۱۳۹۷ بهمن ۱۲, جمعه

قربانی نامرنی دیگر استبداد




حدود سه سال بعد از کودتای خرداد 60 بود که از ایران خارج شده و چند سالی بیشتر نبود که از ایران خارج شده بودم که خبر آمد یکی از دوستان، که از چنگ دژخیمان رژیم جان سالم بدر برده بود،  با هزار بدبختی از ایران از راه ترکیه خارج شده و بعد از مدتی سرگردانی سر از نروژ در آورده است.  خبرها که از سال اول ورودش می رسید همه حاکی از شادی و لذت بردن از زندگی اش بود و به پایان رسیدن دوران وحشت و شکست.  کار به دو سال نکشیده بود که ترومایی که در وطن و بعد در دربدری به آن گرفتار شده بود، خود را به او رساند و ناگهان خبر از سه بار کوشش برای خودکشی کردن او رسید.  دو بار رگهایش را زده بوده که در آخرین لحظات هم خانه هایش او را در حمام یافته بودند و بار دیگر سعی در دار زدن خود کرده بود که خوشبختانه، میله آهنی که طناب به آن بسته شده بود، زیر وزن او شکسته بود.

قرار شد او را به لندن بیاوریم ولی انتقال پناهنده از یک کشور به کشور دیگر فوق العاده مشکل بود.  در آخر دست به دامن بنی صدر شدم و ایشان نامه بسیار محکمی به وزارت کشور انگیس نوشت که اگر به او اجازه ورود ندهند، دست به اقدام خواهد زد.  نامه بسیار زود اثر کرد و چند هفته بعد او در لندن بود.  در آن زمان تازه داشتم آماده رفتن به دانشگاه می شدم که در سه چهار ماه قبل از رفتن به خوابگاه او را به اتاقم آوردم که به کمک قرصها و محیط آشنا، تحت کنترل در آمد.  در این فاصله بود که دیدم دچار بیماری روانی سختی می باشد و منهم که هیچ اطلاعی از بیماریهای روانی نداشتم، تصمیم گرفتم که یکی از درسهایم را به روانشناسی اختصاص دهم.

بالاخره سال تحصیلی شروع شد و از غرب لندن به جنوب شرق لندن که رفت و برگشتش 4-5 ساعت طول می کشید کوچ کردم.  چند هفته ای نگذشته بود که پلیس تلفن کرد که دوست شما به چند نفر در خیابان حمله کرده است و دستگیر شده و ادعا می کند که خدا است و حال در بیمارستان روانی تحت نظر می باشد.  کارم شد که هفته ای دو سه بار به غرب لندن سفر کنم تا ساعتی او را ببینم.  

سال اول اینگونه گذشت تا مدد کار اجتماعی اش پیشنهاد کرد که برای کم کردن اضطراب دوست و امکان عود بیماری را کم کردن با او زندگی کنم.  پذیرفتم و اینگونه ناچار شدم که تا پایان لیسانس، هر روز راهی طولانی را در رفت و آمد باشم.  در بیشتر مواقع توانا به هیچکاری نبود و بنابراین باید در کنار درس، خرید و تمام کارهای خانه را انجام می دادم.  دو سه ماهی بیشتر نگذشته بود که دوباره بیماری اش عود کرد.  مشکل واقعی این بود که در زمانی که بیماری عود می کرد بشدت خشن می شد و بخود و یا نزدیکان سخت وحشیانه حمله می کرد.  بدترین مورد آن زمانی بود که ده شبانه روز، بیدار بود و فقط آب و چای می خورد.  باور نمی کردم که کسی بتواند این زمان طولانی را بیدار بماند و هیچ غذایی هم نخورد.  حواسم نبود که منهم پابپای او بیدار مانده ام تا نکند که دست به خود کشی بزند تا من را در خواب بکشد.  فقط یادم است که در طول این مدت، فقط سه بار حدودای سه یا چهار صبح، هر بار برای دو سه ساعت روی تشکم از در واقع به حالت غش، افتادم.  بعد که از خانه خارج شده بود با پلیس برخورد کرده بود و دو پلیس را کتک زده و دنده یکی را شکسته و جگرش زخمی شده بود و به کلیسا رفته بود و فریاد که خدا و مسیح من هستم.  پرونده بیماری روانی داشتن مانع شد به زندان بیافتد.  دو سه روز بعد را فقط از شدت کوفتگی بیشتر خواب بودم.  او را هم با تزریق، حدود یکهفته به خواب برده بودند.

بآبوچایمیخوردآب
در یکی از دفعات دیگر، سه شبانه روز بیدار بود و هر چه بیشتر بیدار می ماند، امکان انفجار خشونت در او زیادتر می شد.  تا بالاخره او را قانع کردم که به بیمارستان برویم.  قبل از رفتن، ریشهایش را تراشید و با لباس و آرایش موی مرتب آماده شد.  در بیمارستان، روانپزشک ما را برد در دفترش و از او سوال کرد که چرا اینجا آمدی؟

با خونسردی جواب داد:"هر وقت این دوست من حالش بد می شود، من را میاورد بیمارستان" 
پزشک با تعجب من را نگاه کرد.  دیدن صورتم با ریش نزده و چشمهای از بیخوابی پف کرده و خستگی و کوفتگی صورتم، او را کمی گیج کرد.  با خودم گفتم که اگر منهم بودم وقتی خودم را در کنار دوستم با آن لباس و قیافه تر و تمیز می گذاشتم، حکم به اینکه من بیمار هستم می دادم و نه او.  برای همین و اینکه پزشک را از گیجی در بیاورم، از دوستم سوالی کردم و در آن از کلمه ای استفاده کردم که به حکم تجربه آموخته بودم که شنیدن ان کلمه، نقاب را از صورت او می اندازد و خود را آنگونه که هست نشان می دهد.  پرسیدن و بکار بردن آن کلمه، مانند چاشنی مواد منفجره کار کرد و چنان لگد محکمی به سینه ام زد که از روی صندلی به گوشه دفتر پرت شدم و تا پرستارها برسند دکتر را هم از صندلی اش بلند کرد و کوبید روی میز. 

سه سال و نیم اینگونه گذشت و با خود می گفتم که وقتی ایران را ترک کردم، تصورم این بود که بدتر از آن سه سالی که بعد از کودتای خرداد 60 در ایران گذراندم و بسیاری از شبها منتظر حمله به خانه امان و دستگیری بودم، ممکن نیست.  ولی زندگی با این دوست و در حالیکه باید درسم را هم می خواندم و با حداقل امکانات مادی زندگی می کردم، دماری از روزگارم در آورد که در مقایسه، آن سه سال براحتی رنگ می باخت.  نمی دانم که در این مدت چند بار پلیس یا او را به خانه آورد و یا از خانه بیرون کشید و چند بار به بیمارستان برده شد و چند صد بار او را هر عصر ملاقات کردم.

یکبار دیگر زودتر بخانه آمدم و قبل از اینکه وارد شوم از سوراخ پست نگاه کردم و دیدم که در آشپزخانه، مانند مستهای لایعقل می خورد زمین و بلند می شود.  نمی دانم از کجا گیرش آمده بود ولی معلوم شد که حدود صد قرص خواب خورده بود.  یکهفته در بیمارستان در حالت اغماء بود و بالای سرش بودم.  وقتی به هوش آمد، با تلخی بسیاری گفت:"این بارم نشد."

در آخر وضعیت آنقدر خطرناک شد که پزشک معالج من را در دفترش خواست و در حضور پزشکان دیگر در برنامه های هفتگی، گفت که باید از پیش او بروی، چرا که او برای تو خطری جدی دارد و امکان زیاد دارد که تو را به قتل برساند.  وقتی این را شنیدم یاد نیمه شبی در چند هفته قبل افتادم که از خواب بلند شدم و دیدم که با هر چه که دستش می آمده، در کنار تشکم چزی شبیه قبر درست کرده بود.  دیدم که به قتل رساندن من کمکی به او نخواهد کرد و پذیرفتم بروم و نگهداری از او را از اتاقی که در نزدیکی آپارتمان او اجاره کرده بودم انجام دهم.
عکسی را که می بینید، از اتاق او گرفتم و اتاق دیگر، اتاقی است که در آن زندگی و از او نگهداری می کردم.  همیشه عصرها که از دانشگاه بر گشته و از مترو گرین فورد که درست بغل محل اقامتمان و در بلندی واقع شده بود و از آنجا نوک خانه نمایان بود، اول کاری که می کردم این بود که ببینم که آیا خانه را آتش زده یا نه.  در یکی از همین روزها وقتی خانه آمدم، در طبقه پایین دیدم که سعی کرده خانه را آتش بزند و نتوانسته است.  به طبقه بالا رفتم که دیدم با چکش، آن بلایی را بر سر دیوار بین ما آورده که در عکس می بینید.  

در بیمارستان در حضور تیم پزشکی، دوباره با صورت تراشیده و لباس تر و تمیز و رفتار بسیار متین در پاسخ پزشکی که چرا دوباره به آنجا آورده شده، گفت که این دوست من هر وقت حالش بد می شود، من را میاورد بیمارستان.  منهم که مطابق معمول، با ریش نزده و بسیار شبها نخوابیده و بقول بچه محلها، با قیافه ای درب و داغون سبب گیجی تیم پزشکی شدم.  پیش بینی چنین وضعیتی را کرده بودم و برای همین چند تا عکسهایی را که از بلایی که بر سر خانه آورده بود را حاضر کرده و به تیم نشان دادم.  پزشک، این عکس را به او نشان داد و گفت که چرا دیوار را خراب کردی؟  خیلی مودبانه با خونسردی کامل گفت که من کاری نکردم.  فقط دکور خانه را عوض کردم.

بالاخره، اتاقی که حدود بیست دقیقه با آپارتمان کوچکی که به او داده بودند، گرفتم و حداقل کار این بود که در حالی که به کارهاش می رسیدم ولی بیشتر شبها را بی اضطراب می خوابیدم.

فرق جهنم و بهشت
بیشتر آن سه سال و نیمی که با او زندگی کردم، بواقع زندگی در جهنم را تجربه کردم.   ولی وقتی او از آن زمان حرف می زند، آن چند سال را یکی از بهترین سالهای عمرش می داند و تجربه ای بهشتی.  چرا؟ علت اصلی این است که وقتی بیماریش عود می کرد و تا زمانی که به حالت نیمه عادی بر می گشت را هیچ بچیز را یاد نمی آورد و نمی دانست که چه کارهایی کرده است.  فقط نمی دانم چه شد که یکبار، بعد از حدود 15 سال بی مقدمه بمن گفت:
"محمود، اخیرا داره بعضی چیزا یادم میاد. محمود! راستی که من چه دماری از روزگارت در آوردم.  واقعا چه دماری...سعی می کنم که از این ببعد کمتر روزگارت رو سیاه کنم."

در چند سال اخیر به یمن سن و تجربه و مراقبتها و تغییرات سیستم پذیرش (برای مثال، قبلا از زمانی که شروع به بد شدن می کرد و علائم را نشان می داد، تا بیمارستان او را بپذیرد، ما مرده می شدیم و زنده تا بالاخره در اوج عود گرفتن و دست به خشونت زدن، دستگیر و پلیس او را تحویل بیمارستان می داد.  ولی حال با شناختی که از او پیدا شده و تغییر سیستم، در همان آغاز حالش بد شدن، مداوا را شروع می کنند.) عود کردن بیمار کمتر به خشونت منجر می شود و حداکثر کاری که انجام داده، شکستن تلویزیون است.

این پسر که حال مردی است، اگر بی همه چیزان در پی باز سازی استبداد، او را از دانشگاه اخراج نکرده و اجازه داده بودند درسش را بخواند، نه اینگونه زندگی اش به هدر می رفت و نه چنین بلایی بر سر دیگران می آورد.  خسارات و جنایتهایی که استبداد بر وطن وارد کرده، هیچ قابل محاسبه دقیق نیست.  

۱۳۹۷ بهمن ۱۰, چهارشنبه

آمد نیوز! ادامه کیهان لندن و منوتو






حدود یک هفته ای است که آمد نیوز را از طریق اینستاگرام دنبال می کنم.  آن را سایتی یافتم که در سطح کیهان شریعتمداری و حتی با کیفیتی بسیار پایین تر عمل می کند.  نه اخلاق در مبارزه را رعایت می کند و نه بوظیفه خبر رسانی خود عمل می کند و نه ابراز واقعیت و حقیقت را روش خود کرده است.

با تعقیب انتشار نوع خبرها و نوع عرضه انها و نیز زاویه دادن و دست بردن و سانسور بخشی از خبرها که مواضع سایت را به چالش می کشد، کاملا معلوم است نه  خبرنامه ای برای مبارزه، که سایتی می باشد برای پروپاگاندا.  

با کیفیت بسیار پایین نوع انتشار خبر، نه تنها به هوش خوانده توهین می کند، بلکه این توهین در راستای مهندسی کردن افکار خواننده است صورت می گیرد.  روشی که در رابطه تضاد قرار دارد با رسانه هایی که هدف را آزادی و رشد اندیشه جامعه ملی قرار داده اند. اینگونه بجای اطلاع رسانی صحیح تا فضا را برای بکار گیری عقل آزاد و در نتیجه عقل نقاد هر چه بیشتر فراهم شود، کوشش در بسته کردن این فضا می کند، تا خواننده را به فردی تبدیل کند که خود را از عقل آزاد محرویم و اینگونه رابطه <افساری> با این سایت بر قرار کند.

به بیان دیگر، با نوع  "خبر رسانی" در واقع فضای اندیشیدن را می بندد و از قبل برای خواننده تصمیم می گیرد که در مورد موضوع خاصی، باید چه نظری باید داشته باشد.  

برای اینکار دست به تحریف و سانسور هم می زند.  برای مثال همین چند دقیقه پیش خبری را در مورد ترامپ دیدم که گفته بود که میزان محبوبیتش در حال افزایش است!!! در حالیکه همانگونه که در لینک پایین می بینید،  محبوبیت ترامپ  رو به کاهش است.  این در حالیست که بالاترین درصد نظرات موافق در رابطه با عمل او، در رابطه با اقتصاد است ( که البته اقتصاد دانان مرتب هشدار می دهد که قرص مسکنی که با بخشیدن یک تریلیون دلار مالیات به ثروتمندان به اقتصاد تزریق کرده بود، در حال اثر باختن است و همین سیاست باعث رکود و تورمی خواهد شد که از سال دیگر خود را آشکار خواهد کرد.) ولی اکثریت مردم او را در رابطه با سیاست خارجی بی کفایت می دانند و نیز در رابطه با کوشش او با گروگان گرفتن حقوق 800 هزار کارکنان دولت آمریکا و آنها را به فقر کشاندن، تا پول دیوار چین خود را بگیرد، و بعد از وارد کردن بیش از 5 میلیارد دلار خسارت به بودجه، مجبور به عقب نشینی شد و شکست خورد، او را مسئول این وضعیت می دانند.  یعنی اینکه اکثریت مطلق آمریکایی ها او را مسئول ایجاد این بحرانی که هیچ نیاز به ایجاد شدن نداشت، می دانند.  این در حالیست که در این مدت، نانسی پولوسی، رهبر دموکرات کنگره، که جام زهر را به ترامپ نوشانید، محبوبیتش دو برابر شده است:

در کل، روش سایت، روشی ماکیاولی می باشد و البته خالی از هوش ماکیاول.  بنظر می رسد که اصلاح طلبانی بوده اند که حالا به حساب خودشان برانداز شده اند و برای اینکار، بروش رهبر قبلی خود، آقای خمینی، از ارتکاب هیچ بی اخلاقی دریغ نمی کنند.  قبلا دخیل را بر ضریح استبداد حاکم بسته بودند و حال بر ضریح کاخ سفید و در هر دو حال، معلوم می کنند که هنوز دارای آن اندیشه و روانشناسی، سنتی ها می باشند که به این و آن امامزاده  دخیل می بندند.  تنها تفاوت در آن است که نوع سنتی آن، بیشتر از روی اخلاص و علاقه ولی بدون تعقل اینکار را می کند و اینها از روی بی اخلاقی و فرصت طلبی و نیز کینه و نفرتی که به هر علتی نسبت به رژیمی که مدتها دنبالش افتاده بودند. 

نشان می دهند که هد فشان از "مبارزه" نه آزادی که قدرت است.  چرا که اگر هدف آزادی بود، روش نیز آزادی می شد و عمل از درون گفتمان آزادی.

وطن برای رهایی از استبداد تبهکار حاکم، نه نیاز به اینها، که نیاز به خنثی و بی اثر شدن ساحران فریب و نیرنگ دارد در داخل رژیم و خارج آن دارد.  چرا که وقتی جامعه ای مردمی در آرزوی استقرار دموکراسی در وطن آزاد و مستقل را دارند، نیاز دارند که از هم اکنون، کوشش در نوع بودنی کنند که سزاوار آن نظام و سزاوار جمهوری شهروندان ایران می باشد.  چرا که بدون حضور انسانهایی که کوشش در درونی کردن نرمها، ارزشها و باورهای دموکراتیک و آزادیخواهانه در خود دارند، حتی با فروپاشی استبداد تبهکار حاکم، آن جمهوری شهروندان ایران تولد نخواهد یافت و حتی اگر  بر فرض هم بیابد و تمامی ساختارهای دموکراتیک را هم بیابد، باز از هم فرو خواهد پاشید و استبداد تبهکار دیگری جای آن را خواهد گرفت.  چرا که در آخر هر نظامی، مردمی هستند که در آن وطن زندگی می کنند و از جنس آن مردم نمی تواند جدا باشد و تافته جدا بافته ای.  هر حکومت، مانند نوک کوه یخی است که بدنه اصلی آن در زیر آب یعنی جامعه می باشد و بنابراین تا این جامعه، دست به انقلابی در باورها و ارزشها خود نزده و از عناصری که استبداد تاریخی را باز تولید کردند زنگار زدایی نکند و اینگونه، آینده را در درون خود، حال نکند، در مدار بسته استبداد و وابستگی گرفتار خواهد ماند.
اخلاق، در در قلب مبارزه سیاسی قرار دهیم و حتی در حق بدترین ها نیز مرتکب بی اخلاقی نشویم.  هیچوقت و هیچگاه نباید اجازه دهیم که از جنس استبدادی شویم که سعی در بر اندازی آن داریم. 

https://www.independent.co.uk/news/world/americas/us-politics/nancy-pelosi-approval-rating-trump-government-shutdown-mexico-border-wall-poll-a8751851.html

۱۳۹۷ آذر ۲۹, پنجشنبه

گنجشکهای آزادی- دموکراتیزه کردن مدرسه در بهار انقلاب









گنجشکهای (1) آزادی- دموکراتیزه کردن مدرسه در بهار انقلاب

خب، به واشنگتن رسیدم تا بعد از 18 سال برای اولین بار همسرم، همراه با تمام خانواده و فامیل کریسمس سنتی شان را جشن بگیرند.  این چند هفته هر وقت با مادر خاانمم حرف می زدم، با وجود اینکه  همیشه مانند بسیاری از آنگلو ساکسونها، احساسات خود را سخت کنترل می کند، ولی این بار از هیجان دیدن تمامی فرزندانش و اقوام کاملا کنترل خود را از دست داده و از شادی و هیجان صدایش موقع حرف زدن به لرزه می افتد و حتی بال شنیدن جوکهای بی مزه! من می خندد.
قبل از سفر، بخش کوچکی از خاطرات خود را نوشته بودم که در هواپیما، نگاه آخر را به آن کرده و تغییرات لازم را انجام دادم.  وقتی به انگستان برگشتم ( اول نوشتم: وقتی به ایران بر گشتم! و وقتی نگاه کردم که چی نوشتم، یکدفعه نفسم از هیجان بند آمد! وطن است دیگر.  جان جانان است.) در سه یا چهار قسمت آن را منتشر خواهم کرد و تا آن زمان، این مقدمه رو داشته باشید:

تجربه دموکراتیک کردن مدرسه در بعد از انقلاب بهمن
این نوشته، گزارش و تاملی از گوشه کوچکی از تجربیات و خاطرات و تاملات من در دموکراتیک کردن فرهنگ حاکم بر مدرسه در سالی بعد از انقلاب بود و نتایج شگفت آور آن که با کودتای خرداد 60 به پایان رسید می باشد.  کوششی که بسیاری از شاگردان از آن به عنوان سال طلایی نام می بردند.  شاگردانی که بعضی از آنها بعد از 36 سال هنوز رابطه خود را به طرف مختلف حفظ کرده اند. 
در طول این سال بود که معجزه متحول کردن رابطه دستوری و آمرانه بین معلم و شاگرد را به رابطه آزاد و حقوق مند و اثرات آن را در رشد و خشونت زدایی از روابط مشاهده کردم و اینگونه، آزاد کردن فرهنگ از قدرت را پیش شرط شکفته شدن شکوفهایی که در زمستان استبداد و روابط استبدادی یخ زده اند، یافتم.  در تجربه این سال بود که بیش از هر زمان من را به این نتیجه رساند که بدون آزادی، امکانات خارق العاده ایرانیان برای رشد، بالفعل نخواهد شد و با زندگی در لحظه لحظه آن تجربه به بوضوح دیدم که تا وطن آزاد نشود و تجربه زندگی در مردم سالاری را پیدا نکند و از آمریت فرهنگی-سیاسی شاه و شیخ رها نشود، عقب ماندگی تاریخی این وطن جبران نخواهد شد.
این تجربه، را از جمله، به این دلیل در اینجا می آوردم تا، بخصوص نسل جوان ببیندد که در بهار آزادی بعد از فروپاشی دیکتاتوری سلطنتی، چه وضعیت خارق العاده ای برای رشد در آزادی و استقلال ایجاد شده بود که کودتای خرداد 60، این فرصت تاریخی را که نتیجه 90 سال کوشش و جنبش قبل از آن بود را از بین برد.
فرصتی تاریخی از بین رفت، ولی از آنجا که امید و اراده برای ادامه انقلاب در اهداف مردمسالارانه، آزادی خواهانه، استقلال طلبانه، عدالت جویانه و رشد یابنده آن را از دست ندادیم و در تجربه و پژوهش به این نتیجه رسیدیم که انقلاب، نه فقط یک حادثه که یک پروسه و جریان است که برای به هدف رسیدن نیاز به استمرار و پای زنی و پایمردی و نیز عقل آزادی نیاز دارد که در جریان مبارزه، اشتباهات را از طریق نقد، به تجربه تبدیل و به توشه راه برای مبارزه بدل کنند.
به امید استقرار جمهوری شهروندان ایران.

(1)                      توضیح بکار گیری <گنجشک> را در این بخش خاطرات می بینید.  مربوط به مهر ماه بعد از اخراجم می باشد، که تعدادی از شاگردانم بعد از مدرسه بطور سر زده به خانه امان آمدند:

تازه از سر کار برگشته و تازه در اتاقم نشسته بودم  و از آنجا که مطابق معمول به علت لرزش دست ناشی از سنگ زنی، کتاب را نمی توانستم در دست بگیرم و بنابراین روی پایم گذاشته بودم که زنگ خانه را زدند.  مادرم در حیاط بود و در را باز کرد و بعد به اتاق آمد و گفت که:
"مادر جان! انگار شاگردات دلشون برات تنگ شده، اومدن تو رو ببینن."
دم در رفتم و دیدم حدود بیست سی نفر از بچه ها بیرون در خانه  منتظرم هستند.  با شادی، دعوتشان کردم که بیایند تو.  در حیاط همه دور من جمع شده ودر حالی که انگشتها را بالا گرفته بودند با آقا آقا گفتنهای مکرر سعی می کردند که نگاهم را متوجه خود کرده تا حرف خود را بزنند.  بعدها برادرم مهدی که در اتاق مجاور پشت بام دراز کشید بود گفت که:
" دراز کشیده بودم و تو عالم هپروت بودم که یک دفعه صدای جیک جیک گنجشکهای زیادی رو شنیدم.  با تعجب به خودم گفتم که اینا یه دفعه از کجا اومدن؟ برای همین بلند شدم و از پنجره به درختا نگاه کردم و چیزی ندیدیم.  بعد سرم رو پایین بردم و حیاط رو نگاه کردم که دیدم بچه ها دورت جمع شدن و هی دارن میگن، آقا اقا! آقا! که از اون بالا مثل صدای جیک جیک گنجیشکها بگوشم می رسید."

۱۳۹۷ آذر ۲۸, چهارشنبه

رضا پهلوی= تفتیش عقاید = مک کارتیسم = دیکتاتور سوم











بنا به درخواست آقای رضا پهلوی از انستیتوی واشنگتن که شاخه تبلیغاتی آیپک AIPAC  لابی یهودیان دست راستی افراطی آمریکا و یکی از قدرتمند ترین لابی های آمریکا می باشد، به ایشان وقتی برای حضور در موسسه داده شد.  در این جلسه ایشان در انتقاد از سیاست حاکم بر رسانه هایی مانند بی بی سی فارسی و رادیو فردا خواستار تصویه و اخراج  ژورنالیستها و مجریان اصلاح طلب و جایگزینی آنها با ژورنالیستهای "دموکرات" (بخوانید طرفدار ایشان)  شدند:


رضا پهلوی: «… مالیات‌دهندگان آمریکایی و بریتانیایی هزینه رسانه‌های فارسی‌زبان را می‌دهند، اما در این رسانه‌ها عناصر اصلاح‌طلب نفوذ کرده‌اند تا از جمهوری اسلامی حمایت کنند، این رسانهها بجای توجیه رفتارهای حکومت ایران، باید صدای مردمی باشند که مخالف این رژیم هستند.» و در ادامه افزودند که ژورنالیستهای اصلاح طلب باید کنار گذاشته شوند.

شناخته شده ترین موارد استفاده از مقوله "نفوذی" و "نفوذ کردن" در ادبیات سیاسی مدرن، به دوران مک کارتیسم در آمریکایی سالهای 40 و 50 شصت میلادی بر می گردد.  در این دوران که  سیاهترین دوران دموکراسی آمریکا از منظر آزادی بیان می باشد، در اوج جنگ سرد، دموکراسی آمریکا را گرفتار خود کرد.  در آن دوران که چشم انداز نفوذ کمونیستها (وحشت از سرخ/red scare) در دستگاه سیاسی آمریکا، بگونه ای ترسناک، برای بسیاری از آمریکایی ها واقعی بنظر می آمد. سناتور جوزف مک کارتی، مامور یافتن و افشای نفوذی های سرخ در دستگاه سیاسی آمریکا شد.  این کوشش حتی دامن هنر و فیلم را گرفت و بیش از 300 نفر هنر پیشه هالیوود از جمله چارلی چاپلین در لیست سیاه قرار گرفته و ممنوع التصویر شدند و حتی دستور دستگیری چارلی چاپلین که به سفر اروپا رفته بود صادر و اینگونه، چاپلین، زندگی در تبعید، در سویس را شروع کرد.  وحشت از مک کاتتریسم چنان همه گیر شده بود که تا زمانی که به سراغ ارتش نرفته و ارتش در مقابل او ایستادگی نکرده بود، کسی جرئت انتقاد از مک کارتی را نداشت.





وقتی به استفاده از این نوع نگاه، به دگر اندیشان و دگر باوران، عمق عمیق تر تاریخی می بخشیم، به دوران قرون وسطی و تفتتیش عقاید پاپها، بخصوص به دوران  تفتیش عقاید(inquisition) اسپانیایی در مسیحیت در زمان تسخیر اسپانیا بوسیله مسیحیان شمال کشور که بزور شمشیر یا تبعید، دست به مسیحی کردن یهودیان و مسلمانان زدند می رسیم.  در این دوران، دیگر کافی نبود که یهودی و مسلمان بزور مسیحی شده، به زبان،  خود را مسیحی اعلام کند و ماموران تفتیش عقاید کلیسا و دولت اسپانیا، با تفتیش در خصوصی ترین فضای زندگی آنها و شکنجه دادن آنها در پی یافتن این "حقیقت" بودند که آیا یهودی یا مسلمان مورد نظر از صمیم قلب مسیحی شده است یا در ظاهر.




آژیر خطر

سخنان آقای رضا پهلوی، یعنی وارث دو دیکتاتوری که هیچگاه حاضر نشده است دیکتاتوری، فسادها و جنایتها و خیانتهای پدر و پدر بزرگ خود را که انقلاب بهمن را ناگزیر کردند (مسئول اول هر انقلاب، استبدادی است که هیچ اصلاحی را بر نمی تابد و بنا براین برای جامعه، راهی جز انقلاب نمی گذارد.) محکوم کند، آنهم در زمانی که هیچ یک از اهرمهای قدرت را در دست ندارد، و با این وجود، علنا سخن از قلع و قمع فعالان رسانه ای دگر اندیش می زند، شیپور بیدار باشی باید باشد برای کسانی که به علت عدم آشنایی با دینامیسم و قواعد قدرت، بخصوص از نوع استبدادی آن، سخنان ایشان در دفاع از دموکراسی را باور کرده بودند می باشد.  بهتر از این سخنان را آقای خمینی در پاریس و السیسی در جریان کودتای عربستانی- اسرائیلی بر زبان می آوردند و می بینیم که چه شد.

شیپور بیدار باشی که با صدای بلند می گوید که اگر بر فرض محال، فردا ایشان از پشت تانکهای آمریکایی و بر پشت کشته های ایرانی در تهران پیاده شده و بر تخت طاووس بنشینند، به سنت پدر و پدر بزرگ عمل خواهند کرد.  پدر بزرگی که حتی مجلس دست چین و منصوب خود را <طویله> می خواند و پدری که از طریق ساواک، "نمایندگان" ملت را منصوب می کرد و تنها حق داشتند که نقش مرده در دست مرده شور را بازی کنند.



بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا



لازم به گفتن است که تبار شناسی سخنان رضا پهلوی و نشان دادن زیست <دیکتاتور سوم> در شخصیت و باور ایشان، به هیچوجه به معنی دفاع از سیاستهای رسانه ای رسانه های ذکر شده نیست.  برای مثال، شخصا هیچ در این شک ندارم، که بی بی سی فارسی، از طریق پیش بردن گفتمان اصلاح طلبی، به مهندسی/فریب افکار عمومی مشغول است و هیچ ربطی به رسانه های آزاد، که کارشان تنها و تنها اطلاع رسانی های بی طرفانه و نیز ایجاد فضای بحث و گفتگو برای تبادل نظر دیدگاه ها و گرایشهای مختلف سیاسی است، ندارد.

بنابراین از منظر انتقادی، سخن رضا پهلوی صحیح می باشد.  ولی:

-         وقتی داس را در دست می گیرند و فرمان درو کردن علفهایی را می دهند که با باد سلطنتی نمی رقصند و اینگونه نشان می دهند که بیش از چهل سال زندگی در دموکراسی های نسبی غرب و در ناز و نعمت، کوچکترین تاثیری در شخصیت و باور دیکتاتور منشانه ایشان نداشته است.

-         وقتی هیچ اشاره ای به تلویزیون منو تو و ایران اینتر نشنال، که رو در بایستی های ظاهری برای حفظ رسانه آزاد بی بی سی را هم به کناری گذاشته و به روش فاکس نیوز، که منبعث از روشهای پروپاگاندایی گوبلز، معاون تبلیغاتی هیتلر، به شدید ترین و صریح ترین روش، از طریق تحریف و جعل تاریخ پهلوی، به مهندسی/فریب  افکار عمومی دست زده و از دوران دو دیکتاتور، دوران طلایی و دوران زرین ساخته است ،نمی کنند، این بما می گوید که ایشان هیچ مشکلی با رسانه های غیر دموکراتیک ندارند، بلکه مشکل ایشان آن است که با ساز ایشان نمی رقصند.  درست مانند ترامپ، که وقتی رسانه ها را به پیروی از استالین، <دشمن مردم> می خواند، رسانه های ذوب شده در ایشان مانند فاکس نیوز را مستثنی می گرداند.

دیگر اینکه وقتی به واکنشهای افراد و جریانهای طرفدار ایشان که از سخنان ایشان سینه چاکانه دفاع می کنند و توجیه، این نیز بما می گوید که این افراد و جریانها، بر خلاف سخن گفتن از دموکراسی و آزادی که لغلغه زبانشان می باشد، در باور و اندیشه راهنمایشان، این قدرت و آنهم در شکل استبدادی آن می باشد که حرف اول را می زند.

بارها گفته ام، که اگر چه زندگی در تبعید، بسیار نکات منفی دارد، ولی از جمله نکات مثبت آن این است که سبب می شود، چهره واقعی افراد در محیط نسبتا آزاد غرب، بسرعت شناخته می شود.

یکبار با یکی از تلویزیونهای ایرانی در آمریکا مصاحبه ای داشتم.  قبل از مصاحبه، مصاحبه گر گفت که چندی پیش با آقای رضا پهلوی مصاحبه ای داشته و وقتی سوالی کرده که ایشان را خوش نیامده، به خشم استودیو را ترک گفته.  به ایشان گفتم که خوب خوب صحنه ترک کردن را منتشر می کردید تا مردم ببینند که ایشان چقدر دموکرات تشریف دارند.  پاسخ داد که اگر منتشر می کردم کارم را از دست می دادم.



گرچه بسیاری می دانند ولی گفتن این نکته هم در مورد آقای رضا پهلوی لازم است که که زیست سیاسی ایشان تابع متغیر تغییر سیاستها در کاخ سفید است: زمانی که بوش پسر ایران را محور شر می خواند، ناگهان ایشان از مرخصی خارج می شوند و حمله به برجهای دوقلو را به استبداد حاکم بر ایران نسبت می دهند و اینکه، سر مار در ایران است.  بعد که اوباما بر سر کار می آید، ایشان گرفتار غیبت صغری می شوند و حتی از ریاست، مجلس قربان گو و من در آوردی شورای ملی استعفا می دهند.  و زمانی که ترامپ با هارت و پورتها و تهدیدهایش وارد می شود، ایشان جانی تازه می گیرند و دون کیشوت وار، سوار بر الاغ اسب نگار وارد صحنه سیاست می شوند.  ترامپ هم که با 17 پرونده تعقیب جنایی و تحت بازرسی و حتی زندانی شدن بعضی از نزدیکترین کسانش، یک پایش در هواست و بقول مشاور حقوقی جورج بوش پسر به غاز پخته ای تبدیل شده است که تنها راه نجات خود و خانواده اش این است که با اف بی آی و دستگاه قضایی آمریکا وارد معامله ای بشود که در مقابل استعفا کردن دست از تعقیب او و خانواده اش بر دارند.  آنوقت و در ان زمان شک نکنیم که ایشان دوباره وارد دوران غیبت خود خواهند شد. بقول مولوی:


ما همه شیران ولی شیر علم

حمله شان از باد باشد دم بدم

حمله شان پیداست و ناپیداست باد

آنک ناپیداست هرگز گم مباد.



خوب است در خاتمه نظر پروفسور مهران مصطفوی در باره سخنان ایشان را که باز تاب بسیار گسترده ای داشت در اینجا بیاورم.  از جمله واکنشهای سونامی حملات سلطنت طلبان به نقطه نظرات ایشان بود که در کار بردن شنیع ترین و پلید ترین دشنامها به ایشان و خانواده ایشان، و تهدید کردن، هیچ کم نگذاشتند و بار دیگر نشان دادند، که اگر بر فرض محال، قدرت بدستشان بیافتد، در سرکوب و جنایت، دژخیمان استبداد حاکم را رو سفید خواهند کرد:



https://news.gooya.com/2018/12/post-21592.php?fbclid=IwAR3-m653BkCDL9_vpVfKWudljrQmSJdxDpEjlM3VPKarWpSI3sRuxIAFRi0



مراجعه به این تحقیق را که نتیجه نزدیک دو سال پیگیری است، به خوانندگان پیشنهاد می کنم:

رضا پهلوی: ماجرای شاه قانونی ایران از زبان خودش

http://news.gooya.com/2018/02/post-12410.php

۱۳۹۷ آذر ۲۷, سه‌شنبه

پاسخ بنی صدر به بخش "دیدار آیت الله زنجانی با بنی صدر" از خاطرات شادروان حسین شاه حسینی





پاسخ بنی صدر به آقای امیر  طیرانی، نویسنده کتاب <هفتاد سال پایداری> (خاطرات حسین شاه حسینی 1320 تا 1360)
در پایین، صفحاتی که آقای بنی صدر پاسخ اطلاعات داده شده در صفحات: 565-566 و 567 را داده اند موجود می باشد:

با سلام

   عقل قدرتمدار با تخریب شروع می کند و با تخریب خود شروع می کند. زمانی که این خاطرات منتشر شد دوستی به فرانسه آمده بود به  او گفتم به این شخص بگویید این دروغها چیست که بعنوان «خاطرات» میسازید. تا زنده اید دروغهای خود را تکذیب کنید و از خود دروغهای تا این حد فاحش باقی نگذارید که هروقت اسم شما بمیان آید، دروغ سازی ناشیانه متبادر به ذهن بگردد.
اما تناقضهای این دروغ از اندازه بیروه هستند. یکچند از آنها:

1 . مرحوم حاج آقا رضا زنجانی سابقه اش با بنی صدر به قبل از نهضت ملی ایران و تشکیل حکومت مصدق باز میگردد. این رابطه همواره صمیمانه بود و هیچ گاه قطع نشد. او آدم مؤدبی بود. فرزند او  و فرزند برادر او، مرحوم حاج میر ابوالفضل زنجانی در دفتر رئیس جمهوری کار میکردند. فرض کنیم ارتباط  مستقیم میان او با رئیس جمهوری نبود، نیاز به آقا شاه حسینی برای پیغام دادن به بنی صدر نداشت. برادر بنی صدر هم با او در ارتباط بود. 

2. غیر از این که آقای شاه حسینی در طول مدت، دوبار با رئیس جمهوری دیدار کرده است و هرگز در خوزستان نزد رئیس جمهوری نیامده است. دروغگو نمی دانسته که محل اقامت و کار بنی صدر کجا بوده است. او یک ساعت هم در عمارت استانداری اقامت نکرد. زمانی که او می گوید بنی صدر در ستاد نیروی هوایی در دزفول مستقر بود. آن دوبار هم، یکی در روزهای اول ریاست جمهوری بود به درخواست تثبیت خود در شغلی آمده بود که حکومت موقت به او داده بود و باردیگر برای معرفی ورزشکاران. 

3 . بنی صدر وقتی در خوزستان مستقر شد که جنگ شروع شده بود و آقای رجائی هم نخست وزیر بود. اما اگر ادعا این است که قبل از جنگ نزد رئیس جمهوری  آمده است که هنوز نخست وزیر معین نشده بوده است، قراربود بنی صدر یک ماه در خوزستان برای اجرای طرح شبکه بندی توزیع آن و نمک زدایی بماند اما نماند.  بایگانی روزنامه انقلاب اسلامی موجود است. با مراجعه به آن، آسان می توان توجه کرد که از نیمه خرداد تا پایان مرداد ماه که حکومت رجایی تشکیل بوده است، بنی صدر به خوزستان نرفته و در آنجا اقامت نگزیده است.

4. دیدار با مرحوم زنجانی در خانه مرحوم جواد مصطفوی انجام شد. در ماه اردیبهشت و برای تشکیل جبهه مقاومت. در این ملاقات هیچ کس  همراه او نبود. حتی صاحب خانه نیز در گفتگو شرکت نداشت. موضوع گفتگوهم تشکیل جبهه بود. چند روزی بعد از این دیدار، آقایان دکتر سنجابی و دکتر آذر نزد بنی صدر آمدند و گفتند آقای زنجانی از قول شما میگویند جبهه تشکیل دهیم. بنی صدر پاسخ داد همینطور است. گفتند شما می دانید که نهضت آزادی هیچ گاه تن بکار جبهوی نداده است. بنی صدر به آنها گفت: این آخرین فرصت است یا جبهه مقاومت تشکیل می دهید و جلو بازسازی استبداد را می گیریم و یا گرفتار سرکوب خونین می شود. حاصل آن کوشش شورای ملی مقاومت شد.

5. این متن بنی صدر را می سازد (وفای به رأی مردم ) و و مرحوم زنجانی و خود را خراب می کند. چرا که او را مردی بی ادب و دارای فکر سخیف (طرز سخن گفتن از بنی صدر و پیشنهاد او به بنی صدر) معرفی می کند. در حقیقت، خود را جانشین مرحوم زنجانی میکند و تراوشات عقل قدرتمدار خود را به او نسبت میدهد. از دید چنین عقلی شأن آقای زنجانی در بکاربردن زبان زور و تحقیر بوده است.

ایام بکام. 





۱۳۹۷ آذر ۲۵, یکشنبه

<کمر بند شیعه>، ادامه <کمر بند سبز> شاه










تخم لق دخالت در کشورهای منطقه را شاه در منطقه شکست.  از جمله:


- حمایت از کردهای بارزانی در عراق و حتی فرستادن تیپ 55 هوابرد به کردستان عراق و با لباس کردی.

- دخالت در عمان و جنگ ظفار که سالها طول کشید و بسیاری از سریازان ایرانی کشته و زخمی شدند.

- فرستادن و حمایت از موسی صدر به لبنان و ایجاد سازمان امل شیعیان که هسته مرکزی حزب الله لبنان را تشکیل داد.

- دادن 700 میلیون دلار وام پنهانی به اسرائیل برای ساختن بمبهای اتمی.  اسرائیل هنوز این پول را بر نگردانده است.  البته با حقه بازی در زمان خاتمی خواست آن را بدون در نظر گرفتن تغییر ارزش دلار و نرخ بهره پس بدهد که به حساب امروز میلیارد ها دلار می شود.

- فرستادن تیپ هوابرد به اردن برای حمایت از ارتش اردن در جنگ با فلسطینی ها در سپتامبر 1968
- و....و

بیشتر این دخالتها در راستای استراتژی که در آن زمان از آن به نام ایجاد <کمر بند سبز> نام برده می شد صورت گرفت.

استبداد حاکم در بعد از انقلاب به این استراتژی عمق و وسعت بخشید و اسم آنها را <کمر بند شیعه> گذاشت.  سیاستی بس مخربی که ایران را گرفتار 8 نوع جنگ در منطقه کرده و ایران را در محاصره پایگاه های آمریکایی از غرب و شرق و جنوب، در آورده است.


پیش بردن این سیاست، سبب شده است که ایران را در مقابل اعراب قرار داده و از این وضعیت، آمریکا و اسرائیل بیشترین استفاده را کرده و در نتیجه، وضع گونه ای شده است که دشمن دیروز اعراب، اسرائیل، حال را در نقش ناجی قرار داده است  و رهبر <ناتوی عربی> در حال شکل گیری، در مقبال ایران، که  به دشمن درجه یک اعراب نموده است.

علت اصلی وسعت و عمق بخشیدن به استراتژی که شاه آغاز گر آن بود، نیاز رژیم است به ایجاد بحران، چرا که و از آنجا که بعد از کودتای خرداد 60 ، و از بین بردن آزادی  ها، رژیم ناشی از کودتا، فاقد پایگاه با ثبات اجتماعی شد، برای بر قدرت ماندن نیاز داشت و دارد که مانع از جنبش جامعه ملی بر علیه خود بشود و بهترین روش مانع شدن را ایجاد بحران های پی در پی یافته است.  این بحران سازی از گروگانگیری شروع شد و تا زمانی که استبداد ضد انقلاب حاکم، دولت و حکومت را در کنترل خود دارد، ادامه خواهد یافت.

تنها و تنها، سرنگونی استبداد تبهکار حاکم و جایگزینی جمهوری شهر وندان ایران، از طریق جنبشی عمومی و خشونت زدا، می باشد که به بحران سازی پایان خواهد داد و ایران را ار درون حلقه آتش خارج خواهد کرد.

۱۳۹۷ آذر ۲۳, جمعه

آیا داستان استفاده از خرس بوسیله دستگاه امنیتی شاه، شایعه مخالفان است؟




سلطنت طلبان، مطابق روش معمول که مخرج مشترک دارد با کیهان شریعتمداری،  با شدت و حدت تمام ، داستان استفاده از خرس برای شکنجه مخالفان سلطنت، از جمله ایجاد وحشت و شکنجه  روحی از طرف دستگاه امنیتی شاه را تکذیب و آن را شایعه مخالفان سلطنت می دانند.  برای یافتن صحت و سقم آن، منابع گوناگونی از جمله خاطرات مهندس بازرگان و خانبابا تهرانی وجود دارند. ولی بهتر دیدم که به کتاب <نگاهی به شاه> از دکتر عباس میلانی، از آنجا که ایشان تمایلات سلطنت طلبی دارند و در بسیاری از موارد سلطنت طلبان در دفاع از نظرات خود به ایشان رجوع می دهند، مراجعه کنم.  لازم به توضیح می باشد که از جمله انتقادات میلانی به شاه این است که اگر تعداد بیشتری از مخالفان خود را در خیابانها و زندانها به قتل می رساند، می توانست تاج و تخت خود را حفظ کند.  

البته شاید بشود آن بخش از نسل جوانی که اطلاعات "تاریخی" خود را از پروپاگاندای وزارت دفاع آمریکا، یعنی تلویزیون منو تو، می گیرد، فهمید.  یعنی تلویزیونی که بر مدل تلویزیون فاکس نیوز، که معادل دستگاه اطلاعاتی گوبلز بنا شده است.  چرا که وقتی که فردی اطلاعات خود را از این رسانه گوبلزی سلطنتی می گیرد، تصویری را در ذهن می آورد که در زمان شاه، در جوی ها، شیر و عسل جاری بود و همه در کمال رفاه و شادی زندگی می کردند و نه فقری بود و نه سرکوبی و نه زندانی و نه شکنجه ای و اگر هم ساواکی بود، حکم برادر بزرگ دلسوزی را داشت که اگر کتاب ممنوعه ای را در دست دانشجویی می دید، با دلسوزی و محبت او را به گوشه ای می کشید و می گفت که همراه داشتن این کتاب یعنی سه سال زندان و حیف جوانی تو نیست که بروی زندان؟ بعد هم او را با نصیحتی مشفقانه روانه می کرد. 

بعد، خوشی زیر دل مردم را زد و با انقلابی کور کورانه، از بهشت شاهنشاهی به جهنم جمهوری اسلامی پرتاب شدند و...و.



بگذریم و حال به صفحه 274 کتاب مراجعه کنیم:





اینهم لینک کتاب برای دانلود کردن:

http://files.tarikhema.org/pdf/other/negahi%20be%20shah%20abas%20milani.pdf?fbclid=IwAR0qvE2AsgBc3VnN9SvbQ7LwonhrQN6TzXWND4oGOiN49O73Hx6JHA8yvQE

مهندس بازرگان هم به استفاده از این روش حتی در سالهای قبل از آن به عنوان شاهد عینی اشاره کرده است و نشان از مستمر بودن این روش دارد:

" در دهه اول شهریور 1320، جوانان، پیشاهنگ تظاهرات و نمایش های خیابانی و دانشگاه و مدارس بودند و بیش از دیگران در معرض حملات و ضربات پلیس و نیروهای انتظامی قرار می گرفتند. ما گه گاه چوب و فلک دیده بودیم. اما این ها، در تظاهرات خیابانی، با باتون پاسبانان سر و کار داشتند؛ گلوله و خون دیده بودند؛ شکنجه های زندان ها را چشیده بودند؛ حتی دخترها هم از این گونه شکنجه ها بی نصیب نماندند. خودم در زندان لشکر 2 زرهی، خرسی را که در حمام مخروبه و تاریک، به جان دخترها می انداختند، دیده بودم."


در خاطرات خانبابا تهرانی و دیگر خاطرات هم آمده است.


۱۳۹۷ آذر ۱۵, پنجشنبه

جنبش <جلیقه زرد> های فرانسه بما چه می آموزد؟






در میان گزارشات تلویزیون فرانسه و دیگر رسانه ها از اعتراضات فقرای فرانسه موسوم به <جلیقه زرد> پاسخ جوانی را دیدم که عصاره بیشتر پاسخهای معترضان به سوالات خبر نگاران بود:

"آیا نیاکان ما انقلاب کردند که وضع ما اینگونه شود و اینقدر در فقر فرو رویم، در حالیکه پولدارها، پولدارتر می شوند و رئیس جمهوری پیدا کردیم که برای پولدارتر شدن آنها کار می کند؟"

در اینجا می بینیم که عمل وجدان و حافظه تاریخی فرانسوی ها که از طریق عنصر فرهنگ، موتور اصلی معترضانی است که رئیس جمهور مغروری که می گفت محال است در اثر فشار خیابان (اعتراضات) عقب نشینی کند را به عقب نشینی وادار کرده و در صورت ادامه حتی می تواند او را کن فیکون کند.

باز در اینجاست که تفاوت اصلی بسیاری از هموطنان، بخصوص نسل جوان خودمان را با فرانسوی ها می بینیم.  چرا که جوان فرانسوی نمی گوید که چرا نیاکان ما انقلاب کردند و مدام از اینکه جامعه ملی فرانسه بر ضد استبداد بوربون ها دست به انقلاب زد،  انتقاد نمی کند.  بلکه می گویند که به انقلاب و اهداف آن خیانت شده است و باید انقلاب را به مسیر اولیه اش باز گرداند.

موتور انقلاب ایران و اهداف آنهم که بقول میشل فوکو، عظیم ترین انقلاب قرن بیستم را رقم زد (یادمان باشد که در این قرن، انقلاب روسیه و چین و..و رخ داده بود.) آزادی بود و استقلال و مردم سالاری و رشدی فقر شکن و برقراری نظامی شکل گرفته، بر حول اصول حقوق بشری، که بسیاری از آنها در پیش نویس قانون اساسی تدوین شد.

آنهایی که خود را نسل سوخته می نامند و قربانی انقلاب و کار اصلی سیاسی اشان، این شده است که اطلاعات سیاسی خودشان را از پروپاگاندای وزرات دفاع آمریکا، تلویزیون منو تو، بگیرند و قر بزنند که چرا انقلاب کردید و ما را بروز سیاه نشاندید، نیاز دارند از خود سوال کنند: 

که آیا این اهداف که به گفتمان پاریس معروف شد، اهداف بدی بودند؟

آیا این اهداف بود که جامعه را به حرکت در آورد یا ولایت فقیهی که تا ماه ها بعد از انقلاب کسی حتی اسمش را هم نشنیده بود؟ 

آیا وضعیت فاجعه بار حاضر ناشی از عمل به این اهداف است و یا خیانت به آن اهداف؟

آیا آگر دست به جنبش بزنند، در دور اهداف والاتر از این اهداف گرد خواهند آمد؟

آیا اگر با این اهداف دست به جنبش بزنند، آیا بگونه ای طبیعی، ادامه دهندگان تجربه انقلاب نخواهند بود؟


آیا وقتی کسانی که تجربه را ادامه می دهند به شروع کنندگان تجربه می تازند و یا از طریق بکار انداختن عقل نقاد، اشتباهات انجام شده را به تجربه برای به نتیجه رساندن اهداف انقلاب تبدیل می کنند؟

آیا در جریان مبارزه متوجه خواهند شد که انقلاب نه فقط یک حادثه که نقطه عطف آن سرنگونی استبدادی است که سبب ساز انقلاب شد، بلکه یک پروسه است و یک جریان که برای به نتیجه رسیدن باید پی گرفته شود؟

انقلاب فرانسه نیز دچار سرکوبهای بیشتری از استبداد بوربون ها شد و خونریزیهای روبسپیر و دیکتاتوری ناپلئون و.. را دید.  ولی از آنجا که پشیمان شده ها و تو سر خود زدن ها بکنار، عده کافی از بصیرت و اراده لازم برخوردار بودند و اینگونه مبارزه را ادامه و تجربه را به نسلهای بعدی منتقل کردند، بالاخره فرانسه را مهد آزادی کردند.  جنبش فقرا در فرانسه و حمایت عظیم افکار عمومی فرانسوی ها از آنها بما می گوید که اهداف انقلاب دو قرن قبل فرانسه هنوز در این کشور نفس می کشد.  اگر قرار است بیاموزیم، چرا از این تجربه نیاموزیم و انقلاب بهمن را که در کانتکست و ظرف سیاسی-فرهنگی انقلاب مشروطه و جنبش ملی کردن نفت انجام شد، در اهداف مردم سالارانه، عدالتجویانه، استقلال و آزادی طلبانه آن ادامه ندهیم؟  جمهور شهروندان ایران، اینگونه است که مستقر می شود و ثبات می یابد.



در اینجا ترجمه، بخشی از تز خود در رابطه با اهمیت فرهنگ سیاسی در مبارزه/تسلیم می آورم:

" شرایطِ ساختاری همچون غرایزِ ثانوی عمل نمی کنند که «عامل» را برانگیخته و کورکورانه به تحرک وامی دارند. در حقیقت اصلا چنین نیست. متغیرهای ساختاری در سایه خودمختاریِ نسبیِ فرهنگِ که شرایطِ خود را بر آنها تحمیل می کند با هم واردِ کنش و واکنش می شوند. فرهنگ، هر دو متغیرِ ساختاری و عاملیتی را از صافیِ خود می گذراند، و به همین دلیل است که عواملِ مشابه در شرایطِ متفاوت نتایجِ متفاوتی را رقم می زنند. به ظهور رسیدنِ نتایجِ متفاوت در شرایطِ ساختاریِ مشابه بر این ادعا صحه می گذارد که فرهنگ پدیده ای انفعالی نیست که شرایطِ ساختاری را بدونِ هیچ تغییری به عامل منتقل کند، بلکه میانجی و مفسری است که خودمختاریِ نسبی دارد. از طریقِ فرهنگ، عامل نه تنها شرایطِ عینی ای را که در آن عمل می کند ذهنی می کند (به عبارتی، انسانها در درونِ محیط های عینیِ خاص، گزینشِ ذهنی می کنند)، بلکه در عینِ حال تفسیرِ ذهنیِ ساختار را عینی می کند (به کلامی، انسانها به محیطی که در آن واقع شده اند معنی می بخشند). به عبارتِ دیگر، از طریقِ تفسیر، فرهنگ شرایطِ ساختاریِ عینی را ذهنی کرده و تفاسیرِ ذهنی از واقعیتِ اجتماعی را عینی می کند. چنین فرآیندی در حیطه مجموعه یا مجموعه هایی از ارزشهای فرهنگی صورت می گیرد. با توجه به این حقیقت که درکِ فرهنگ تجربه ای ذهنی است، و بدین ترتیب تفسیرِ شرایطِ جدیدِ اجتماعی در کنش و واکنش با ارزشهایی که از پیش برقرار بوده اند یا به تازگی به منصه ظهور رسیده اند روی می دهد، نتیجه نهاییِ چنین تفسیری نمی تواند از پیش معین باشد؛ و بر فرضِ مثال ممکن است به نتایجِ متفاوتی همچون ایجاد و درونی شدنِ فرمانبرداری، بی تفاوتی، مقاومتِ منفی یا انقلاب بر ضدِ شرایطِ موجود بیانجامد."

۱۳۹۷ آذر ۱۴, چهارشنبه

رانتخواری از فقر در کپر









چقدر روان و اندیشه انسان باید در خشونت و فساد نهادینه شده از خود بیگانه شده باشد که:
 در خشونت فقر، زیبایی ببیند؟
در گرسنگی، جمال ببیند
در محرومیت، دلپذیری ببیند
در ناله محرومان، موسیقی آرامش بخش بشنود
و در دستهای کبره زده در کپر نشسته، <جلوه های بصری زیبا> ببیند.

آخر ای روضه خوانهای دیروز و اشراف تازه به دوران رسیده امروز!  
آخر ای دزدان معنویت جامعه!  
آخر ای بی وطنهایی که به جای شرم از فقری که بر وطن تحمیل کرده اید، حال به رانتخواران فقر تبدیل شده اید و در پی اندوختن مال هر چه بیشتر از طریق فروش فقر هستید.
آخر ای دزدان امید مردمی که برای مردمسالاری و استقلال و آزادی و عدالت و رهایی از فقر وگرسنگی دست به انقلاب بر ضد گرگ استبداد زده بودند و هنوز نفسی براحتی نکشیده، گرفتار گرگی درنده تر شدند.
آخر ای دزدان انقلاب! همانگونه که روزگار استبداد قبلی را به آخر رسانیدیم، روزگار شما را هم هر چه زودتر به آخر خواهیم رساند و اینگونه، گرسنگی و فقر را همراه استبداد شاه و شیخ، به تاریخ خواهیم سپرد.
ولی در این به تاریخ سپاری، دست به انتقام نخواهیم زد و خود را آلوده انتقام گیری نخواهیم کرد و اشتباه تکرار نخواهد شد.
چرا که می دانیم که راه به آزادی و استقلال و میراندن فقر و بی عدالتی از طریق انتقام و کینه و نفرت نمی گذرد. 


فرج سرکوهی:
«جلوه های بصری زیبای»فقر
روزنامه همشهری،با تیتری که در عکس می بینید، به نقل از یک مقام حکومتی: «مدارس کپری می تواند جلوه های بصری زیبائی را برای گردشگران ایجاد کند»
از گورخواب ها، زاغه ها، کارتون خواب ها و مراسم اعدام هم غافل نشوید
کسب درآمد از فقر مردم
کجا می رویم یا رفته ایم؟

۱۳۹۷ آذر ۱۰, شنبه

نقش جورج بوش پدر در متحول کردن انقلاب ایران به ضد انقلاب در اکتبر سورپرایز






جورج بوش پدر در گذشت.  تلویزیونها را از بی بی سی گرفته تا سی ان ان و یورو نیوز و فرانس 24 و...را نگاه می کنم و همه انباشته از تعریف و بزرگداشت از او.   هیچ از این سخن نمی گویند که در سازمان سیا او مسئول بخش <عملیات کثیف> بود و مهمتر هیچ از نقش او در سازش پنهانی و خائنانه خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی (آقایان بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای.) با دستگاه ریگان در رابطه با به تاخیر انداختن آزادی گروگانهای آمریکایی تا ریگان در انتخابات ریاست جمهور پیروز شده و جهان را گرفتار ریگانیسم، یعنی سرمایه داری وحشی مهاجم و نظامی بکند.  که به <اکتبر سورپرایز> معروف شد، نمی گویند.  

این سازش پنهانی در واقع کودتایی بر ضد اهداف دموکراتیک و استقلال طلبانه و عدالت جویانه انقلاب بهمن بود.  از طریق این سازش بود که حزب جمهوری توانست موافقت خمینی را جلب کرده تا مانع به پایان رسیدن جنگ در خرداد 60 با پیروزی ایران و دریافت غرامت سنگینی شود و با سرعت بخشیدن به مرحله آخر کودتا، مانع شوند بنی صدر موافقتنامه صبح را امضا کند (حتی اگر کودتای خرداد 60 را یک هفته به تاخیر انداخته بودند، جنگ به پایان رسیده بود.  بنی صدر هم پیام داده بود که اگر می خواهید سر من را ببرید، بگذارید جنگ را تمام کنم و بعد اینکار را بکنید.  حتی استعفا نامه اش را در اختیار آقای خمینی گذاشته بود تا هر وقت خواست منتشر کند.)

رابرت پاری، که دقیق ترین اطلاعات را از این سازش پنهان در آمریکا داشت رفته است.

باز هیچ سخن از این نمی گویند که قبل از حمله به عراق، به بهانه اشغال کویت ( صدام را از طریق سفیر آمریکا در بغداد فریب داده بودند و باور کرده بود که اگر به کویت حمله کند، آمریکا دخالت نخواهد کرد.  صدام، کویت را به عنوان مزد خود برای جلوگیری از انتشار امواج انقلاب ایران در منطقه می خواست و خانم سفیر گفته بود که اگر چنین کاری انجام بگیرد، امری داخلی خواهد بود و آمریکا دخالت نخواهد کرد.) قصد حمله به ایران را داشت و وجود بنی صدر مانع از این فاجعه شد.  توضیح اینکه:

مدتی قبل از حمله آمریکا به عراق، بوش پدر، فرستاده ای را که یک ایرانی آکادمیک بود و چند کتاب راجع به حزب توده فرستاده بود  نزد بنی صدر فرستاد.  می خواست ببیند که آیا در صورت حمله به ایران، آیا حاضر است که نقشی که بعدها چلبی و کارزای بازی کردند، در ایران بازی کند.  بهمین علت از او سوال کرده بود که نظرش در مورد منافع آمریکا در ایران چیست؟ بنی صدر پاسخ داده بود که آمریکا غلط می کند که در ایران منافع  داشته باشد و آنچه در ایران است تنها متعلق به مردم ایران است.  فرستاده نا امید باز گشته بود.

بعد از حمله بوش به عراق، سرتیب سطوتی – در زمان شاه- ، از اقوام دکتر فاطمی، نزد بنی صدر آمده بود و نامه ای از دوست خود که سر لشکری در زمان شاه بوده و بیشترین کوشش خود را برای بر انگیختن آمریکا به حمله نظامی به ایران متمرکز کرده بود، به بنی صدر نشان داد.  در نامه، سرلشکر شکوه و شکایت کرده بود که قرار بر حمله به ایران بوده، ولی دستگاه بوش به این نتیجه رسیده اند که با وجود بنی صدر نمی شود عملیاتی بر ضد ایران انجام داد.  چرا که در صورت سرنگونی رژیم، این بنی صدر است که به ریاست جمهوری انتخاب خواهد شد و ضرر بنی صدر برای منافع آمریکا بسیار بیشتر از رژیم است.

این کوشش برای به خدمت گرفتن بنی صدر بارها انجام شد و دفعه آخر آن، یکی دو هفته قبل از "انتخابات" ریاست جمهوری سال قبل بود و در زمان ترامپ انجام شد:

خانم تد، از دیپلماتهای برجسته سفارت آمریکا در فرانسه به بنی صدر تلفن می کند و سوال که آیا نامه او را دریافت کرده است، که بنی صدر جواب منفی می دهد.  در ادامه، از بنی صدر وقت ملاقات می خواهد تا به منزل ایشان برود.  بنی صدرعلت قرار ملاقات خواستن را سوال می کند.  خانم تد می گوید که می خواهد راجع به انتخابات ریاست جمهوری ایران با او گفتگویی داشته باشد.  بنی صدر پاسخ می دهد که انتخابات در ایران چه ربطی به دولت آمریکا دارد که بخواهد در آن رابطه با من گفتگو کنید؟ ادامه می دهد و می گوید که شما چندین گروه تحقیق تشکیل داده ید تا ببینید که آیا روسیه در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دخالت کرده است یا نه و حال می خواهید در انتخابات ایران دخالت بکنید.  در آخر اجازه ملاقات را نمی دهد.

البته معلوم بود که تقاضای ملاقات در رابطه با انتخابات ایران، بهانه ای بیش نیست و کوششی دیگر بود در قانع کردن بنی صدر در پذیرفتن نقش چلبی را بازی کردن و اینگونه وطن را به خاک و خون کشیدن.