۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

آقای قدیانی! ولایت فقیه طاغوت ساز را هدف بگیرید



"آقای قدیانی از خود شجاعت قابل تحسینی نشان داده اند ولی این شجاعت از آنجا که هدفی رفرمیستی دارد و اندیشه راهنمایی مغشوش، نه تنها هیچ خطری را متوجه استبداد حاکم نمی کند بلکه عمر این استبداد را طولانی تر نیز می کند."
شجاعت آقای قدیانی در دادگاه قابل تقدیر بود ولی اندیشه راهنمایی که ایشان هم حامل آن هستند یکی از اصلی ترین دلائل طولانی شدن عمر استبداد بعد از انقلاب است که نیاز به نقد جدی دارد. علت اینست که، علت اصلی فروکش کردن جنبش سبزنه فقط خشونت مافیای مالی - نظامی ، بلکه علت بس مهمتر، غلبه گفتمان اصلاح طلبی بر آن می بود. غلبه ای که نتیجه عمل از درون انواع و اقسام گفتمانهای قدرت می باشد. البته گفتمان اصلاح طلبی در پهنۀ سیاسی ایران، خود نیز نوعی از گفتمان قدرت می باشد که از آغاز محکوم به شکست بود چرا که وقتی هدف از مبارزه، آزادی باشد، روش آن نیز ضرورتآ آزادی باید باشد. ولی وقتی از طریق قدرت و از درون گفتمان قدرت، این هدف تعقیب می شود به نتیجه عکس خود خواهد رسید که رسید،  چرا که قدرت، محصول رابطه برای ایجاد سلطه می باشد و بنا براین ضد آزادی و تهدید و تحدید کننده آن.  به همین علت بود که در آغاز جنبش سبز گفتم و نوشتم که حلقه ضعیف این جنبش در رهبری و گفتمان اصلاح طلبی آن می باشد و تا این گفتمان به گفتمان انقلاب تحول نکند در وضعیت سیاسی وطن تغییری بنیادی رخ نخواهد داد.



مبارزه برای آزادی نیازمند گفتمان آزادی می باشد
 در مبارزه، داشتن اندیشه راهنما و اهداف شفاف و خالی از هر گونه قدرت اوجب واجبات! است.  این شرط نه تنها به این علت است که تنها زبان قدرت است که زبان غیر شفاف و ابهام آمیز می باشد، بلکه به این دلیل نیز که بدون داشتن اندیشه راهنمای آزادی ، بکار گیری شجاعت در مبارزه، تنها جامعه را از استبدادی به استبداد دیگری خواهد کشاند.  در اینجاست که هسته عقلانی  تئوریسین های لیبرال انقلابات اجتماعی مانند تدا اسکاچ پل ( Theda Skocpol)  که معتقدند انقلابات اجتماعی همیشه منجربه ایجاد دولتی ( state) قوی تر از دولت فرو پاشیده شده می شوند، قابل فهم می شوند.  سرنوشت انقلابهای تاریخی مانند فرانسه ، روسیه و چین در این رابطه می توانند تاییدی بر این نظر باشد.  البته نقطه کور این تئوریهای نزج گرفته بر گفتمانهای لیبرالیسم را بیشتر در این می شود دید که به نقش اندیشه راهنما و نیز رابطه وسیله و هدف و نیز نقش خشونت و نظریاتی که خشونت را توجیه و یا حتی تقدیس می کنند را در دگردیسی جنبشهای دموکراتیک و منتهی شدن بسیاری از آنها به استبدادی فراگیر تر از استبددی که جامعه بر آن شورید، نادیده گرفته و یا اهمیت لازم را به آنها نداده اند و بنا براین برداشتی جبر گونه از سرنوشت انقلابات داشته اند.  به نظر نویسنده علت اصلی این عدم توجه به نقش انواع خشونت در سرنوشت انقلابات را بیشتر می شود در این یافت که این تئوریسین ها نیز از درون گفتمانهای متفاوت قدرت است که به تجزیه و تحلیل انقلابات اجتماعی پرداخته اند و بنا براین روشهای قدرت طلبانه " انقلابیون" را امری اجتناب ناپذیر تصور کرده و به همین علت به این نتیجه رسیده اند که همیشه در انقلابات خشونت ورزان/قدرت طلبان نیروهای معتدل و آزادیخواه را سرکوب کرده و قدرت را در اختیار خود در آورده اند و اینگونه است که برداشتی جبر گرایانه از انقلابات اجتماعی دارند.  در جو سانسوری که سبب شده بود که نسل جوان ایرانی مقوله انقلاب و سرنوشت انقلاب را از طریق این فیلتر فهمیده بود، سبب شد که از انقلاب کردن بترسد و بترساند و در نتیجه حقارت را پذیرفته و دخیل بر خیمه ولایت مطلقه فقیه ببندد و هم بپذیرد که از او استفاده ابزاری  شود و هم بپذیرد که فشار از پایین و چانه زنی با طاغوت هم نتیجه بخش است و هم اینکه راهی جز این وجود ندارد.

آقای قدیانی از خود شجاعت قابل تحسینی نشان داده اند ولی این شجاعت از آنجا که هدفی رفرمیستی دارد و اندیشه راهنمایی مغشوش، نه تنها هیچ خطری را متوجه استبداد حاکم نمی کند بلکه عمر این استبداد را طولانی تر نیز می کند.  مثال سوریه شاید به این بحث کمک کند،  چرا که مخالفان دیکتاتور سوریه هیچ در شجاعت و استقامت کمبودی ندارند، ولی آنچه از روز روشنتر است این است که حتی در صورت سرنگونی  رژیم سوریه و پیروزی مخالفان، تنها استبدادی جانشین استبداد قبلی خواهد شد و دولت وابسته ای  جانشین دولت وابسته قبلی ( هم اکنون ارتش " آزادیبخش" سوریه حقوق بگیر مستبدان نفتی خلیج فارس شده است). برای همین است که نقد دائم اندیشه راهنما مهمترین کار آزادیخواهان است.

طاغوت ساز ولایت مطلقه فقیه است
آقای قدیانی از خود شجاعت فوق العاده ای نشان می دهند وقتی آقای خامنه ای را به حق، طاغوت زمان می خوانند، ولی خوب که دقت کنیم متوجه می شویم که ایشان اصل ولایت مطلقه فقیه را که منشا طاغوت سازی است را به چالش نمی کشند. ایشان اصل نظام را که در واقع، ضد اندیشه راهنما و اهداف انقلاب بهمن است را نقد نمی کنند،چه برسد به نفی آن. به بیان دیگر، ایشان هنوز یک پا در درون نظام و پای دیگر در خارج آن دارند و این برای نسل جوان ایجاد ابهام می کند و البته پر واضح است که ابهام در هدف و اندیشه راهنما و هدف، از موانع اصلی بسیج عمومی می باشد.
چرا اینکار را نمی کنند؟ علت را جز این نمی توان یافت که ایشان و همفکران ایشان هنوز سر در زلف یاری دارند که حقیقت را در مسلخ مصلحت های سیاسی ( که در واقع نیازهای قدرت است.) قربانی می کنند و هنوز از اندیشه شفاف آزادی محروم وبنا براین واقعیت را از طریق عدسی قدرت است که نظاره و تحلیل می کنند و برای همین است که از طریق نقد اشتباهات گذشته خود، آنها را به تجربه تبدیل نکرده و درس نگرفته و در نتیجه  اشتباه را تکرار و تکرار را مکرر می کنند.

در آینه انقلابات مصر و تونس
اثرات بس زیانبار عمل نکردن از درون گفتمان آزادی و در نتیجه دست به ایجاد آلتر ناتیو آزادی مدار نزدن را در انقلابات تونس و مصر هم در شفافیت کامل می شود دید.  این دو انقلاب، در مرحله اول هدفی شفاف را اظهار کردند که خواسته سرکوب شده اکثریت مطلق مردم این کشورها بود و در نتیجه با سرعت و با کمترین خسارات، انقلاب را در مرحله اول پیروز کردند.  ولی از آنجا که اندیشه راهنمای شفاف و آلترناتیوی که حامل و بیانگر گفتمان آزادی باشد، وجود نداشت و نسل جوان به این امر حیاتی دقت نکرد، حال می بینیم که انقلاب را جوانان بیشتر آزادیخواه کردند، ولی مجالس را بیشتر کسانی و جریانهایی پر کرده اند که یا رابطه شفافی با ارزشهای آزادی خواهانه ندارند و یا با آن ضدیت می ورزند. و خلاصه اینکه: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد در کار مشکلها.

جنبش بر اصول استقلال و آزادی نه تنها آلترناتیو برای ایران که مدل تغییر برای جهان
خوشبختانه، به یمن انقلاب بهمن و حضور و وجود آلتر ناتیو آزادیخواه که محل عملش در خارج از رژیم و داخل ایران ( مستقل از هر قدرت خارجی) ما این مشکل را نداریم.  اسلام نیز که در طول قرنها قلب فرهنگی جامعه ملی را تشکیل می داده است، در پروسه رنسانس دینی، از تکلیف مداری به حقوق مداری تحول کرده است ( روز بروز جامعه بیشتر متوجه می شود که تکلیف هیچ نیست جز عمل به حقوق.) و بعنوان گفتمان آزادی، پاسدار حقوق انسان و آزادی های فردی و اجتماعی، ایجاد و به جامعه عرضه شده است و تمامی علائم نشان از آن دارد که جامعه ملی با این نوع از اسلام است که روز بروز بیشتراینهمانی می جوید. بیشتر گفتمانهای غیر اسلامی نیز، حتی به تظاهر هم که شده از طریق ارزشهای دموکراتیک است که با جامعه ارتباط بر قرار می کنند. به بیان دیگر در صورت سرنگونی مافیای حاکم، به شرط جنبش عمومی، ایران پویا ترین دموکراسی ها در جهان را ایجاد خواهد کرد و در نتیجه رابطه با غرب را بر عکس خواهد نمود.  توضیح اینکه تا این زمان این غرب بوده است که با وجود تحلیل رفتن روز مره آزادی ها در کشورهای خود ( قدرت گرفتن روز افزون دیکتاتوری سرمایه و اولویت بخشیدن نیازهای سرمایه به نیازهای انسان آزاد.)  و رشد جریانهای افراطی، به کشورهای غیر غربی درس دموکراسی می دهد و در آنجا که منافعش اقتضا می کند از جریانهای مردم سالار کنترل شده حمایت می کند.  ولی در ایران مردم سالار فردا، این ایران خواهد بود که به غرب درس دموکراسی خواهد داد و به غرب هشدار که چگونه در اثر تبدیل کردن انسان به وسیله کار که ارزش آن تنها در رابطه با بالا بردن نرخ سود دهی تعیین می شود، بگونه ای که  این نظام توتالیتر نئو لیبرالیسم  است که مانند سرطان روز بروز، بدن و حتی روح غرب را به کنترل خود در می آورد بطوری که حتی دانشگاه ها را روز بروز بیشتر به حجره بازار تبدیل کرده و دانشجو  مبدل به مشتری شده است و چنانچه  ارزش علوم و هنر را بیشتر  این ترازوی بازار است که تعیین  و نرخ گذاری می نماید.

فردا این ایران خواهد بود که با جلوگیری از استقرار سرمایه داری وحشی که روز بروز بر تخریب طبیعت افزوده و ثروتمندان را ثروتمندتر  و فقرا را فقیرتر، بیکاری را فزونتر و عدم امنیت شغلی را هر چه گسترده تر و انسان را در نیروی کار فرو کاسته  و او را بعنوان ابزار سرمایه  در خدمت  انباشت سرمایه و سرمایه داری  قرار داده است، و در نتیجه با اجرای برنامه های اقتصادی انسان- محور که در آن هدف از برنامه های اقتصادی رشد انسان و بالقوه کردن استعدادهای انسان است، مدل جدیدی از رشد را در اختیار جهان خواهد گذاشت که در آن ارزشهای معنوی مانند آزادی و دوستی و همکاری از طریق ایجاد و گسترش شوراها در تمامی طبقات و لایه های اجتماعی، نقش بنیادی در برنامه ریزی رشد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را بازی خواهند کرد.
ایران در حال حاضر در چنین موقعیتی قرار دارد .  موقعیت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و سوق الجیشی آن در دنیای اسلام، خاور میانه و آسیای میانه، ایران را در چنین موقعیتی قرار داده است که در صورت جنبشی عمومی در استقلال کامل از قدرتهای خارجی که حقوق ملی ایرانیان را منافع خود می دانند، که در صورت اجرای برنامه رشدی بر این اصول راهنما، ایران، راه خروج از بن بست بحرانهای اجنتاب ناپذیر سرمایه داری وحشی، را نشان خواهد داد و آینه ای خواهد شد تا جهان، از طریق آن آینده ای را برای خود تصور کند که رشد کهکشانی تکنولوژیک و علمی به خدمت انسان و نه تهدیدی برای شغل او بحساب بیاید.

ما الان درچنین موقعیتی قرار داریم ( البته در بعد از انقلاب بهمن درچنین موقعیتی قرارگرفته بودیم و باعث آن شد  که هنری کیسینجر  بگوید«که آمریکا تحمل ژاپن دومی را در آسیا ندارد.»  ولی در نتیجه کودتای سی خرداد 1360 که ضد انقلاب را در لباس انقلابی بر انقلاب حاکم کرد و این فرصت را از دست وطن گرفت.) و از طریق بیان و توضیح این واقعیت و به یاد آوردن توانایی های جامعه ایرانی و باز گرداندن اعتماد به نفس است که قادر به استقرار چنین نظامی و با چنین صفاتی خواهیم بود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر