۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

نوری زاده هم بنی صدر را سانسور میکند






آقای نوریزاده هم تاریخ روسای جمهور ایران را مانند کتابهای درسی مافیای حاکم از اقای رجایی شروع می کند و انگار که اولین منتخب تاریخ ایران، وجود نداشته است.  در اینجا هم، بار دیگر، می بینیم که کوشش در تراش و پاک کردن حافظه جامعه ملی از بنی صدر، محدود به رژیم خیانت و جنایت و فساد نیست و کوشش هماهنگ و اورگانیک در خارج از کشور از طریق "مخالفان" رژیم نیز که از منظر اندیشه راهنما با رژیم مخرج مشترک داشته و از طریق قدرت و برای رسیدن به قدرت عمل می کنند همواره وجود داشته است.

راستی چرا بنی صدر در خارج کشور هم سانسور می شود و این سانسور همیشه با کوشش در ترور شخصیت همراه می شود گونه ای که تا اسم بنی صدر بر زبان می آید سخن از اشعه موی زن و حمله به دانشگاه و کشتار در کردستان و...و همراه می شود؟

مافیای حاکم نیاز حیاتی دارد بنی صدر را سانسور کند چرا که پذیرفتن اینکه بنی صدر اولین رئیس جمهور منتخب بود که حاضر نشد برای قدرت بیشتر از دفاع از ازادیها و دیگر اهداف انقلاب بهمن دست بکشد و کودتای سی خرداد شصت بهمین علت انجام شد همان او پذیرفتن اینکه از آن به بعد رژیم حاکم با انجام کودتا خود را فاقد مشروعیت و قانونیت کرده است همان.  پس علت سانسور بنی صدر توسط رژیم قابل فهم است.

ولی چرا مخالفان رژیم مانند سلطنت طلبها و استالینیستها در این سانسور به رژیم یاری می ستانند؟  چندین دلیل وجود دارد ولی مهمترین ان این است که وقتی نسل جوان متوجه بشود که بلای عظمای حاضر نه نتیجه انقلاب بر ضد استبداد سلطنتی بلکه در نتیجه کودتا بر ضد اهداف و اصول راهنمای انقلاب بهمن بوده است و از سی خرداد به بعد، در واقع این ضد انقلاب بوده است که ردای انقلاب را بر تن کرده است و کنترل دولت و حکومت را در دست گرفته است، تحول کیفی عظیمی در دیدگاهش نسبت به انقلاب ایجاد می شود و به قهر بزرگش با انقلاب پایان و اینگونه خوهد بود که بیش از هر زمان سلطنت طلبها و استالینیستها و دیگر جریانهای وابسته بیمورد می شوند.

اینگونه است که در خارج کشور هم به یاری رژیم می شتابند تا نسل جوان متوجه نشود که انتخاب بنی صدر که از استثنائات تاریخ است( چرا که تقریبا تمامی رسانه ها و نیز اکثر گروه های سیاسی یا علنا بر علیه او موضع گرفته بودند و از کاندیداهای دیگر حمایت می کردند و اقلیتی هم انتخابات را تحریم کرده بودند و با این وجود سونامی جامعه ملی بر خواست و با رای 76 درصد رای به بنی صدر و از میان بیش از صد کاندیدا،  نشان داد که هم از استقلال فکری برخوردار است و هم می داندبه چه کسی و به چه علت رای می دهد.) نشان از آن دارد که انقلاب ایران نه با هدف جایگزینی استبداد توتالیتر دینی با استبداد اقتدار گرای سلطنتی که با هدف استقرار رژیمی دموکراتیک و ازاد و مستقل انجام شد و از آنجا که بنی صدر را ایستاده بر این آرمانها می دید بسوی او حرکت کرد. 

دیگر اینکه این جریانها نمی خواهند مردم بدانند که بنی صدر هنوز بعد از سی سال بر عهد خود با مردم برای استقرار نظامی مردم سالار، آزاد و مستقل و رشد و عدالت اجتماعی  سخت ایستاده است.
https://www.youtube.com/watch?v=0Ba6Uf1UHkg

۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

پفیوزان تاریخ و کیمیای تبدیل رفسنجانی از جنگ طلب به صلح طلب




یکی از بدترین آفات استبداد ایجاد شخصیتهای حقیر و ذلیل و خوار و زبون دستبوس قدرت می باشد.  انسانهایی که غافل از کرامت ذاتی اشان به عنوان انسان و فاقد غرور انسانی و عرق ملی می باشند و اینگونه است که هر حقارتی و خفتی را بخود می پذیرند تا نزدیکی به قدرت مورد نظر را از دست ندهند.   در قدیم الایام بیشتر اینگونه افراد، شاعران مجیز گوی چاپلوس متملق دربار شاهان بودند که در آرزوی ریزه خوار سفره آنها شدن، در لفظ  دری را به پای خوکان قبله عالم ها می ریختند و بعد و بیشتر بعد از انقلاب مشروطه بود که این طیف بیشتر تبدیل شدند به "روشنفکران" محو و ذلیل قدرت شده تا حدی که برای خدمت به قبله درگاه قدرتی که در برابر ان زانو زده بودند نقش منتقد دیگر قدرتهای مخالف را بر عهده می گرفتند و می گیرند.  ساحرانی که نقش اصلی اشان ایجاد تشویش و ابهام در حافظه تاریخی جامعه ملی بود تا در این آب گل الود شده، فسادها و جنایتهای صاحب صله را پوشانده و  ماهی دستیابی دوباره قدرت ارباب  را در تور او بیاندازند.

در خارج کشور یکی از شناخته شده ترین این افراد آقای میر فطروس هستند که  با استفاده از صله های سلطنتی کوشش بسیاری در ترور  شخصیت مصدق بکار بردند و اقای محمد امینی در تحقیق گرانبارشان ( سودا گری با تاریخ) با حوصله و دقتی قابل تقدیر دروغها و تحریفها و دست بردن در اسناد ایشان را بند به بند و عبارت به عبارت نشان داده اند.

در داخل ایران هم یکی از شناخته شده ترین این افراد اقای صادق زیبا کلام می باشند که در جوانی و بعد از انقلاب بر علیه جبهه مردم سالار شمشیر را از رو بسته بودند و بعد از شرکت در کودتا بر علیه اولین رئیس جمهور، به خدمت اقای رفسنجانی، از معماران اصلی باز سازی استبداد در بعد از انقلاب، در آمد و از چنین جنایتکاری که برای در دست گرفتن قدرت، مانع به پایان رسیدن جنگ در زمان بنی صدر شده بود و تا زمانی که بوش پدر به تابستان صلح برای انتخاب شدن احتیاج نداشت، شعارش جنگ جنگ تا رفع فتنه بود  در جعل و تحریف تاریخ، گوی سبقت را از سلطنت طلبان و فرقه رجوی دزدید و مانند آقای مسعود بهنود، سعی کرد از چنین انسانی که برای قدرت نسلی را بروی میادین مین کشتار کرده بود قهرمان صلح بسازد.  

شریعتی، فلاسفه را پفیوزان تاریخ می خواند که البته هم نظر غلطی می باشد و هم از انجا که در یکی از نامه هایش به پسرش احسان، آرزوی این را می کند که اگر امکان داشت دوست داشت فلسفه بخواند، نشان یا از تغییر نظر و یا تناقض در نظر را می دهد.  در هر حال، واقعیت تاریخ این است که ما همیشه انسانهای ضعیف و سست در برابر قدرت و بنابراین انسانهای بی اخلاق و بی پرنسیپ داشته ایم و هر قدر نظام اجتماعی و سیاسی استبدادی تر بوده است تعداد این افراد بیشتر.  از این منظر شاید بتوان گفت که پفیوزان تاریخ کسانی هستند که مانند کشتی بی لنگر،  جهت یابی های اجتماعی و سیاسی اشان تابع متغیر باد قدرت است و بادبانشان هر بادی را پر زورتر تشخیص بدهد کشتی بی لنگرشان را به آنطرف می چرخاند.

البته پاد زهر دروغ و تحریف و کوشش در ایجاد تشویش و آسیب رسانی به حافظه تاریخی مردم، سخن راست را گفتن است و آن را در برابر دروغ قرار دادن تا از آنجا که دروغ بدون تناقض وجود ندارد، نسیم سخن راست، سخن دروغ را به ورطه نیستی بازگرداند و این کاری است که در اینجا انجام شده است:

http://www.enghelabe-eslami.com/%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D8%AA%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%84-%D9%87%D8%A7/20059-2013-01-28-15-45-29.html

تجزیه طلبان و وابستگان هنوز دیر نشده است



بنی صدر در مصاحبه زیر به مردم ایران هشدار داده است(1)که اگر به اصل استقلال در مبارزه کم بها دهند، سوریه برنامه اینده ایران خواهد بود.

در این رابطه هموطنی نوشت: "صد در صد مانند سوریه هم خواهد شد و این جبر تاریخ است و از دست هیچ کسی هم ، کوچکترین کاری بر نمی آید."

در پاسخ نوشتم:

البته ایران، سوریه و لیبی و عراق و افغانستان نیست، ایران سرزمینی تاریخی ما در یکی از حساسترین متاطق جهان قرار گرفته است که اگر ساکنان آن از آغاز به اهمیت لحاظ اصل استقلال در وطن پی نبرده بودند، این کشور نیز استمرار تاریخی نیاورده بود و مانند بسیاری دیگر از کشورهای دوران باستان  در تاریخ گم و گور شده بود و باید سراغ آن را از تیشه و کلنگ باستانشان گرفت. 

وجدان تاریخی  ملت ایران نیک می داند که وقتی ایرانیان از جور جمشید در قدرت از خود بیگانه شده دست نیاز به قدرتی خارجی آوردند و ضحاک را به وطن دعوت کردند، نتیجه آن بدتر شدن وضع  تا حدی شد که مغز جوانان خود را به استبداد بیگانه می خوراندند و حکم این وجدان است که وقتی جریانی در داخل برای بدست گرفتن قدرت، خود را در خدمت قدرت بیگانه در می آورد، درجا تبدیل به خائن می شود.  اینگونه بود که فرقه رجوی زمانی که پایش را در عراق گذاشت و بخدمت صدام در آمد، از منظر جامعه ملی تمام شد و حتی منفورتر از استبداد حاکم.

متاسفانه گسستی وسیع بین وجدان تاریخی-سیاسی جامعه ملی و نخبگان در قدرت از خود بیگانه شده وجود دارد.  اینها کسانی هستند که از آنجا که قدرت را اصل می دانند و گفتمان فکری آنها نحله های متفاوت جدید و قدیم ولایت فقیهی می باشد(اشکال "سکولار" و "مدرن" آن را نیز هم نجربه کرده و هم دیده ایم.) ، مردم را به کاری نمی گیرند و حتی وقتی دم از ازادی می زنند می گویند توده نان می خواهد، آزادی درد روشنفکر است!!!  همین افراد هستند که در پی قدرت دست نیاز به قدرتهای خارجی دراز کرده اند.

وقتی نگاه را دقیق کنیم متوجه می شویم که تمامی جریانهایی تجریه طلب و وابسته بدون استثناء در درون این گفتمان است که عمل می کنند و بهمین علت است که همه اشان بقدرتهای خارجی وابسته اند.  شما حتی یک جریان تجزیه طلب را نمی شناسید که در استقلال و آزادی عمل کند.  البته جمع ضدین است و نمی توان که هم تجزیه طلب بود و کاسه لیس قدرت خارجی نشد و هم برای استقلال و آزادی عمل کرد.

به تجزیه طلبان بی وطن می گویم که همانگونه که به استبداد سلطنتی پایان دادیم به زمستان سرد استبداد "دینی" هم پایان خواهیم داد  و سیاهی آن به شما خواهد ماند.  ایران بهار آزادی را همیشه بهار ازادی و استقلال خواهد کرد و در راه رشدی شگفت انگیز عدالت اجتماعی را تجربه خواهد کرد و آنگاه شما از خود سوال خواهید کرد که در این کوشش عظیم سهم شما چه بود و چکار می کردید و به فرزندانتان چه خواهید گفت؟  آیا سعی در توجیه و یاری گرفتن از زبان فریب  خواهید کرد یا در راستی به آنان خواهید گفت که شما هیچ نقشی جز سنگ انداختن در این جنبش عظیم که حال همه ایرانیان از آن بهره مند شده اند نداشتید؟ بخود بیایید، کمی با وجدان خود خلوت کنید و انگاه خواهید دید که عرق شرم بر پیشانی اتان خواهد نشست.  هنوز دیر نشده است، به جنبش هموطنانتان برای ازادی و استقلال ملحق شوید.  این سان است که غرور انسانی و عرق ملی خواهید یافت و در جهان سرهاتان را بالا خواهید گرفت و با افتخار و غرور خواهید گفت که: من ایرانی هستم.
http://banisadr.org/index.php/mosahebeh/tasviri/438

۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

دوباره بر در پارلمان اروپا کوبیدن



دوباره گروهی از ایرانیان به دنبال تشنه گان بی اخلاق قدرت مانند  فرقه رجوی و آقای رضا پهلوی به پارلمان اتحادیه اروپا رفته اند تا حضور خود را به اطلاع این قدرت برسانند.  از اینها دیگر انتظارش نبود که دست به چنین کاری بزنند.  این را مقایسه کنید با رفتار بنی صدر که چند ماه پیش مجلس لردهای انگلستان از او دعوت بعمل آورد و بنی صدر نه دعوت را پذیرفت و نه آن را توی بوق گذاشت و اعلام که از من دعوت شد و نرفتم. چرا که نه تنها برایش مهم نیست بلکه و مهمتر اینکه نمی خواهد هیچ نقشی به قدرتهای خارجی در امور داخلی ایران بدهد. مستبدان خاورمیانه و کوشش انها برای دعوت از او که داستان خود را دارد.
انسانی که در استقلال عمل می کند به این قدرتها احتیاجی ندارد، چرا که مردم را صاحبان اصلی این سرزمین می داند و همیشه خطابش همین مردم هستند. چرا که هدف را نه قدرت که ازادی و بنابراین در پی عمل از طریق مردم با یادآوری توانایی های آنها می باشد تا خود معمار سرنوشتشان شوند. به سخن دیگر، جریان استقلال و آزادی هیچوقت، بر خلاف بقیه، بخود اجازه نداده است تا از طرف مردم و نمایندگی نگرفته شده از مردم با قدرتها تماس بر قرار کند، بلکه خطاب خود را همیشه مردم قرار داده است. و باز بر خلاف بقیه جریانها، اصل را بر توانایی مردم و نه ناتوانی آنها می گذارد و تکرار مکرر اینکه شما می توانید به خود و تواناییهای خود اعتماد کنید.
داستان عجیبی است، از یک طرف تمامی کوشش خود را بکار می برند تا مردم به حرکت نیایند و حقوق ذاتی ایرانیان را به "کف خواسته ها" و "سقف" خواسته ها تبدیل می کنند و خرد گرایی و واقع گرا بودن و پراگماتیست بودن را در این می دانند که به دنبال "کف خواسته ها" در زیر خیمه ولایت مطلق فقیه بود و از طرف دیگر می گویند که مردم ناتوانند و رژیم، قدر قدرت.
متاسفانه اندیشه نخبه گرایی در اینها نیز وجود دارد و به همین علت است که هیچگاه مردم را خطاب قرار نداده اند.  پیشنهاد من این است که در شجاعت و صداقتی که از انسانهای آزاد مورد انتظار است، این اندیشه را سخت و بی مهابا به نقد بکشند.  آنوقت است که خواهیم دید که اینها نیز مانند اندیشه ارسطویی ولایت مطلقه فقیه، به قدرت اصالت می بخشند و انسان را در برابر آن ناتوان می دانند و مردم را به دو گروه خواص و عوام تقسیم کرده اند.  وقتی این علم حاصل شد، می تواند آغاز پایان دخیل بستن به ضریح اصلاح طلبی باشد و فرخواندن مردم به انقلابی بر دو اصل استقلال و آزادی.   چرا که صاحبان این سرزمین، ایرانیان هستند
 
اینهم یاداشت پروفسور مهران مصطفوی در این رابطه:
 
حدود سه هفته پیش نوشته بودم : تا بحال توجه کرده اید افرادی که دوست دارند اپوزیسیون رژیم باشند و بحسابی بیایند کلی تلاش میکنند تا بروند توی پارلمان اروپا و انگلیس و دیگر کشورهای غربی. من هم یک خواهش از دول غرب دارم اگر کسی رفت با آنها تماس گرفت این لطف را بکند و به آنها بگوید ایرانیانی هم هستند که تنها درخواستشان اینست که غربی ها به کسی کمک نکنند خصوصا کمک مالی. البته نه فقط به کشورهای غرب بلکه به شیخ نشینهای خلیج فارس و هر کشور دیگری نیز باید این پیام را رساند.
بعد از تاریخ این نوشته یک گروه چهانفری دیگر نیز عازم پارلمان اروپا شدند تا بگویند "ما هستیم". متاسفانه هنوز سیاسیون ما درک نکرده اند که مشروعیت را باید از مردم گرفت با مردم ایران است کهباید مسائلرا در میان گذاشت و راه حلها را پیشنهاد کرد و با مردم دنیا و افکار عمومی غرب است که باید واقعیتهای ایران را در میان گذاشت. اما متاسفانه بجای اینکارها ما شاهد مسابقه بین مجاهدین خلق، رضا پهلوی و برخی از اصلاح طلبان در دلبری از غربی ها شده ایم و هر روز یک گروه در راهروهای این وزارتخانه و یا این پارلمان کشورهای غربی در حال خودنمایی است. بسیار جای تاسف است

۱۳۹۱ دی ۱۷, یکشنبه

راهكارهاي سرنگوني و جايگزيني ـ تحول از استبداد به مردمسالاري

بولوار ارکندیک در شهر بیشکک و بطرف  دانشگاه آمریکایی آسیای مرکزی- قرقیزستان


مقاله اخیر آقای فرید راستگو(1)، من را یاد تحقیق خود که حدود یازده سال پیش انجام داده بودم و آخرین مقاله از هفت مقاله آن، تحت عنوان: "آیا بنی صدر حلقه مفقوده رهبری برای برخاستن موج انقلاب است؟"  در سایت گویا منتشر کرده بودم انداخت.  یادم است در آن زمان هنوز در دانشگاه آمریکایی آسیای مرکزی در قرقیزستان تدریس می کردم، امتحانات انجام شده بود و اوراق امتحانی تصحیح کرده بودم و هنوز یک ماهی برای بازگشت به لندن وقت داشتم. خوب می دانستم که برگشتن به لندن همان و با کوهی از کار و به انجام رساندن تز و مشکلات سر و کله زدن همان.  بنابراین تصمیم گرفتم که از فرصت باقیمانده استفاده کنم و نظری را که مدتها در ذهن پرورش داده بودم بر روی کاغذ بیاورم.  بسیار لذت بخش بود وقتی کار را تمام کردم. 

به لندن که رسیدم سعی در چاپ مقاله کردم.  مدتی نه چندان کمی طول کشید، چرا که در ان زمان، به علت شد بسیار سانسور، بسیاری از سایتها حتی اسم بنی صدر را جز برای دشنام و توهین و تمسخر و بازتولید دروغهای سلطنت طلبانه چون اشعه داشتن موی زن بکار نمی بردند و بهمین علت انتشار تحقیق کار آسانی نبود، ولی بالاخره بعد از مدتی سایت گویا پذیرفت که تحقیق را منتشر کند.

خواندن دوباره مقالات، بار دیگر، بمن یاد اور شد که هنوز مشکل تئوریک و سیاسی جامعه ایرانی حل نشده است و در این پژوهش راجع به مسائلی سخن گفته ام که هنوز جامعه سیاسی خود را درگیر ان می بیند.  بهمین علت فکر کردم که دست به انتشار دوباره آن بزنم با این امید که بیش از هر کس بکار نسل جوان بیاید:
 (1): http://enghelabe-eslami.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA/19434-2012-12-31-10-02-06.html
پيشنهاد: راهكارهاي سرنگوني و جايگزيني ـ تحول از استبداد به مردمسالاري (مقدمه_بخش اول)

مقدمه:
چرا با وجودي كه اكثريت مطلق ايرانيان با نظام استبدادي و فاسد حاكم مخالفند، تا بحال از ايجاد بسيج عمومي كه بيشترين طبقات و قشرهاي اجتماعي را در بر مي‌گيرد ناتوان بوده‌اند؟             
هيچ كشوري در جهان حاضر وجود ندارد كه در طول يك قرن سه انقلاب براي مردمسالاري، در بيانهاي متفاوت كرده باشد و هنوز آزادي سواره و ملت پياده باشد. علل اين عدم توانايي چه مي‌تواند باشد؟ چگونه مي شود اين عدم توانايي را به توانايي برگرداند؟                                            
اين نوشته كوششي است و پيشنهادي در اين راستا. كوششي است كه اميد دارد در زير پتكهاي انتقاد و سندان عقل جمعي بهتر فهميده شود و صيقل يابد. بتواند در شفافيت راهكارهاي عقلي، عشقي و عملي را براي سرنگوني نظام جنايت، خيانت و فساد و نيز جايگزيني نظامي مردمسالار و مستقل رشد گرفته در عقلانيت، عرفان و در فضاي واقعيت اجتماعي مطرح كند.                                              
این پیشنهاد به صورت هفت مقاله دراورده شده است:
- بیشترین قسمت مقالهً اول در رابطه با مفاهیم انقلاب و رفرم نوشته  شده  و اینکه چرا رژیم توانایی پذیرفتن رفرم را ندارد. 
 - مقالهً دوم سعی بر این کرده که نه تنها انقلاب را به عنوان تنها راه حل مطرح کند، بلکه از مفهوم ان ابهام زدایی کند. 
- مقالهً سوم، اهمیت نو سازی فرهنگ، و چگونگی نو سازی فرهنگ، برای انقلاب و رابطه اش با دین را مورد بررسی قرار داده است.     
- مقالهّ چهارم درسهایی را که از انقلاب  پنجاه و هفت برای  بسیج عمومی، میتوان گرفت را مورد بررسی قرار داده است. 
- مقاله پنجم،ادامهً درسهایی از انقلاب، در رابطه باگونهً ارتباط با رهبری میباشد. 
- مقالهً ششم،تحلیلی بر رهبریهای ادعایی و امکانی میباشد. 
- و مقاله اخرپیشنهادیست برای یافت حلقهً مفقوده که می تواند سرنگونی استبداد را محتوم و جایگزینی مردمسالاری را ممکن کند. ً

انقلاب و رفرم 
ابهام زدايي و شفاف كردن فضاي عمل از مهمترين و ظايف روشنفكران مي‌باشد و در حال حاضر ابهام زدايي از تعاريف انقلاب و رفرم از مهمترين ابهام زدايي‌ها مي‌باشد. چرا كه بدفهمي، عمداً يا سهواً، اين دو مقوله يكي از موانع اصلي بسيج سراسري براي مردمسالاري در شرايط بحراني حاضر مي‌باشد. 
غالباً انقلاب و رفرم بعنوان دو مفهوم در مقابل هم فهميده   شده‌اند كه در عين حال مي‌توانند جايگزين يكديگر شوند. انقلاب بعنوان سرنگوني خشن نظام بوسيلة بديلش فهميده شده و رفرم بمعني تغيير غيرخشن از درون نظام. بسيار نادرند متفكراني كه به اين مغلطه پي برده باشند و بدانند و مطرح كنند كه اين دو مقوله اصلاً ارتباطي به يكديگر ندارند و هيچگاه نمي‌توانند جايگزين يكديگر شوند.  
در اين امر اجماع انديشه وجود دارد كه محل عمل رفرم در درون ساختار(سياسي اقتصادي اجتماعي و فرهنگي) مي‌باشد    و هدف رفرم جز اين نمي‌تواند باشد كه موانعي را از سر راه بردارد كه مانع به حداكثر رسيدن بازدهي ساختار شده‌اند. در حاليكه محل عمل انقلاب در بيرون ساختار قرار دارد. هدف انقلاب اين مي‌باشد كه ساختار را سرنگون و ساختار مورد نظر را جايگزين آن كند. 
در اينجا دقت به سه مسأله لازم مي‌آيد:                  
1-زمان عامليست كه رفرم و انقلاب را از يكديگر كاملاً مجزا مي‌كند. به اين معني كه زماني كه امكان رفرم مي‌باشد، امكان انقلاب نيست و بالعكس. بنابراين بحث بر سر اينكه در زماني مشخص، از طريق رفرم مي‌بايد عمل كرد يا انقلاب، بحثي بيهوده مي‌باشد. زماني كه رفرم ممكن است انقلاب ممكن نيست و زماني كه انقلاب ممكن است رفرم ناممكن.                               
2-انقلاب و رفرم دو هدفند كه از روشهاي متفاوت مي‌توان بدان رسيد. اين نظر حاكم در ايران كه رفرم حركت غيرخشن معني شده و انقلاب روش خشن، جز سفسطه‌اي خطرناك نمي‌باشد. رفرم و انقلاب هر دو مي‌توانند هم به روشهاي خشن متوسل شوند و هم غير خشن. مگر نه اينكه ديكتاتورهاي مدرن!! در آمريكاي جنوبي رفرميستهايي بودند كه به خشن‌ترين و بي‌رحمانه‌ترين روشها متوسل شدند و يا انقلابهايي كه با روشهاي غير خشن هدفهاي خود را تعقيب كردند؟ (حداقل در مرحلة اول) انقلاب هند و مهمتر از آن انقلاب اسلامي ايران از اين نمونه‌ها هستند. اصلاً‌ اين بسيار عجيب مي‌باشد كه اين بحث بايد در كشوري انجام شود كه بقول ميشل فوكو، فيلسوف فرانسوي، بزرگترين انقلاب قرن در آن انجام شده. آنهم انقلابي كه پيروزي با روشهاي غيرخشن را به جهان عرضه كرده. اگر نبود انقلاب ايران بعنوان الگو و مدل، مگر امكان داشت كه انقلابهاي غيرخشن اروپاي شرقي با روشهايي شبيه به انقلاب ايران انجام شود؟ مگر نه اينكه انقلاب پديده‌اي جهاني‌ست؟ يك زمان انقلاب به روش چه‌گوارايی بيان و گفتمان حاكم مي‌شود و زماني ديگر انقلاب ايران اين بيان را به مبارزه مي‌طلبد و روش پيروزي گل بر گلوله را به جهان عرضه مي‌كند؟                                               
بنابراين روش و هدف را يكي كردن سفسطه‌اي بيش نيست كه نه تنها روشنفكران درون رژيم آن را به كار بردند، بلكه متاسفانه بيشتر از آنها و موثرتر از آنها بسياري از روشنفكران خارج از نظام به كمك اين روشنفكران شتافته و همان سفسطه را تكرار مكرّر كردند و از عواملي شدند كه نسل جوان را در بي‌حركتي نگاه داشتند.                                     
3- رفرم با اين هدف انجام مي‌شود كه بازدهي ساختار سياسي را به حداكثر برساند. حال اگر اين ساختار سياسي دموكراتيك باشد، رفرم در جهت هر چه بيشتر مردمسالار كردن آن حركت خواهد كرد و اگر ساختار استبدادي باشد، قصد از رفرم اين خواهد بود كه موانع همه‌گير شدن استبداد را از پيش پا بردارد. با اين نگاه مي‌توانيم ببينيم كه چرا حركت رفرميستي خاتمي   از اول محكوم به شكست بود:                                
همانطور كه مي‌دانيم قانون اساسي بيانگر نوع ساختار و ماهيت هر نظام مي‌باشد. بدين معني كه قانون اساسي حكم آينه‌اي را دارد كه مردم ماهيت نظام را در آن مي‌بينند. در زمان انقلاب پيش‌نويس قانون اساسي در چند مرحله با كمك را به مستبدی قانونی تبدیل می کرد آقايان حبيبي، بني‌صدر و تني ديگر از روشنفكران تهيه شد. امّا در اين قانون نه تنها اسم و رسمي از ولايت فقيه نبود، حتي رأي شوراي فقهاي حاكم بر قانون در برابر رأي اكثريت مطلق مجلس از اعتبار مي‌افتاد. به عبارت ديگر اين شورا قدرت وتو كردن را نداشت و در آن حقوق انساني و دموكراتيك شهروندان ضمانت قانوني يافته بود. آقاي خميني دوبار در راديو تلويزيون حمايت خود را از اين قانون اعلام كرد و خواستار آن شد كه به راي عمومي گذاشته شود. ولي قرار شد مطابق وعده‌اي كه آقاي خميني در پاريس داده بود در مجلس موسسان تغييرات جزئي در آن داده و به رأي عمومي گذاشته شود. ولي مجلس موسسان، مجلس خبرگان شد، پيش‌نويس قانون اساسي بکناری انداخته شدودر اين ميان آقاي آيت كه روابط نزديكش با بقائي و دولت انگليس شناخته بود، ناگهان كاتوليكتر از پاپ شد و اصل ولايت  فقيه با اختیاراتی که ولی فقیه را به مستبدی قانونی تبدیل می کرد را به مجلس عرضه كرد. نبود كوششهاي بي‌امان بني‌صدر و تني چند (متاسفانه در اين ميان آقاي طالقاني فوت كرد و ضربه‌اي شديد بر اين گروه كوچك  در مجلس وارد شد) ولايت فقيه به همانگونه تصويب شده بود. 
كوشش بني‌صدر ولايت فقيه را از اختيارات اجرائي تهي كرد و آن را در حد نظارت و تاييد كردن مقامات پايين آورد. در نتيجه قانون اساسي التقاطي و پرتناقض از آب درآمد. اگرچه بني‌صدر با كودتاي خزندة حزب جمهوري و همدستانش و با حمایت فعال خمینی از رياست جمهوري بركنار شد، ولي آقاي خميني استبدادش را نمي‌توانست از طريق قانون اساسي به اجرا درآورد و مجبور شد بيش از دويست بار قانون را زير پا بگذارد. ولي اين كار براي هميشه نمي‌توانست ادامه پيدا كند. بنابراين رفرم در قانون اساسي لازم بود و بهمين علت بود كه آقاي خميني در آخر عمر دم از ولايت مطلقة فقيه زد كه توحيد را هم مي‌توانست تعطيل كند و اين را قانونيت بخشيد.                                                
در اينجا مي‌بينيم كه رفرم انجام شده و مانع قانوني استبداد فراگير بركنار شده. ولي با مرگ آقاي خميني و ترتيب افتضاح آلودي كه آقاي خامنه‌اي با جعل نامه رهبر شد. ايشان آن قدرت را نداشت كه اين اختيارات را از قوه به فعل درآورد.                                              
حال هر حركت رفرميستي جز اين نمي‌توانست باشد كه امكانات عملي اجراي اين اختيارات را از قوه به فعل دربياورد. بعضي از اطرافيان آقاي خاتمي متوجة اين مسأله شده بودند و مي‌دانستند كه وقتي آقاي خاتمي سخن از حاكميت قانون مي‌زند هيچ كاري جز آب ريختن به آسياب جناح خامنه‌اي نمي‌كند. براي همين بود كه حرف از تغييرات در قانون اساسي زدند كه آقاي خاتمي در دم توي دهانشان زد و حرف از تغيير قانون اساسي زدن را خيانت خواند.  نتيجه اينكه بعد از 6-5 سال حركت به اصطلاح اصلاح‌طلبانه اين اختيارات عملي آقاي خامنه‌اي است كه به نحوي شگفت‌انگيز افزايش يافته و با يك حكم حكومتي توي دهن مجلس (ملت) مي‌زند. و هم به همين علل بود كه از آغاز واضح و مشخص بود كه ساختار نظام، مردم سالار شدن را نمي‌تواند بپذيرد و آقاي خامنه‌اي هيچگاه به سلطنت كردن و نه حكومت كردن رضايت نخواهد داد.  
(آگاهي بر اين نظرها بود كه 5 سال پيش در مقاله‌اي عنوان كردم كه اگر واقعاً آقاي خاتمي به عقايدش در مورد مردمسالاري اعتقاد دارد، هيچ چاره‌اي نخواهد داشت كه همراه موج شود و اين نظام را از ريشه براندازد. نظرم بر اين بود كه نظام حاكم بخاطر عملكردش بعد از انقلاب به هيچ وجه نمي‌تواند تاب استقرار مردمسالاري را بياورد. زيرا كه يكي از مهمترين صفات دموكراسي پاسخگويي رژيم به مردم است. حال آنكه ملايان حاكم چگونه مي‌توانند پاسخگو باشند به نقش اساسي‌شان در سركوب آزاديهاي بعد از انقلاب؟ در ادامة جنگ پيروزي كه كمتر از نه ماه بعد از آغاز شدنش مي‌رفت كه به نفع ايران پايان بگيرد ولي ضديت با منتخب مردم و حرص قدرت باعث شد كه هشت سال ادامه دهند و نسلي را در ميادین مين از بين ببرند، بسيجيهايشان را يكبار مصرف بخوانند و بعد با خفت در شكست تسليم شوند؟ كجا مي‌توانند پاسخگوي مردمي باشند كه هزاران هزار از فرزندانشان در محاكمه‌هاي چند دقيقه‌اي در شكنجه‌گاهها اعدام شدند؟ كجا مي‌توانند پاسخگوي اعدام بيش از سه هزار زنداني سياسي در سه شب و با سه سئوال شوند؟ كجا مي‌توانند پاسخگوي آن باشند كه چرا فرصت عظيمي را كه براي رشد و توسعه بعد از انقلاب فراهم آمده بود و هنري كيسينجر از آن مي‌ترساند كه آمريكا تحمل دو ژاپن در آسيا را ندارد، از ملت گرفتند و ايران را غمكده، ماتم كده و فسادكده كردند؟ كجا...؟ 
اگر مطرح كردن اين سئوالها عبور از خط قرمز مردمسالاري بود، پس ملت از آزادي جز آزاديهاي صوري چه آزادي ديگري مي‌توانست داشته باشد و مگر نظام جنايت در مطرح شدن اين سئوالها مي‌توانست دوام بياورد؟                                                   
علتي كه اين نظر را مطرح كردم اين بود كه اين نظر را پذيرفته بودم كه هيچ ساختاري شرايطي را فراهم نمي‌كند كه به فروپاشي‌اش منجر شود. هيچ قدرتي حتي تا لحظة نابودي خود را توانايي منحل كردنش نيست). 
بهمين علت بود كه اين نظر را مطرح كردم كه اگر آقاي خاتمي رهبري سرنگوني رژيم را در دست نگيرد خود از موانع استقرار مردمسالاري در ايران خواهد بود. مانعي كه حركت مردمسالاري مجبور خواهد بود از پيش پاي بردارد.

http://news.gooya.com/2003/09/09/1009-p-06.php