هموطن عزیزی در خشم نوشت:
به نظر میرسد بعد از انقلاب، رقابت شدیدی بین هموطنان در نابودی خودشان ( اعتیاد و گرانفروشی و دزدی و احتکار و بی ناموسی و بی حرمتی و بی بی بی بی ) به وجود آمده !!
نوشتم:
" وقتی مردمی در زیر یوغ استبدادی بس تبهکار و فاسد زندگی می کنند که آنها را صغیر و ایتام و جاهل می داند و زبانش، زبان فریب است و دروغ و تزویر، این مردم دو سرنوشت بیشتر در پیش رو ندارند و آن اینکه یا حقارت را و توهین را بر نتابند و با استبداد به مبارزه بر خیزند و یا کم کم از جنس رژیم شوند و اینگونه، دروغ گفتن و فریب دادن زبان جاری اشان شود و حساسیت خود را به دروغ گوها و فریبکارها از دست بدهند. در نتیجه کشور را به آستانه سقوط همه جانبه بکشانند تا جایی که در توجیه اینگونه بودن بگویند که <هر کس خر شد ما سوارش می شویم> و هیچ توجه نکنند که کسانی با این سخن دل خود را خوش می کنند که به سواری دادن عادت کرده اند و فقط در خیال، در فکر سواری گرفتن هستند."
از فرزانه ای سوال کردم که وقتی بسیاری از مردم به این نوع رفتار و کردار آلوده اند و از مسئولیت پذیری در برابر وطن می گریزند، چگونه می شود به آینده وطن امیدوار بود و چگونه است که شما امیدوار هستید؟ پاسخ داد که <اراده حیات> به این معنی که زمانی می رسد که مردم به وضعیتی می رسند که می بینند که وطن به حال مرگ افتاده است و در چنین حالتی است که برای جلوگیری از مرگ حتمی اراده حیات می کنند و از درون مرگ زندگی را جسته و اینگونه است که به پا خواسته و هم استبداد را سرنگون می کنند و هم در جریان مبارزه به پالایش ضد ارزشهایی که درونی آنها شده است دست می زنند. انسان نو اینگونه است که متولد می شود.
البته اینگونه نیست که همیشه <اراده حیات> ملتها را در لحظه آخر به حرکت در می آورد. نگاهی به تاریخ، قبرستانی از کشورها و ملتها را بما می نمایاند که در زمانی که باید می جنبیدند نجنبیدند و راه مرگ را پیش گرفتند و حال سرگذشتشان را باید از طریق تیشه باستان شناسان جستجو کرد. به همین علت است که کشورهایی که تنها انگشت شماری از کشورها استمرار تاریخی آورده اند. اینکه ایران و با وجود موقعیتتش که چهاراه حوادث است، از جمله این معدود کشورهاست بما می گوید که با وجود اینکه سر وقت به جنبش نیامده اند ولی وقتی سرنوشت خود و وطن را بین مرگ و زندگی دیده اند، اراده حیات بر آنها غلبه و دست به جنبش و مقاومت زده اند. اولین مثالهای ارداه حیات ملی را در اسطوره های ایران بخصوص در داستان کاوه آهنگرمی بینیم و آخرین های آن را در زمان حمله عراق به ایران و در زمانی که به یمن خیانت دست اندرکاران کودتای نوژه و روحانیان ذوب شده در شهوت قدرت، ارتش را به نابودی کشانده و اینگونه اجماع بین متخصصان نظامی غرب ایجاد شده بود که کار ایران تمام است و صدام، که برنامه ایرانستان کردن وطن و تقسیم آن به پنج جمهوری را داشت، پیروز مسلم جنگ است. ولی به یمن فرماندهی که جبر را بر نتافت و انفجار عرق ملی خلبانان، که بسیاریشان تازه از زندان آزاد شده بودند و دیگر نظامیان، ایران نه تنها تمام پیش بینی ها را با شکست کامل روبرو کرد بلکه توانست پیروزی را از حلقوم شکست بیرون بکشد و اگر نبود کودتای خرداد شصت، که به روایت به سرقت رفته انقلاب تبدیل شده است، جنگ با پیروزی ایران پایان یافته بود.
بنابراین تاریخ وطن بما می گوید که باید خوشبین بود ولی فردا، حتما بر نامه آینده گذشته نیست و این ایرانیان هستند که می باید از نقش تماشاچی و هم جنس رژیم شدن خارج شده و اینگونه از خمودی و خود فریبی (اصلاح پذیر بودن رژیم) خود را رها شده و وارد میدان تعیین سرنوشت خود شوند. معمار سرنوشت خود و وطن شوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر