۱۳۹۳ بهمن ۲۲, چهارشنبه

انقلاب مظلوم بهمن




انقلاب ایران یکی از نادرترین(که شاید تنها نمونه) انقلابات از انقلاب فرانسه به این طرف است که شاید به علت مسئله زمان و نیز خود جوش بودنش نخبگان خود را که در کوره انقلاب آبدیده شده بودند را تولید نکرد(وقفه زمانی.) و در نتیجه اکثریت نخبگانی که در راس آن قرار گرفتند بویی از انقلاب ایران که برای اولین باردر جهان روش سرنگونی از طریق روشهای غیر خشن را بکار گرفته بود(مدل انقلاب از نوع ایرانی بعدها با موفقیت در اروپای شرقی و دیگر کشورها بکار گرفته شد.) نبرده بودند و پیام و اندیشه راهنمای آن را درک نکرده بودند و بینی های گرفته شده از شهوت قدرتشان و باورهای ذوب شده در خشونتشان مانع شد تا آن عطر اهورایی محبت و بخشش و معرفتی را که در میان مردم منتشر شده بود را استشمام کنند. بی علت نبود که بنی صدر و معدود همفکرانش همانقدر که در میان جامعه ملی در اکثریت بودند در سطح نخبگان در اقلیت مطلق بودند و حتی جور بسیاری از کسانی که بنا بر اهداف مردم سالارنه اشان می باید در کنار رئیس جمهور می بودند،  بیشتر با جبهه استبداد جور بود تا بنی صدر.


در چنین وضعیتی است که در بهترین حالت کسانی در موقعیت رهبری قرار گرفتند که یا نخبه گرایانی مانند زنده یاد بازرگان(بیاد داشته باشیم که همانگونه که انسانهای خوب را قدر می داریم کاری غلط خواهد بود که اگر این قدر گذاشتن سبب شود که آنها را به نقد نکشیم.  نقدها باید انجام و این مردم خود هستند که قضاوت کنند.) بودند که بنا بر باورشان انقلاب ستیز بودند و بقول خودشان در طلب باران بودند که سیل انقلاب آمد و اینگونه بود که خود را در مقام وکیل غیر منتخب مردم قرار داده و در پنهان به مذاکره با دولت آمریکا پرداختند و بر سر طرح پیوند چکمه و نعلین به توافق رسیدند و یا مانند آقای خمینی(که بقول همسرشان خواب انقلاب را هم ندیده بودند و تا زمان اعتصاب بازار به اینکه انقلاب در راه است باور نکرده بودند.) خود را در مقام رهبری انقلاب دیدند و از همان اول و در پنهان از طریق آقای ابراهیم یزدی پیام برای کارتر فرستادند که هوای ما را داشته باشید چرا که وقتی بر سر کار بیاییم بیشتر بنفع شما خواهد بود و اینگونه اصل استقلال را که در کنار آزادی در خیابانها شب و روز فریاد می زدیم نقض کردند و یا طرح ایجاد حزب جمهوری را ریختند تا بقول آقای بهشتی دستگاهی شود که از طریق آن <استبداد صلحا> و <استبداد ملی> خود را ایجاد کنند.

در خارج از دستگاه دولت و حکومت هم سازمانهای استالینیستی بودند سخت ساده نگر و قدرت طلب که قهر و خشونت را مامای تاریخ می دانستند مانند دو تیغه گازانبر از دو جهت مختلف عمل کردند تا به یک نتیجه رسیدند و آن اینکه زمینه را برای اینکه جناح استبدادی بقدرت برسد فراهم کردند و در نتیجه اسباب حذف خونین خود را فراهم کردند چرا که قدرت شریک بردار نیست: 


یک تیغه حزب توده بود که زود متوجه شد که جورش با جناح استبدادی رژیم جور است و اینگونه ملاقاتهای مرتب آقای کیانوری با اقای بهشتی  شروع شد تا تجربه حزب توده را به حزب جمهوری بی تجربه برای بدست گرفتن قدرت انتقال دهد و بقول آقای کیانوری، استاد حزب جمهوری شد برای حذف رئیس جمهور.  علت این همکاری هم این بود که بر این باور بودند که از آنجا که حزب جمهوری کادر و نخبه برای اداره کشور ندارد، وقتی به آن کمک کند تا مردمسالارها و ملی ها را حذف کند، مجبور خواهند بود که برای اداره کشور از آنها کمک بگیرند و آنها هم از طریق کودتای خزنده خود قدرت را بدست خواهند گرفت.(بسیاریشان شروع  به ریش گذاشتن و مسجد رفتن هم کرده بودند.  یادم است که در اولین عاشورای بعد از کودتای خرداد 60، چند نفر ار بچه محلهامان از کوچه درختی که توده ای بودند سردسته تکیه محل شده بودند و با چه هیجانی دسته را راه می بردند و زنجیر می زدند.) حزب جمهوری هم بیشترین کمکها را برای حذف بنی صدر از آنها گرفت(حتی شعارهایشان بر ضد بنی صدر را حزب توده ساخته بود.  شعارهایی مانند: ای ژنرال پینوشته/ایران شیلی نمی شه.) 


تیغه دیگر آن فداییان خلق و کومله و ...بودند که در مقایسه ای که بین انقلاب ایران با انقلاب روسیه بعمل آورده بودند به این نتیجه رسیده بودند که بازرگان، کرنسکی انقلاب ایران می باشد و انقلاب ایران در مرحله انقلاب فوریه روسیه قرار دارد و به انقلاب اکتبر خود نیاز دارد و در این تحلیل خود را لنین های ایران می دانستند و اینگونه بود که در پی سرنگونی دولت بازرگان از طریق ایجاد جنگ داخلی، بخصوص در کردستان شدند و از این طریق جواز کار برد خشونت از طرف خمینی بر علیه نیروهایی که در انقلاب شرکت کرده بودند(توجه کنیم که تا این زمان تنها خشونت و اعدام بر علیه عمال رژیم پهلوی اعمال می شد و کار برد خشونت بر علیه نیروهایی که در انقلاب شرکت کرده بودند نوعی تابو بود که خمینی قادر به شکستن آن نبود.) را صادر کردند و خمینی برای سرکوب آنها توجیه پیدا کرد و گفت که آزادی دادیم سوء استفاده کردند و بنابراین پس گرفتیم.


در چنین شرایطی می باشد که انقلابی که حاصل عظیم ترین کار جمعی ایرانیان در طی قرون است، در سطح رهبری، بیان و نخبگان خود را تنها در گروه بسیار کوچک همکاران بنی صدر یافت و آنها نیز در محاصره نخبگان استبداد طلب و یا وسط بازان قرار گرفتند و اینگونه بود که خمینی جماران موفق به کودتا بر علیه خمینی پاریس شد و ولایت و حاکمیت مردم که در پیش نویس قانون اساسی جای خود را یافته بود و موافقت خمینی را هم، جای خود را به ولایت فقیه داد و اینگونه زمینه را برای باز سازی نظام سلطنتی ولی در فرم دینی آن فراهم شد و تاج سلطنتی  در زیر عمامه پنهان شد و از آنجا که اولین رئیس جمهور نپذیرفت که در مقابل حفظ مقام ریاست جمهوری چشم بر باز سازی استبداد ببندد و به خمینی پیام داد:" ...عنوان ریاست جمهوری برای من شانی نیست که بخاطر ان از ارزشها و عقایدم بگذرم اگر من قادر به خدمت نباشم هیچ دلبستگی به این عناوین ندارم. اگر دنبال آلت هستید آلت فراوان است، از من چنین انتظاری نداشته باشید، شاه سرنگون نشد تا بساطی بدتر از ان جانشینش شود." کودتا بر علیه او واجب شد.  کودتایی که تبدیل به روایت به سرقت رفته انقلاب شد.


در اینجاست که وقتی می بینیم کسانی که در سطح رهبری انقلاب نقش بازی کردند و حال یا توبه می کنند و یا از آن تبری می جویند و یا مانند اقای یزدی می گویند که انقلاب 57 پیروزی جهل بود بر علیه ظلم، در مقامی نیستند که اینگونه حکم صادر کنند چرا که این افراد نه انقلابی بودند و نه روح و عمق انقلاب را که میلیونها مردم درک کردند و زندگی کردند درک کردند.  نخبگانی قدرت گرا بودند و ماندند و هستند.


چه باید کرد؟


اگر نسل جوان متوجه شود که وضعیت فاجعه بار حاضر نه حاصل انقلاب که حاصل کودتای بر علیه انقلاب بوده است، آنگاه هم می تواند به قهر بزرگ خود با انقلاب پایان دهد و هم مسئولیت پذیری خواهد کرد تا انقلاب را به اهداف خود که همان استقلال بود و آزادی و مردم سالاری برساند. 
 

البته چنین کوششی حتی  موفق به فراگیر شدن نخواهد شد، اگر متوجه این امر نشویم که انقلاب نه یک واقعه که  پروسه/جریان می باشد که زمان سرنگونی تنها زمان شروع آن است.  انقلاب فرانسه، مادر انقلابها، را نگاه کنیم.  این انقلاب نیز منجر به استبدادی خونریزتر از استبدادی که بر علیه آن انقلاب کرده بودند شد و کشتار روبسپیر و دیکتاتوری ناپلئون و ...را دید.  ولی از آنجا که نسل انقلاب موفق شد تجربه انقلاب را به نسل بعد منتقل کند و نسل بعدی مسئولیت پذیرفت و از طریق نقد اشتباهات انقلاب قبلی آنها را به تجربه تبدیل کرد، بالاخره فرانسه را مهد آزادی کرد و رعیتهایی را که در زمان بوربونها از گرسنگی، استخوان خرد کرده مرده را به نان می آمیختند به شهر وند تبدیل شدند و صاحب حقوق. 


نسل جوان توجه کند که وارث 120 سال مبارزه برای ازادی و استقلال می باشد و در نتیجه هیچگاه اینقدر به بر قراری  جمهوری شهروندان نزدیک نبوده ایم و به تکانی نهایی برای سرنگونی رژیم خیانت، جنایت و فساد نیاز دارد.  خود را و تواناییهای خود را باور کنیم و از طریق جنبشی عمومی و خشونت زا بحرکت در آییم و آنگاه: خود راه بگویدت که چون باید رفت.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر