برای آنها غیر قابل قبول است... ما باید به دنیا بگوئیم که حرف معقولی داریم و مورد تجاوز واقع شده‌ایم، نباید بهانه و ایرادی در دست متجاوز باقی بگذاریم که از آن به زیان ما در جنگ بهره بگیرد. و نه این‌که کار را به صورتی در بیاوریم که سرنوشت جنگ هم مثل سرنوشت گروگانها بشود ".
به همین علت بود که بعد از موافقت آقای خمینی با پایان جنگ در خرداد 60،(بنی صدر پیشنهاد صلح و موافقت صدام را اول در دو نامه (6) و بعد حضوری به اطلاع آقای خمینی رسانده بود و اینکه الان شرایط پایان جنگ ایجاد شده است و ایشان موافقت کرده بود.)  آقایان بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای سراسیمه نزد آقای خمینی رفته و  به او گفتند  که در حال حاضر محبوبیت بنی صدردر میان مردم آنگونه است که تمام روحانیت  هم بدون شما حریف او نمی شوند و اگر او جنگ را تمام کند، آنوقت شما نیز حریف او نخواهید شد و سوار تانکهایش شده و به تهران وارد خواهد شد،  با استفاده از ضعف او، که همان تمایل شدیدش به قدرت بود، موافقت او را اینگونه به مخالفت تبدیل کردند
سلاخی شده این گفتگو را بعدها آقای شمخانی بیان کرد (7)
  آقای شمخانی  پس ار آنکه گفت در زمان بنی صدر هیچ موفقیت نظامی پیش نیامد ادامه داد:
"اگر بنی صدر پیروز می شد تانکهایی که به سمت بصره می رفتند، تانکهای فکریش در تهران به سمت کرسی های قدرت می رفت و می گفت من عامل پیروزی ایرانم."
شاید در اینجا لازم  باشد این سوال از آقای شمخانی شود که اگر چنین بود و در دوران بنی صدر هیچ پیروزی بدست نیامده بود، چگونه بود که در کنفرانس مطبوعاتی سران نظامی بعد از بر کناری بنی صدر، پس از آنکه سرهنگ فکوری فاش کرد که در زمان حمله عراق، در جبهه خوزستان و در مقابل 2000 تانک عراقی ایران تنها 28 تانک داشت و با این وجود، تیمسار فلاحی در گزارش وضعیت نظامی اعلام کرد:
"تیمسار فلاحی در پاسخ به سئوال دیگری که چه مقدار از خاک ایران از اشغال نیروهای بعث خارج شده است گفت: حدود 45 درصد از سرزمین های اشغالی را پس گرفته ایم که 15 درصد دیگر زمینهائی است که قابل سکونت نبوده و در دست عراق نیز نیست ولی در اختیار ما هم نمی باشد لذا فقط 40 درصد زمینهای اشغالی هنوز در دست نیروهای مهاجم است. وی افزود: از منطقه سومار در کرمانشاهان تا نزدیک مهران نیروهای ما روی مرز قراردادی 1975 می باشند." (8)
آقای شمخانی  بایستی پاسخ دهند که آزاد سازی حدود 60 درصد مناطق اشغالی بدون هیچ پیروزی نظامی  چگونه حاصل شد؟ آیا  نیروهای عراقی داوطلبانه عقب کشیده بودند؟ البته ایشان می دانند که اینگونه نبود و در طول آن مدت ارتش ایران به پیروزهایی دست یافت که از شاهکارهای  عملیات نظامی می باشند از جمله در آزاد سازی قله های الله اکبر در عملیاتی که  طی آن تنها 23 نظامی ایران کشته شدند،  (که 14 نفر از آنها نیز به علت لغو دستور بود) و   5 تانک منهدم شد.  در حالی که از قوای نظامی عراق 1800 نفر کشته و 2000 نفر به اسارت در آمدند.  ایشان و دیگر سرداران سپاه این اطلاعات را دارند و نمی گویند، چرا که  باید داستان این پیروزی ها به روایت به سرقت رفته جنگ تبدیل شود تا بتوان روایت دروغین استبدادیان را به نسل جوان حقنه کرد.
در مورد محبوبیت بنی صدر، که رهبران حزب جمهوری از آن بوحشت افتاده بودند، روزنامه لوموند در اوائل خرداد 60 گزارش داده بود که محبوبیت بنی صدر از خمینی نیز بسیار پیشی گرفته است و اریک رولو، مسئول خاورمیانه  این روزنامه در آن زمان، در مصاحبه ای با نویسنده در زمان انجام تز دکترای اینجانب در رابطه با سی ماه اول انقلاب، این اطلاع را تایید کرد. در این تحقیق به سنجش افکار که بطور ماهانه انجام می گرفت نیز اشاره شده بود:

ترجمه: " هر قدر امکان پایان جنگ در نفع ایران بیشتر می شد و امکان آن جدی تر، وضعیت حاد تر می شد.  بگونه ای که در چند ماه آخر ریاست جمهوری بنی صدر محبوبیت او از خمینی هم بیشتر شده بود.  آخرین سنجش افکار نشان داد که 76% مردم از رییس جمهور  بنی صدر رضایت داشته و  49.5% از خمینی (رضایت داشتند.).   این شکاف در میان نسل جوان بسیار وسیع تر بود: نزدیک به  80% از جوانان از بنی صدر حمایت می کردند.  در حالیکه 30-35% از خمینی حمایت می کردند.  این واقعیت با گزارشات گزارشگران، از جمله اریک رولو، تایید و اطلاع داد که محبوبیت بنی صدر با فاصله زیاد از خمینی نیز بیشتر شده است.  همان سنجش افکار نشان می دادند که بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای،
مورد تنفرترین رهبران در ایران بودند.> ص 282-283 (9)

به موضوع تحقیق باز گردیم و در اینجا علت وحشت حزب جمهوری، که در پی انحصار قدرت و باز سازی استبداد بود، از پیروزی ارتش و تبدیل ارتش شاهنشاهی به ارتش ملی به فرماندهی بنی صدر را می بینیم ( بر خلاف سپاه پاسداران که به علت شرکت سیستماتیک در سرکوب مردم و دست به کشتار ایرانیان زدن مورد تنفر مردم است، ارتش ایران هنوز ملی بودن و مردمی بودن خود را حفظ کرده و محبوب مردم است) .  به همین علت  به مرحله آخر کودتا سرعت بخشیده شد و قبل از اینکه موافقتامه پایان جنگ با عراق به امضا برسد، نه تنها  بنی صدر از فرماندهی کل قوا خلع  می شود ، اولین رئیس جمهور تاریخ کشور نیز بوسیله کودتا بر کنار گشته و  فتوای 7 بار اعدامش صادر مس شودو سعی در ترور غضنفر پور که اطلاع را از طریق مجلس به مردم رسانده بود  هم می شود.  و باز به همین علت است که حتی اصلاح طلبان وقتی جنگ را نقد می کنند، انتقاداتشان به این محدود می شود که جنگ باید بعد از آزاد سازی خرمشهر به پایان می رسید و هیچ یک به یکسال قبل از آن، به خرداد 60،  باز نمی گردند.  چرا که در آن صورت نه تنها باید از رئیس جمهور رفع اتهام کنند و نه تنها باید او را سپاس بدارند، بلکه باید نقش خود را در کودتای خونین خرداد 60 ، که در واقع کودتا بر علیه اهداف دموکراتیک انقلاب بود، را بپذیرند. اما تا این زمان حتی یک نفر از آنها از خود چنین شجاعت، صداقت و  فراستی را بروز نداده است.
در عین حال باید به این امر مستمر تاریخی  نیز توجه داشت که در تاریخ جنگها، هر وقت فرماندهی از خود لیاقت بخرج داده و محبوب جامعه شده است، مستبد او را خطری برای خود دیده و در صد حذف او بر آمده است.  برای مثال در تاریخ خودمان می بینیم که وقتی سورنا فرمانده ایرانی، ارتش کراسوس، یکی از سه قدرتمندترین رهبران امپراطوری روم، سزار و پمپئی، را در هم شکست و عظیم ترین شکست  تا آن تاریخ را به روم  وارد می کند، اندکی بعد از پیروزی، به فرمان ارد، اشک سیزدهم به قتل می رسد و این ضعف فرماندهی سبب می شود که چند سال بعد که رومی ها به حمله انتقامی دست می زنند پایتخت اشکانی ها، تیسفون، را نیز تصرف کنند.  یا در جنگ جهانی دوم، گئورگی ژوکوف که فرماندهی نیروهای شوروی بر ضد ارتش هیتلری را بر عهده داشت، بعد از پایان جنگ، از طرف استالین مورد بی مهری قرار می گیرد و از فرماندهی خلع شده و متهم به توطئه برعلیه حزب می شود.
هیتلر نیز این روش را بکار می برد و به همین علت است که جنگ را با ژنرالهای درجه یک شروع و با درجه سه ها ادامه داد.  چرا که آنها را برای خود خطری می دید.
البته باید در اینجا از نقش حزب توده و چریکهای فدایی خلق در یاری رساندن به گسترش چنین وحشتی نیز یاد کرد.  توضیح اینکه، این تنها حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی نبودند که از پیروزی ارتش ایران به فرماندهی بنی صدر وحشت داشتند بلکه آنها نیز به وحشت افتاده بودند، چرا که در انتخاب بین جناح مرد مسالار به رهبری بنی صدر و جناح استبدادی، در راستای سیاست شوروی، جبهه استبدادیان را انتخاب کردند، زیرا به حساب خودشان، پیروزی ایران در جنگ آنها را در وضعیت بدی قرار می داد و به همین علت، این حزب توده بود که دم از خطر بنی صدر و پیروزی او در جنگ زد و به کمک حزب جمهوری شتافت و رئیس جمهور را ناپلئون انقلاب ایران خطاب کرد. 
وحشت رهبران حزب جمهوری از پیروزی ایران در جنگ آنقدر بود که به سید حسین خمینی گفته بودند که:
"من با آنها (رهبران حزب جمهوری اسلامی) صحبت کردم.  آنها بمن گفتند که اگر خوزستان و حتی نصف ایران برود بهتر از این است که بنی صدر در جنگ پیروز شود." (10)
وحشت رهبران حزب جمهوری از پیروزی سپاه
بعد از کودتای خرداد 60 و آزادی سازی خرمشهر در سال بعد، که آنهم بدست ارتش  (11) انجام گرفته بود، روحانیت حاکم هنوز توانا به استقرار ستون پایه های استبداد نبود و نیاز به باز هم طولانی تر کردن جنگ داشت تا در این فاصله ستون پایه های استبداد محکم شوند.  اما فرایند استحکام بخشیدن به ستون پایه ها ، از جمله، به قدرتمند شدن سپاه منجر شدو وحشتی که حزب جمهوری از پیروزی بنی صدر در جنگ داشت به وحشت از فرماندهان سپاه تبدیل شد.  بنا بر این حزب جمهوری این قدرتمند تر شدن  سپاه  را برای خود خطری جدی دید و برای جلوگیری از این خطر، شکست ایران در جنگ را هدف خود قرار داد.  چرا که این صورت  فرماندهان سپاه دیگر نمی توانستند پیروزی در جنگ را به نام خود بخوانند و از آن به عنوان اهرم سیاسی برای پس زدن روحانیت حاکم استفاده کنند.
در این چارچوب است که اعتراض فرستاده  آقای رفسنجانی به سرهنگ نورث برای ارسال اسلحه به سپاه برای ادامه جنگ قابل  فهم می شود:
"   چرا شما برای رژیم اسلحه می فرستید؟ آیا نمی بینید که با این کار رادیکالترین عناصر را تقویت می کنید؟ چگونه انتظار دارید سیاست ها تغییر کنند وقتی شما اسلحه ای را که برای جنگ کردن نیاز دارند، در اختیارشان می گذارید؟" (12)
اینکه این فرستاده آقای رفسنجانی چه فردی بوده است  را می شود در 50 صفحه از گزارشات کنگره آمریکا در رابطه با ایران گیت، که به پیش زمینه ملاقات در لندن مربوط می شود،  و نیز بنا بر خاطرات مک فارلین  (Robert C.McFarlane) ، مشاور امنیتی رونالد ریگان، و دیوید کیمچی ، که رابط اصلی اسرائیل با دستگاه خمینی بود، دید.  مک فارلین از ملاقات خود با فرستاده رفسنجانی- خامنه ای در لندن می گوید:
"...(دیوید کیمچی) مطمئن باقی ماند و گفت که قربانی فر و همکاران او، از جمله مردی به نام (مهدی)  کروبی به تغییر (سیاست) در طول زمان تعهد داشتند...."(13)
به بیان دیگر،  فرستاده رفسنجانی و رفیق  30 ساله او، خامنه ای ، از آمریکا می خواهند تا با ندادن اسلحه سبب شوند که ایران در جنگ شکست بخورد تا رادیکالها ضعیف شوند و آنها (معتدل ها) قدرت را بطور کامل در انحصار خود در آورند.  این کافی نبود، در لندن اسامی 1000 نفر "میانه رو" را نیز در اختیار طرف های آمریکایی گذاشته بودند.  البته فرهاد بازفت، خبرنگار ایرانی  روزنامه ایندپندنت لندن، که بدستور صدام حسین اعدام شد، (14) به آقای بنی صدر اطلاع داده بود که  تعداد این اسامی   600 نفر می باشد و او آن اسامی را  هم در اختیار دارد. 
البته درخواست جناح رفسنجانی در آن زمان رد شد چرا که همانگونه که وزیر دفاع تاچر، آلن کلارک، گفته بود، ادامه جنگ ایران و عراق در راستای منافع غرب بود و هر چه طولانی تر بهتر.  ولی وقتی حزب جمهوریخواه آمریکا تصمیم به نامزدی جورج بوش گرفت، از جمله سیاست هایی که امکان پیروزی جورج بوش پدر را فراهم می کرد، تابستان صلح بود.  در اینجاست که منافع حزب جمهوریخواه و جناح رفسنجانی – خامنه ای در راستای یکدیگر قرار می گیرند و اینگونه است که در سال آخر جنگ شاهد چهار شکست پی در پی ایران ، که هیچ توضیح نظامی ندارند،   می شویم و از آنجا که خمینی هنوز حاضر به نوشیدن جام زهر نبود، هواپیمای مسافربری ایران بوسیله ناو نیروی دریایی آمریکا نیز مورد اصابت قرار گرفته و سقوط می کند  تا به خمینی فهمانده شود که تصمیم آمریکا جدی است.  از آنجا که زدن هواپیما بنا بر دستور انجام گرفته بود، مدتی بعد  فرمانده ناو، کاپیتان ویلیام سی. راجرز، هم مدال می گیرد و هم ارتقاء درجه.(15)
به سبب اهمیت فوق العاده موضوع، لازم به تکرار است که این دقیقا همان چیزی بود که انجام شد و در سال آخر جنگ با 4 شکست پیاپی، که هیچ توضیح نظامی ندارند، ایران شکست خورد و آقای رفسنجانی نیز چند ماه بعد از کودتای خرداد 60 ،  (16) اطلاعیه 22 خرداد بنی صدر در رابطه با پایان جنگ را تایید کرده و گفت (16) :
"ما نمی‌خواهیم در سایه رژیم فعلی عراق، به هیچ توافقی با بغداد برسیم... و این سری نیست که آن را فاش کنم که صدام حسین توسط میانجی‌ها موافقت کرد طبق مواد و شرایط قرارداد الجزایر و بدون قید و شرط، عقب‌نشینی کند... ولی ما این پیشنهاد را رد کردیم و با هرگونه توافقی مخالفت خواهیم کرد." ..... "این توافق باید با ملت عراق و پس از پیروزی امضا گردد. ما حاضر نیستیم دست از حمایت از سازمان های مخالف رژیم عراق برداریم." (17)
و تا زمانی که از رشد قدرت سپاه احساس خطر نکرده بود  نیز از طرفداران شدید ادامه جنگ باقی  ماند.
این در حالی بود که حتی اگر یک هفته کودتا را به تاخیر انداخته بودند، جنگ با پیروزی ایران و گرفتن خسارتی سنگین به پایان می رسید.  آقای بنی صدر حتی نامه استعفای خود را نزد آقای خمینی گذاشته و تعهد کرده بود که بعد از به پایان رساندن جنگ استعفا خواهد داد.  ولی رهبران حزب جمهوری اسلامی می دانستند که با پایان جنگ نه تنها قادر به محکم کردن ستون پایه های استبداد خود نیستند بلکه می دانستند که احتمال استعفای بنی صدر، که محبوبیتش در دو ماه آخر قبل از کودتا از آقای خمینی هم پیشی گرفته بود، کم خواهد شد. برای رهبران حزب جمهوری اسلامی، که نامزد آنها، دکتر حسن حبیبی، در انتخابات ریاست جمهوری  زیر 5% رای آورده بود، و هم سنجش های افکارهای ماهانه، وهم تیراژ بسیار پایین روزنامه جمهوری اسلامی،  معلوم شده بود که تنها از طریق اعمال خشونت است که امکان در اختیار گرفتن کامل  حکومت و دولت را خواهند داشت.  در همین رابطه بود که آیت الله محمدی یزدی، عضو هیئت سه نفره حل اختلاف، در پاسخ به آقای بنی صدر که به آنها  گفته بود شما 5% هم در جامعه حمایت ندارید، پاسخ داده بود که ما می خواهیم  باهمین 5%  حکومت کنیم و از اینرو بود که بنا بر گزارش سازمان اطلاعات ارتش به رئیس جمهور، تعداد حملات روزانه چماقداران به گروه های سیاسی مخالف، در اردیبهشت 1360 و ماهی قبل از کودتای خرداد 60،  به 1200 حمله در هفته رسیده بود. ( 18)
چراغ سبز کارتر برای حمله عراق به ایران
رابرت پاری در تحقیقات خود به سندی دست یافت که بنا بر آن الکساندر هیگ، وزیر خارجه رونالد ریگان ، می گوید که این جیمی کارتر بود که چراغ سبز حمله نظامی به ایران را از طریق شاهزاده فهد، ولیعهد عربستان، در آن زمان، به صدام حسین داد:
الکساندر هیگ:
" تصدیق این  امر قابل توجه بود که رئیس جمهور کارتر، از طریق فهد (نخست وزیر عربستان در آن زمان) چراغ سبز حمله به ایران را به عراقی ها داد." (19)

نا ندانیم که چگونه به اینجا رسیدیم، پاسخ روشنی برای سوال چه باید کرد  نخواهیم یافت.
در انتها به کتاب خاطرات مایکل لدین مراجعه کنیم:
در پایین ترجمه صفحات 139-142 از کتاب مایکل لدین آمده است.
 "   در گفت و گوهای ژوئیه 1985، این امر مشخص شد که مقام عالیرتبه ( مترجم: مقام عالیرتبه همان آقای مهدی کروبی فرستاده آقای رفسنجانی می باشد.)  به ادامه گفت و گوهای سیاسی با آمریکا علاقمند است  اما به تحصیل اسلحه برای ایران نه! (  مترجم: در اینجا باز می بینیم که جناح رفسنجانی خواهان عدم فروش اسلحه به ایران می باشند تا اینگونه مانع پیروزی ایران در جنگ شوند.) در نیمة دوم گفت و گوهای سه ساعته، اسرائیلی ها از این مقام عالیرتبه پرسیدند آیا می تواند به رهائی گروگان های آمریکا در لبنان کمک کند؟ به او گفتند اگر این کار انجام بگیرد، آمریکائیان شوق بیشتری در گفت و گو با او و حامیانش نشان خواهند داد و به کشور او در جنگ بر ضد عراق کمک خواهند کرد. به او گفتند: " ما می توانیم کاری کنیم که عراق با آهنگ دیگری برقصد."و او به اسرائیلی ها گفت: " شما اشتباه می کنید. اگر ما بکوشیم این مسئله را مورد به مورد حل کنیم، به نتیجة بدی خواهیم رسید." و اصرار ورزید که کوشش هایمان را بر روی مسئله کانونی متمرکز کنیم: و آن، مسئله تغییر دادن طبیعت رژیم ایران است."
مقام عالیرتبة ایرانی: تمام شدن جنگ در شکست، به زیان تندروها است:
"    در دیدار اکتبر 1985، که در آن قربانی فر و شویمر و نیمرودی و من ، از طرف آمریکا، و آن مقام عالیرتبه ، از طرف ایران شرکت داشتیم، بعد از مبادلة تعارف ها ... ، مقام عالیرتبه  به استدلال در رد نظر موافق با فروش اسلحه به ایران پرداخت و با عصبانیت پرسید:
"چرا شما برای رژیم اسلحه می فرستید؟ آیا نمی بینید که با این کار تندرو ترین  عناصر را تقویت می کنید؟ چگونه انتظار دارید سیاست ها تغییر کنند وقتی شما اسلحه ای را که برای جنگیدن نیاز دارند، در اختیارشان می گذارید؟"
مقام عالیرتبه توضیح داد:"  جنگ به زیان ایران تمام می شود و در نتیجه تندروها – که رهبران حزب جنگ طلبان هستند- قدرت خود را از دست خواهند داد. بنابراین، شما بجای اینکه بگذارید شکست بخورند، انواع اسلحه را که برای ادامة جنگ، سخت مورد نیازشان هستند، در اختیارشان می گذارید."
او می گفت:  " موشک های تاو که شما تحویل شان داده اید، اثر جنگی چندانی ندارند اما اثر سیاسی فروش این موشک ها، عظیم است. زیرا رژیم ارسال موشک ها به ایران را در جا انداختن این فکر بکار برد که آمریکا از آن (رژیم) حمایت می کند."
  وی نتیجه ای که این کار ببار آورده بود را بسیار زیان بخش می دانست و می خواست که دیگر تکرار نشود ...
توضیح: این واقعیت که ملاتاریا هرگز تن به پیروزی نظامی نمی دهد، از ماه دوم جنگ، از همان زمان که بر سر گروگان ها با دستگاه ریگان به معامله پنهانی دست زدند بر آقای بنی صدر  معلوم شده بود و از آن زمان، تا پایان  جنگ در  شکست، بنی صدر هیچ فرصتی را برای دادن هشدار به مردم ایران و نیروهای مسلح، از دست نداد. یکی بر این اساس و دیگری بر اساس روش کار ملاتاریا، به مثابه قشر جانبدار قدرت مطلقه و متخصص «چگونه مردن»، در فردای کودتای خرداد 60، پیش بینی کرده بود که ملاتاریا جنگ را آنقدر ادامه خواهد داد تا آن را  در شکست به پایان رساند.
ادامه ترجمه:
تدارک بعد از مرگ خمینی: مرد قوی!:
     بعد از این گفت و گو، به سر وقت برنامة عمل مقام  عالیرتبه رفتیم. وی توضیح داد که تا وقتی خمینی زنده است، طبیعت رژیم همان که هست، می ماند. اما خمینی بیمار است و در ایران، بسیاری کسان متقاعد شده اند که وی به زودی از  صحنه بیرون می رود. اگر این امر روی بدهد، می توان طبیعت رژیم را با ابزار سیاسی تغییر داد. او با اطمینان تمام می گفت:
 " من و حامیانم در مجلس ایران، اکثریت داریم. و حتی اگر خمینی زنده بماند، اسباب و شرائطی در کارهستند تا این«خط» تقویت گردد. وقتی موقعیت سیاسی خویش را تثبیت و تحکیم کردیم، قادر خواهیم شد پاره ای مقام های رژیم را تغییر  دهیم و این امر کفایت می کند که ما و متحدانمان، مهار تصمیم های سیاسی را بدست آوریم. "
...
     گفت و گوها با  مقام عالیرتبه، یک روز و نیم بطول انجامید. در طول این گفت و گوها، نظر قربانی فر را دربارة چگونگی تحول جنگ و شدت گرفتن برخوردهای داخلی، روحیه مردم، و شرائط سخت اقتصادی کشور تأیید کرد و نیز برداشت خود را از همکاری و تعاون واقعی میان آمریکا و ایران بیان داشت. در این میان، یکی از ما پرسید: ایران را همواره یک رهبر قوی اداره کرده است. رهبر جدید چه کسی خواهد شد؟ مقام عالیرتبه با این نظر موافق بود اما گفت هنوز زود است بگوید بعد از خمینی چه کسی ایران را رهبری خواهد کرد. تحولی که در نظر دارد، وقت لازم دارد تا انجام بگیرد – دست کم دو سالی- و آن وقت، زمان آن فرا می رسد که دربارة جانشین خمینی نظر داد (و اِعمال نفوذ کرد). در حال  حاضر، عاجل ترین کارها، تقویت نیروهای طرفدار غرب در ایران است.
    با همة این ها، بنا بر فروش اسلحه شد و اسرائیل موشک های هاوک کهنه را به ایران داد و همه چیز خراب شد. ابتکار ایران رها شد. اما  پس از آن  (اولیور) نورث وارد صحنه شد و گروه آمریکائی- اسرائیلی  پیشین از صحنه بیرون رفتند.

چرا سکوت؟
پس از اینکه مقاله ای  در باره کودتای خرداد 60 منتشر کردم(20)، رابرت پاری، با مقدمه زیر مقاله را باز نشر داد. (21)
< "رابرت پاری :(Robert Parry)  رسانه‌های اصلی همیشه از بکار گیری کلمه کودتا در رابطه با برکناری رهبران نامطلوب (برای دولتها) خوداری می‌کنند، اما سکوت در باره کودتای ۱۹۸۱ (۳۰ خرداد ۶۰ بر علیه بنی صدر) (22) هدف دیگری را هم می‌توانسته تعقیب کند و آن منافع شخصی-سیاسی ریگان، در کودتایی که خود انجام داد (اکتبر سورپرایز)، آنگونه که محمود دلخواسته در این باره تامل می‌کند، می باشد."
و بعداز آن پیام زیر را برای نویسنده فرستاد:

 Mahmood, thanks. An important point in your piece, which I have previously underestimated, was the danger to Iranians who knew about the contacts. Bani-Sadr wrote in reaction to the Argo silly movie that two of his aides were executed because of that knowledge. That helps explain why I've received such a terrified reaction from Iranians when I've approached them. Why the topic remains so sensitive does escape me, however, since many of the key players are either dead or out of power.<
 Thanks again.
Robert Parry”
ترجمه:
ممنون محمود.
  یک نکته مهم در مقاله تو، که پیش از این خیلی به نظرم مهم نرسید ، خطری بود  که ایرانیا ن  مطلع از این تماس ها را تهدید می کرد. بنی صدر، در رابطه با فیلم احمقانه "آرگو" (23) نوشته بود  دو تن از مشاورانش به دلیل آگاهی (از این تماس ها) (24) اعدام شده اند. این می تواند علت واکنش بسیار وحشت زده ایرانیانی  که با آنها تماس گرفتم را توضیح دهد.  اما با توجه به این  امر که بسیاری از بازیگران این داستان یا درگذشته اند و یا  دیگر در قدرت نیستند،   وجود این اندازه حساسیت درباره این موضوع برایم قابل درک نیست.
با سپاس مجدد
رابرت پاری

در پاسخ به او نوشتم  که به نظر من علت سکوت روشن است و آن اینکه کسانی که از طرف ایران در این معامله دست داشته اند، سهمی در کیک قدرت دارند و البته حاضر نیستند که این کیک را فدای گفتن حقیقت کنند.
ولی این پاسخ را نمی شود شامل اساتید و متخصصان انقلاب ایران در خارج از کشور کرد و این آنها هستند که وظیفه دارند به این سوال پاسخ دهند که در حالیکه بسیاریشان بودجه های دانشگاه را صرف تحقیقات جزئی که بیشتر بکار حساب پس دادن به دانشگاه در آخر سال می آید و اینکه فلان تحقیق را منتشر کرده اند و بعد برای خاک خوردن به بایگانی فرستاده می شود، هیچ به این مسئله حیاتی و کلیدی نپرداخته اند.    امیدوارم انتشار این تحقیق بعضی از آنها را تشویق به تحقیقات گسترده تری کند.
در هر حال، دلایل آن هر چه باشد، قربانی اول آن مردم ایران می باشند و نفع برندگان آن استبداد تبهکار حاکم می باشد که فسادهای تاریخی و جنایتکارانه خود را از مردم پنهان می دارد.
این تحقیق بخشی از کوشش گسترده جریان استقلال و آزادی می باشد تا جامعه ملی از حق دانستن برخوردار شود و از آن استفاده کند تا  بهتر متوجه شود که وضعیت فاجعه باری که  گرفتار آن شده است نه نتیجه انقلاب بلکه نتیجه کوشش های خائنانه کسانی است که سعی  در باز سازی استبداد کردند و موفق گشتند دریچه ای را که در دوران مرجع انقلاب در بهار آزادی گشوده  شده ببندند و استبدادی که سبب ساز انقلاب شده بود را در شکل و فرمی جدید اما سرکوبگر تر باز سازی کنند.
جامعه ملی ایران تا نداند که چگونه به اینجا رسیده ایم  پاسخی در خور به سوال چه باید کرد نخواهد یافت  و از ماندن میان دو سنگ آسیاب  بد و بدتر،  و یا اینکه کدام استبداد "بهتر" است، رهایی نخوهد یافت.

پایان
 (1)



همچنین در کتاب <عبور از بحران> آقای هاشمی رفسنجانی ( ص 153) از آن به عنوان < حادثه تیر اندازی> یاد شده است.  دکتر احمد سلامتیان نیز که همراه احمد غضنفر بودند و ایشان نیز مورد هدف  قرار گرفتند در مصاحبه ای با اینجانب در تاریخ 26 ماه مه 2005 آن را مورد تایید قرار داده و افزودند که با آمدن نگهبانان حافظ دفتر ریاست جمهوری، پاسدارن به تر اندازی خاتمه و فرار کردند.  ایشان افزودند که سه بار به جان ایشان سوء قصد شد و که یکبار دیگر آن دوباره در مجلس صورت گرفت و بار دیگر در همدان که به کمک رئیس پلیس شهر، با وجود زخمی شدن، جان سالم بدر بردند.

(5) کتاب نامه ها:  ص 458-463

(6) کتاب نامه ها ص 416-417 & 431

(7)  
(8)
(9)
ص 282-283

(10) روزنامه انقلاب اسلامی: 25 اسفند 1359

(11)

(12)
Michael.A. Ledeen, Perilous Statecraft, An Insider’s Account of the Iran-Contra Affair (Macmillan Publishing Company, 1988) p. 140
(13)
Robert C.McFarlane, Special Trust (Cadell & Davies, 1994) p. 48

(14)

(15)

(16)

(17)
روزنامه جمهوری اسلامی- ۲۷ اسفند ۱۳۶۰
(18)
گزارش روزانه رئیس جمهور به مردم تحت عنوان< روزها بر رئیس جمهور چه می گذرد>: روزنامه انقلاب اسلامی 9 اردیبهشت 1360.
(19)

(20)

(21)

(22)

(23)
(24)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر