۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

نقد گفتمان حاکم بر " کنفرانس" بروکسل




اصل این مقاله هفته قبل منتشر شده بود، وبر آن نقد سخنان خانم نوشابه امیری افزوده شده است

" مخرج مشترک گفتمان اصلاح طلبی و گفتمان وابستگی، دو عنصر بنیادی اصالت بخشیدن به قدرت و عنصر حقارت می باشد و اینگونه است که به یکی از اصلی ترین دلائلی پی می بریم که توضیح می دهد که به چه آسانی بخشی از اصلاح طلبان دیروز تبدیل می شوند به کسانی که به خدمت قدرتهای غربی  در می آیند و دخیل به ضریح  کاخ سفید می بندند."

بعد از شکست "کنفرانس" شیفتگان قدرت، در مرکز اولاف پالمه در استکهلم و با "درس گیری" از آن، این افراد در صد انجام کنفرانس دیگری در بروکسل شدند که این بار نه در پشت درهای بسته که با درهای باز کار خود را انجام دهند و به این ترتیب معلوم شد که علتی که در توجیه برگزاری جلسه در پشت درهای بسته بیان کرده بودند ( اینکه عده ای از شرکت کنندگان از داخل ایران می باشند و هدف حفظ امنیت آنها بوده است.) دروغ بوده است مگر آنکه بگوییم این بار شرکت کنندگان داخل کشور را بر پشت درهای بسته نگاه داشته و راه نداده اند!.  از این که بگذریم دو سوال اصلی نیاز به پاسخ دارد:
1 - این افراد برای چه کاری و با چه هدفی در بروکسل جمع شده بودند؟
2 - چرا هر بار که غرب، محاصره اقتصادی را بکار گرفته و گزینه حملۀ نظامی بوطن را روی میز گذاشته است، این افراد ناگهان به جنبش در می یایند و بدنبال ایجاد آلترناتیو می شوند؟!

پاسخ ها را از طریق یافت مخرج مشترک سخنرانی ها براحتی می شود یافت،  که در سخنرانی آقای ریاحی با بیشترین شفافیت بیان شده است:
 «تعامل با غرب هنوز به شکل تابو وجود دارد و اپوزیسیون هنوز گیج عمل می‌کند. مردم در شعارهای خود عملا از غرب کمک می‌خواهند، اما اپوزیسیون هنوز مخفیانه رابطه برقرار می‌کند و این هراس از تماس و ارتباط با غرب وجود دارد در حالیکه نگاه به تجربه‌ها نشان می‌دهد که کشورها بعد از جنگ سرد به دموکراسی نرسیدند مگر این که از غرب کمک گرفتند. ما اگر خواهان استقرار دموکراسی با کمترین هزینه و سریعترین زمان هستیم، باید عامل اساسی هر اتحادی را در کنار دو تضاد دموکراسی دیکتاتوری و سنت و مدرنیسم را کنار تضاد غربگرایی  قرار دهیم. غربگرا یعنی نیروهایی که از دوستی و یاری گرفتن از غرب ابایی ندارند و می‌خواهند از این رهگذر به خواسته‌های خود برسند.»[1]
 آقای ریاحی  خوب می  داند که، در حال حاضر،  اشخاص  وابسته و سر سپرده در خدمت بیگانگان  همیشه هدف اصلی را در پشت مفاهیم حقوق  بشر و دمکراسی  پنهان می کنند و بنابر این برای پی بردن به هدف اصلی برپایی این جلسه، نیاز به شناخت اندیشه راهنمای سخنرانی ها از میان آنچه که گفته شده و آنچه که گفته نشده است  می باشد.  بکار گیری این روش است که ما را متوجه می کند که هدف اصلی جلسه بروکسل، نه گفتگو با مردم ویا  به جنبش عمومی خواندن مردم برای سرنگونی مافیای حاکم ، بلکه همسو کردن خود  با  سیاست  نیرو های مسلط غرب و خود را  در اختیار آنها  گذاشتن است تا در آینده رویایی اشان جزء رانت خوارهای سیاسی- اقتصادی وطن بشوند.
البته کوشش برای اینکه خود را در چنین موقعیتی قرار دادن از شاهراه مردم را بیچاره و ناتوان شمردن می گذرد چرا که بدون این ناتوانی را اصل و فرض گرفتن و سعی در قبولاندن آن به مردم، این کوشش، نقش بر آب زدن می شود:
باقرزاده: " مردم دیگر با توجه به شرایط سوریه حاضر نیستند به خیابان‌ها بیایند.[2]
مهتدی: " یکی از این احساس‌ها، حس انتظار و ناتوانی در مردم ایران در کنار نارضایتی بسیار عمیقی است که از وضعیت اجتماعی و اقتصادی وجود دارد و ظاهرا هیچ اهرمی برای کاهش نارضایتی در اختیار حکومت نیست. نوعی نا امیدی و انتظار در این شرایط به چشم می‌خورد."[3]
البته مردم را ناتوان فرض کردن، در واقع، شکل دیگری از طرز فکر ولایت فقیهی می باشد.  چرا که آقای خمینی از آنجا که مردم را "ایتام" تصور می کرد و "صغار"، به خود حق رهبری می داد و اینها با ناتوان تصویر کردن مردم، خود را جانشین آنها کرده اند و به خود اجازه داده اند که به عنوان آقا/خانم بالاسر، جای آنها و برای آنها تصمیم بگیرند.  البته وقتی به اسامی و گذشته شرکت کنندگان دقت می کنیم متوجه می شویم که اکثریت مطلق افراد شرکت کننده، سابقا یا استالینیست بوده اند و یا خمینیست و یا سلطنت طلب و بنابراین بشدت نخبه گرا.  بنابراین پر واضح است که در فعالیتهای سیاسی نه تنها مردم را و نظر آنها را به شماری نمی آورند بلکه، خود را در مقام رهبری آنها قرار میدهند و مانند شاه سابق و آقایان خمینی و خامنه ای با مردم،  رفتار" ایتام و صغار" را در پیش می گیرند.

هدف وسیله را توجیه می کند  و مرگ آرمان گرایی
دیگر اینکه از آنجا که هدف شرکت کنندگان در جلسه دستیابی به قدرت و از طریق قدرت است، پس برای آنها، هدف وسیله را توجیه می کند.  سخنان خانم نوشابه امیری در وضوح کامل این واقعیت را در شفافیت کامل نشان می دهد:
  ‌"اگر مساله تامین مالی مهم است، زمان ارمان گرایی و شعار دادن نیز گذشته است. وقتی مردم ما به این خواست
می‌رسند که جدا از مرگ بر این و آن تاکید می‌کنند که رای من کو و حق اساسی را طلب می‌کنند که نشانه تحول در جامعه ماست. اگر جمهوری اسلامی می‌تواند به برخی پول دهد برای راه‌اندازی رسانه، ما نیز باید بتوانیم. برای ساختن چنین ساختاری مهم نیست این پول از کجا می‌آید. تعهد من رساندن خبر به جامعه است. با تمام محاسبات این مهم از عهده دوستان برخواهد آمد. ما سرمایه‌داران ایرانی داریم که می‌دانند چه کنند.اگر الجزیره توانسته کار کند یعنی امکانش وجود دارد. ما نیروی کار داریم و اگر شما ساختارش را درست کنید و اجازه دهید رسانه‌ای تشکیل شود که همه اقشار و گرایشات در آن حضور داشته باشند، باید این فرصت را در اختیار مردم قرار داد".
اگر به  سخنان ایشان که بدون هیچ ربط منطقی انجام شده اند  دقت کنیم، متوجه می شویم که ایشان که سعی کرده اند که هم شعار <رای من کو> را شعاری اساسی ( که این نشان از عدم آگاهی ایشان نسبت به حقوق انسان دارد  چرا که انسانی که به حقوق ذاتی خود عارف باشد با <شعار حق من کو> که همان حق انسانها در تعیین سرنوشت خود می باشد و حاکمیت جمهور مردم، به خیابان می رود و اینگونه شعاری، شعاری اساسی می باشد. شعار رای من کو زمانی اساسی می شود که چنین رایی منجر به برقراری این  حاکمیت شود و در غیر اینصورت فریبی بیش نیست. ) دانسته وبعد آن را در کنار خداحافظی با آرمان گرایی بنشانند، تا از آن دیدگاه ماکیاولیستی  و لنینیستی خویش که همان هدف وسیله را توجیه می کند را استخراج کنند، دقت کنیم متوجه می شویم که:
1. از آنجا که شعار هدف وسیله را توجیه می کند دروغی بیش نیست چرا که هدف  وسیله را نه توجیه که در وسیله بیان می شود(goal is reflected in the means).  به سخن دیگر، این در استفاده از نوع وسیله است که هدف، خود را آشکار می کند ( برای مثال رابطه آب و تشنگی: وقتی کسی آب – وسیله-  را بر لب می رساند، می شود فهمید که هدف رفع تشنگی می باشد) اگر با این نظر موافق شویم آنگاه خواهیم دید که وقتی برای خانم نوشابه امیری نوع وسیله مهم نیست و اخلاق در آن جایی ندارد و از آنجا که این قدرت است که اخلاق ندارد، بنابر این ایشان از طریق قدرت است که می خواهند عمل کنند و برای همین می خواهند آرمان گرایی را دور بیاندازند.  البته زمانی که وسیله، قدرت است، هدف نیز قدرت ( حداقل از نوع رسانه ای آن.) خواهد بود و در واقع ایشان برای رسیدن به قدرت و نه آزادی، می باشد که مشغول مبارزه هستند.
2. وقتی ایشان سخن از مرگ دوران آرمان گرایی می زنند که در واقع همان سخن نخ نما  شده فوکویا و پایان تاریخ، که خود او هم تا حد زیادی از آن فاصله گرفته است، می باشد را می زنند تا توجیه گر خود را در خدمت منافع غرب و دیگر قدرتهای خارجی قرار دادن شوند  بار دیگر نشان می دهند که شخصیت و اندیشه راهنمایی انباشته از قدرت دارند.   چرا که آرمان خواهی، یکی از اصلی ترین باز تابهای بعد معنوی انسان است و انسان بدون آرمان، انسانی غافل از بعد معنوی خود می باشد.  البته انسان غافل از بعد معنوی خود، محکوم است که خود را تسلیم روابط قوا کند و قدرت را اصل بگیرد و در نتیجه رسیدن به آن را هدف.  بنابراین و به این طریق نیز می شود دید که درد ایشان  و همفکران ایشان نه آزادی که قدرت می باشد و بهمین علت است که اصرار دارند کوشش دارند به مردم بباورانند که دوران مبارزه اخلاقی و آرمان گرایی گذشته است.
3. متاسفانه ایشان مانند اکثریت مطلق اهل قلم هم فکر ایشان، از آنجا که اهل تولید فکری و ابتکار نیستند و از طریق مصرف کردن نظرات تئوریسین های غرب است که به کار خود وجهه روشنفکری می دهند، همیشه یک دنده از تحولات فکری در غرب عقب هستند.  به همین علت است که می گویند دوران آرمان خواهی به پایان رسیده است.  بسیار جای تعجب دارد که امثال ایشان در غرب و در مرکز تولید نظریات اندیشمندان غربی زندگی می کنند ولی چنان از تحولت فکری که در غرب در حال رخ دادن است بی خبرند که انسان از خود سوال می کند که آیا ایشان در پاریس زندگی می کنند و یا در جزیره ای خاموش در آنسوی جهان.  البته می شود در پاریس و یا هر جای دیگر دنیا زندگی کرد و رابطه ای اورگانیک و پویا با آن محیط برقرار نکرد.
اگر امثال ایشان با نگاهی رها از قدرت، به وقایعی که در غرب در حال رخ دادن است و می دیدند که ایدئولوژی توتالیتر نئو لیبرالیسم که ادعا می کند دوران آرمانها به پایان رسیده است، خود با شکستی سخت روبرو شده است و در نتیجه جهان را با بحران عظیم مالی و فقر روز افزون و تخریب طبیعت روبرو کرده است.  و در عین حال می دیدند که این ایدئولوژی شکست خورده تنها با شعار " آلتر ناتیو دیگری وجود ندارد" (there is no alternative) که دیدگاهی جبر آلود و نوعی دیگر از استبداد است، خود را توجیه و مانند شوروی قبل از فرو پاشی، خصوص دوران برژنف، تظاهر به این می کند که همه چیز درست و مشکلات در حال حل شدن هستند،  می کردند.  و بعد به جنبشهای عظیمی که بسی گسترده تر از جنبشهای اواخر سالهای 1960 شصت می باشد نظر می انداختند آنگاه متوجه می شدند که جنبشهای سراسری که از یونان و اسپانیا تا شیلی و مکزیک و نیز بسیاری از کشورهای عربی را در بر گرفته، خصوص در اروپا و آمریکا شمالی و جنوبی، بر ادبیات و نظریاتی بنا شده است که انسان را موجودی آرمان زا و آرمان خواه می دانند و در جستجو و عرضه آرمانهایی نضج گرفته بر ارزشها و اهدافی مانند آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و تعاون و دوستی و در نتیجه به چالش کشیدن قدرت سازمان یافته دولت و یا بی ربط کردن آن بنا شده اند، می باشند.  در زیر چند نمونه از از این ادبیات را خواهید دید.[4]  البته اگر توان آن را می یافتند که خود را از خود سانسوری رها کنند و به کارهای متفکر خودمان، بنی صدر، مراجعه می کردند که بسیاری از این نظریات را بسیار قبل تولید و تدوین کرده است، شاید راه را کوتاهتر می یافتند.[5]

پیشینه کوشش در ساختن آلترناتیو وابسته
البته نباید از یاد برد که گرد همایی هایی مانند استهکلم و بروکسل برای به قدرت رسیدن از طریق بخدمت قدرت خارجی در آمدن، آخرین موج از این نوع کوشش کردنها می باشند.  از کوششهای آقای رضا پهلوی که از زمان رونالد ریگان که در پی نشستن بر تخت طاووس از طریق سازمان سیا بود که بگذریم و نیز، کوشش آقایان رفسنجانی و خامنه ای، در زمانی که از آینده خود مطمئن نبودند، و بنا بر خاطرات مک فارلین، از طریق دیوید کیمچی، به دولت ریگان اطلاع داده بودند که در برابر حمایت دولت آمریکا حاضر هستند اقای خمینی را زهر کش کنند ، [6]  و در این جریان، آقای رفسنجانی نام حدود هزار نفر از "میانه روها" را به سرهنگ اولیور نورث داده بود بگذریم ،[7] موج جدید جریانهای وابسته بعد از دوره خاتمی، که به سیاست تنش زدایی روی آورده بود و کلینتون از آن استقبال، و بعد از حمله بوش به عراق شروع می شود.  برای نمونه، کمی بعد از حمله آمریکا به عراق می باشد که آقای محسن سازگارا از ایران خارج می شوند و به لندن وارد و آقایان حسین باقر زاده و ماشالله آجودانی را به عنوان سخنگویان خود در انگلستان بر می گزیند و ثروتمندان زمان محمد رضا شاه به امید تبدیل شدن به رانت خوارهای جدید جشن مفصلی برای ایشان و همسرشان در هتل هیلتون لندن ترتیب می دهند و در آنجا از ایشان به نام رئیس جمهور آینده ایران نام برده می شود.  رئیس جمهوری که قانون اساسی خود را هم نوشته بود و در آن چنان اختیاراتی به خود عطا کرده بود که کم از ولایت مطلقه فقیه نداشت و بنی صدر که از برنامه مطلع شده بود دست به افشاگری زده و ایشان را احمد چلبی و حمید کارزای ایران خواند و اینگونه برنامه، نقش بر آب می شود تا جایی که حتی آقای باقر زاده نماینده ایشان به انتقاد از قانون اساسی ایشان می پردازند و آقای سازگارا بدروغ متوسل و می گویند که اصلا چیزی قانون اساسی ننوشته اند![8] از آن زمان تا حال نیز هرگاه اپوزسیون وابسته به این نتیجه رسیده و یا مطلع شده است که غرب، برگ گزینه نظامی را دوباره روی میز قرار داده است، از هول اینکه نکند کلاهشان پس معرکه بماند، به یاد این افتاده اند که آلترناتیو وابسته خود را هر چه زودتر بروی میز قدرتهای غربی به امید گوشه گوشه چشمی نشان دادن، قرار بدهند.
در گفتمان وابستگی، مردم ایران ناتوان و باید نقش نعش را بازی کنند
همانقدر که فعالان سیاسی که در خط استقلال و آزادی عمل می کنند، تغییر رژیم را تنها از طریق فعال کردن جامعه ملی و به یاد آوردن تواناییهای مردم و عارف شدن ایرانیان به حقوق انسانی و ملی آنها، دنبال می کنند، قدرت طلبان که تشنگی قدرت، سبب شده است تا از سرنوشت نیروهای وابسته و بلایی که بر سر کشور خود آورده و می آورند ( از فاجعه در حال انجام عراق و افغانستان گرفته تا نمونه های آخر آن را در لیبی که به مجموعه ای از شهر-کشور تقسیم شده است و یا سوریه، که با در استخدام در آمدن قدرتهای غربی و جیره خوار شدن و در خدمت قطر و عربستان در آمدن ارتش " آزادی بخش" سوریه می بینیم.) را یا نبینند و یا به توجیه آن روی آورند، مردم را به هیچ حسابی نمی آورند.  قبلا گفته بودم که عنصر اصلی گفتمان اصلاح طلبی را عنصر حقارت تشکیل می دهد و اینکه تا ایرانی خود را و خواسته هایش را حقیر به حساب نیاورد امکان ندارد حقارت پذیرفتن عمل دردرون خیمه ولایت مطلقه فقیه را بپذیرد[9] . ولی در اینجا متوجه مخرج مشترک این عنصر در هردو گفتمان اصلاح طلبی و گفتمان وابستگی می شویم و اینگونه است که به یکی از اصلی ترین دلائلی پی می بریم که توضیح می دهد که به چه آسانی بخشی از اصلاح طلبان دیروز تبدیل می شوند به کسانی که به خدمت قدرتهای غربی  در می آیند و دخیل به ضریح  کاخ سفید می بندند.  در واقع از منظر راهنما در اندیشه  این افراد هیچ تغییر کیفی رخ نداده است،  چرا که نخبه گرا بوده و نخبه گرا مانده و بنابراین مردم را به پشیزی به حساب نمی آورده اند و نمی آورند.  علت اصلی آنهم این می باشد که درگیر انواع و اقسام گفتمانهای قدرت هستند و بنابراین به قدرت اصالت بخشیده و خود را در برابر آن حقیر و بنابراین سر خم کردن در برابر آن را امری طبیعی می دانند.  آقای حمید کرزای که شرکت کنندگان در جلسه بروکسل در آرزوی این می باشند که پای خود را در جای پای ایشان بگذارند، نقش محوری خود را حقیر پنداشتن ( خود، در اینجا هم به عنوان صفت شخصی و هم به عنوان صفت ملی و مردم بکار رفته است.)، به عنوان پیش شرط نقض اصل استقلال و مرتکب خیانت شدن را بسیار شفاف توضیح می دهد و توجیه گر مداخلات دیگر کشورها در افغانستان: "پاکستان اگر زورش بکشد مداخله می‌کند و اگر زور ايران نيز بکشد مداخله می‌کند آمريکا هم که زور دارد مداخله می‌کند و اگر ما هم زور داشتيم در واشنگتن مداخله می‌کنيم و رئيس جمهوری می‌آوريم که تابع منافع افغانستان باشد، زور ما بکشد در انتخابات آن‌ها مداخله می‌کنيم تا يک دست‌نشانده خود را بياوريم، مثلی که آن‌ها کردند".[10]
نتیجه گیری
وقتی به محتوای سخن سخنرانان در این جلسه دقت می کنیم متوجه می شویم که:1- خطاب آنها قدرتهای غربی با هدف به بازی گرفته شدن از طرف این دولتها می باشد و آرزوی آنها، نقش حمیدکرزای و چلبی در ایران را بازی کردن.  یک چنین کوششی چند صفت مشخصه را در این افراد را نشان می دهد: 2- عطش شدید به قدرت. 3 - قدرت را اصل و هدف نهایی گرفتن.  4-  خود را در مقابل قدرت، حقیر فرض کردن و بنابراین از طریق به دست گرفتن قدرت، عقده شدید حقارتی را که از آن رنج می برند، قدری تسکین دادن.  5- فراافکنی کردن و بنابراین حقارت و ناتوانی خود را در مردم دیدن و مردم را اینگونه به حساب آوردن.
البته وقتی از منظر باور ولایت فقیهی این افراد، ایرانیان، موجوداتی ناتوان به حساب می آیند و در نتیجه در صف "ایتام و صغار"  قرار دارند، بنابراین هم می شود به جای آنها تصمیم گرفت و هم آنها را بازی داد.  نمی شود تصور این را کرد که افرادی باشند که هم یادآور تواناییهای مردم باشند و هم به حقوق انسانی و ملی خود آگاه باشند و در عین حال، ذلت به خدمت قدرتهای خارجی که کوششی سیستماتیک را در کنترل منابع خاورمیانه بکار برده و می برند، در آمدن را بپذیرند.
البته یکی از مهمترین تفاوتهای، ملی گرایی در ایران با کشورهای عربی در این است که در وجدان جامعه ملی ایرانی، اصل استقلال، مهمترین اصل را تشکیل می دهد و نقض کننده این اصل را خائن بوطن بحساب می آورد.  بنابراین ، این افراد نیاز دارند که توجه کنند که در فردای ایران آزاد، یک یک این افراد، به عنوان خائن، در صندلی داغ، وجدان جامعه ملی قرار خواهند گرفت و باید جواب پس دهند.  بنابراین پیشنهاد می شود که قبلا از آنکه دیر شود، خود را به نقد کشیده و از راه رفته باز آیند.
 





[1] http://www.iranglobal.info/node/8186

[2] همان
[3] همان
[4] (1).  Utopian Pedagogy, ed: Mark Cote, Richard J.J. Day, and Greig de Peuter.
Constituent Imagination, ed: Stevphen Shukaitis+ David Graeber with Erika Biddle
Gramsci Is Dead, Richard J.F.Day
We are everywhere, ed: by Notes from Nowhere
Dissensus on Politics and Aesthetics, Jacques Ranciere
Post – Anarchism, A Reader, ed: by Duane Rousselle and Sureyyya Evren
False Necessity, Roberto Mangabeira Unger.
Change the World Without Taking Power, John Holloway

[5] بنی صدر در کتابهایی نظیر عقل آزاد، عدالت اجتماعی، قران کتاب گفتمان آزادی و استقلال و کتاب توتالیتاریسم، از مناظر فلسفی، دینی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، رابطه انسان با مقوله های آزادی و قدرت و رشد و عدم رشد را مورد بحث و تجزیه و تحلیل قرار داده است.

[6] Robert C. Mc Farlane, Special Trust (Cadell & Davies, New York, 1994); p. 17-20

[7] https://balatarin.com/permlink/2012/6/4/3046385
[8] یادداشتی بر مقاله سازگارا و دوست من،

[9] مقاله ای که بی بی سی منتشر نکرد
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=46503

[10] http://radiozamaneh.com/news/afghanistan/2012/07/05/16666

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر