گنجشکهای (1) آزادی- دموکراتیزه کردن مدرسه در بهار انقلاب
خب، به واشنگتن رسیدم تا بعد از 18 سال برای اولین بار همسرم، همراه با تمام خانواده و فامیل کریسمس سنتی شان را جشن بگیرند. این چند هفته هر وقت با مادر خاانمم حرف می زدم، با وجود اینکه همیشه مانند بسیاری از آنگلو ساکسونها، احساسات خود را سخت کنترل می کند، ولی این بار از هیجان دیدن تمامی فرزندانش و اقوام کاملا کنترل خود را از دست داده و از شادی و هیجان صدایش موقع حرف زدن به لرزه می افتد و حتی بال شنیدن جوکهای بی مزه! من می خندد.
قبل از سفر، بخش کوچکی از خاطرات خود را نوشته بودم که در هواپیما، نگاه آخر را به آن کرده و تغییرات لازم را انجام دادم. وقتی به انگستان برگشتم ( اول نوشتم: وقتی به ایران بر گشتم! و وقتی نگاه کردم که چی نوشتم، یکدفعه نفسم از هیجان بند آمد! وطن است دیگر. جان جانان است.) در سه یا چهار قسمت آن را منتشر خواهم کرد و تا آن زمان، این مقدمه رو داشته باشید:
تجربه دموکراتیک کردن مدرسه در بعد از انقلاب بهمن
این نوشته، گزارش و تاملی از گوشه کوچکی از تجربیات و خاطرات و تاملات من در دموکراتیک کردن فرهنگ حاکم بر مدرسه در سالی بعد از انقلاب بود و نتایج شگفت آور آن که با کودتای خرداد 60 به پایان رسید می باشد. کوششی که بسیاری از شاگردان از آن به عنوان سال طلایی نام می بردند. شاگردانی که بعضی از آنها بعد از 36 سال هنوز رابطه خود را به طرف مختلف حفظ کرده اند.
در طول این سال بود که معجزه متحول کردن رابطه دستوری و آمرانه بین معلم و شاگرد را به رابطه آزاد و حقوق مند و اثرات آن را در رشد و خشونت زدایی از روابط مشاهده کردم و اینگونه، آزاد کردن فرهنگ از قدرت را پیش شرط شکفته شدن شکوفهایی که در زمستان استبداد و روابط استبدادی یخ زده اند، یافتم. در تجربه این سال بود که بیش از هر زمان من را به این نتیجه رساند که بدون آزادی، امکانات خارق العاده ایرانیان برای رشد، بالفعل نخواهد شد و با زندگی در لحظه لحظه آن تجربه به بوضوح دیدم که تا وطن آزاد نشود و تجربه زندگی در مردم سالاری را پیدا نکند و از آمریت فرهنگی-سیاسی شاه و شیخ رها نشود، عقب ماندگی تاریخی این وطن جبران نخواهد شد.
این تجربه، را از جمله، به این دلیل در اینجا می آوردم تا، بخصوص نسل جوان ببیندد که در بهار آزادی بعد از فروپاشی دیکتاتوری سلطنتی، چه وضعیت خارق العاده ای برای رشد در آزادی و استقلال ایجاد شده بود که کودتای خرداد 60، این فرصت تاریخی را که نتیجه 90 سال کوشش و جنبش قبل از آن بود را از بین برد.
فرصتی تاریخی از بین رفت، ولی از آنجا که امید و اراده برای ادامه انقلاب در اهداف مردمسالارانه، آزادی خواهانه، استقلال طلبانه، عدالت جویانه و رشد یابنده آن را از دست ندادیم و در تجربه و پژوهش به این نتیجه رسیدیم که انقلاب، نه فقط یک حادثه که یک پروسه و جریان است که برای به هدف رسیدن نیاز به استمرار و پای زنی و پایمردی و نیز عقل آزادی نیاز دارد که در جریان مبارزه، اشتباهات را از طریق نقد، به تجربه تبدیل و به توشه راه برای مبارزه بدل کنند.
به امید استقرار جمهوری شهروندان ایران.
(1) توضیح بکار گیری <گنجشک> را در این بخش خاطرات می بینید. مربوط به مهر ماه بعد از اخراجم می باشد، که تعدادی از شاگردانم بعد از مدرسه بطور سر زده به خانه امان آمدند:
تازه از سر کار برگشته و تازه در اتاقم نشسته بودم و از آنجا که مطابق معمول به علت لرزش دست ناشی از سنگ زنی، کتاب را نمی توانستم در دست بگیرم و بنابراین روی پایم گذاشته بودم که زنگ خانه را زدند. مادرم در حیاط بود و در را باز کرد و بعد به اتاق آمد و گفت که:
"مادر جان! انگار شاگردات دلشون برات تنگ شده، اومدن تو رو ببینن."
دم در رفتم و دیدم حدود بیست سی نفر از بچه ها بیرون در خانه منتظرم هستند. با شادی، دعوتشان کردم که بیایند تو. در حیاط همه دور من جمع شده ودر حالی که انگشتها را بالا گرفته بودند با آقا آقا گفتنهای مکرر سعی می کردند که نگاهم را متوجه خود کرده تا حرف خود را بزنند. بعدها برادرم مهدی که در اتاق مجاور پشت بام دراز کشید بود گفت که:
" دراز کشیده بودم و تو عالم هپروت بودم که یک دفعه صدای جیک جیک گنجشکهای زیادی رو شنیدم. با تعجب به خودم گفتم که اینا یه دفعه از کجا اومدن؟ برای همین بلند شدم و از پنجره به درختا نگاه کردم و چیزی ندیدیم. بعد سرم رو پایین بردم و حیاط رو نگاه کردم که دیدم بچه ها دورت جمع شدن و هی دارن میگن، آقا اقا! آقا! که از اون بالا مثل صدای جیک جیک گنجیشکها بگوشم می رسید."