۱۳۹۳ اسفند ۸, جمعه

فیلم دزد دوچرخه و میدان انقلاب




فیلم دزد دوچرخه من رو یاد دوران انقلاب انداخت.   روبروی دانشگاه و اطراف میدون انقلاب بودیم و همراه برادرم مسعود مشغول تظاهرات و حمله ارتش و فرار و دوباره جمع شدن و دوباره تظاهرات و دوباره مورد حمله قرار گرفتن و دوباره پراکنده شدن و دو باره جمع شدن و... بالاخره بعد از چند ساعت خسته شدیم و نگاهمون به سینما کاپری افتاد و دیدیم دزد دوچرخه را نمایش می دهد.   اگر اشتباه نکنم قیمت بلیطش 4 تومن بود و تصمیم گرفتیم که بخودمون زنگ تفریحی بدیم و رفتیم و دو بلیط گرفتیم و رفتیم طبقه اول و در سالن انتظار که پنجره هاش بطرف میدون نگاه می کرد به بیرون و تظاهرات را نگاه کردیم.  حالا ما شده بودیم تماشاچی و دیگران تظاهرات چی!  حالت عجیبی بود چرا که هیچوقت از خودمون خارج نشده بودیم تا از بیرون خودمون را نگاه کنیم.  آخر در تمامی تظاهر کنندگان خودمون رو می دیدیم و نگاه کردن به آنها مانند آن بود که مشغول نظاره کردن خودمون هستیم.

بعد در سالن باز شد و فیلم شروع.  فقر و عشق و کوشش خانواده برای زندگی کردن خانواده ایتالیایی عجیب ما رو تحت تاثیر قرار داد.  همیشه بین فرهنگ ایتالیایی و فرهنگ خودمون قرابت عجیبی حس کرده ام و این اشتراک فرهنگی سبب می شد که فیلم اثر بیشتری روی ما بگذارد.   سالها بعد که از ایران خارج شدم و دوستان ایتالیایی صمیمی پیدا کردم متوجه شدم که درست حدس زده بودم و قرابت فرهنگی بخصوص با فرهنگ مرکزی و جنوبی ایتالیایی واقعا زیاد است. (قسمت شمال ایتالیا بسیار تحت تاثیر فرهنگ آلمانی می باشد.) بهرحال، فیلم تموم شد و از سینما خارج شدیم و دوباره به صف تظاهر کننده ها پیوستیم و زندگی ادامه پیدا کرد. 


این آخرین فیلمی بود که با مسعود دیدم.  قبل از آن وقتی خانواده در سفر بودند به دیدن فیلمهای خاک و گوزنها در سینما مارلیک خیابان کارون رفته بودیم.  یادمه که در وقت برگشت از سینما که هوا تاریک شده بود از خربزه فروش بغل خیابون قصر الدشت، خربزه ای خریدیم و آوردیم خونه و توی حیاط پتو انداختیم و روی کاشیهای از داغی افتاده با پنیر و نون  در سکوت و حالتی آروم خوردیم و بعد رفتیم پشت بوم و از دور به چراغهای کلکچال و شیر پلا نگاه کردیم و بعد روی تشک دراز کشیدیم و زیر سقف ستاره ها خوابمون برد.

تجربه من این است که انسانی که برای هدفی که در راستای کرامت و حقوق او و مردم قرار دارد مبارزه نکند، نه زندگی که زیست می کند و بجای نقد کردن و راه چاره جستن، غر می زند و شکایت و ناله.  در این زیست، عصرهای جمعه ساعتهایی دلگیر می شوند و شادی و نشاط و هیجان بطور طبیعی بوجود نمی آید و برای ایجاد مصنوعی آن است که مصرف مواد مخدر بالا می رود و ایران می شود رکورد دار مصرف مواد مخدر در جهان. 

یادم است که بعد از انقلاب دیگر عصرهای جمعه دلگیر و کسل کننده نبود چرا که زمان، تبدیل به رودی پیوسته در حرکت با آبی زلال شده بود و محل ملاقاتش دریای رشد و آزادی بود.  یادم است که با ماشین و اتوبوس از دشت ارژنگ  فارس و دشت کامیاران و...عبور می کردم و در خیال سبز و آباد کردن آنها غرق می شدم و ایران سبز رویایی دست یافتنی و ممکن.  کودتای خرداد 60 و باز سازی استبداد، نه تنها این امکان را از بین برد بلکه و از آنجا که استبدادی سرکوبگر تر و فاسد تر بود، بر خشکی و وسعت بیابانها افزود چرا که همیشه رابطه ای مستقیم بین شدت استبداد و شدت گسترش بیابانها وجود داشته است.

در هر حال باید بر کوششها افزود و سه سلاح اصلی امید، شادی و استمرار را در مبارزه برای آزاد کردن ایران از استبدادی بس تبهکار را با مهارت هر چه بیشتر بکار گرفت.  شاد شدن و شاد کردن و امیدوار بودن و امیدوار کردن و در مبارزه استمرار جستن و به استمرار خواندن، سلاحهایی می باشند که در صورت بکار گرفتن موثر آن، نه تنها ضمانت می کنند سرنگونی مافیای حاکم را بلکه ضمانت می کنند استقرار مردم سالاری در ایران مستقل و آزاد را تا با به اجرا گذاشتن برنامه های رشد با هدف فقر زدایی و جبران عقب ماندگی وطن، جمهوری شهروندان بر قرار شده و ایرانیان صاحب رژیمی شوند که نه ارباب که خدمتکارشان می باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر