تحقیق سازمان ملل نشان می دهد که 90 درصد از مردم جهان، بر ضد زنها تبعیض قائل می شوند. این تبعیض قائل شدن شامل خود زنها نیز می شود که حدود نیمی از آنها بر ضد جنسیت خود تبعیض قائل شده و مرد را بر تر از خود قرار می دهند و برای نمونه، مردان را رهبران بهتری می دانند.
البته هزاران سال زن را تحقیر کردن و ضد فرهنگ مرد سالاری، نه بدون همکاری فعال بسیاری از زنان ممکن می شد/می شود و نه به سادگی جای خود را به فرهنگ آزادی و برابری و انسانی می دهد.
بهتر است این نقد را بگونه ای بسیار خلاصه از خودم شروع کنم و مانند آنهایی که خود را مادر زاد! برابری طلب توصیف می کنند نباشم و خود را تافته جدا بافته ای ندانم:
بگونه ای خیلی خلاصه بگویم (در اولین فرصت در این باره مقاله ای خواهم نوشت.) که منهم در فرهنگ مرد سالار جنوب شهری متولد شده و "آبدیده" شدم و منهم زنان را فروتر از مردان می دانستم (البته این باور شامل مادر و زنان خانواده و فامیل نمی شد - از پیچیدگی های این ضد فرهنگ است.)
اولین تحول در این باور از خواندن مکرر کتابهای شریعتی شروع شد (حدود 180 کتاب و جزوه های او را بارها خواندم.) ولی تحول عملی، در جریان تظاهرات عید فطر انجام شد که وقتی نظامیان با سر نیزه و گازهای اشک آور بسیار قوی (مانند این بود که پوست تمامی بدنم به با شعله ای کم در حال سوختن بود و نفس کشیدن آنگونه ناممکن شد که عده زیادی از حال رفته و بر زمین افتادند.) حمله کردند و تظاهر کنندگان فرار کردند و وقتی فریاد زدم که بایستند و عقب ننشینند، اول کسانی که ایستادند، دخترها بودند. بعد در کشتار 17 شهریور بود که دیدم که در خطر ناکترین محل اجتماع که معلوم بود کشتار از آنجا شروع می شود بسیاری از دخترها ایستاده بودند و در جریان کشتار هم عده ای از آنها شهید و زحمی شدند. در اینجا بود که باور به ترسو بودن زن کاملا از سرم بیرون رفت.
مرحله دیگر شکسته شدن باور به نابرابری، زمانی بود که 5 سال بعد از انقلاب وطن را ترک کردم و از آنجا که خطر زندان و اعدام از بین رفته بود به خود اجازه عاشق شدن را دادم و بعد از مدتی عشق و عاشق شدن را تجربه کردم و در اینجا بود که حس کردم که محال ممکن است بدون زن را برابر مرد دانستن، عشق را تجربه کرد و اینگونه متوجه شدم که حاملان ضد فرهنگ مردمسالاری (چه زن و چه مرد.) از جمله محرومان عشق می باشند و هیچوقت عشق رهایی بخش و آزادی بخش و رشد یاب را تجربه نمی کنند.
البته کار به اینجا ختم نشد وهم زمان مطالعات ادبیات فمینیستی و نقد آن، مانند کاوشگری که با تیشه زمین را می کند تا تاریخ انسان را بهتر در یابد، با تیشه و مشعلی بطور دائم وارد عمیق ترین دهلیزهای روح و روان و باور شدن لازم است تا مانند تیشه که در دل چاه قنات، بر چشمهای کور شده می زند تا آنها را از رسوبات عاری و اینگونه، آب زلال حیات کم کم در دل قنات جاری شود، به چنین کاری نیاز است تا زنگارها و رسوبات هزاران سال ضد فرهنگ زور را از خود خویشتن زدود.
https://www.bbc.co.uk/news/world-51751915
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر