۱۳۹۸ اسفند ۴, یکشنبه

پیام به مستبدان حاکم در ایران و سوء استفاده ار تصویر برادرم مسعود






از ایران خبر دادند که تلویزیون رژیم سخنرانی آقای خمینی در زمان ورود به ایران و در بهشت زهرا را پخش کرده و عکس برادرم، مسعود، را در قطعه 17 نشان داده است.  هموطنان بدانند:
  
- مسعود، شهادت را سرنوشت خود کرد، چرا که استبداد را در هر شکل و رنگی بر نمی تافت.  مسعود عصیانگر بر علیه ظلم بود. 

- مسعود از خانواده ای نصدقی بود و مسلمانی بود مصدقی و آزادی خواه و روز قبل از شهادتش بر سر مزار شهدای 30 تیر و دکتر فاطمی رفته بود. 

-مسعود در فرهنگ جوانمردان رشد کرده بود و از نسل عیارانی بود که در طول تاریخ  همیشه بر علیه ظلم در مقابل ظالم ایستاده اند. 



-مسعود ستم ستیز بود و زور را بر نمی تافت. 

-مسعود، مانند دیگر انسانها، بودنی نسبی بود و ضعفهای خود را داشت، ولی آنچه که او را مسعود کرد و در قلب آنهایی که او را می شناختند، ماندگار کرد، جوانمردی اش بود و دفاع از حق ضعیفان در مقابل زور گویان.  به همین علت بود که همیشه در برابر کوچک ترها سر فرود می آورد و در مقابل زور گویان، گردن می افراشت.

-مسعود از همان چشمه فرهنگی آب خورده بود که یعقوب لیثها و پوریای ولی ها و ستار خان ها و باقر خان ها.  عیاری که ترس را نمی شناخت و انسانی که در آن جو وحشت، قاب عکس شاه را در کلاس بر زمین می کوبید و به معلمانی که از وحشت نزدیک بود قالب تهی کنند، می گفت که در زیر عکس دیکتاتور امتحان نمی دهد.

به بیان دیگر، مسعود، تجسم عصیان بر علیه تمام صفاتی بود که در استبدادیان تبهکار حاکم ساری و جاری است و اگر زنده مانده بود، از اولین هایی می بود که  پرچم مبارزه بر علیه شما استبدادیان و دزدان انقلاب را بر می افراشت. 

او رفته است و به حقیقت پیوسته است ولی مسعودها حضور دارند و عمل می کنند و این حضور آنها و عمل آنهاست که هم رفتن شما را مسلم می کند و هم استقرار جمهوری شهروندانی که نتیجه 130 سال تلاش نسلهای ایرانیان است.



۱۳۹۸ اسفند ۱, پنجشنبه

انتخابات زهر آلود. چرا رای نمی دهیم؟







در اینجا بعضی از نوشته های هموطنان از داخل و خارج ایران را در رابطه با چرایی وارد بازی "انتخاباتی" نشدن را گرد آورده ام:

انتخاب زهر آلود ........................
در پس این سایه روشن های کوچه غمگین من
چند ساعت یا که شاید سالها پیش از رهایی از قفس
نام من را میزنی فریاد ای ضحاک عصر:
باز آیید مردم باز ای گمگشتگان
بنگریدم بنده های خس، لشگر پیر و جوان
وقت آزادیست اینجا وقت انتخاب
بر سر هر شانه ام یک مار زهر آلود باز
تشنه رای تو و خون تو اند
بر بخیز از قبله و مهر و نماز
قبله امروز تو تخت من است
جان تو فردای تو باز در دست من است
از دو مارم بهراس و تن بده
یا که در آن کوچه غمگین خود
مست رویای رهایی جان بده
انتخابش با تو است در امت من اجنبی
از دو مار تشنه ام، بنده آشفته ام،
تو کدام را می طلبی؟....فریس نژاد (اسفند ۱۳۹۸)


نه بلدیم جعبه سیاه را بخوانیم نه جعبه را به کسی می دهیم تا بخواند
نه می جنگیم و نه مذاکره می کنیم
نه کشور را مثل آدم اداره می کنیم و نه می گذاریم تا آدمها  اداره کنند
نه راه می رویم و نه راه می دهیم
منطق کره هایی که فقط در لجن تعلیق می لولند و ایران را به لجن می کشند


 هموطن رأي دادن يا رأي ندادن حق توست ، مجلس يا نماينده اي كه نتواند ، حتي در مورد گران شدن بنزين ، نقش داشته باشد ، و تصميم را يكنفر ميگيرد ، رأي دادن يا ندادن تو ، چه نقشي را در سرنوشت تو بازي ميكند ؟ ، با تحريم فعال انتخابات نظام ، و با جنبش همگاني ، به شخصيت انساني خود و به استقلال ازادي خود ارج بگذاريم 🔴 استقلال، 🌹ازادي، جمهوري ايران 🌹



سه شنبه ۲۹بهمن ۹۸
تجمع اعتراضی امروز در دانشگاه_علامه طباطبائی..

شعارها:
مردم درگیر فقرند ، اینا تو فکر رای‌ان
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
هم ظالمید هم شیاد، ننگ بر این استبداد
آزادی، عدالت، این است شعار ملت
خار چشم استبداد، اتحاد، اتحاد



بانوان ايران حق دوچرخه سواري ندارد،حق موتور سواري ندارد، حق استاديوم رفتن ندارد، حق مسافرت بدون اجازه همسر ندارد،حق..اما حق رأي دادن دارد ، ايا اين توهين به شعور شما بانوان نيست؟ ⚪️تحريم فعال انتخابات و نه به اين نظام چاره كار است



تجمع اعتراضی دانشجویان دانشگاه امیرکبیر - 27بهمن 98

شعارهای دانشجویان:
بترسید بترسید، ما همه باهم هستیم
مردم درگیر فقر اند، اینا تو فکر جنگ اند
از ایران تا بغداد، فقر و ستم، استبداد
هزار و پونصد نفر، کشته آبان ماست
مادر چه داغدار است، اینجا همه نیزار است
نه پادگان نه بنگاه، درود بر دانشگاه


در هر انتخابات ما را بین بد و بدتر برده اند
به استبداد رای ندهیم
تا به آزادی برسیم



 نوشته اي از يك هموطن🌹

به عشق رهبرم رای نمیدهم ، 🔴 تاکه ایشان هرچه خودصلاح اسلام وایران هست انجام دهند . چراکه ایشان نایب برحق هستند و تنها ناجی همه ماایرانیها.... رای نمیدهم ، چرا که رای من همیشه برخلاف فکر و مصلحت ایشان بوده و انتخابهای اشتباه من ، مارا به این روز انداخته..... رای نمیدهم چونکه هرچه پیشرفت درقدرت نظامی وعلمی واقتصادی داشتیم ازاقدامات وفداکاریهای رهبرعزیزوعظیم الشان مان بوده واشخاص وطرافیانی که ایشان بادرایت وازروی عقل وارتباطات ایشان باامام زمان داشته اند به ثمررسیده است .
پس بیایید باهمبستگی ملی باندادن رای وتکرارنکردن اشتباهاتی که سالهاست تکرارمیکنیم ، همه چیزرابه قدرت عظیم رهبربسپاریم . به امید اینده ای بهتر🔴
🌹استقلال، ازادي، جمهوري ايران🌹 تحريم فعال انتخابات



🔴 مشت نمونه خروار است 🔴
🌹هموطن ، هم رأي دادن و هم ندادن حق توست، و حق ، داشتن نظام حقوقمدار است، ، هوشيار باشيد ، كسي كه مدعي ، سرباز " رهبري" شود ، نمي تواند خدمت گذارشما شود، با تحريم فعال انتخابات ، بجنبش همگاني بپاخيزيم🌹

در اينجا ویدئویی دیده نشده از سردار عدل هاشمی در زمان خدمتش در سپاه پاسداران که قسم جلاله می‌خورد که هیچ گاه در انتخاباتی شرکت نمی‌کند

🔴 سردار حاج عدل هاشمی می‌گوید
اگه روزی اسم من اومد برای نمایندگی بگید تف بر این آدم ملعون!
🔴 و او حالا با سفره‌های رنگین مشغول جمع‌آوری رای در حوزه انتخابیه خودش است....
🌹 استقلال، ازادي، جمهوري ايران 🌹 تحريم فعال انتخابات
راديو عصر جديد www.asrjadid.com



بانوان ايران حق دوچرخه سواري ندارد،حق موتورسواري ندارد،حق استاديوم رفتن ندارد، حق مسافرت بدون اجازه همسر ندارد،وو،اماحق دارد رآی دهد!!


مردم ايران اگر دوست داريد، نخبه هاتان را ، پَخمه ها بكُشند،ودلهاي شما را بروز سياه نشانند، در انتخابات نظام ولايت مطلقه شركت كنيد!


نوشته اي از يك هموطن🌹

به عشق رهبرم رای نمیدهم ، 🔴 تاکه ایشان هرچه خودصلاح اسلام وایران هست انجام دهند . چراکه ایشان نایب برحق هستند و تنها ناجی همه ماایرانیها.... رای نمیدهم ، چرا که رای من همیشه برخلاف فکر و مصلحت ایشان بوده و انتخابهای اشتباه من ، مارا به این روز انداخته..... رای نمیدهم چونکه هرچه پیشرفت درقدرت نظامی وعلمی واقتصادی داشتیم ازاقدامات وفداکاریهای رهبرعزیزوعظیم الشان مان بوده واشخاص وطرافیانی که ایشان بادرایت وازروی عقل وارتباطات ایشان باامام زمان داشته اند به ثمررسیده است .
پس بیایید باهمبستگی ملی باندادن رای وتکرارنکردن اشتباهاتی که سالهاست تکرارمیکنیم ، همه چیزرابه قدرت عظیم رهبربسپاریم . به امید اینده ای بهتر🔴
🌹استقلال، ازادي، جمهوري ايران🌹 تحريم فعال انتخابات

۱۳۹۸ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

تونی هم رفت







به برادرم، در لندن، زنگ زدم و بعد از مدتی گوشی را برداشت و با هق هق گریه گفت که تونی رفت.   باور نکردم، چرا که قبل از زنگ به او به تونی که در بیمارستان بستری بود و قرار بود بزودی مرخص بشه زنگ زده بودم و برایش پیغام گذاشته بودم.

پس گفتم چی داری میگی؟! با همان حالت گریه گفت که صبح رفتم بیمارستان که دیدم تختش خالی اه و بعد پرستار اومد و گفت که دیشب در گذشته.

تونی، بچه اسکاتلند، صمیمی ترین دوست 30 ساله هر دویمان بود و روزی نبود که برادرم و او هم رو نبینند.  اصلا خاطرات داداش مهدی، از تونی جدا کردنی نیست و خاطره ای نیست که در آن یکی نبوده باشد.  مثل برادر هم رو دوست داشتند و این دوست داشتن سبب شده بود که خوب بد اخلاقی های هم رو تحمل کنند و همیشه آخر هر دعوا، چیزی نبود جز آشتی دوباره. 
منهم به علت این رابطه به تونی بسیار نزدیک شده بود.  پسری بود بسیار مهربان، بسیار رک، شوخ و در عین حال زود فیوزش می پرید. 

الکلی بود و از بیماری بای پولار/bipolar (دو قطبی) رنج می برد.  الکی بودنش سبب شده بود که بارها تا پای مرگ برود و پزشکان در لحظات آخر نجاتش دهند.  خواهرش می گفت که تونی هفت تا جان دارد.

از خودش و زندگیش خیلی کم و خیلی اتفاقی می گفت.  می دانستم که در خانواده فقیری بدنیا آمده و در خانه ای که بقول خودش، شبها صدای موشها از خوب بیدارش می کرده و روزها موشها را می دیده که روی لبه مبلهای کهنه اشان می دویدند.  می دونستم که پدرش الکلی بوده و خود کشی کرده.  می دونستم که مادرش او را از خود طرد کرده بود.  می دانستم که یکی از خواهر هایش هم الکلی  شده و خود کشی کرده بود و می دونستم که بعد که به سن قانونی رسید، رفت آلمان و در آنجا 10 سال ماند و کار کرد.  ولی وقتی بر گشت، یکدفعه سر از بیمارستان روانی در آورد و بعد از مدتی شد الکلی. 

ولی باز علت الکی شدنش رو نمی دونستم، تا یکبار حدود 5 سال پیش در حالیکه دوباره مست کرده بود زنگ زد و بدون مقدمه در حالی که سخت گریه می کرد گفت که وقتی پنج سالش بوده و با هم بازی خود که دختری هم سن و سالش بوده در پارکی بازی می کرده چند نفر آنها را دزدیدند و به خانه ای می برند و او را به صندلی با طناب می بندند و چند مرد به دختر بچه در جلوی او تجاوز می کنند و...و.  در ادامه با همان حالت گریه نقل می کرد که پدرش نیز به خواهرانش تجاوز می کرده است و...و. بعد هق هق های شدید گریه اش امان نداد که ادامه دهد و گوشی را گذاشت.

مات مانده بودم که چگونه بعد از 25 سال ناگهان این اطلاعات شوکه آور را اینگونه بیرون ریخت.  با بسیاری دیگر از بیماران روانی که در طول این سی سال از نزدیک آشنا شده ام و متوجه شده ام که بسیاریشان از اینگونه سرگذشتها دارند، ولی داستان تونی سخت شوکه ام کرد و تازه فهمیدم که اصلا چرا انگستان را ترک کرد و چرا به محض برگشت، زخمهای عمیق روانی که به او وارد شده و او آنها را دفن کرده بود، مانند ارواح از قبر ذهنش سر بیرون آوردند. 

بعد هم در طول این سالها از نزدیک دیده ام که بیماران روانی همانگونه که مورد حمایت دولت قرار می گیرند ولی، در کل، از جامعه طرد می شوند و از آنها دوری می کنند و حتی در بسیاری از موارد، خانواده هایشان نیز آنها را رها می کنند و اینگونه حلقه از خود تشکیل می دهند.  به این معنی که فقط با دیگر بیمارهای روانی رابطه بر قرار می کنند.  هیچ کم نشد که وقتی با چند تا از آنها به قهوه فروشی و اینجور جاها می رفتم، پیشخدمت که می آمد تا سفارش را بگیرد، بعد از گرفتن سفارش، زیر چشمی من را نگاه می کرد، چرا که قیافه و طرز رفتارم به دوستانم که بیماری روانی داشتند نمی خورد و اینکه من را با آنها چکار!

دیشب خیلی بد خوابیدم و حالت بیتابی داشتم و هیچ علت رو نمی دانستم.  یعنی شبی که تونی در حال رفتن بوده.   با دادشم مدتها صحبت کردم و سعی کردم که شانه ای برای هق هق های گریه اش باشم و خود، اشکهایم را فرو بدهم و حال که در این اتاق نشسته و نمی دانم چگونه به عزای این پسر اسکاتلندی سخت با وفا بنشینم.  ولی یک چیز قدری اندوه من را التیام می بخشد و آن اینکه، دیگر درد نمی کشد و دیگر هیچ نیازی ندارد که دردهایش را سرکوب کند.  به هستی باز گشته است و شاید الان که او را در کنار خود و با لبخندش احساس می کنم که واقعا به رسم دوستی و رفاقت پیشم آمده.  تونی! دوست سخت باوفایی برای برادرم بودی و دوستی برای من.  هیچ نمی دانستم که چه جای بزرگی را در قلبم برای خود ایجاد کرده بودی.   مرگ برای تو رهایی و آزادی شد و برای ما غم و اندوه. 
 

۱۳۹۸ بهمن ۱۸, جمعه

ده عمه و رو دیواری










دیدن این نقاشی من رو به راست برد به ده عمم و روزهای گرم تابستون.  باغ انگور (نمی گفتیم تاکستان.) عمم و عمو یدالله تا خونه شاید یه ربع ساعتی راه بود و وقتی با اتوبوس از تهرون به ده می رسیدم، یه ضرب باید دست انام، پسر عمه ام رو می گرفتم تا من رو ببره باغ.  بیشترم طرفای عصر می رسیدیم و وقتی بود که تازه گله گوسفندا و بز و گاوا به ده رسیده بودند و صدای بع بع شون و گردو خاکشون ده رو پر کرده و انام خسته از باغ بر گشته بود.  ولی من ولکن نبودم و اینکه که همین الان می خوام برم باغ رو ببینم و هر چی عمو یدالله با اون لهجه شیرین ترکیش می گفت که محمود جان صبر کن فردا برو، الان غروب شده و هوا داره تاریک میشه، ولی من حالیم نبود و می خواستم باغ رو همون دم غروبی ببینم. 


خلاصه اشتیاق بی صبرانه بچه گونه من به نصیحت بزرگترا غلبه می کرد و راه می افتادیم بطرف باغ از چشمه و جوب آب قنات می گذشتیم و تو راه وقت رفتن و بر گشتن و روزهای بعد فقط و فقط باید از روی دیوارای کاهگلی کجه کوله راه می رفتیم.  مگه جاهایی که روی لبه دیوار خار و گل گذاشته بودن تا تخم جنهایی مثل ما لبه دیوارا رو خراب نکنن. وقتی به باغ می رسیدیم، انام دو باره یه بغل یونجه می چید تا برای گوسفندا توی حیاط ببره و من به سراغ انگورا می فتم از بی دونه و عسگری بگیر تا انگور قرمز و ریش بابا، و خلاصه دلی از عزا در میاوردم.  بعد که هوا دیگه داشت تاریک و تاریک تر می شد و زوزه شغالها بلند، با ترس و تند تند به خونه بر می گشتیم و وقتی می رسیدم خونه بساط چایی تو ایوون کاهگلی پهن بود و مامان و بابا گرم گپ زدن به ترکی بودن که من چیزی حالیم نمی شد، ولی داداش عباس، حالیش میشد و دست و پا شکسته خودش رو قاطی بزرگترا می کرد!

داشتم می گفتم، که بعد از اون در عرض همون چند هفته ای که تو ده بودیم، من و انام تا میشد فقط و فقط از روی دیوارا به اینطرف و اونطرف می رفتیم و یادمه یکبار چن نفر رو دیدم که دارن تو کوچه باغی مثل بچه آدم راه میرن، که از بالا نگاشون کردم و با حال دلسوزی با خودم گفتم، که اینا چرا بجای از روی دیوار راه رفتن و حال کردن دارن روی زمین صاف و حوصله بر راه میرن!  اصلا نمی فهمیدم که چطور میشه که آدم این دیوارای کاهگلی کج و معوج رو که برای هر قدم زدن باید مواظب باشی که پات رو کج نذاری تا از اون بالا نیفتی، رو ول کردن و دارن صاف صاف از رو زمین خاکی بی خطر خسته کننده راه میرن.

خلاصه این نقاشی من رو یک راست برد اون دوران.  عکس  دیگه، عکس بعضی از اقواممون در ده هست و عمه خدا بیامرزم که در نود و چند سالگی عمرش رو داد به شما.  زن بس سخت کوش و شجاعی بود و داستان جنگ کردن با گرگی سر گوسفندش و گوسفند رو نجات دادن، در ده معروف بود.  بهر حال وقتی دوباره به اون ده بر گردم، دوباره اول کاری که می کنم میرم سراغ انگورها! ولی اینبار فکر نکنم فقط از روی دیوارا به اینطرف و اونطرف برم!