کلمه بحران در زبان چینی ماندرین 危机 (وی چی چاچ) می باشد که
ترکیبی از دو لغت "خطر" و "فرصت" می باشد. به بیان دیگر، در زمان خطر، به خطر به عنوان
فرصت هم می شود نگاه کرد:
-
فرصت
برای ویران کردن: نائومی کلاین، پژوهشگر کانادایی در کتاب معروف <دکترین شوک> نشان می دهد که چگونه، سرمایه داری وحشی، در نیم قرن اخیر، از فجایع
طبیعی و یا انسان سببی، برای عمیق تر کردن سلطه خود بر سرمایه و ثروت در جهان
استفاده می کند. روشی که اندیشه راهنمای آن یکی افزودن بر ثروت به هر وسیله و نیز
فقیر- نفرتی بنا شده است. کلاین نشان می دهد که چگونه، پیامبران <کابوس
آباد> <dystopia> یا در انتظار فاجعه می نشینند و یا فاجعه ای را خلق می کنند
تا برنامه های خود را در زمانی پیش ببرند که جامعه به سبب فجایعی مانند جنگ، کودتا، حملات تروریستی، فجایع
طبیعی، دچار شوکه و وحشت و اضطراب شده
است، نرمهای دموکراتیک را به کناری گذاشته و برنامه های خود را به چنین دولتهایی و
جوامعی تحمیل کنند. نمونه آخر آن را در
کوشش ترامپ بر خریدن امتیاز سرم در حال ساخته شدن در آلمان و استفاده انحصاری در
آمریکا می باشد، که سبب خشم مقامات آلمانی شده و اعلام کرده اند که سرم کرونا برای همه مردم جهان می
باشد و نه فقط امریکایی ها. البته باید منتظر بود تا دید که
چگونه سرمایه داری جهانی از بحرانی که کرونا ایجاد کرده است سعی در بهره برداری از
آن می کند.
-
فرصت
برای ساختن: برای مثال فاجعه جنگ جهانی اول و شکست روسیه در جنگ، فرصتی را برای
دموکراتیک کردن ساختار سیاسی در انقلاب فوریه روسیه در 1917 ایجاد کرد که با کودتای بلشویکها در
اکتبر همان سال و باز سازی استبداد و اینبار در پوشش دیکتاتوری پرولتاریا، فرصت را
از بین برد. همین فرصت در دموکراتیزه کردن دولت و رابطه دولت-ملت، در انقلاب بهمن
57 ایجاد شد که با کودتای خرداد 60 از بین رفت و اینگونه، استبداد موفق به باز سازی خود و اینبار در لباس مذهب
شد.
ولی شاید بشود گفت که یکی از عظیم
ترین و اثر گذارترین بحرانها در تاریخ، شیوع طاعون در قرن 14 در اروپا بود که حدود نیمی از جمعیت
اروپا را از بین برد. اثرات آن را اینگونه می شود خلاصه کرد:
-
اقتصادی:
فروپاشی سیستم فئودالی در انگستان بود و شورش دهقانان. البته بعضی تاریخدانان این نظر را طرح کرده که
نظام فتودالی در انگستان وجود نداشته است و بعدها داستان سازی شده است. ولی هر چه واقعیت باشد، واقعیت دیگر این است که
آنچه قبل از طاعون وجود داشت، آنی نبود که بعد از آن وجود داشت.
-
روانشناسی:
عده ای سر به تقدیر فرو آورده و عده ای دیگر لگد به باورهایشان زده و روش دم را غنیمت بشمار پیشه کردند. و نیز
دیگرانی که فقر خود را نه تقدیر ساخته که ساخته نظام اجتماعی دانسته و اینگونه،
خشمشان بر صاحبان امتیاز افزوده شد.
-
دینی:
خشم بر کلیسا. چرا که از جمله می دیدند که
دعاها و نذر کردنها و شفا خواستنها و شفاعت طلبیدن و دخیل بستن ها بر مقبره قدیسان
هیچ از کشتار عزیزان آنها جلوگیری نکرده است و اینگونه متوجه شدند که شفا خواستن و
دخیل بستن فریبی بیش نبوده است و تنها اثر آن پر کردن جیب کشیشان فریبکار بوده
است.
