هموطن عزیزی در رسانه مجازی عبارت بالا از داریوش
شایگان را نقل کرده بود که سبب گفتگوی بسیاری شد.
منهم دو کامنت گذاشتم که با کمی تغییر، در اینجا می آورم:
کامنت اول:
از یک متفکر بسیار بعید است که اینگونه حکمی کلی
صادر کند و همه را با یک چوب براند.
دیگر اینکه، یک متفکر مسائل اجتماعی اصولا باید
بداند که تمامی جنبشهای اجتماعی همیشه دچار جزر و مد و عقب رفت و جلو رفت می شوند
و هر قدر نخبگان این جریانها، از طریق نقد، ضعفها را شناسایی و اینگونه نقاط ضعف
را به نقاط قوت بر گردانند، جنبش می تواند از طریق <امتحان و خطا> کار به
جلو ببرد و اینگونه ضریب خطا را پایین آورده و ضریب صحت را بالا ببرد.
جنبشهایی که این روش را بکار گفتند و تجربه
نسلها را به نسلهای بعدی بگونه ای موفقیت آمیز منتقل کردند، در کل موفق شدند
(مانند انقلاب فرانسه که با وجود تجربه دوران ترور روبسپیر و دیکتاتوری ناپلئون
و...، بالاخره فرانسه را مهد آزادی کردند.) و آنهایی که تجربه را رها کردند و پشیمان
و نادم و توبه گر شدند، هنوز در استبداد و عقب ماندگی در هم می لولند.
البته هیچ کشوری در جهان مانند ایران وجود
ندارد که سه بار در طول یک قرن برای مردسالاری دست به جنبش زده باشد و در هنوز،
استبداد سواره باشد و مردم سالاری پیاده. بنظر من علت اصلی آن بر می گردد به یکی
از ضعهای عمومی جامعه ایران و آن اینکه وقتی در جریان جنبش، با مشکلات روبرو می
شود، دلسرد می شود (در زندگی خانوادگی و کاری نیز بیشتر اینگونه است.) و پشیمان و یا
اضافه بر آن راه حل را از طریق قدرت می جویند. همین حالت را در این سخن شایگان می
شود دید. نمونه هم کم نداریسم و برای
مثال، بسیاری که بدور کودتای بر ضد مشروطه رضا خانی جمع شدند، از فعالان مشروطه
بودند. اینگونه بود که تنها و تنها دو نفر دست از اهداف انقلاب مشروطه نشستند. یکی
دهخدا بود در بعد فرهنگی و دیگری مصدق بود در بعد سیاسی. .
در مورد انقلاب بهمن نیز اینگونه است و تنها بسیار
معدود کسانی که به اهداف انقلاب بهمن وفادار ماندند و آن را با قدرت معامله نکردند
و از طریق نقدی دائم، چه باید کردها را تدوین و عرضه کردند، بنی صدر است و دوستان
و همکارانش. مابقی یا از اصحاب قدرت عقیده فروش شدند یا به خیل پشیمانان پیوستند و
یا به جمع <منطق عملی> دکارتی پیوستند و تحریف آن، تا توجیه گر یک پا را در
داخل قدرت و یک پا را در خارج از قدرت نگاه داشتن و اینگونه در جامعه نسبت به ماهیت
استبداد، ابهام ایجاد کردن شدند.
ولی و وقتی به مقوله انقلاب ،نه بصورت یک واقعه
که بصورت یک پروسه و جریان و آزمایش اجتماعی عظیم نگاه کرده شود که نیاز به پیگیری
دارد تا به نتیجه برسد، آنگاه و آنوقت شاهد شیفتی پارادایمی خواهیم بود و آنوقت،
شایگان ها لازم می دیدند که سخن خود را نقد کنند.
کامنت دوم:
چند روز پیش با یکی از اساتید که با اندیشه و
زندگی شخصی شادوران داریوش از نزدیک آشنا بود تلفنی تماس گرفتم و نظرش را راجع به
این سخن ایشان سوال کردم. خلاصه پاسخ ایشان این بود:
شایگان یکی از معدود متفکران ایرانی است که دو
فرهنگی بود و با فرهنگ ایرانی و فرهنگ غربی در تمامیتش آشنایی عمیق داشت و اهل تولید
بود و خلق کردن و از خود کارهای ماندنی بجا گذاشت و فرهنگ ایرانی وامدار اوست.
ولی ایشان در مقامی نبود که چنین سخنی بگوید،
چرا که در تمام عمرش، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، هیچ فعالیت سیاسی
نداشت واصلا فردی سیاسی نبود. از آنجا که از خانواده متمولی می آمد، سرمایه خوبی
در اختیار داشت و به تجارت هم مشغول بود و کلا زندگی اش در میان کار فرهنگی و کار
اقتصادی در نوسان بود......در تمام طول عمرش نه عمل سیاسی انجام داد و نه مبارز سیاسی
بود و نه اندیشمند سیاسی بود و نه روشنفکر سیاسی....و بنا براین ایشان در مقامی
نبود که چنین قضاوتی را انجام دهد و خود را هم در آن میان جا دهد.
اینکه نسل ما اشتباهات زیادی داشته است که درش
شکی نیست. در کل تنها کسی اشتباه نمی کند که اصلا کاری نمی کند و آنوقت سوال این
است که زندگی را برای چه می کند.
کلا با هم موافق بودیم که اینگونه قضاوتها،
استبداد و مستبد را از زیر چکش نقد و انتقاد رها می کند و هم طناب را به قربانیان
استبداد را که در مبارزه بر علیه استبداد مرتکب اشتباه شده اند، می اندازد و هم با
این نوع قضاوت، نسلهای بعدی را از عمل و مبارزه بر علیه استبداد می ترساند که نکند
در باره آنها هم چنین قضاوتی بشود و اینگونه تاریخ استبداد را در وطن طولانی تر می
کند.