۱۴۰۱ تیر ۲, پنجشنبه

فیروزه بنی صدر، کرونا و دشمنانش

 




 

هموطنانی بسیاری باید به یاد داشته باشند که زمانی که ویروس کرونا در جهان منتشر و سبب وحشت بسیاری شده بود و عده روز افزونی را به کام مرگی فجیع می فرستاد، پروفسور فیروزه بنی صدر، متخصص بیماریهای عفونی، اطلاعیه ای منتشر و در آن نتایج کوشش خود در بیمارستان برای نجات جان بیماران کرونایی را با پزشکان ایرانی در میان گذاشت و استفاده صحیح از کورتون، برای جلو گیری از خفه شدن بیمار.

این اطلاعیه در گویا نیز منتشر شد و ناگهان رکود شر کردن در فضاهای مجازی و امتیازهای مثبت را با فاصله زیاد شکست.(1) 

قبل از آن، پروفسور مهران مصطفوی، آن اطلاعیه را فقط در فیس بوک خود منتشر و در مدت چند روز  نزدیک بیش از هزار بار شر شد و نزدیک هزار کامنت که اکثریت مطلق آن مثبت بود و انباشته از سپاس و تشکر، گذاشته شد.

به ناچار بی بی سی فارسی خود را مجبور دید تا با فیروزه مصاحبه کوتاهی انجام و با این وجود، در مصاحبه کوشش کرد تا مانع اطلاع دهی کامل فیروزه شده و اگر نبود پافشاری فیروزه،  کسی از چگونگی درمان مطلع نمی شد.  ولی وقتی مصاحبه فیروزه در توییتر بی بی سی نیز بنا بر روش عمومی منتشر شد، بی بی سی آن را بسرعت حذف کرد.

 

وحشت از استقبال بیسابقه از فیروزه

سونامی استقبال از اطلاعیه فیروزه، وحشتی در میان سلطنت طلبان، استالینیستها، فرقه رجوی و جریانهای مختلف درون رژیم ایجاد کرد.  نتیجه اینکه، وقتی این جریانات از شوک چنین استقبالی بیرون آمدند، حملات خود را بر علیه فیروزه شروع کردند.  چرا که برای آنها نه جان ایرانیان که دفاع از منافع سیاسی آنها بود که ارزش اول  را داشت و اگر در این راه بسیاری از ایرانیان جان می دادند چه باک.

یکی از اولین حملات را بی بی سی انجام داد و متخصص محترمی در کاناد را یافته تا از دهان متخصص بیرون بیرون بکشد که روش پیشنهادی فیروزه غلط است! که موفق نشد.

بعد ما شاهد سونامی حملات سراسری به فیروزه شدیم و ناگهان بسیاری از ژورنالیستهای جا گرفته در رسانه های فارسی زبان خارجی و حتی طرفداران معمولی آنها ناگهان به شوالیه های دفاع از حرمت علم و روشهای علمی تبدیل شدند و اینکه فیروزه بنی صدر در اطلاعیه خود روشهای علمی را رعایت نکرده است و سخت بر فیروزه تاختند و اینکه اینکار او بسیار خطرناک است.  از جمله آقای ناصر اعتمادی خبر نگار رادیو بین المللی فرانسه، پیامی کوتاه با عنوان:

<خانم بنی صدر، با جان مردم شوخی نکنید.> (2)

منتشر کرد و با قلمی انباشته از تمسخر به فیروزه بنی صدر و "کشف" پیشنهاداتی برای جایزه گرفتن کرد.

از این دلسوزی های انباشته از تظاهر  که در پشت آن انباری از فرقه گرایی و حسادت، خشم و نفرت پنهان شده بود را بسیاری دیگر نیز اظهار کردند.  انگار فیروزه که یکی از پر تولید ترین مقالات علمی در فرانسه است و بیش از 200 مقاله علمی در ژورنالهای علمی معتبر جهان منتشر کرده است و تدریس را در کنار تحقیق و مداوا انجام می دهد، از علم و روشهای علمی تحقیق خبر ندارد و این در دقیقه آخر به مکتب خانه رفته ها خبر دارند.

علت انتشار اطلاعیه بنی صدر چه بود؟

فیروزه، زمانی که در بیمارستانش، بیماری کرونایی را برای مرگ آماده می کردند تا از طریق تزریق مرفین، در زمان مرگ، بیمار، بدون درد فوت کند، به پزشکان تیمش دستور داده بود که  از کورتون برای کاهش التهاب ریه ها که سبب خفگی بیمار می شد استفاده کنند.  بعد از چند روز دوباره به سراغ بیمار رفته بود و با شادی و تعجب دیده بود که بیمار جان سالم بدر برده و حالش بهتر شده است.  این تجربه را با تیم پزشکی اش که تحت نظر او کار می کرد در میان گذاشته و خواستار بکار گرفتن این روش شده بود که با موفقیت همراه و جان عده ای دیگر از مرگ نجات یافته و در نتیجه این روش را در سمینارهای معمول با دیگر متخصصان فرانسه در میان گذاشته بود.  این در حالی بود که وزیر بهداشت فرانسه با این روش مخالفت کرده بود.  ولی فیروزه از آنجا که نجات جان انسانها برایش اصل بود و نه حکم وزیری که فاقد اطلاعات فیروزه بود، روش خود را ادامه داده بود.

در چنین وضعیت اضطراری بود که فیروزه تصمیم گرفت به کاری غیر معمول دست زده و منتظر انتشار کار خود در ژورنالهای علمی نشده و برای نجات جان هموطنان هر چه زودتر آن اطلاعیه را انتشار دهد.   ولی برای این بی اخلاقها، به حساب خود،  فرصت خوبی بدست آورده بودند تا ترور شخصیت فیروزه را کامل کنند. 

 

وقتی تحقیقات متخصصان دانشگاه آکسفورد، یافته فیروزه را تایید کرد

چند ماه بعد از اطلاعیه فیروزه، تیم تحقیق آکسفورد نیز به همان نتیجه ای رسید که فیروزه مدتها قبل رسیده بود و اعلام کرد که اگر به این روش زودتر دست بافته بودند، حداقل جان 5 هزار نفر نجات پیدا می کرد. 

در اینجا بود که ناگهان این سینه چاکان روشهای علمی که فریادهای علم را در یابید شان  به آسمان رفته بود و اینکه چرا فیروزه آن را به خطر انداخته است، ساکت و پنهان شدند و تا آنجا که می دانم، حتی یکی از آنها صداقت و شهامت آن را پیدا نکرد تا از تهمت و اتهامات خود معذرتی بخواهد.  یعنی از کاری معذرت بخواهند که سبب ایجاد شک در بعضی از پزشکان وطن شده و در نتیجه از این روش استفاده نکرده و اینگونه تعداد نه چندان کمی از هموطنان، از طریق خفه شدن تدریجی جان بسپرند. 

این واکنشهای فرقه ای و کینه توزانه و انباشته از حسادت و حقارت، که برای جان انسان ایرانی ذره ای ارزش قائل نیست، یکی از اصلی ترین دلایل طولانی شدن عمر استبداد تبهکار حاکم را باز گو می کند.

جرم فیروزه چه بود؟

جرم فیروزه چه بود که اینگونه آماج تهمت ها و توهین ها و تمسخرها قرار گرفت؟  جرم فیروزه هیچ نبود جز اینکه نام فامیل او بنی صدر بود و البته این جرمی بود نابخشودنی.

این بما می گوید که چگونه روانشناسی های مخرب، فرقه گرا و ضد حقوق انسان و حرمت و کرامت و جان او، سبب موفق ترین ترور، از ترورهای شخصیت شدند و در نتیجه وطن را از داشتن سخنگویی که زبان وجدان تاریخی- سیاسی جامعه  شده و به زیر کشیده شدن رژیم خیانت، جنایت و فساد، محروم کردند و اینگونه عمر استبداد تبهکار را طولانی تر، مرگ ها و رنجها را بیشتر و استقرار جمهوری شهروندان ایران به تاخیر انداختند..

ولی مبارزه ادامه دارد و هدف این نوشته نه تنها یاد آوری این بی اخلاقی هاست، بلکه پیشنهاد درسی برای جامعه ملی، بخصوص نسل جوان که شاید بیش از هر چیز قربانی تحریف و دستبرد تاریخ انقلاب و تاریخ قرن بیستم وطن می باشد.  چرا که تا زمانی که ندانیم چگونه اینگونه شد، پاسخی در خور به سوال چه باید کرد یافت نخواهد شد.

 

(1) https://news.gooya.com/2020/04/post-36972.php?fbclid=IwAR3rR-phH7fzv3McNakb1XgyNlV979LkVigbBHXLHFpNIevgSpWvB-4aBns

 

(2) https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=203624

 


۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

اولین دیدار با بنی صدر

 




 

زنگ زده بودم و خواستار دیداری برای پرسش و پاسخ.  تماس از طریق نامه از سال 1984 که از ایران خارج شده بودم و طی سه نامه و در 180 صفحه گزارش از ایران را برایش فرستاده بودم شروع شده بود.  پذیرفت و در اوائل پاییز 1991 به دیدارش رفتم.  با خودم 56 سوال برده بودم و با حوصله و صبر و تمرکزی بس شگرف، در طی دو روز و در دو دیدار 4 ساعته، در حالیکه از سرما انگشتان پایم یخ زده بود به سوالاتم پاسخ گفت.  سخن آخرش در زمان خداحافظی این بود که به دنبال استعداد بگردم و اینکه این استعدادها هستند که باید ایران را بسازند.

 

عصرها یک ساعت پیاده روی سریع در باغ و دور ساختمان میکرد و آخرین باری که در این راهپیمایی او را همراهی کردم، نگاهی به درختها و گلهای باغ کرد و به حالتی غیر قابل وصف گفت که:

 

<کاش فقط گذاشته بودند که ایران را سبز کنیم.> و ادامه داد که برنامه ها داشتیم.

 

در فرانسه زیست می کرد و در ایران زندگی.  قلبش شبانه روز برای وطن می طپید و ایران را نفس می کشید و فکر و ذکرش ایران بود.  هر بار که به او زنگ می زدم، حال می خواست صبح زود باشد یا دیر وقت شب، احساسم این بود که دارم انگار با روح ایران در کالبد اوست که گفتگو می کنم.  

 

تحقیقات وسیع و گسترده اش را برای گسترش فرهنگ آزادی و استقلال و مردمسالار کردن و فقر زدایی و آباد کردن وطن و آشنا شدن مردم با پنج دسته از حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی، حقوق جامعه به عنوان عضو جامعه جهانی و حقوق طبیعت، در در بیش از 70 جلد کتاب مدون کرد. 

 

به قول زنده یاد هوشنگ کشاورز، در زندگی، قول و فعلش یکی بود و بر عهدش با مردم و رای اعتمادی که به او داده بودند تا آخرین نفس وفادار ماند.

 

اینگونه بود که در زمان پروازش نوشتم:

 

بسیاری می آیند تا بروند.  عده ای می روند تا بمانند و انگشت شماری می روند تا در تولدی دوباره باز گردند.  تولد دوباره اولین و تنها منتخب تاریخ وطن، که عشق بود و عشق زیست، تازه شروع شده است.  یاد و یاد آوران را پاس داریم.

********

این را هم اضافه کنم که در زمانی که برای انجام تز دکترایم چند مصاحبه با دکتر احمد سلامتیان انجام دادم، سخنی گفت که کاش آن را در تزم آورده بودم:

<هدف بنی صدر این بود که جامعه سنتی ایران را بدون اینکه دچار بحران هویت شود وارد دوران مدرن کند و اگر گذاشته بودند در اینکار موفق شده بود.>

بعد در مراسم یادبود بنی صدر این سخن را آقای سلامتیان را به ایشان یاد آور شدم و اینکه آیا آن را به یاد دارند؟ ایشان در پاسخ چیزی شبیه این گفتند:

<و این را هم اضافه می کنم که بنی صدر آخرین شانس ایران برای ورود به دوران مدرنیته، بدون خشونت بود و حاضر هستم این سخن را در هر رسانه ها بر زبان آورم.>


بعد از مراسم خاکسپاری بنی صدر وقتی با ماشین از فرانسه به انگستان بر می گشتیم، آقای محمد جعفری که یکی از نزدیکترین ها به بنی صدر بود، به ما گفت که در تمام مدت 50 سالی که با بنی صدر همکاری می کرد تنها یکبار دید که این مرد سخت خونسرد، از خشم سخت فریاد زد و آن زمانی بود که یکی دو ماه بعد از حمله عراق، یکی از آقایان حزب جمهوری در ستاد ارتش به بنی صدر گفت که حالا چند کیلومتر از اراضی نزدیک قصر شیرین که بدرد نمی خورد و بایر است را به صدام بدهیم تا صدام بتواند بگوید که به امتیاز دست یافته و جنگ را تمام کنیم. می گفت که بنی صدر در حضور فرماندهان و دیگران سخت فریاد زد که حتی یک وجب از خاک وطن را به دشمن نمی دهیم و تا وجب آخر آن را پس می گیریم.


۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

بحران معنوی / نیاز معنوی

 


دیروز با دو استاد فمینیست جامعه شناس و روانشناس سوئدی و انگیسی بحثی در مورد اضطرابات روحی و اتمیزه شدن و انزوای افراد در غرب داشتم.  استاد نروژی علل اصلی آن را بیشتر فرسودگی سرمایه داری و خلائی که در نتیجه از دست رفتن دین که به زندگی مردم معنی و مفهموم و مسئولیت می داده است که نیچه به عزای مرگ خدا نشانده بود می دانست  و عدم توانایی باورهای سکولار برای پر کردن آن .   طرف انگیسی در کلیت با نظر او موافق بود.  در عین حال از خطرات دینهای رسمی که آخوند و کشیش و خاخام و موبد، کلید دار کعبه آن می شوند صحبت و اینکه چگونه، دینی که به نیاز معنوی انسانها پاسخ می دهد به اسبابی برای کنترل و سرکوب تبدیل می شود، صحبت می کردند.

 

با این سخن موافق بودیم که باور به خدا و روح هستی نیازی به دین باور بودن ندارد.  سوئدی گفت که باور به خدا ندارد، ولی کاش باور داشت.

 

وقتی جملات نوشته شده در عکس را برایشان ترجمه کردم، انگیسی با تعجب گفت که آیا نویسنده این جملات هیچ متوجه نیاز های روحی انسان و کوشش آن در یافتن معنی برای زندگی و آرامش درونی می باشد؟

 

گفتم که برخورد و جنگ و صلح و گفتگوی پنج گفتمان، به غرب امروز واقعیت بخشیده است که مسیحیت است و داروینیسم و فرویدیسم و مارکسیسم و مردسالاری.  ولی با وجودی که اینها شکل دهنده وجدان جامعه ایران (و دیگر جوامع غیر غربی) نبوده اند ولی تحت تاثیر آن قرار گرفته اند و برخوردی که در <آنجا> در گرفته درونی بخشی از <اینجا> شده است و این از جمله دلایل بحرانهای چند لایه هویت در وطن ماست.

 

اضافه کردم که به علت سلطه استبداد مذهبی و استفاده ابزاری از دین و تبدیل آن به ایدئولوژی قدرت و فساد و خشونت، جامعه ایران دچار بحران در باور و اندیشه و معنا دادن به زندگی شده است.  بنا بر این انجام گفتگوهایی در این رابطه با واکنش هایی هیستریک می تواند روبرو شود و اینگونه به تمسخر و تحقیر گرفتن نشان از چنین وضعیتی دارد.

 

پیشنهاد این است که کسانی که با نظرات این عکس همراه هستند نیاز دارند زمانی با خود خلوت کنند، خشم و نفرت و نگاه تحقیر آمیز خود را برای زمانی کوتاه به مرخصی بفرستند و آنگاه از خود سوال کنند، که چه نیازی در این دخترهایی که بقول گوینده:

 

<الگو برداری ظاهر و مدشان از جنیفر لوپز و لیدی گاکاست >

 

وجود دارد که آنها را به آنجا کشانده است؟  آیا اینها نباید از خود سوال کنند که چرا  جنیفر لوپر و لیدی گاگا  به نیازهای روحی و معنوی این دختران پاسخ نمی دهند و خلاء را پر نمی کنند و در نتیجه آنها در پی پر کردن این خلاء از درون فرهنگ خود هستند؟  آیا کوشش در ارضای نیاز معنوی از طریق دسترسی به امکاناتی که در اختیار دارند آنها را تبدیل به

 

<خاله خانباجی های زمان قاجار > می کند؟

 

از این بگذریم که همین "خاله خانباجی های" حرم ناصر الدین شاه بودند که تحریم تنباکو را به داخل کاخ کشاندند و اولین جنبش ضد استعماری وطن را پیروز.

 

ولی سخن بر سر این است که وقتی تمسخر و تحقیر و توهین، جای فرهنگ نقد را بگیرد،  هم نشان می دهد که شما از آن "خانباجی ها قاجاری" بسیار عقب تر هستید.  چرا که آن خانباجی ها در درون فرهنگی بار آمده بودند که اصل راهنما را بر <عیسی به دین خود، موسی به دین خود> گذاشته و اصل تساهل نسبی را رعایت و به تمسخر و تحقیر دیگر باورها روی نمی آوردند.  دیگر اینکه وقتی معیار عقب ماندگی و پیشرفت برای شما، <غرب> است.  حداقل از غرب و متفکران آن فرهنگ نقد کردن و تساهل را بیاموزیم ( از این بگذریم که فرهنگ نقد و تساهل در غرب روز بروز بیشتر در حال عقب نشینی است و نژاد پرستی و دگر باشی و دگر نفرتی در حال پیشروی.)  نه اینکه خود نداشته ایم و باید از آنجا بیاموزیم. 

 

وقتی آزادی عقب نشینی کند، قدرت پیشروی می کند و زمانی که صلح عقب بنشیند جنگ جلو می آید و زمانی که آرامش فروکش کند، اضطراب صعود می کند.  اضطراب و بیماریهای روحی گسترده ای که در غرب، با وجود اقتصاد وفور، گسترش یافته است ناشی از عدم توانایی در پر کردن خلائی است که جنگ سه قرنه دین و علم ایجاد کرده است و تا زمانی که آشتی و تساهل در بین این دو جا و مکان خود را نیابد، خلاء پر نخواهد شد.

 

 

خوشبختانه عنصر عرفان در فرهنگ ایرانی حضوری قوی دارد و پاسخ دهده این نیاز.  تنها باید کوشش کرد تا آن را از خرافه ها پیراست و اینگونه نباشد که خرافه زدایی بقول مثلی انگیسی سبب شود که بچه را با آب حمام بیرون بیاندازیم.


۱۴۰۱ فروردین ۱۴, یکشنبه

زبان فریب جواد ظریف و رای به جمهوری اسلامی

 



 

آقای محمد جواد ظریف در پاسخ به وضعیت اسف بار موجود، با استفاده از منطق صوری، گفته بودند که این همان چیزی است که مردم، با رای به جمهوری اسلامی، خود انتخاب کرده بودند.  البته انتظار صداقت و راستی از استبدادیان داشتن مانند انتظار از تخم گذاشتن خروس می باشد. در این رابطه و خیلی خلاصه باید بگویم:

 

رای دادن آری در  12 فروردین به جمهوری اسلامی  رای به <اسلام پاریس> بود: 

 

-           اسلامی که در آن آقای خمینی تعهد کرده بود که گرد رهبری نگشته و به قم برگشته و به درس و مشق خود مشغول شود. 

-           اسلامی که در آن روحانیت حق دخالت در دولت را نداشت

-           اسلامی بود که در آن میزان رای ملت بود.

-           اسلامی بود که در آن آزادی بیان ضمانت شده بود.

-           اسلامی بود که در آن تبعیضهای جنسی ملغی و زن می توانست رئیس جمهور هم بشود.

-           اسلامی بود که در ان زنان در انتخاب پوشش آزادی داشتند.

-           اسلامی بود که در آن اعلامیه حقوق بشر اصل راهنما بود.

-           اسلامی بود بحث آزاد تنها روش برخورد با دگر اندیشان بود.

-           اسلامی بود که بسیاری از این اهداف و تعهدات در پیش نویس قانون اساسی اظهار شده بود.

-           اسلامی بود که در آن مقوله ای به نام ولایت فقیه وجود نداشت.

-           اسلامی بود که در آن، دو سوم آراء نمایندگان مجلس می توانست رای شورای نگهبان را وتو کند.

-           اسلامی بود که....و

این اسلام را آقای خمینی در 124 مصاحبه (دکتر یزدی می گوید 400 مصاحبه) در برابر دنیا اظهار و به عنوان مرجع تقلید خود را به آن متعهد کرده بود.

بنا بر این، این نه منطقی و نه اخلاقی است که نقض عهد ایشان را و خیانت به اعتماد ملتی را به پای کسانی که به چنین اسلامی رای دادند نوشت.

استمرار تعهد اکثریت جامعه ملی به این اصول و اهداف بود که با وجود حملات همه جانبه حزب جمهوری اسلامی، مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب توده و... که از طریق رسانه های سراسری و بکار افتادن دستگاه های شایعه سازی بر علیه بنی صدر و با وجودی که او حتی یک ریال برای تبلیغات خود خرج نکرد، با جنبش خودجوش مردمی که سونامی جنبش مردم را به صندوقهای رای رقم زد با بیش از 76 درصد اولین و تنها رئیس جمهور منتخب تاریخ خود را انتخاب کردند.  از جمله به این دلیل که صافی شورای نگهبان که سالب حق نامزد شدن بود وجود نداشت و اینگونه 124 نامزد به رقابتی آزاد پرداختند.
اینگونه، رای به بنی صدر، که بر اصول راهنمای اسلام پاریس برنامه های خود را به مردم معرفی کرده بود، در واقع، رای به آزادی و استقلال و مردمسالاری و رشدی فقر شکن بود.

این با وجودی بود که حزب جمهوری اسلامی انتخابات را به زمستان انداخت تا هزاران روستایی که گرفتار برف و رابطه اشان قطع شده بود قادر به رای دادن نشوند و نیز با وجودی بود که آقای بهشتی گفته بود که یا انتخابات نمی شود و یا بنی صدر رئیس جمهور نمی شود،

با اعتماد به همین پشتوانه روز افزون بود که رئیس جمهور از حق قانونی خود استفاده و در اردیبشهت 60خواستار رفراندم شد تا مردم تصمیم بگیرند که آیا اسلام پاریس او را می خواهند و یا اسلام ولایت فقیه حزب جمهوری اسلامی را.  خمینی هم با علم به اینکه چنین رفراندمی به شکستی بدتر از شکست در انتخابات ریاست جمهوری منجر خواهد شد، در 5 خرداد 60 گفت که همه موافقت بکنند من مخالفت می کنم و در 25 خرداد سخن را علنی تر کرد و گفت: <35 میلیون بگویند بله من می گویم نه.>

کودتای خرداد 60، در واقع کودتای همان جریانی بود که در انتخابات ریاست جمهوری زیر 5 درصد رای آورده بود (بنی صدر به آیت الله محمد یزدی گفته بود که شما 5 درصد هم رای ندارید و او پاسخ داده بود و ما می خواهیم که همین 5 درصد حکومت کنند.)

از این ببعد است که انتخاب نامزدهای ریاست جمهوری از میان 5 درصدی  انجام شد.  یعنی پنج درصدی که سنجش افکار ماهانه اولین رئیس جمهور بگونه ای مرتب نشان داده بود که منفورترین ها در میان جامعه ملی می باشند.

 

حال سوال این است، که همانهایی که همیشه رفته اند به نامزدان این 5 درصد که منفورترین ها در میان نسل انقلاب بودند رای داده اند و اینگونه با هر رای خود بر عمر استبداد ضد انقلاب حاکم افزوده اند، چه حقی دارند به نسل انقلابی که آزادی و استقلال و مردمسالاری را انتخاب کرده بود بتازند که چرا انقلاب کردید و چرا به جمهوری اسلامی رای دادید؟ 

زی تیر نگه کرد پر خویش برو دید

گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

امید این است که با نقد خود، نسلها دست در دست یکدیگر نهاده و در پی به نتیجه رساندن جنبشهای 130 ساله ایرانیان شده و اینگونه جمهوری شهروندان ایران را واقعیت ببخشند.


۱۴۰۰ اسفند ۱۴, شنبه

زلنسکی و حماسه بنی صدر در دفاع از مام وطن

 





 

هموطنانی که محو شجاعت و تاریخ ساز زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین شده اند یاد آورند پهلوان مدافع استقلال سرزمین خود، بنی صدر، را که در شرایطی بس سهمگین تر از شرایطی که اوکراین می جنگد و در شرایط تحریم کامل نظامی و در شرایطی که تمامی سلاح ها از شرق و غرب به طرف عراق سرازیر شده بود و فشنگی به ایران نمی رسید و دولتهای غربی در انتظار سقوط هر لحظه وطنی که خوزستانش در زیر زنجیر های دو هزار تانک عراقی له می شد و شهرهایش زیر بمباران توپها و موشکها قرار گرفته بودند و ایران بیش از انگشت شماری تانک آماده عملیات، برای مقابله در اختیار نداشت و پایگاه عظیم هوایی دزفول آماده تخلیه شدن و به تصرف عراق در آمدن بود و هزار خبرنگاری که صدام به بغداد آورده بود تا آنها را به اهواز برده تا در کنار دولت دست نشانده خود، دکتر بختیار، به جشن قادسیه اش بنشیند. 

 

و در شرایطی که کودتای نوژه ای که برای شکست طراحی شده بود تا اینگونه هم نیروی هوایی را زمینگیر کند و هم لشکر زرهی اهواز را از کار بیاندازد با همکاری دکتر شاپور بختیار و برادر صدام حسین به هدف خود رسیده بود و آخوندها را به جان نیروی هوایی و ارتش انداخته بود و در مراسم صبحگاه، غرضی استاندار خوزستان، افسران لشکر خوزستان را تیر باران می کرد و خلبانان یا اعدام و یا به زندان افتاده و یا اخراج شده بودند و در شرایطی که حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی و... ، بر عکس مخالفان زلنسکی که حال همه در پشت او در دفاع از وطن خود ایستاده اند، پی در پی از پشت خنجر به رئیس جمهور و کوشش او در دفاع از وطن فرود می آوردند، چرا که همانگونه که آیت الله بهشتی گفته بود، از بین رفتن نصف ایران را به پیروزی بنی صدر ترجیح می دادند و اینگونه طرح انحلال ارتش و حمله به دانشگاه ها و... را تدارک می دیدند.   

در چنین شرایطی بود که فرمانده کل قوا با حضور شبانه روزی در خط اول جبهه، کوشش در بر گرداندن روحیه نظامیانی که روحیه خود را از دست داده بودند کرد و با دموکراتیک کردن ساختار نیروهای مسلح، فضا و امکان برای ابداع و ابتکار نظامیان را فراهم کرد، رستم وار به داد وطن رسید و از وجب به وجب وطن دفاع کرد. 

فرمانده کل قوایی که زیر بغل سربازان در سنگر را بو می کرد و اگر بود می داد افسر مربوطه را توبیخ می کرد که چرا سربازی را که برای دفاع از وطن می جنگد  سر وقت به حمام نبرده است.  فرماندهی بگونه ای مرتب با سربازان و از غذای سربازان می خورد تا مسئولان بدانند که اگر غذای بد به سربازان بدهند، فرمانده کل قوا به سراغ آنها خواهد آمد.

 

فرماندهی که به قول محمد جعفری، از نزدیکترین ها به بنی صدر، که گفت در تمام طول آشنایی اش با او تنها یکبار فریاد اورا شنید و آن زمانی بود که یکی از مسئولان به بنی صدر پیشنهاد کرد که اجازه دهد تا چند کیلومتر مربع از زمینهای بایر اطراف قصر شیرین که بکاری نمی آید را به صدام داده واینگونه امکانی به صدام  داده شود تا جنگ را به پایان برساند، در حضور فرماندهان نظامی، فریاد زد که حتی یک وجب از خاک وطن را به صدام نخواهیم داد و از وجب به وجب خاک وطن دفاع خواهیم کرد.  

 

ملتی که پهلوانان و قهرمانان واقعی خودرا نشناسد و قدر نداند، خود را محکوم به زندگی در زیر یوغ استبداد  و حقارت و وابستگی کرده است.  قدر دانی از پهلوانان وطن که حماسه ها آفریدند و اینگونه استمرار تاریخی و فرهنگی ایران زمین را در چهاراه حوادث جهانی حفظ کردند، قدر دانی از عزت و منزلت و غرور و بزرگی تک تک ایرانیان است.  چنین مردمی میباشند که هم توانایی و هم حق ادامه جنبشهای 130 ساله ایرانیان را پیدا کرده و اینگونه و با چنین مردمی است که جمهوری شهروندان ایران واقعیت می یابد.


۱۴۰۰ اسفند ۸, یکشنبه

گفتگویی با کارشناس روسیه در مورد جنگ اوکراین

 




 

با یکی از دوستانم که استادی آلمانی و متخصص روسیه است بعد از مصاحبه اش با بی بی سی گفتگوی طولانی داشتیم که بسیار خلاصه آن را در اینجا می آورم:

 

گفتم که پوتین می گوید که پیوستن اوکراین به ناتو خطر حمله به روسیه را افزایش می دهد.  جواب داد که حرف نادرستی می گوید.  چرا که روسیه قدرت اتمی است و بمبهای اتمی اش را هم به روز کرده است و و هیچ کشور غیر اتمی و یا اتمی در مخیله اش نمی گنجد که  به روسیه حمله کند.

 

گفتم که پوتین می گوید که اوکراین هیچوقت کشور نبوده و حق زیستن ندارد.  گفت که این آقا که خود ناسیونالیست  روس تشریف دارد باید این قاعده را می دانست که برای رشد ناسیونالیسم و ایجاد دولت در کشوری دیگر، حمله نظامی به آن بهترین راه است.   اشاره اش به سخن معروف چارلز تیلی، یکی از معتبرترین تئوریسین ها انقلابات اجتماعی که گفته بود:

 

جنگ دولت را ایجاد کند و دولت جنگ راه می اندازد.

War made the state, and the state made war,”

 

گفتم فکر می کنی که علت واقعی دستور حمله به اوکراین چه بود؟ گفت که احتمالا این تصمیم را پوتین قبل از کرونا نمی گرفت و منطقی عمل می کرد.  چرا که تا آن زمان از منظر منافع روسیه ای که می فهمد منطقی عمل کرده است.   ولی به نظر می رسد که ایزوله کردن خود برای مبتلا نشدن به کرونا (اشاره به آن میز شش متری مسخره کرد.) منجر به ایزوله شدن در اندیشه هم شده است و خیالاتش برای به واقعیت تبدیل شده اند.  اضافه کرد که < پوتین قدیم> همیشه افرادی را با نظرهای متفاوت در دور خود داشت و به نظرات همه گوش می داد و بعد تصمیم می گرفت.  ولی <پوتین جدید> پسا کرونا دیگر نه گوش می کند و نه آن تیم قبلی را دارد و جای آن را ترسوها و چاپلوسها دور او را گرفته اند و می ترسند که حقیقت را به او بگویند. 

 

باز اضافه کرد که پوتین فکر می کرد با حمله به اوکراین سربازان اوکراینی اسلحه را زمین خواهند گذاشت و تسلیم خواهند شد و بنا بر این جنگ کوتاهی خواهد بود و دولت دست نشانده ای را مستقر و بعد خارج خواهد شد.

 

گفتم که این از خصوصیات مستبدان است که همیشه با لیاقتها را می رانند و بی لیاقتها را جانشین و اینگونه خیلی راخت تر خیال را جانشین واقعیت می کنند.  صدام حسین هم فکر کرده بود که در عرض یک هفته ارتش ایران را شکست خواهد داد.  

 

اضافه کرد که در دوران جنگ سرد می شد دولت دست نشانده را ایجاد کرد.  هم آمریکا اینگونه دولتها را داشت و هم شووری، ولی الان وضعیت فرق کرده است و دیگر چنین امکانی وجود ندارد.  آمریکا با آن قدرت نظامی و اقتصادی و با هزینه عظیمی موفق نشد که چنین دولتهایی را در در کشورهایی ضعیف چون عراق و افغانستان و لیبی و سوریه ایجاد کند و شکست خورد.  البته که پوتین هم نمی تواند چنین کاری را انجام دهد.

 

گفتم که بنظر می رسد که کوتاهترین راه برای جلوگیری بیشتر از خونریزی و بیرون بردن نیروهای روسیه از اوکراین  <کودتای کاخ است> و خلع پوتین.  گفت که ممکن است این راه حل باشد ولی ساختار قدرت را همانگونه که در سال سال 1991 تغییر نداد، این ک.دتا هم تغییر نخواهد داد.  گفتم کودتای کاخ بنا بر تعریف چنین هدفی را نمی تواند داشته باشد، ولی حداقل این است که جنگ با به پایان خواهد رساند که موافق بود.

 

در مورد اوکراین صحبت کردیم و ناسیونالیسم اوکراینی که افراطی و نژاد پرست و خطر ناک است و گفت که اگر کشوری با چنین فرهنگ سیاسی به اتحادیه اروپا ملحق شود هر چه بیشتر اتحایده را به طرف راست و راست افراطی پیش خواهد برد و من هیچ علاقه ای با ناسیونالیسم اوکراینی با آن تاریخش (منظورش همکاری با هیتلر و کشتار یهودی ها ندارم.)  اضافه کرد که البته در انتخابات قبلی آنها رای کمی آوردند.  ولی علت آن مانند دست راستی ها در غرب این می تواند باشد که بسیاری از نظرات و برنامه های ها آنها را )مانند حذف زبان روسی از مدارس، در حالیکه سی تا سی و پنج درصد از اوکرایینی ها روسی هستند و یا اینکه نمی پذیرند که اقلیتهای بسیار دیگری نیز در اوکراین حضور دارند و حقوق دارند.) دیگر گروه های سیاسی وارد برنامه خود کردند و اینگونه چیز زیاد دیگری برای آنها نمانده است.

 

گفتم که چند  روز و شاید چند هفته آینده خواهد گفت که آیا پوتین فعلا خواهد ماند یا خواهد رفت.

امروز صبح هم بعد از مصاحبه دوم خود گفت که راه حل دیگر این است که سال 1991 تکرار شود و آن اینکه سربازان روسی نپذیرند که دست به کشتار بزنند

 


۱۴۰۰ بهمن ۱۵, جمعه

 




مسابقه استبداد حاکم و اپوزوسیون وابسته در غارت ثروت ملی

 

 

حقوقدان وطن دوست در آمریکا، آقای هومن فخیمی، در تحقیقات خود از کوشش در به غارت بردن بخشی از ثروت ملی ایران در آمریکا بوسیله کسانی که ظاهرا در نقش اپوزوسیون فعالیت می کنند پرده برداشتند.  اینگونه معلوم شد که کسانی چون  خانمها مسیح علینژاد و مهر انگیز کار و آقای عیسی سحر خیز از جمله کسانی هستند که کوشش دارند تا در غارت ثروت ملی و مصادره شده بوسیله دولت آمریکا شرکت کرده و اینگونه به مسابقه با رانتخواران استبداد حاکم بر وطن در به غارت بردن ثروت ملی بر خواسته و اسم آن را هم "مبارزه سیاسی" بگذارند: 

خانم مسیح علینژاد بخاطر اینکه برادرش علی علینژاد را رژیم دستگیر و دو سال زندانی کرده بود تقاضای150 میلیون دلار خسارت کرده است.

- پسرآقای سحرخیز، آقای مهدی سحرخیز، از طرف پدر، بابت ظلمی که به پدرش شده است به دادگاه آمریکا شکایت برده است و تقاضای 150 میلیون دلار خسارت کرده است.

-  بعد از فوت آقای امیر انتظام فرزندان همسر اول او از دادگاه شکایت کردند و 300 میلیون دلار درخواست غرامت کرده اند. بچه هایی که یکبار هم برای ملاقات با او در زندان نرفتند مدعی شده اند که مرحوم امیر انتظام سالهای زندان را می توانست کار کند و میلیونها دلار ثروت کسب کند. آیا براستی می شود مرد مقاومت را بدتر از این خوار کرد؟

- خانم مهرانگیز کار بخاطر ظلمی که به همسرش سیامک پورزند شد، از دادگاه آمریکا خواستار 150 میلیون دلار خسارت کرده است.

البته تمامی اینها در آغاز تقاضای 500 میلیون دلار خسارت کرده بودند که دادگاه مقدار آن را کاهش داده است.

- خانواده اویسی نیز ادعا کرده است که پدرشان قبل از انقلاب 700 میلیون دلار ملک داشته است و حالا تقاضای غرامت کرده چند صد میلیون دلاری کرده است.  (رانتخوارهای سلطنتی که می گفتند ثروتی نداشته اند و ورشکسته از ایران خارج شده اند.  700 میلیون دلار تیمار اویسی چیز معادل 4 میلیارد دلار به ارزش امروز است.)

- و....و.

ادعاها برای تقاضای خسارت، ترکیبی از راست و دروغ است.  از جمله دروغها، همانطور که در یکی از سندهای پایین دیده می شود، ادعای خانم مسیح نژاد به زندانی بودن برادرش می باشد، در  حالیکه ایشان ماه هاست که آزاد و مشغول تبلیغ برای کتاب خودشان می باشند.  شدت ناراستی خانم مسیح علینژاد، چنان این حقوقدان ساکن آمریکا را متعجب کرده است که از جمله در یاداشتی نوشتند که تا به حال ندیده اند که چنین ادعاهای دروغی به دادگاه فدرال آمریکا عرضه شود.
 

البته تمامی اینها با چراغ  خاموش آمده بودند و شکایتها از طریق وکیلی که قبلا وکیل لابی نایاک و اصلاح طلبان و از مدافعان برجام بوده است از سال 2019 شروع شده بود و نبود آقای هومن فخیمی که به اسناد دسترسی و آنها را منتشر کرد، در صورت برنده شدن، پولها را دادگاه به حساب آنها واریز و با همان چراغ خاموش خارج شده بودند.  این تنها بعد از افشای اطلاعات بود که بعضی از آنها اعلام کردند که قصد دارند پولها را به مردم ایران بر گردانند.  البته این سخن زمانی ممکن بود قابل قبول باشد که در زمان شکایت، شکایت کردن آن را اعلام کرده و هدف آن را نیز بیان کرده بودند و نه زمانی که اطلاعات افشا شده و برای کنترل خسارت، چنین ادعاهایی را فرموده باشند.

البته در این رابطه و تا بحال تمامی کسانی که با چراغ خاموش برای سرقت ثروت ملی وطن آمده بودند سکوت و دم بر نیاوردن را بهترین روش برای کنترل خسارت (در نتیجه رو شدن دست آنها) بر گزیده اند و تنها آقایان عیسی سحر خیز و پسرشان  به سخن آمده اندند.  توضیح اینکه، بعد از اینکه خبر افشا شد، آقای سحر خیز در پاسخ به هموطنی که این پولی که شما می خواهید بگیرید به ملت فقر زده ایران تعلق دارد، پاسخ دادند که این پول ایران نیست بلکه پولی است که آمریکا مصادره کرده است:

<...قرار نیست این پول،از جیب مردم ایران پرداخت شود.  بلکه قرار است از پولهایی که دولت آمریکا مصادره کرده برگشت داده شود.>

 بنا بر این منطق، هر زمان دولت آمریکا بخشی از ثروت ملی ایران را مصادره کند، آن پول، دیگر بخشی از ثروت ملی ایران نمی باشد و خوردن و بردن آن می شود امری حلال.  این خوردن و بردن هم با عبارت <برگشت داده شود> تکمیل می شود.  که معنی جز این نمی تواند داشته باشد که پولی متعلق به ایشان بوده و حال به حساب ایشان برگشت داده می شود.

فرزند ایشان، مهدی سحر خیز، که بنظر می رسد که  از ضعف اندیشه و شخصیت و سیستم ارزشی پدر استفاده و اول بار این روش جدید از فساد و رانتخواری را به ایشان آموخته است از افشای خبر و انتقادها به آن خشمگین و در پیامی به منتقدان پاسخ دادند:

<
همین الانش هم بدون هیچ دادگاهی بخوام میتونم هر جای امریکا خونه میلیون دلاری بخرم.  فرق من و شما در اینه من برای پول زندگی نمی کنم.  پس اون نگاه کثیف دزدید رو ندارم.  دقیقا مثل اون حرف های کثیف که میگید.  من اون حرفها رو ندارم.  خب یک سری افراد کلا از همه وجودشون کثافت میاد بیرون.>

البته ایشان هیچ توضیح ندادند که ایشان آن حداقل یک میلیون دلار را آنهم در وضعیتی که در وطن، بعضی از شدت فقر و گرسنگی، فرزند خود را به چند ده و یا چند صد دلار می فروشند، از کجا آورده اند؟ و یا اینکه قسم ایشان که برای پول زندگی نمی کنند را باور کنیم و یا دم خروس شکایت 150 میلیون دلاری ایشان را؟ 

 

فساد حسین مرعشی، دبیر کل و سخنگوی حزب کارگزاران سازندگی

نامه سرگشاده مالباختگان کرمان‌خودرو به شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی «حسین مرعشی» که در طی چهار سال همه دارایی و هستی نزدیک به دو هزار نفر را به غارت برده و به نام خود ثبت کرده است و رونوشت آن به آقایان سید محمد خاتمی، حسن روحانی، سید حسن خمینی، بهزاد نبوی، آذر منصوری و بهزاد نبوی فرستاده شده است.  این جمع دو هزار نفری از روی درماندگی و استیصال و خستگی حتی حاضر شده اند تنها نیمی از طلب خود را دریافت کنند و با اینحال حسین مرعشی دست رد به سینه آنها زده است.  مال باختگان از شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی سوال می کنند که آیا این شورا از فساد چهار ساله  دبیر کل و سخنگوی خود خبر دارد و با ایشان شریک و در پنهان دست در یک کاسه دارند:

 

شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی؛

با سلام؛

آیا می‌دانید که دبیر کل و سخنگوی حزب شما جناب آقای «حسین مرعشی» حدود چهار سال است که همۀ دارایی و هستی نزدیک به دوهزار نفر از مردم مظلوم و بی‌پناه این کشور را به نام ثبت‌نام خودرو خورده است و بُرده است؟ و شرکت تحت مدیریت ایشان (کرمان‌خودرو) با نام پوششی کارمانیا، نه اموال این مردم را به‌روزرسانی (بر مبنای کالای خریداری شده) می‌کند و پس می‌دهد، و نه اتومبیل فروخته شده را تحویل می‌دهد؟

آیا می‌دانید که تا کنون تقریباً نیمی از این جمعیت مالباخته از روی استیصال و درماندگی و خستگی از به نتیجه نرسیدن شکایت‌های خود به مراجع قانونی، با دریافت حدود ۵٠٪‏ از کل طلبِ خود مجبور به دادن رضایت شده‌اند؟

 

شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی، اگر از این غارت چهار ساله توسط دبیر کل و سخنگوی خود (آقای حسین مرعشی) با خبر است و با وی شریک، و دست در یک کاسه دارند که وای بر این حزب، و وای بر شورای آن. و اگر از این غارت و کلاهبرداری بی‌شرمانه توسط شرکت کرمان‌خودرو بی‌خبر است، اکنون مطلع گردند و به نصحیتِ پیشوا و مقتدا و دبیر کل خود پردازند و به او انذار دهند که از خدا بترسد و چشم از اموال این مردم برگیرد و در اسرع وقت مالشان را به ایشان بازگرداند (1).

 

اسامی امضاءکنندگان نامه محفوظ است.

 

🔸رونوشت:

 

١- سید محمد خاتمی

٢- حسن روحانی

٣- سيد حسن خمینی

۴- بهزاد نبوی

۵- آذر منصوری

۶- عمادالدین باقی

 

آقای محمود قراول و افشای متولیان آموزش و پرورش بی مایه و فاسد

آقای محمود قراول، رئیس انجمن اولیا و مربیان آموزش و پرورش استان خراسان، در نامه خداحافظی خود از جمله می نویسد:

< آموزش و پرورش هر کشوری مهم ترین عامل پیشرفت و توسعه آن کشور محسوب می شود اما آموزش و پرورش ما سال هاست که به مانع توسعه تبدیل شده است و اگر متولیان آن همچنان سرگرم ملاعبه و معاشقه با پست و پول و شهرت و بی مایگی و حقارت باشند دیگر امیدی به نجات از ورطه بی فضیلتی و کم خردی و افسردگی نمی ماند. آموزش و پرورش ما زمانی می تواند بستر ساز توسعه باشد که افراد آزاده، محکم، شجاع و اهل درد و وطن دوست فارغ از تنگ نظری های سیاسی و ایدئولوژیک زمام امور را به دست گیرند. پست های اداری محملی شده است برای کسب نانی و نامی. طبیعی است که در این صورت افراد توان بیان حقایق و نظرات خود را ندارند و باید آن بگویند که سلطان می پسندد.> (2)

آقای قراول در واقع نه فقط وضعیت آموزش و پرورش در خراسان که در کلیت ایران را توصیف کرده اند.

 

محسن رنانی: دیگر تقریبا امیدی به حکومت نیست

آقای محسن رنانی در سخنرانی خود در موسسه رحمان، از جمله می گویند:

< تقریبا دیگر امیدی به حکومت نیست. نه این که نخواهد اوضاع بهتر شود، حتما می‌خواهد، اما دیگر توانش را ندارد. خیلی دلشان می‌خواهد بشود، اما نظام تدبیر چنان از اندیشمندان واقعی و انرژی خِرد جمعی تخلیه شده و چنان در محاصره رانت‌خواران قرار گرفته است که دیگر توان ایجاد تغییر ندارد. از یک‌سو، ناکارآمدی سیستمی به همراه فساد رانتی، از درون، تمام انرژی نظامِ تدبیر را می‌مکد، و از سوی دیگر اندک انرژی باقی مانده نیز صرف تنش‌ها و درگیری‌هایی می‌شود که خودش با بیرون درست کرده است. بدون تغییرات ساختاری و افق‌گشایی، امکان برون رفت از این باتلاق برای حکومت وجود ندارد. اما افق‌گشایی نیز نیازمند اعتماد به نفس و انرژی روانی عظیمی است که دیگر در ساختار قدرت دیده نمی‌شود. از بس همه‌چیز را بزک کرده‌اند، خودشان هم خوب می‌دانند که پشت صحنه چقدر خالی است و برای همین از ریسمان سیاه و سفید هم می‌ترسند.

 

 ... نه تنها بحران صندوق‌های تامین‌‌اجتماعی را، نه تنها بحران آب را، نه تنها بحران انرژی را، نه تنها بحران تورم را، نه تنها بحران بیکاری را و ... نمی تواند بلکه مشکلات خیلی ساده‌تر را هم نخواهد توانست حل کند. مثلا حل مساله آلودگی محصولات کشاورزی به کود و سموم شیمیایی را؛ یا حل مساله تصادفات و کشته‌های سنگین رانندگی را؛ حتی کمتر از آن، پلاک نکردن خودروهای غیراستاندارد خودروسازهای داخلی را؛  معتقدم همین چند مساله کوچک و ساده را هم نخواهد توانست حل کند. می‌دانید چرا؟ چون «سرمایه اجتماعی» حکومت تمام شده است. سال ۱۳۸۱ گفتم «سقوط سرمایه اجتماعی» آغاز شده است (این‌جا را ببینید)؛  ولی حالا عرض می‌کنم سرمایه‌اجتماعی حکومت «تمام شده است». البته می‌توانند با میتینگ‌های خیابانی هیاهو کنند، اما اقداماتی را که نتیجه واقعی بدهد و برای مردم «حس واقعی بهبود» ایجاد کند، نخواهند توانست.

 

اما در عوض به آینده ایران بسیار امیدوارم. هرچه اقتدار حکومت کاهش می‌یابد، اقتدار جامعه مدنی بالا می رود و با تداوم این ناموازنه، امید به آینده ایران افزایش می‌یابد. فقط تحقق این پیش‌بینی من دو شرط مهم دارد که یکی را حکومت می‌تواند برآورده کند و یکی را نخبگان جامعه مدنی. در مورد حکومت تقریبا مطمئن هستم که شرط اول را برآورده می‌کند، یعنی نمی‌تواند نکند. شک من فقط در مورد جامعه و نخبگان آن است که امیدوارم بتوانند شرط دوم را محقق کنند. آن دو شرط را در سخنرانی «‌آینده ایران و نقش کنشگران» که ۲۲ دی ماه امسال در موسسه رحمان داشتم، شرح داده‌ام. آن را در فایل صوتی زیر بشنوید(3)

 

محسن رنانی / ۲۹ دی‌ماه ۱۴۰۰

 

 

نامه کیوان صمیمی زندانی سیاسی ۷۳ ساله از تبعید در زندان سمنان

< باز هم پذیرشم در کرج با مشکل روبرو شد، دادستان استان البرز می‌گفت باید برگردم به تهران و دادستان تهران می‌گفت زندان مرکزی کرج باید پذیرش کند. مملکت خان خانی شده و هر مسئولی حرف خودش را می‌زند و منافع خودش را در نظر می‌گیرد، شیرازه‌ی امور از هم پاشیده است و بخشی‌نگری همه جا به وضوح دیده می شود که این‌ها نشان‌دهنده‌ی پوسیدگی اتصالات بین نهادها و حتی اتصالات درون نهادی است و این تارهای سست عنکبوتی با ضرباتی چند فرو می‌ریزد.> (4)

 

استبدادی که جسدش هنوز نیافتاده است

استاد جمال صفری، تاریخدان وطن، وضعیت حال رژیم را با دوران اواخر دوران صفوی که همه چیز نظام و دربار از هم پاشیده بود مقایسه کرده است.  یعنی دورانی که شاه سلطان حسین زندانی تخیلات و در عالم مجازی گشت و گذر می کرد و عاجز از دیدن واقعیت فساد و از هم گسیختگی حکومتش که تا مغز استخوان حکومتش را گرفته بود، خود را در وضعیت و قدرت و شوکت شاه عباس قرار داده بود و احکام و فرمانها را صادر می کرد و خیالات می فرمودند.  تا تنها وزش بادی از شرق  کشور قدر قدرتی و قوی شوکتی هپروتی این زاده و رشد یافته در حرمسرا را باد هوا کرد.  البته مستبدان همیشه آخرین کسانی هستند که متوجه پایان کارشان می شوند.  این را در انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و... درتاریخ معاصر خودمان نیز دیده ایم که اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران، تا لحظات آخر باور نمی کرد که استبدادش کار او را تمام کرده است و حتی وقتی از ایران خارج شد، پیام دکتر شاپور بختیار را که زیاد دور نرود و منتظر کودتا باشد باور کرد و اینگونه به جای رفتن به آمریکا، در مصر و مراکش منتظر شد تا بختیار و ژنرال هایزر در 28 مرداد دیگری و با کودتای 22 بهمن او را به ایران بر گردانند و حتی فرح پهلوی هم اول باور کرده بود که کودتا پیروز شده است:

< فرح پهلوی: (در مراکش) یک روزی آمدند (شاه)، در راهرو راه می‌رفتند، گفتند که خوب است بختیار محکم مانده، با بختیار تماس داشتند. همیشه اعلیحضرت می‌گفتند من نمی‌خواهم تاج و تختم را با ریختن خون مردمم نگاه دارم و همین هم هست....

یک شنبه 22 بهمن، مثل اینکه در کریدور بودم، داشتم رد می‌شدم از یک جایی، این را که تو رادیو شنیدم، اصلا باورم نشد، راستش آن موقع یک لحظه فکر کردم بر عکس شده، اینها باختند،...> (5)


  

در حال حاضر هم وطن شاهد چنین وضعیتی است و آن اینکه استبداد مذهبی سالهاست که مرده است و تمامی عناصر حیاتی، (از جمله، مشروعیت حتی ظاهری، قانونیت، توانایی حد اقلی برای حل مشکلات تو در تو و همه جانبه اقتصادی، محیط زیستی، اجتماعی و فرهنگی و سیاسی. که خود سبب ساز انها شده است.) را از دست داده است و چهره قدرت طلب خود را که قرنها در پشت پرده ای از روحانیت پنهان کرده بود نمایان شده است.   این یکی از عظیمترین نتایج انقلاب بهمن است که توانا شده است تا پایه فرهنگی استبداد تاریخی را که همان روحانیت ارسطو زده ذوب شده در شهوت قدرت را نزدیک قبری ببرد  که حفر آن را خود روحانیت با فساده و جنایتها و خیانتهای خود انجام داده است.   قبری که در کنار قبری که پایه سیاسی استبداد تاریخی- سلطنت- در وطن بود، دفن شده است.   یعنی پروسه مرگی که از زمان کودتای خرداد 60 (6) بر علیه اهداف انقلاب و جمهوریت نظام شروع شد و بنا بر پویایی جبری قدرت و روش تقسیم به دو و حذف یکی، حال کار به آنجا رسیده است که درست مانند زمان شاه سلطان حسین، بی کفایت ترین، نادان ترین و فاسد ترین ها بر حساس ترین مقامات قرار گرفته اند.  از رئیس جمهور آن، <قاتل تاریخی> (قول آیت الله منتظری) که جز اعدام کردن نیاموخته گرفته تا رئیس مجلس فاسد آن و رئیس قوه قضائیه که هر یک مافیاهای خود را بر مقامات نشانده اند گرفته، تا رهبر عظیم الشان، مظهر جهل و فساد که کوشش او در سلطنتی کردن استبداد و مجتبی یش را بر تحت سلطنتی نشاندن، سرعتی روز افزون به فرو پاشی استبدادش بخشیده است.

البته از سالها پیش ابوالحسن بنی صدر، مکرر تکرار می کرد که استبداد حاکم جنازه ای است عمودی و مانند حضرت سلیمان به عصایی بند است و برای افقی کردن آن نیاز به تکانی سراسری دارد.  در واقع، وضعیت حاضر بسیار شبیه شوروی در دوران قبل از فروپاشی است که الکساندر سولژنتسین، متفکر روسی، در سخنی معروف آن را اینگونه توصیف کرده بود:

<ساعت کمونیسم از زدن باز ایستاده است (مرده است). 
اما ساختمانهای بتونی آن هنوز از هم فرو نپاشیده است.  به همین دلیل، به جای اینکه خود را آزاد کنیم، باید سعی کنیم که زیر آوار آن له و لورده نشویم.> (7)

این زیر آوار ماندن و له و لورده شدن را در کانتسکت ایران چگونه بفهمیم؟ آوار را چگونه معنی کنیم؟ آیا عناصر تشکیل دهنده این آوار تنها همان استبداد حاکم است یا اینکه شامل جریانها و افرادی که در فرم و شکل مخالف استبداد ولی از جنس استبدادیان و با کارنامه ستایشگری و یا همکاری طولانی با استبداد حاکم و یا استبداد قبلی که سبب ساز انقلاب شد و بنا بر دینامیسم قدرت و مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی، از حکومت حذف شدند هم می شود؟  مانند همین، بیشتر، "اصلاح طلبانی" سابقی که اکنون به رانتخوراهای خارج از کشور تبدیل و حرص و ولع شان برای سهم پیدا کردن از گوشت قربانی <ثروت ملی> وطن سبب شد که از هول حلیم در دیگ بیافتند و دستشان رو شود؟

پاسخ را در سرنوشتی که روسیه بعد  از فروپاشی شوروی به آن دچار شد بما می گوید و اینکه چگونه و به سرعت رانتخواران دولتی با مخالفان دولتی دست در دست یکدیگر داده و به رانتخوارهای جدید تبدیل شدند و ثروت ملی روسیه را بین خود تقسیم و اینگونه الیگارشی جدید سر بر آورد و در نتیجه، روسیه، باز سازی استبداد تزاری را در فرم پوتین ایسم بخود دید. 

آیا در زمان فروپاشی استبداد، سرنوشت روسیه به ما نمی گوید و که برای دچار سرنوشت روسیه نشدن نیاز است بیاموزیم که:

-          ضرورتا مخالفان وابسته و ضریح بر دخیل کاخ سفید بسته استبداد حاکم، آزادیخواه و وطن دوست  نیستند؟

-          ضرورتا دشمن دشمن من، دوست من نیست و در واقع لاشخورهایی می باشند که سعی در جایگزین شدن گرگهای حاکم هستند؟  بدیدم عاقبت گرگم تو بودی.

دیگر اینکه کسانی که با چراغ خاموش به سراغ <ثروت ملی> ایرانیان آمده بودند و مانند رانتخوراهای سلطنت طلب که در نتیجه قرارداد الجزایر بر سر گروگانها که در واقع تسلیم نامه بود . امکان خوردن و بردن ثروت ملی ایرانیان را فراهم کرد. (از جمله به این جهت بود که بنی صدر درخواست دستگیری رجایی و بهزاد نبوی را کرد.) رو شد بما نمی گوید که اینها تنها نوک کوه یخی عظیمی را تشکیل می دهند که بدنه آن در زیر آب پنهان است و فوجی از آنها در انتظار هستند تا جای رانتخوراهای قبلی را بگیرند و الیگارشی جدید را شکل و فرم بدهند.

منبع و منشاء و زادگاه مبارزه برای آزادی و استقلال و حقوق انسان، بعد معنوی انسانهاست، چرا که در بعد مادی جبر است و دترمینیسم و هیچ کدام از این اهداف معنی و مفهمومی ندارد.  بنا بر این دم خروس کسانی که به اسم آزادی، با استبداد مبارزه می کنند از زیر قبای مادی کردن مبارزه و چنگ زدن بر ثروت ملی ایرانیان بیرون می زند و نشان می دهد و معلوم می کند که این افراد "مبارزه" کردن را به دکانی برای زر اندوزی و میلیونر و مالتی میلیونر شدن تبدیل کرده اند.

 

زمان فروپاشی

زمان فروپاشی و سقوط استبداد و نیز دوران گذر، دورانی بس حساس و مخاطره آمیز می باشند.  به این معنی که فروپاشی استبداد آینده را باز خواهد کرد.  این باز شدن، از جمله به این معنی است که همانگونه که می تواند، کوشش 130 ساله ایرانیان را با استقرار جمهوری شهروندان ایران به نتیجه برساند، در عین حال می تواند وطن را به سرنوشت روسیه و حتی بدتر از آن دچار کند.  چرا که شوروی در وضعیت سلطه گر قرار داشت و ایران در وضعیت زیر سلطه.  

این وضعیت در ایران و در بعد از انقلاب بهمن رخ داد.  در آن زمان، آزادیها آنقدر گسترش یافته بود که یاد دارم که خبرنگاری فرانسوی در گزارشی از ایران نوشت که آزادی که اکنون در ایران وجود دارد، آروزی ما فرانسوی هاست.  ولی دیدیم که چگونه با کودتای خزنده روحانیت که مرحله آخر آن در خرداد 60 رخ داد، استبدادی سرکوبگر تر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شده بود، بست.

این وضعیت باز شدن آینده را در بعد از انقلاب فوریه روسیه و دوران کرنسکی دیدیم که با کودتای اکتبر  بلشویکها بسته شد.  قبل از آنهم در انقلاب فرانسه دیدیم.  انقلابی که تاریخدان برجسته فرانسوی،  میشلت (Michelet) ،در سخنی معورف وضعیت بعد از سقوط استبداد سلطنتی بوربونها را اینگونه توصیف کرد:

”در آن روز همه چیز شدنی بود…آینده حال شده بود…بدین معنا که زمان دیده نمی‌شد، هر چه بود نور درخشان ابدیت بود. ”(8)

ولی هنوز چیزی از انقلاب نگذشته بود که به دوران ترور روبسپیر و بعد به دوران دیکتاتوری ناپلئون که حتی نام دموکراسی را نیز سانسور کرده بود، گرفت و اگر نبود نقد اشتباهات و انتقال تجربه به نسلهای دیگر و مسئولیت پذیری ان نسلها، فرانسه به قلب آزادی و استقلال و دموکراسی در جهان تبدیل نمی شد.

 

بنا بر این، این همه بستگی دارد به عملکرد جامعه ملی و اینکه از قبل تمامی افراد و گروه ها و جریانها که برای وطن اشک تمساح می ریزند و در عین حال به مزد بگیرهای قدرتهای خارجی و رانتخوارهای ثروت ملی تبدیل شده اند و در نهان و پنهان بر طبل هر چه بیشتر کردن تحریمهایی که کمر فقیر ترین ها را می شکند و جیب رانتخوارهای ولایی را پر و نیز حمله نظامی به مام وطن می کوبند، شناسایی و از طریق بکار گرفتن اندیشه راهنمای مصدقی استقلال و آزادی قضاوت کرده و راه ها و مراکز نفوذ قدرت طلبان وابسته که رسانه ها را در اختیار دارند ببندند.

چنین شناسایی و قضاوتی سبب می شود که جنبش عمومی، سراسری و خشونت زدا بر دو اصل راهنمای استقلال ( 9) و آزادی انجام گرفته و اینگونه این مردم خواهند بود که حاکمیت را از شاه و شیخ سلب و به خود باز خواهند گرداند و با ایجاد شوراها در سراسر کشور و در هر کوچه و برزن، امکان دخالت قدرتهای خارجی و مزدوران داخلی آنها را که از ظهور ایران مردمسالار در وطن مستقل و آزاد وحشت دارند به طرف صفر ببرد.

نقشه راه در دوران گذر و نیز قانون اساسی پیشنهادی بر 5 دسته از حقوق:

در چنین راستایی است که بنی صدر، به همراه گروهی از حقوقدانان و روشنفکران با کوششی چند ساله قانون اساسی پیشنهادی  را به جامعه ایران معرفی کرد.  اندیشه راهنمای این قانون اساسی پنج دسته از حقوق می باشند: حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی، حقوق جامعه به عنوان عضوی از جامعه جهانی و حقوق طبیعت.  این قانون اساسی و مکملهای آن در 497 ماده و در 379 صفحه تدوین شده است تا راه را بر هر کوششی برای باز سازی استبداد ببندد.(10)  از جمله مهمترین اصول آن جدایی دین/باور از حکومت می باشد و بی طرفی دولت/state در برابر تمامی باورهای دینی و غیر دینی.  آزادی های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و حق آزادی اندیشه و بیان و اجتماع کردن از حقوق اساسی شهروندان می باشد.  در چنین قانون اساسی مقوله ای به نام دین رسمی، که هم تبعیضی بر علیه  دگر اندیشان است است و هم راه را برای ورود روحانیت به دولت باز می کند، وجود نخواهد داشت.

بنا بر این پیشنهاد می شود که هموطنان  از هم اکنون در میان خانواده و دوستان و هم کلاسی ها و همکارها و رعایت اصول امنیتی، گروه های تحقیق و مطالعه را از جمله مطالعه و و بحث و گفتگو و نقد این پیشنهاد را تشکل دهند و اینگونه در رشد اندیشه و عارف شدن به حقوق در وطن، شرکت کنند.  مردمی که با حقوق ذاتی خود آشنا باشند و اینگونه دارای غرور انسانی و عرق ملی و اعتماد به نفس، هیچگاه اجازه دخالت قدرتهای انیرانی را در سرنوشت خود نخواهند داد.

 

اتحادیه خاورمیانه، آسیای مرکزی و قفقاز

یکی از بزرگترین خطراتی که کشورهای منطقه را تهدید می کند رشد شونیسم ملی و قومی و مذهبی می باشد و البته کشورهایی چون اسرائیل که دست راستی های آن از سالهای 80 میلادی طرح موازییکی کردن منطقه و از جمله تجزیه ایران را برمرزهای قومی و مذهبی پیش می برند تا اینگونه و در میان کشورهایی کوچک و خرد شده و مشغول تنش و برخورد با یکدیگر به تنها ابر قدرت منطقه تبدیل شوند.  برای مقابله با آن و نیز منطقه برخوردها و تنشها و جنگها را به منطقه صلح و رشد و دوستی تبدیل کردن و مانع هژمونی ابر قدرت چین و آمریکا و نیز روسیه بر منطقه شدن، نیاز به ایجاد مدل پیشرفته تری از اتحادیه اروپا در منطقه و برداشتن مرزها می باشد.  در این رابطه، ایران مستقل و آزاد و مردمسالار با استقرار جمهوری شهروندان ایران می تواند به نقش تاریخی خود که همان فرهنگ سازی و گسترش ارزشهای انسانی است باز گردد و اینگونه، <خطر> را به <فرصت> تبدیل کند.  چنین ایرانی می تواند همان نقشی را که فرانسه و آلمان در ایجاد اتحادیه اروپا بازی و به موتور آن تبدیل شدند بازی کنند.  بنا بر این لازم است که از هم اکنون چنین طرحی و مشکلات و موانع آن و چگونگی حل موانع در میان ایرانیان به بحث و گفتگو گذاشته شود.  فضای آزادی که ایران مردمسالار می تواند برای صلح و رشد و تنش زدایی فراهم کند و اثرات آن در منطقه و ورای آن شاید حتی قابل تصور هم نباشد.

 

m_delkhasteh@yahoo.co.uk

 

(1)    https://www.cheraghroshannews.com/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B3%D8%B1%DA%AF%D8%B4%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%85%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%A7%D8%AE%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B1%D9%88/

(2)    https://www.iran-emrooz.net/index.php/news1/more/94035/

(3)    https://t.me/RenaniMohsen/22

(4)    https://javanehha.com/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DA%A9%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%B5%D9%85%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%DB%B7%DB%B3-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87/

(5)    https://enghelabe-eslami.com/uncategorised-publisher/21-didgagha/tarikhi/32600-2019-03-08-09-12-52.html

(6)    https://www.radiozamaneh.com/512365/

(7)   https://www.oxfordreference.com/view/10.1093/acref/9780191826719.001.0001/q-oro-ed4-00010281

(8)    Kimmel, Michael. Revolution: A Sociological Interpretation. Philadelphia: Temple University Press, 1990.P. 186

(9)    متاسفانه بخشی از درس خوانده های وطن، که تسلیم اسطوره جهانی شدن و دهکده جهانی شده اند (اسطوره ای که هدف آن نه برداشتن مرزها که مرزها را در اختیار سرمایه داری وحشی گذاشتن است.) برای بی ارزش کردن مقوله استقلال و نخ نما جلوه دادن آن (و از آن به توجیهی برای وابسته شدن و به خدمت دیگر قدرتها در آمدن استفاده کردن.) ، یا به آن معنی دیوار به دور خود کشیدن (که ضد استقلال است.) داده اند و یا اینکه، مقوله استقلال  را فقط در کانتکست مبارزات ضد استعماری بعد از جنگ جهانی دوم معنی و تعریف و تفسیر کنند.  در بهترین حالت اینها درسهای خود را از مطالعه تئوری های ناسیونالیسم که تماما اروپا مرکز/Eurocentric  می باشد گرفته اند و خارج از آن توانا به اندیشیدن و نقد نیستند.  زمانی که در دانشگاه رشته تئوری های ناسیونالیسم را می گذراندم، می دیدم که تقریبا هیچکدام از این تئوری ها و انواع چپ و راست آن قادر به توضیح مقوله وطن دوستی و ملیت در عمق تاریخی-فرهنگی  ایران نیستند.  نمی توانستند هم باشند، چرا که مبدآ و منشاء ناسیونالیسم را بیشتر انقلاب فرانسه می دانستند و بعضی به لویی چهاردهم فرانسه می رساندند.  در حالیکه استقلال بر اصل موازنه منفی، که جایش در این تئوری ها خالی است، از جمله به این معنی است که هیچ قدرتی شریک مردم در حاکمیت بر وطن نیست و این مردم هستند که این مالکیت را در انتخابهایی دموکراتیک به بهترین وجه اعمال می کنند و از این منظر از روابط قدرت با دیگر کشورها خارج شده و با دیگر کشورها رابطه ای فعال و پویا بر قرار می کنند. 

(10)                        https://banisadr.org/index.php?option=com_content&view=article&id=1099:2019-05-15-21-27-24&catid=9&Itemid=141

 

توضیح

کپی بعضی از اسناد شکایت کنندگان از دادگاه فدرال آمریکا و نیز بعضی از پیامهای فیس بوکی آقای سحر خیز و فرزند ایشان در زیر آورده شده است.  اگر برای سایت انتشار آنها ممکن نباشد، خوانندگان محترم می توانند به بلاگ اینجانب مراجعه کنند:
 
https://www.blogger.com/blog/posts/2614749347084066757?tab=rj