داستانهای این فریبکاری ها فراوان مستند وجود دارد. از جمله این فریبکاری ها که حتی بعد از کشتار
طاعون ادامه یافت را، از جمله، در داستان مرگ راهبی قدیس، بنام والتر سنت برنارد در حدود سالهای 1370 می بینیم. یک روز شخصی به یکی از راهب ها مراجعه و با
اشاره به محل دفن او اشاره می کند و می گوید که اگر بخواهند، آنها را ثروتمند
خواهد کرد. وقتی سوال می شود چگونه؟ پاسخ
می دهد که این راهب به قداست معروف بود و او می تواند با نسبت دادن چند معجزه و
شفا دادن، در آمد مرتب و خوبی برای صومعه آنها ترتیب دهد. سوال می شود که چگونه می
شود که معجزه را را به این قدیس نسبت داد چرا که معجزه بنا بر دستور خداوند انجام
می شود؟ پاسخ می دهد که نگران نباشند و او ترتیب کار را خواهد داد. ترتیب کار اینگونه می شود که 24 نفری را که در
خدمت داشته، با داستانهای ساختگی از معجزه و شفا بخشیدن قبر قدیس به دهکده های
اطراف می فرستد و اینگونه کاروان زوار به طرف مقبره قدیس به راه می افتد صومعه
صاحب در آمدی سرشار می شود.
ترکیبی از خشم مردم نسبت به کلیسا و آگاهی بعصی از کشیشان
نسبت به فریبکاری های کشیشان و مسیحیت را آلوده خرافات کردن، سبب اعتراض بعضی از
کشیشهای معترض می شود که معروفترین آن جنبش لولاردها/ Lollards به رهبری
جان ویکلیف/John Wyclif
بود. ویکلیف، با ثروت اندوزی کلیسا مخالفت
می کرد و خواستار توزیع کردن ثروت در میان مردم بود و سخت با خرافات مخالفت کرد.
خرافاتی مانند در مراسم یک شنبه های کلیسا، نان و شراب را گوشت و خون حضرت مسیح
دانستن و یا زیارتگاه از قدیسان و معصومین ساختن و برای بخشش گناهان و یا شفا دادن
بیماران آنها را نزد خداوند شفیع قرار دادن و یا طلب معجزه کردن.
این عصیان که کشتار بوسیله طاعون نقش کاتالیزور را
بازی کرد پایه گذار جنبش اصلاحی در درون مسیحیت شد که بعدا به جنبش
پرونستانیسم تحت رهبری کسانی چون مارتین لوتر و جان کالون منجر شد. به بیان دیگر، جنبش دهقانان انگیس در سال 1381 که بر علیه برده گی،
صرف (دهقان بی زمینی که حتی اجازه ترک زمین و کار برای
ارباب را نداشت.) و
زندانی زمین و ارباب بودن و در کل سیستم طبقاتی که کلیسا آن را مشیت الهی می
دانست، گفتمان دینی خود را یافت و دهقان از حقوقی برخوردار شد که قبل از آن تصورش
هم نمی رفت مانند پایان دوران برده گی و صرف
بودن که یک سوم مردم انگستان در چنین طبقه
یا قرار داشتند و نیز امکان ظهور و رشد طبقه بازرگان و تاجر و پذیرفته شدن در
طبقات اشرافی.
حال بنظر می رسد که کرونا می تواند چنین نقشی را در ایجاد
انقلابی در دین و در میان خرافی ترین اقشار جامعه بازی کند. چرا که حال، آن دخیل بند بر ضریح این و آن امام
و امام زاده می بیند (که استبداد حاکم بشدت به آن دامن زده است.) که نه تنها بوسه
زدن بر ضریح، شفا نمی دهد که جان را نیز می تواند بگیرد و می بیند که ضریحی که به
آن پناه می برد و نذر می کرد تا "معصوم" دفن شده از خدا برای او شفاعت
کند، می تواند مرگ را به سراغ نزدیکان او هم بفرستد و اینگونه راه بیمار نشدن و
احتمال فوت نکردن، نه به مرقد آن امام پناه بردن که از آن فرار کردن است.
وقتی واقعیت اینگونه شفاف و صریح خود را تحمیل مومنی
که خرافه را با جوهر دین یکی گرفته است، می کند، می تواند هم نقش نفی همه چیز را
کردن و دم را غنیمت شمار را برای فرد داشته باشد و هم نقش بیدار باشی را برای او
بازی کند. در اینجا است که نقش روشنگرانه
دینداران که حقوق و آزادی را جوهر دین می دانند، تاریخ ساز می شود و اینها می
باشند که می توانند به این باورمندان به خرافه و حال شوکه شده، نشان بدهند که مرقد
و ضریح و معصوم و شفاعت خواستن و شفیع شدن، هیچ ربطی به اسلامی که با قرآن نازل شد
ندارد و یک به یک از کلیسای قرون وسطی کپی شده است و اینگونه است که قدیس مسیحی
تبدیل به امام معصوم شده است و نشان دهند که قرآن خیلی صریح نشان می دهد که حتی
پیامبر نیز معصوم نبود چه برسد به فرزندان او و اینکه از نسل او بودن هیچ مزیت
خاصی بر دیگران ندارد، چه برسد به شفیع شدن و شفا دادن و معجزه کردن. آنهم معجزاتی که از پیامبرش سر نزد و در پاسخ
به اینکه چرا دریا نمی شکافد و مرده زنده نمی کند و اینکه معجزه اش چیست، فقط به
کتابش و آنچه که در آن نوشته است اشاره کرد.
در عین حال، نباید، بقول مثلی انگیسی، کودک شیر خوار
را با آب حمام بیرون انداخت و به درایت و همدمی و یکدلی نیاز است و نیاز به قائل
شدن به تفکیک است بین نیازها و احساس های گوناگونی که حرم ها در باور مندها ایجاد
می کند. برای مثال، صاحب این قلم، با
وجودی که هیچ باوری به شفا و شفاعت نداشت ولی از اینکه بعضی شبهای جمعه، با تاکسی
پدر خانواده به شاه عبدالعظیم می رفت و بودن و دیدن در آن فضا و رفتار مهربان و
انسانی مردم، به او احساس آرامشی معنوی می داد و اینکه از معدود زمانهایی بود که
همه خانواده بزرگ یازده نفری که روی سر و کول هم سوار پیکان شده اند، برخورد و
دعواهای معمول رخ نمی داد و این در حالی بود که پدر هم که مدتها بود که باور به
دین و خدا را بوسیده و کنار گذاشته بود، روان شدن آن احساس صلح و آرامش را در خود
احساس می کرد. شک ندارم که اگر دوباره امکان رفتن به آن مکان ها را پیدا کنم، آن
احساس معنوی و صبح درونی آغشته در تاریخ و هنر و عشق این سرزمین، به اسلام خواهد آمد.
منظور اینکه، بردن این رنسانس که با ضعفهای خود،
بیشتر از سید جمال شروع شد و با شریعتی ادامه پیدا کرد و با بنی صدر به بلوغ رسید،
و بردن آن به عمیق ترین لایه های اجتماعی جامعه برای باز کردن آینده و رشد
استعدادها و سبز کردن وطن بیابان شده، نیاز به ایجاد گفتگویی خالی از کینه جویی،
تمسخر، تحقیرو "نقدهای" آبکی که بیشتر ریشه در عقده گشایی دارد و روضه
خوانی برای هم نظران که تنها نتیجه آن کور کردن امکان هر گونه گفتگویی است، می باشد.
گفتگویی که از تمامی نمادهای خشونت، همچون خشونت در شخصیت، خشونت در
اندیشه، خشونت در قلم و خشونت در بیان خالی باشد.
اینگونه است که عقل نقاد و استعداد رهبری که ذاتی هر انسانی است در فضای
لایتناهی آزادی و رشد بکار می افتد و از اولین نتایج آن عارف شدن به <حقوندی> تمامی انسانها می باشد و از منظر
حقوق با بخود و دیگران و جامعه ارتباط بر قرار کردن.