۱۳۹۵ آذر ۱۲, جمعه

اندیشه راهنما و آب در کوزه و تشنه لبان ها



انتخاب یک بی کفایت، خشونت طلب، نژادپرست، ضد زن و سخت خود شیفته، به ریاست جمهوری آمریکا، آینه ای شد که در آن بحران عمیق فکری که مدتهاست غرب در آن به سر می برد و اینگونه ناتوان از ایجاد و عرضه آرمانشهر و راه حل برای برون رفت از بحرانهای روز افزون اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و طبیعی  به روشنی کامل نشان داد.  گسترش و قدرت گرفتن روز افزون راست افراطی و جریانهای نژاد پرست و فاشیسم جدید، که گفتمان شان گفتمان نفرت است و دشمنی و خشونت و دگر باشی و روند قبیله ای شدن ملتها، در اروپا و آمریکا که دموکراسی و دست آوردهای عدالت خواهانه و انسان گرایانه بعد از جنگ جهانی دوم را در معرض تهدیدی واقعی و روز افزون قرار داده اند، نشان از بحرانی عمیق و بن بست اندیشه ای می باشد که غرب با آن روبرو شده است.  علت اصلی این بن بست را در گفتمانهای راست و چپ که بر اصل ثنویت و اصالت دادن به قدرت بنا شده اند می شود دید و اینکه دیگر گفتمانی امتحان نداده که بر اصل ثنویت بنا شده باشد وجود ندارد.  البته بعضی از جریانهای مترقی، ولی حاشیه ای، در چپ متوجه این مشکل بنیادی شده و مانند جنبش زاپاتیستها کوشش در رشد در خارج از قدرت است که می کنند، ولی این کوشش سیستماتیک و همه جانبه نیست.

اصالت دادن به قدرت و رابطه قوا می باشد که همیشه بین <آزادی> و <برابری> و نیز <آزادی> و <امنیت> تنشی روز افزون ایجاد کرده و از جنگ جهانی دوم به این طرف، غلبه نسبی گفتمان چپ  و راست هر بار کفه ترازو را به نفع یک طرف سنگین تر کرده است ولی هیچگاه قادر به حل این تنش نشده است.  بیشتر، از آنجا که بر اقتصادی بنا شده است که در رابطه سلطه عمل می کند، سبب فقیرتر و بی ثبات شدن بخشهای عظیمی از جهان شده و اینگونه است که موج مهاجرت را به غرب ایجاد که خود از جمله عوامل اصلی بی ثباتی گسترش دادن بحرانهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در این کشورها شده است.

معدودی از اهل اندیشه و تحقیق وضعیت بحرانی حاضر را از مدتها قبل دیده و نه تنها هشدار می دادند بلکه به دنبال یافتن و پیشنهاد اندیشه راهنمایی شدند که جوامع انسانی از طریق یافتن آرمان شهری، که در آن امید جانشین ترس، دوستی جانشین دشمنی، رشد جانشین تخریب و امنیت جانشین ناامنی در چهار بعد واقعیت اجتماعی می شود شدند.  
شاید بشود گفت که از اولین منتقدات جدی مدرنیسم، نیچه بود که اندیشه راهنمای عقلانیت جدید/modern rationality را که قدرت باشد دید و نسبت به ان هشدار داد. جنگ جهانی دوم و کشتار و تخریب غیر قابل تصور و همه با توجیه عقلانیت مدرن، به مکتب فرانکفورت، که در سالهای 30 ایجاد شده بود انرژی بسیار بیشتری تزریق کرد و لبه نقد را تیز تر کرد که مهمترین کار این دورهدیالکتیک روشنگری/Dialectic of Enlightenment بدست  آدورنو/ Adornoو هورخایمر/ Horkheimer بود.   
اینگونه نقدها به مکتب فکری پست مدرنیسم تولد بخشید که اصل راهنمای آن داشتن نگاهی شکاک به پروژه و عقلانیت مدرن داشت.  ولی هیچیک از نقدها منجر به عرضه طرحی جامع بعنوان راه حل برای خروج از بحرانی که عقلانیت مدرن به آن گرفتار آمده بود نشد.  علت اصلی نیز جز این نبود که همه این دیدگاه های فلسفی، بر اصل ثنویت بنا شده بودند و بنابراین به قدرت اصالت داده و اینگونه مشکل نه در خود قدرت ( که در بهترین حالت آن را خنثی می دانستند.) بلکه بکار برنده قدرت می دیدند و در نتیجه، قدرت به دو نوع قدرت خوب و قدرت بد تقسیم می شد (البته من در اینجا مدل سازی و بنا براین ساده سازی می کنم و ساختمان را به اسکلت آن کاهش می دهم.) 

در این رابطه بود که در قبل از انقلاب، بنی صدر متوجه پاشنه آشیل نقد مدرنیسم شد و در مقابل آن به باز تعریف توحید پرداخته و شروع به ایجاد پیشنهادی جامع که در بر گیرنده تمامی ابعاد <واقعیت اجتماعی> / social reality که ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می باشد پرداخت.  تا آنجا که تحقیقات من نشان داده است، سیتماتیک ترین و گسترده ترین کوششها  برای پیشنهاد آلترناتیو از طرف بنی صدر به عمل آمده است که در طول بیش از چهل سال در بیش از بیست کتاب عرضه شده است و بعضی از آنها را در عکس بالا می بینید. 

متاسفانه مجموعه ای از عوامل از جمله، عقده حقارت نهادینه شده در اکثریت مطلق روشنفکران جهان سومی، عصیبتهای شدید و کینه جویانه و حسادتهای بدخیم سیاسی و در نتیجه خود و دیگر سانسوری و باز در نتیجه خود را از عقل آزاد و خلاق محروم کردن و وضعیت فاجعه وار  کتاب نخوانی سبب شده است که این کوشش عظیم پنجاه ساله، آنگونه که باید،  به فضای عمومی راه نیافته و به بحث و گفتگو گذاشته نشده و به نقد گرفته نشود.

از این فرصت استفاده می کنم و به هموطنان بخصوص نسل جوان پیشنهاد می کنم که کوشش کنند که خود را از بند سانسورهای درونی و بیرونی و تعصبها و خود و نقش خود در تغییر را جدی نگرفتن رها کرده و به ورق زدن بعضی از کتابها مشغول شوند.
برای شروع پیشنهاد می کنم که از کتاب <عقل آزاد>، <دموکراسی چیست> و <عدالت اجتماعی> شروع کنند.  فقط در مورد کتاب آخر باید بگویم که بنی صدر برای نوشتن این کتاب 700 صفحه ای حدود 400 کتاب را بطور کامل مطالعه و یاداشت و رفرنس برداری کرد.

خلاصه اینکه به نظر اینجانب، آن اندیشه راهنمایی که در غرب یافت نمی شود در این کتابها به تفصیل بحث و پیشنهاد شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر