در میان گزارشات تلویزیون فرانسه و دیگر رسانه ها از اعتراضات فقرای فرانسه موسوم به <جلیقه زرد> پاسخ جوانی را دیدم که عصاره بیشتر پاسخهای معترضان به سوالات خبر نگاران بود:
"آیا نیاکان ما انقلاب کردند که وضع ما اینگونه شود و اینقدر در فقر فرو رویم، در حالیکه پولدارها، پولدارتر می شوند و رئیس جمهوری پیدا کردیم که برای پولدارتر شدن آنها کار می کند؟"
در اینجا می بینیم که عمل وجدان و حافظه تاریخی فرانسوی ها که از طریق عنصر فرهنگ، موتور اصلی معترضانی است که رئیس جمهور مغروری که می گفت محال است در اثر فشار خیابان (اعتراضات) عقب نشینی کند را به عقب نشینی وادار کرده و در صورت ادامه حتی می تواند او را کن فیکون کند.
باز در اینجاست که تفاوت اصلی بسیاری از هموطنان، بخصوص نسل جوان خودمان را با فرانسوی ها می بینیم. چرا که جوان فرانسوی نمی گوید که چرا نیاکان ما انقلاب کردند و مدام از اینکه جامعه ملی فرانسه بر ضد استبداد بوربون ها دست به انقلاب زد، انتقاد نمی کند. بلکه می گویند که به انقلاب و اهداف آن خیانت شده است و باید انقلاب را به مسیر اولیه اش باز گرداند.
موتور انقلاب ایران و اهداف آنهم که بقول میشل فوکو، عظیم ترین انقلاب قرن بیستم را رقم زد (یادمان باشد که در این قرن، انقلاب روسیه و چین و..و رخ داده بود.) آزادی بود و استقلال و مردم سالاری و رشدی فقر شکن و برقراری نظامی شکل گرفته، بر حول اصول حقوق بشری، که بسیاری از آنها در پیش نویس قانون اساسی تدوین شد.
آنهایی که خود را نسل سوخته می نامند و قربانی انقلاب و کار اصلی سیاسی اشان، این شده است که اطلاعات سیاسی خودشان را از پروپاگاندای وزرات دفاع آمریکا، تلویزیون منو تو، بگیرند و قر بزنند که چرا انقلاب کردید و ما را بروز سیاه نشاندید، نیاز دارند از خود سوال کنند:
که آیا این اهداف که به گفتمان پاریس معروف شد، اهداف بدی بودند؟
آیا این اهداف بود که جامعه را به حرکت در آورد یا ولایت فقیهی که تا ماه ها بعد از انقلاب کسی حتی اسمش را هم نشنیده بود؟
آیا این اهداف بود که جامعه را به حرکت در آورد یا ولایت فقیهی که تا ماه ها بعد از انقلاب کسی حتی اسمش را هم نشنیده بود؟
آیا وضعیت فاجعه بار حاضر ناشی از عمل به این اهداف است و یا خیانت به آن اهداف؟
آیا آگر دست به جنبش بزنند، در دور اهداف والاتر از این اهداف گرد خواهند آمد؟
آیا اگر با این اهداف دست به جنبش بزنند، آیا بگونه ای طبیعی، ادامه دهندگان تجربه انقلاب نخواهند بود؟
آیا وقتی کسانی که تجربه را ادامه می دهند به شروع کنندگان تجربه می تازند و یا از طریق بکار انداختن عقل نقاد، اشتباهات انجام شده را به تجربه برای به نتیجه رساندن اهداف انقلاب تبدیل می کنند؟
آیا در جریان مبارزه متوجه خواهند شد که انقلاب نه فقط یک حادثه که نقطه عطف آن سرنگونی استبدادی است که سبب ساز انقلاب شد، بلکه یک پروسه است و یک جریان که برای به نتیجه رسیدن باید پی گرفته شود؟
انقلاب فرانسه نیز دچار سرکوبهای بیشتری از استبداد بوربون ها شد و خونریزیهای روبسپیر و دیکتاتوری ناپلئون و.. را دید. ولی از آنجا که پشیمان شده ها و تو سر خود زدن ها بکنار، عده کافی از بصیرت و اراده لازم برخوردار بودند و اینگونه مبارزه را ادامه و تجربه را به نسلهای بعدی منتقل کردند، بالاخره فرانسه را مهد آزادی کردند. جنبش فقرا در فرانسه و حمایت عظیم افکار عمومی فرانسوی ها از آنها بما می گوید که اهداف انقلاب دو قرن قبل فرانسه هنوز در این کشور نفس می کشد. اگر قرار است بیاموزیم، چرا از این تجربه نیاموزیم و انقلاب بهمن را که در کانتکست و ظرف سیاسی-فرهنگی انقلاب مشروطه و جنبش ملی کردن نفت انجام شد، در اهداف مردم سالارانه، عدالتجویانه، استقلال و آزادی طلبانه آن ادامه ندهیم؟ جمهور شهروندان ایران، اینگونه است که مستقر می شود و ثبات می یابد.
در اینجا ترجمه، بخشی از تز خود در رابطه با اهمیت فرهنگ سیاسی در مبارزه/تسلیم می آورم:
" شرایطِ ساختاری همچون غرایزِ ثانوی عمل نمی کنند که «عامل» را برانگیخته و کورکورانه به تحرک وامی دارند. در حقیقت اصلا چنین نیست. متغیرهای ساختاری در سایه خودمختاریِ نسبیِ فرهنگِ که شرایطِ خود را بر آنها تحمیل می کند با هم واردِ کنش و واکنش می شوند. فرهنگ، هر دو متغیرِ ساختاری و عاملیتی را از صافیِ خود می گذراند، و به همین دلیل است که عواملِ مشابه در شرایطِ متفاوت نتایجِ متفاوتی را رقم می زنند. به ظهور رسیدنِ نتایجِ متفاوت در شرایطِ ساختاریِ مشابه بر این ادعا صحه می گذارد که فرهنگ پدیده ای انفعالی نیست که شرایطِ ساختاری را بدونِ هیچ تغییری به عامل منتقل کند، بلکه میانجی و مفسری است که خودمختاریِ نسبی دارد. از طریقِ فرهنگ، عامل نه تنها شرایطِ عینی ای را که در آن عمل می کند ذهنی می کند (به عبارتی، انسانها در درونِ محیط های عینیِ خاص، گزینشِ ذهنی می کنند)، بلکه در عینِ حال تفسیرِ ذهنیِ ساختار را عینی می کند (به کلامی، انسانها به محیطی که در آن واقع شده اند معنی می بخشند). به عبارتِ دیگر، از طریقِ تفسیر، فرهنگ شرایطِ ساختاریِ عینی را ذهنی کرده و تفاسیرِ ذهنی از واقعیتِ اجتماعی را عینی می کند. چنین فرآیندی در حیطه مجموعه یا مجموعه هایی از ارزشهای فرهنگی صورت می گیرد. با توجه به این حقیقت که درکِ فرهنگ تجربه ای ذهنی است، و بدین ترتیب تفسیرِ شرایطِ جدیدِ اجتماعی در کنش و واکنش با ارزشهایی که از پیش برقرار بوده اند یا به تازگی به منصه ظهور رسیده اند روی می دهد، نتیجه نهاییِ چنین تفسیری نمی تواند از پیش معین باشد؛ و بر فرضِ مثال ممکن است به نتایجِ متفاوتی همچون ایجاد و درونی شدنِ فرمانبرداری، بی تفاوتی، مقاومتِ منفی یا انقلاب بر ضدِ شرایطِ موجود بیانجامد."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر