۱۳۹۵ مهر ۲۳, جمعه

عاشورا و تمسخرها و توهین ها




در این چند روزه تمسخرها/توهین ها/ فحاشی های بسیاری را در رابطه با مراسم محرم در داخل و بخصوص در خارج از کشور دیده ام. بخصوص در کانادا که تعدادی از ایرانیان در کنار مراسم به تمسخر و رقص و توهین و فحاشی کردن به شرکت کنندگان پرداختند. نوعی تنفر شدید و هیستری در واکنش ها نمایان بود.
سخن من با اینگونه هموطنان این است که چرا اینگونه خود را به اینگونه رفتارهای ضد فرهنگ آزادی آلوده می کنند؟ آیا این نوع رفتار آنطرف سکه نوع رفتار مافیای حاکم با اعمالی که مخالف آن است نیست؟ آیا این به این معنی نیست که اگر با این نوع رفتار، شما نیز در اسب قدرتی که انها نشسته اند، نشسته بودید هیچ فرقی با مافیای ضد حقوق انسان، حقوق ملی و حقوق نمی داشتید و همانگونه تو سری بر سر مخالفان خود می زدید که از رژیم خورده اید؟

می گویید که این مراسم را شاخه خارجی مافیای حاکم انجام می دهند. خب بدهند! مگر حقوق انسان و حقوق شهر وندی شامل آنها نمی شود؟ مگر در فردای ایران آزاد، طرفداران رژیم تبهکار حاکم حق زندگی سیاسی و حقوق شهر وندی خود را نخواهند داشت؟ آیا می خواهید با آنها همانگونه رفتار کنید که روحانیت فاسد حاکم با مخالفان خود کرد؟ در این صورت فرق شما به آنها چیست؟ آیا این روش سیر تسلسل استبداد را در وطن دائمی کردن نیست؟

دبگر اینکه وقتی می گویید که این رژیم است که در خارج دسته راه انداخته است نیز اعتراف شما می باشد به شکست در کوشش سیاسی و فرهنگی و این ابراز خشونت شما، از جمله، اعتراف به این شکست کامل است. این عدم کوشش شما از عمل در درون فرهنگ جامعه و پیف پیف گفتن است که خلائی را ایجاد کرده و البته این خلاء را رژیم براحتی پر کرده است و بعد به جای اینکه در پی یافتن راه حل باشید، به زور و خشونت متوسل شده و به توهین و تحقیر شرکت کنندگان پرداخته اید و یا از این نوع رفتار حمایت و دلتان خنک شده! و اینگونه نشان داده اید که از فرهنگ آزادی عاری و از ضد فرهنگ زور و خشونت انباشته هستید.  شما می توانستید از این فضای آزادی استفاده نمی کنید و این مراسم را و به نوعی که موافق هستید انجام نمی دهید.  نکردید و حال فریادتان به آسمان رفته که چرا مافیای حاکم از خلائی که ایجاد کننده آن خود شما بودید استفاده کرده است و هموطنانی را که از شرکت در این نوع مراسم نوعی التیام روحی و معنوی می جویند به خود جلب کرده و آنها یا عقب مانده و ارتجاعی توصیف م کنید و اینگونه نشان می دهید که عقده حقارت در شما سخت نهادینه شده است.  چرا که همین مراسم و در اشکال مختلف قرنهاست که درونی فرهنگ ایرانی شده و با آن اینهمانی جسته است و حتی در مبارزات رخهایی بخش نقش فعال سیاسی نیز بازی کرده است.  نمونه آخر آن تظاهرات عاشورا که مردم مرکز تهران را به تصرف خود در آوردند. (اینکه چرا کار را تمام نکردند، بیشتر در تله گفتمان اصلاح طلبی افتادن بر می گردد.)
حال سوال این است که مگر آزادی، از جمله به این معنی نیست که مخالف شما/باور شما حق اظهار آن را دارد بدون کوچکترین واهمه ای؟ مگر آزادی، از جمله به این معنی نیست که از حق و آزادی ها انسانی و ملی و شهروندی مخالفان بدون اما و اگر و بدن قید و شرط دفاع شود؟  چرا از اینگونه فرصتها برای تمرین سعه صدر داشتن و ساری و جاری کردن فرهنگ آزادی در روان و باور خود استفاده نمی کنید؟ مافیای خیانت، جنایت و فساد اینگونه است که جای خود را به جمهوری شهروندان می دهد. این نوع رفتار شما تنها کاری که می کند ( بغیر از عقده گشایی) آب را در آسیاب رژیم می ریزد. آیا چنین هدفی دارید؟

یکبار از یک روشنفکر یهودی پرسیدم که چرا اکثر یهودی های اسرائیلی همان رفتاری را و همان نظری را راجع به فلسطینی ها دارند که نازیها نسبت به آنها داشتند؟ گفت که تراژدی تاریخ در این است که همیشه، قربانیان ستم به ستمگران بعدی تبدیل می شوند.

شخصا در این نوع رفتارهای نفرت آلود و هیستریک، ستمگران بعدی را می بینم و کوشش در این است که با هشدار و نقد و گفتگو آنها بخود بیایند تا اینگونه استبداد تاریخی در وطن اینبار در لباس و شکلی دیگر باز سازی نشود.
اگر در پی آزادی و نظامی حامی کرامت و حقوق انسان هستیم نیاز داریم تا شجاعت و فراست آن را پیدا کنیم تا خود را از نفرت و خشونت رها کنیم. دلهای پر از نفرت، نه آزادی که استبداد و خشونت را در خود می پرورند.  روش حکم آینه ای را دارد که از طریق آن هدف را می شود دید و در واقع خود جزئی از هدف است و البته وقتی روش، قدرت است و خشونت، هدف نیز از همین تار و پود خواهد بود.  بنا براین وقتی آزادی هدف است، روش نیز هیچ جز آزادی نمی تواند باشد.

در اینجا ذکر چند نکته ضروری است:

- فعالیت سیاسی عقده گشایی نیست.  عقده گشایی از جمله به این معنی که فرد فاقد کنش سیاسی می باشد و تابع متغیر رژیمی که او را سرکوب کرده است. فعال سیاسی در درجه اول نیاز دارد هدف خود از فعالیت سیاسی را مشخص کند و آنگاه فعالیتهایش را با آن هدف تنظیم و از فعالیتهایی که در این راستا و یا ناقض هدف است خوداری کند. بنابراین نیاز به بکار گیری دائم عقل فعال و نقد باور، رفتار و عمل خود دارد. این نوع دید ما را به معضل اصلی فعالان سیاسی راهنما می شود:
- اکثریت روشنفکران ما از فعالیت سیاسی، قدرت را می فهمند و از آنجا قدرت از تضاد پدید می آید و رابطه سلطه، بدنبال رابطه مرید و مرادی هستند (یا می خواند رهبر شوند یا دنباله رو.) و از آنجا که قدرت، شریک بر نمی دارد، ما شاهد بیشمار کوششها در ایجاد سازمان و گروه و بعد عود تضادهای درونی و فروپاشی آن هستیم. این خدا کردن و اصالت کردن به قدرت است که فردی که می گوید بدنبال آزادی است، بناگهان برای کودتای سعودی-اسرائیلی مصر کف می زدند و هورا می کشد و به توجیه کشتار مردم بی دفاع می پردازد و در مقابل سرکوب بیسابقه ای که دولت السیسی بر جالمعه مصر حاکم کرده است سکوت مطلق می کند و  اینگونه نشان می دهد که نه به آزادی باور دارد و نه به حقوق انسان.

- فعال سیاسی هیچگاه نباید خود را هدف فعالیت سیاسی کند و نه هدف اعلام شده را در خدمت خود که خ.ود را در خدمت هدف قرار بدهد.  البته اینکار ممکن نیست تا زمانی که فرهنگ آزادی درونی فرد نشده باشد.

- ما نه به اتحاد روشنفکران که به به روشنفکرانی نیاز داریم که به آزادی باور دارند و درون گفتمان آزادی می اندیشند ورفتار می کنند و عمل. متاسفانه، اینگونه روشنفکران همیشه در اقلیت بوده اند. در زمان انقلاب مشروطه در اقلیت بودند (برای همین برای کودتای انگیسی رضا شاه کف زدند و بسیاری به همکاری پرداختند و قربانی آن استبداد هم شدند.) در زمان جنبش ملی کردن نفت هم در اقلیت بودند و رفتار اکثریت سبب به شکست کشاندن جنبش شدند. در زمان انقلاب هم در اقلیت بودند و اینگونه کودتای خرداد 60 که در واقع کودتا بر ضد جمهوریت بود هم پیروز شد و هم به روایت به سرقت رفته انقلاب تبدیل شد و در این سانسور هنوز با مافیای حاکم بطور فعال همکاری می کنند. در حال حاضر هم در اقلیت هستند. ولی همین اقلیت از آنجا که اندیشه راهنما در وجدان جامعه ملی دو اصل استقلال و آزادی است، همیشه در بدنه جامعه ملی در اکثریت بوده اند.  زمانی که آزادی، خواست، هدف و روش نخبگان سیاسی شود، آنگاه بطور طبیعی، همدلی و همکرای نیز حاصل خواهد شد.

سخنم را با داستانی از معلمی ام به پایان ببرم: زمان اوج برخوردهای بنی صدر با حزب جمهوری بود. معلمان پرورشی می خواستند پوستر های آقایان منتظری، بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای را در هر کلاس در کنار عکس آقای خمینی بگذارند. سخت مخالفت کردم و ...گفتم که یا فقط باید عکس اقای خمینی باشد ( که در آن زمان محبوب اکثریت جامعه بود.) یا برای هر عکسی باید از هر کلاس رای گرفته شود و عکس رئیس جمهور هم به رای گذاشته شود. در همه کلاسها، رئیس جمهور بیشترین رای و دیگران بیش از چند رای نیاوردند ( در مدرسه 1200 نفره در جنوب شهر حزب، 50-60 نفر طرفدار هم نداشت!) و ناچارا معلمها پذیرفتند که فقط عکس آقای خمینی باشد و دور بقیه را خط بکشند.
در یکی از کلاسهای من سه نفر به رهبران حزب جمهوری رای دادند. دو توده ای بودند و یکی مسجدی بود. چند روز بعد دو نفر پاسدار کمیته محل آمدند به دفتر که دیشب کمین گذاشته اند!!! و این دو نفر که بروی شعار مرگ بر شوروی خط کشیده بودند را دستگیر و توی گوششان زده و کتک و منتظر دستت درد نکن ما بودند که بر سرشان داد زدم که به چه حقی دستشان بروی شاگرد این مدرسه بلند شده و ....و.
بعد بیرون آمدم و دیدم که این دو نفر با ترس و لرز ایستاده اند و در این فکر که دلخواسته از این فرصت استفاده و ما را اخراج می کند و تا خواستند شروع کنند به معذرت خواهی و اینکه اقا نفهمیدیم، با تندی بهشان گفتم که هیچ حق معذرت خواستن را ندارند چرا که کاری نکرده اند که معذرت بخواهند و معذرت را آن پاسدارها باید بخواهند که توی گوش شما زده و به شما توهین کرده اند و فرستادمشان سر کلاسشان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر