۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه

سخنی کوتاه: نقش بختیار در بر پایی استبداد دینی در بعد از انقلاب


همکاران و هوادران و حتی غیر هواداران اقای بختیار هشدار اقای بختیار در مورد خطر استبداد دینی را از مثبت ترین نکات در کارنامه ایشان می دانند.  در این رابطه بحثی در زیر یکی از مقالاتی که یکی از همکاران آقای بختیار تحت عنوان:" بختیار و نامه هایش به خمینی"(1) منتشر شد هموطنی در این رابطه از من سوال کرد.  که در اینجا پرسش و پاسخ را همراه می کنم:

آقا/خانم زندانیان فرمودند:"جناب دلخواسته نکته ای که از طرف تمامی منتقدین بختیار (منجمله شما) نادیده گرفته میشود این حقیقت تلخ است که تقریبا ١٠٠% هشدارها و پیشبینی های وی در مورد فاجعه بار بودن حضور آخوندها در سیاست صحیح از آب در آمد.
آیا فکر نمی کنید حداقل در این مورد برخورد ایشان صحیح بود و برخورد آقای بنی صدر (و پیروانش) اشتباه؟"

دو نکته در این رابطه:

1. این سخن را همکاران و طرفداران اقای بختیار مکرر تکرار می کنند گونه ای که ایشان تنها فردی بوده اند که خطر استبداد دینی را می دیده اند و اینگونه بدون اطلاع رهبران جبهه ملی نخست وزیر استبداد در حال سقوط را توجیه کنند و بعه به مردم سرکوفت بزنند که چرا به هشدار توجه نکردند.  البته که اینگونه نیست.  برای مثال در فرانسه در زمانی که خمینی وارد پاریس شده بود، بنی صدر 23 مسئله را تدوین کرده بود که در آن چه باید کردها و چه نباید کردها ذکر شده بود.  دو مورد از آن ربط پیدا می کرد به خطر استبداد دینی.  آیت الله طالقانی و آیت الله زنجانی نیز از جمله کسانی بودند که این خطر را از قبل می دیدند.  بیشتر، اقای زنجانی شخصیت اقای خمینی را هم خوب می شناخت و در همان زمانهایی که آقای بختیار به اقای خمینی نامه می نوشت و او را رهبر خود و از او راهنمایی و کمک می خواست، آقای زنجانی در توصیف شخصیت آقای خمینی می گفت که اگر این ادم را کدخدای دهی تنها با 7 خانه بکنند، او این ده را بهم خواهم ریخت.

2. تنها با داشتن باور استبدادی و نیز شخصیت استبدادی نمی شود استبداد را بر پا کرد.  برای استقرار/باز سازی هر استبدادی اهرم ها و شرایط لازم است:

الف:اهرمها  و پایه هایی که استبداد بعد از انقلاب را باز سازی کرد بیشتر در دولت آقای بازرگان بود  (خصوصا نقش آقای یزدی در این رابطه بسیار مهم است.)  که ساخته شد.  مانند سپاه پاسداران، دادگاه انقلاب، جهاد سازندگی،....

ب: شرایط را بیشتر دو محور ایجاد کردند:

- سازمانها و شخصیتهای استالینیست که خود را لنین های ایران می دانستند و در پی انقلاب اکتبر با شروع جنگ داخلی در کردستان و گنبدو خوزستان، عنصر خشونت را به انقلابی که بیشتر از طریق روشهای غیر خشن پیروز شده بود تحمیل کردند و اینگونه برای اعمال خشونت سپاه و کمیته ها بر علیه نیروهایی که در انقلاب شرکت کرده بودند، "مشروعیت" ایجاد کردند.

- مهمتر  از آن، نقش اقای بختیار در کودتای نوژه( که کودتایی محکوم به شکست بود و تنها هدف ان این بود تا آخرین خط دفاعی بر علیه حمله ارتش صدام را که نیروی هوایی بود از پیش پا بردارد.) و بر انگیختن صدام حسین برای حمله به ایران می بود.  ایشان چنان در فریب صدام موفق شده بود که او باور کرده بود که جنگ در عرض 4 روز جنگ به پایان می رسد.  هزار خبرنگار هم دعوت کرده بود تا در اهواز خطبه پیروزی خود را بخواند، آقای بختیار کابینه خود را هم به بغداد برده بود تا سوار بر تانکهای عراقی در اهواز بر پشت بدن سربازان ایرانی، دولت خود را تشکیل دهد.  علت اصلی تنفر باور نکردنی اقای بختیار از بنی صدری که قبلا او را دوست مبارز خود می دانست و گفته بود که در پاریس تنها یک ادم حسابی وجود دارد و ان بنی صدر است، این بود که می دانست که تحت فرماندهی او بود که ارتش از هم پاشیده مانع پیروزی صدام شد.  به همین علت بود که می گفت بنی صدر از خمینی خطرناکتر است.  آقای بختیار اغاز گر جنگی شدند که از طریق ان روحانیت در پی قدرت توانست پایه های استبداد خود را پی بریزد.

سخت است تصور باز سازی استبداد در بعد از انقلاب و استقرار استبداد دینی بدون نقش کلیدی آقای بختیار در ایجاد شرایط ایجاد چنین استبدادی.  همکاران اقای بختیار که پی در پی هشدار آقای بختیار در ظهور استبداد دینی را مکرر تکرار می کنند خوب است به نقش محوری اقای بختیار در استقرار چنین استبدادی نیز اشاره کنند. 

(1):
http://iranian.com/posts/view/post/28823/jumpto/idcomment-46185

۱۳۹۲ اسفند ۸, پنجشنبه

تحلیلی کوتاه از اوضاع اوکراین و اینکه چگونه طرح بختیاری کردن جنبش را میدانی ها شکست دادند



رابرت پاری، سرنگونی یانکویچ را کودتای دموکراتیک خوانده بود و کار محافظه کاران جدید.  مشکلی که تحلیل ایشان داشت این بود که در آن مردم هیچ نقشی نداشتند و اگر هم بودند تقلیل داده شده بودند به فاشیستهای نژاد پرست.  در هر حال برای من سوال بود که چگونه درست چند ساعت بعد از امضای موافقتنامه بین رئیس جمهور و مخالفان و اتحادیه اروپا ( و موافقت بدون امضای روسیه.) یکدفعه  اوضاع در هم ریخت و پلیس و گارد کاخ ریاست جمهوری آب شدند و به زمین رفتند.  کوشش در یافتن اطلاعات بیشتر و دقیقتر کردم و از دوستان اوکراینی و یا غیر اوکراینی که اطلاعات درون جامعه ای از اوکراین دارند سوال کردم که تحلیل آنها چیست و نظرشان.  مجموعه این تحلیلها و نظرات و در کنار قرار دادن نظریه توطئه من را فعلا به این نتیجه رسانده است که:
1.       اتحادیه اروپا و روسیه قصد اجرای طرح نوع بختیار در اوکراین را داشته اند، به این معنی که در زمانی که رژیم در حال سقوط بوده است تصمیم گرفته اند که برای جلوگیری از تبعات چنین سقوطی، رفرم را در رژیم انجام دهند.  ولی مردم میدان که بگونه ای ستایش بر انگیز سه ماه بطور دائم در هوای زیر صفر ایستاده بودند، مانند مردم ایران در زمان انقلاب، متوجه این برنامه شده اند( در آن زمان وقتی بختیار نخست وزیر شد یکی از شعارها این بود:"ما میگیم شاه نمی خوایم، نخست وزیر عوض میشه/ ما میگیم خر نمی خایم، پالون خر عوض میشه.) و بر تصمیم خود که سرنگونی یانکویچ، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد، ایستاده و وارد عمل شده اند و نیروهای امنیتی که عقب نشینی روز قبل رئیس جمهور را دیده بودند انگیزه سرکوب را از دست داده و خود را عقب کشیده اند.  البته این از حقوق مردم می باشد که وقتی دیدند رئیس جمهور منتخبی قصد دیکتاتور شدن دارد او را عوض کنند.
2.       وضعیت حاضر نه برای اتحادیه اروپا خوب است و نه برای روسیه.  چرا که اتحادیه اروپا می بیند که کشوری با خطر جنگ داخلی روی دستش قرار گرفته که برای فرو نریختن اقتصادش به بیش از 30 میلیارد دلار نیاز دارد و البته وضعیت مالی خراب اتحادیه اروپا و نیز آمریکا ( البته آلمان کمی در این رابطه استثنا است و اگر پولی بیاید از المان خواهد بود.) اینکار را بسیار مشکل می کند( البته مستبدان عربستان و قطر که چنین پولی را دارند ممکن است به فکر بیافتند ولی اول باید دید که نفعشان چه خواهد بود).  در این رابطه روسیه خوشحال هم هست چرا که دیگر لازم نیست 12 میلیارد دلار را برای حمایت از دولتی که نه تابع او بلکه بین اروپا و روسیه بازی می کرد را پرداخت کند.   البته غرولند خواهد کرد و احتمالا تهدید، ولی فعلا زیاد ضرر نکرده است
3. روش عمل حزب یانکویچ بعد از سرنگونی او ما را یاد مجلس دست نشانده رضا شاه بعد از سرنگونی او می اندازد و اینکه چگونه بسرعت نمایندگان دست بوس (در هر دو مورد) جبهه عوض کرده و کاتولیک تر از پاپ خواستار دستگیری و محاکمه ارباب قبلی شدند.  این نوع شباهت در عمل در رابطه با نمایندگان دست نشانده بما می گوید که در فردای جنبش برای سرنگونی، همین نمایندگان ذوب شده در رهبری ولی مطلقه فقیه از اول کسانی خواهند بود که خواستار دستگیری و محاکمه آقای خامنه ای بشوند.  
4.       جنبش مردم اوکراین و اشتباه جنبش سبز را مرتکب نشدن سبب شده است که فضا باز شود و امکان تغییرات اساسی ایجاد شود، ولی باز بودن فضا به این معنی نیز می باشد که اگر خود التر ناتیو مردم سالار نداشته باشند تا فضای خالی را پر کنند، نوع دیگری از بلای مصر بر سرشان خواهد امد.  در حال حاضر زیاد حضور این آلتر ناتیو حس نمی شود و البته این می تواند بسیار خطر زا باشد.  ولی در حال حاضر و تا این زمان، جامعه مدنی اوکراین مانع شده است تا افراطی ها قلب فضای سیاسی را به کنترل خود در بیاورند.
5.       ظاهر نشدن آلتر ناتیو مردم سالار و ترکیب جمعیتی و هویت جدید و مورد مناقشه و هنوز تعریف نشده ( چه  برسد به درونی شدن آن.) سبب شده است که علائم هشداری که قبلا در باره احتمای سوریه ای شدن اوکراین داده بودم  خود را در کریمه  نشان دهد و اگر درست و زود عمل نشود احتمال تجزیه خون آلود کشور اصلا کم نیست.
6.       در هر حال، اوکراین خود را وارد تجربه ای جدید کرده است.  اگر گفتمان استقلال و ازادی، گفتمان غالب در میان مردم و گروه های سیاسی بود براحتی می شد اینده ای بسیار دموکراتیک و رشد یاب برای اوکراین پیش بینی کرد ولی و اگر چه علائمی از آن را می بینیم ولی تا آنجایی که از دور قادر به دیدن هستیم، گفتمان غالب در میان گروه های سیاسی و مردم نیست( در اینجاست که به اهمیت فوق العاده حضور پر رنگ و تاریخی این گفتمان در ایران می شود پی برد.)  امیدوارم در جریان ادامه مبارزه و از طریق بکار گیری عقل نقاد و اینگونه اشتباه را به تجربه تبدیل کردن و یافتن گفتمان استقلال و ازادی که از طریق آن جمهوری شهروندان مستقر می شود، اوکراین راه خود را به طرف ازادی بگشاید.  در غیر اینصورت هرم و اولیگارشی قدرت خود را بسرعت باز سازی خواهد کرد و اینگونه اوضاع می تواند بدتر هم بشود.  به بیان دیگر، آینده در گرو عارف شدن و یا نشدن جامعه مدنی اوکراین به دو اصل راهنمای استقلال و آزادی می باشد.

۱۳۹۲ اسفند ۵, دوشنبه

گفتگویی دیگر با اصلاح طلبی با فرهنگ، مطلع و باهوش


در پی انتقاد اینجانب در رابطه با گفتمان اصلاح طلبی و اصلاح طلبان یکی از هموطنان عزیز اصلاح  طلب نظرات اینجانب را به چالش کشید.  از آنجا که نقد و انتقادهای مطروحه در سطح جامعه مطرح است مناسب دیدم که گفتگو را در بلاگ قرار دهم.  ترتیب کار این است که اول، نقد آخر ایشان را می آورم و بعد پاسخ اینجانب و بعد داستان را از جایی شروع می کنم که آغاز شد.  البته از آوردن نام هموطن عزیز اصلاح طلب اغاز می کنم ولی اگر ایشان بعد از انتشار بلاگ مانعی برای مطرح شدن نام خود ندیدند، اسم ایشان را اضافه خواهم کرد.

هموطن اصلاح طلب فرمودند:
"
آقای دلخواسته سرور ارجمندم...
همانطور که پیشتر نیز عرض کردم، شروع و ادامه چنین دست مباحثی_ به طریقه بریده بریده بالا_ و استدلالیات پراکنده و غیر متمرکز در هر بخش از پاسخ دهیِ حضرت عالی _باعث خلط انسجامِ موضوعی و نیز عدم التزام به روش شناسی (متدولوژی)_که شاکله هر گفتگوی هدفمندی می باشد شده است_ .
فی المثل هنگامی که حقیر|گزاره عامِ| حضرت عالی را که: |جملگی| اصلاح طلبان به طمع قدرت اند و فراتر! برای نیلِ به این مقصود دست به هر خباثت و حقارتی می زنند را به چالش می کشم، شما به جای شکافتن و تکمیل شاخه گشوده شده توسط خودتان، مع الاسف _نامقید به اصول بحث_ پاسخِ بنده را بی پاسخ و با پرسشی "جدید" به زیرکی ناشنیده می گیرید و با همه وجود، باز وقتی بنده واردِ وادیِ جدیدِ (!) مطرح شده شما و پاسخ به موضوع(اتهام!) دیگر حضرت عالی نسبت به طیف مذکور می شوم (در کامنت دوم تان: جملگی نخبگان اصلاح طلب در برابر ولی مطلقه سکوت در پیش گرفته و نسبت به بازگرداندن حاکمیت ملی بی تفاوت بوده اند) و با ارائه |مثال نقض| صحتِ ادعای حضرت عالی را مشخصاً مخدوش اعلام می کنم، باز این شمایید که_گویی نه گویی!_ به شاخه جدیدی پرواز می کنید و موضوع سومی را که _اینبار گذشته و پیشینه حضرات! می باشد_ را پیش می کشید...(انگار نه انگار که دو اتهام سترگ را وارد و مطرح کرده اید که حال باید "در ادامه" پاسخگواش باشید: 1- قدرت طلب بودن |جملگی| اصلاح طلبان، 2- عدم وجود |حتی یک اصلاح طلب| معترض به رهبری و طالب استرداد حاکمیت عمومی) ...
طبقِ روال تان، به تجدید، نام ها و موضوعات ناتمامِ بسیاری را در کامنت آخِر _گسسته وار _آوردید که بنده همانطور که پیشتر عرض کردم به این رویه ی غیرمتدیک بسیار جای اشکال وارد می بینم و چندان علاقه ای به ورود به آن را در خود نمی بینم، فی المثل از آقای میرحسین موسوی گلایه می کنید که چرا چون منتظریِ عزیز، از فرصت حبس خانگی استفاده بهینه نمی کند(!) و دست به ترقیمِ خاطرات خویش و انحرافاتِ انقلاب و نظام نمی زند...؟!
مگر آقای دلخواسته نازنین، حضرت عالی گویی بلورین در محبسِ ""تحت نظر"" و قرنطینه حضراتِ محبوس کار گذاشته اید که چنان مطمئن و شاکی وار از آینده ی نامده به قضای اطمینان می نشینید.....؟!
مگر اصلا از بایکوتِ سنگینِ این عزیزان ما را خبری و پیامی حتی درز می کند که چنین با یقین و ضرس قاطع به "فرصت ناشناسیِ حبس" محکومشان می کنید....؟!

گرامی.....دست آخر خودم و شما را به |تقوی قلم| بیشتر فرا می خوانم و نیز به |تولیدِ محتوا| و ایجادِ فضای حقیقیِ "علمی و اخلاقی" شایسته ی مباحثه، به جای درغلتیدن به وادی های بریده و نامنسجم احساسیِ سیاسی و یا ایدئولوژیک.
احترام دارتان."

پاسخ آخر اینجانب:




با سلامی گرم
صحبتها و نقدهای متین شما سبب شد تا وقت برای پاسخی فراخور نقد شما بگذارم و از آنجا که هم موضوع اهمیت دارد و هم پاسخ کمی طولانی، تصمیم گرفتم که همه را در بلاگ خود ( البته بدون نام بردن از شما، مگر اینکه خود اجازه دهید.) منتشر کنم:
از بحثهای معدودی شده است که بخوبی پیش می رود.
حق با شماست و من بحث را سیستماتیک پیش نبردم.  انتقادی را بمن وارد کردید که من همیشه از بسیاری از دیگران می کنم J ولی علت نه آن است که شما پنداشتید بلکه  کمبود و یا بهتر بگویم قحطی وقتی می باشد که گرفتارش هستم و این کمبود گاهی وقتها سبب می شود که مطالب و نظرات را بدون نظم دادن به بیرون بریزم.  حال سعی می کنم در وقتی که برایم پیش آمده است بروش اصلی خودم که گفتگویی نظام مند است را پیش ببرم:

فرمودید:
"همانطور که پیشتر نیز عرض کردم، شروع و ادامه چنین دست مباحثی_ به طریقه بریده بریده بالا_ و استدلالیات پراکنده و غیر متمرکز در هر بخش از پاسخ دهیِ حضرت عالی _باعث خلط انسجامِ موضوعی و نیز عدم التزام به روش شناسی (متدولوژی)_که شاکله هر گفتگوی هدفمندی می باشد شده است_ ."
علت این انتقاد درست شما را در بالا دادم.
فرمودید:

"فی المثل هنگامی که حقیر|گزاره عامِ| حضرت عالی را که: |جملگی| اصلاح طلبان به طمع قدرت اند و فراتر! برای نیلِ به این مقصود دست به هر خباثت و حقارتی می زنند را به چالش می کشم، شما به جای شکافتن و تکمیل شاخه گشوده شده توسط خودتان، مع الاسف _نامقید به اصول بحث_ پاسخِ بنده را بی پاسخ و با پرسشی "جدید" به زیرکی ناشنیده می گیرید."
در درجه اول برای اینکه بحث شخصی نشود و از آنجا روابط عاطفی با اشخاص وجود دارد و این عواطف در قضاوت تاثیری مستقیمی دارد، نقد کوتاه گفتمان اصلاح طلبی در رابطه با قدرت را انجام و بعد به سوال شما می رسم:
محل عمل گفتمان اصلاح طلبی در کجا قرار دارد؟ در داخل رژیم؟ در خارج از رژیم؟ در میان مردم؟ پاسخ را خود می دانید که محل عمل اصلاح طلبی در درون رژیم، یعنی در درون قدرت است.  به این علت در درون قدرت است که خود از طریق اصالت دادن به قدرت، گفتمان قدرت شده است.  از آنجا که گفتمان قدرت است، رابطه ای که بین <حق> و <مصلحت> بر قرار می کند، قربانی کردن حقیقت در پای مصلحت ساخته شده قدرت می شود.  چرا که در درون گفتمان قدرت، مصلحت غیر از حقیقت است و از طریق خود را جایگزین حقیقت کردن، نقض حقیقت را می کند.  حقیقت در این رابطه چیست؟ ایا جز کرامت وحقوق ذاتی مردم یا به بیان دیگر حقوق شهروندی مردم است؟ آیا در درون گفتمان اصلاح طلبی که محل عملش در داخل خیمه رژیم که تیرک آن را ولایت مطلقه فقیه که شکل گرفته بر نقض حقوق انسانی و ذاتی ایرانیان است، محلی برای این حقوق می تواند وجود داشته باشد؟ نه، چرا که بود کردن حقوق مردم تنها از طریق نبود کردن ولایت مطلقه فقیه ممکن است و این در حالیست که هیچ رهبریت اصلاح طلبی ادعای داشتن چنین هدفی را نکرده است.  چرا که اگر هدف گفتمان اصلاح طلبی، حقوقمند شدن و شهروند شدن( شهروند به معنی حقوقی و سیاسی آن نه شعاری  تهی از معنی که کسانی مانند اقای احمدی نژاد و اقای روحانی سر می دهند.) ایرانیان بود، شعار اصلی مردم می باید شعار <حق من کو؟> می بود و نه <رای من کو> رای من کو یعنی چه؟ یعنی اینکه چرا اقای موسوی رئیس جمهور نشده است؟ یعنی اینکه اگر تقلبی نشده بود و ایشان رئیس جمهور شده بود، ایشان مامور اجرای قانون اساسی ولایت مطلقه فقیه که بر نفی حقوق انسانی  شده است می شدند( حتما می دانید که اولین بار حکم حکومتی اقای خامنه ای بدست اقای کروبی اجرا شد.  اقای موسوی هم بود کاری جز این نمی توانست بکند چرا که مسئول اجرای قانونی اساسی ولایت مطلقه فقیه می بود و قسم خورده بود.) چرا وقتی عده ای از مردم از این شعار عبور کردند و مانع اصلی برای حقومند و شهروند شدن مردم که ولایت مطلقه فقیه می باشد را هدف گرفتند، همین آقایان و لشکر نخبگان اصلاح طلب بر سرشان ریختند و آنها را متهم به زیاده خواهی کردند و اینگونه جنبش را به شکست کشاندند؟ چرا؟ آیا علت جز این بود که آنها از انجا که از طریق قدرت عمل می کردند، هدفی جز رسیدن به قدرت در سر نمی توانستند داشته باشند؟

حال قدری به اشخاص باز بگردیم.  می دانم صحبت از شخص کردن و از انجا که رابطه های عاطفی وجود دارد، انسان را به دفاع بر می انگیزد، ولی از آنجا که براین باورم که حقیقتی را که به آن باور داریم لازم است گفته شود، حتی اگر دوستان و هموطنان را رنجه خاطر کند چرا که فردا نگویند چرا قبلا نگفیتد و از آنجا که سوال کردید بگویم:
اول اینکه نشان داده شد که گفتمان اصلاح طلبی گفتمان قدرت است و زور و البته هر فردی که در درون این قدرت عمل می کند نمی تواند قدرت را مد نظر نداشته باشد.   می گویید قدرت در سر ندارند.  اگر قدرت نیست، پس به چه علت وارد مبارزه سیاسی و آنهم نه از خارج ان و نه از طریق حاکمیت و ولایت را از آن مردم دانستن، بلکه از درون قدرت وارد مبارزه سیاسی شده اند؟
می گویید قصد اصلاح دارند.  ولی وقتی از آنها( منظورم فقط اقایان موسوی و کروبی و خانم زهر رهنورد نیست، تمامیت اصلاح طلبان را می گویم.) سوال می کنیم که اصلاح را در این نظام تعریف کنید، هیچ گونه تعریفی ندارند و همیشه تمامی سخنانشان در این رابطه در هاله ای از ابهام پیچیده است.  یک زمان مصدق می گوید قصد اصلاح نظام را دارد و تعریف شفافی نیز از اصلاح دارد( چرا که زبان آزادی زبانی شفاف است.): "شاه باید سلطنت کند و نه حکومت." تا زمانی که نخست وزیر است در این راستا عمل می کند و بعد از کودتا تیز بر همین راستا می ماند.  دوباره سوال می کنم تعریف اصلاح طلبان از اصلاح طلبی چیست؟ دو تعریف مبهم را آقایان موسوی و کروبی اظهار کردند( زبان قدرت زبان ابهام است.):  اولی اصلاح را اجرای بدون تنازل قانون اساسی داند و دومی بازگشت بدوران طلایی امام.  اجرای بدون تنازل قانون اساسی که هیچ نمی باشد جز فاجعه، چرا که در قانونی که اصل راهنما و ستون فقرات ان ولایت مطلقه فقیه است، تنها به این معنی می باشد که ظرفیتهای به اجرا نیامده اختیارات ولایت فقیه به اجرا در آید که می شود فرعونیت محض.  بازگشت بدوران طلایی امامی که خود علنا گفت که به هیچ وعده اش وفادار نیست و حرفی را که امروز زده فردا می تواند تغییر دهد هم بازگشت به ماکیاولیسم خالص است.  خب شما بگویید آیا هدف از فعالیت سیاسی این اقایان تحمیل فرعونیت خالص و ماکیاولیسم خالص به کشور است.  مطابق تعریف خودشان، حداقل، از منظر تئوریک جز این نمی تواند باشد. ولی من فکر نمی کنم که واقعا هدف آقایان استقرار این اهداف باشد.   پس هدف چیست؟ علت مخالفتشان چه بود؟ آیا جز اینکه انتخابات تقلبی را باز نتافتند و همین؟  اقای موسوی که اصلا خود را اصلاح طلب نمی دانست و از خود تعریف اصلاح طلب اصولگرا را داشتند.  آن اصول چه بود که به آن تعهد داشتند؟ ایا آن اصول در داخل قانون اساسی بود یا خارج از آن؟ اگر داخل بود که  نتیجه جز آن که شرح دادم نمی توانست باشد و اگر خارج از قانون اساسی بود پس حق نداشتند که نامزد ریاست جمهوری شوند چرا که اصلی ترین وظیفه رئیس جمهور اجرای قانون اساسی و نظارت بر کار سه قوه می باشد.  در هر حال نپذیرفتن کودتای انتخاباتی کاریست سخت قابل ستایش ولی از درون ان اصلاح طلبی به معنی حاکمیت را به مردم بر گرداندن در نمی آید( اصلا این اشتباه است که رهبران اپوزسیون  نامیده شوند چرا که هیچ مخالفتی با رژیم جز تقلب در انتخابات ندارند.  دارند؟) آنچه از آن در می اید، به قدرت رسیدن است.  جز این است؟  البته من شخصا فکر نکنم که آقای موسوی با هدف بقدرت رسیدن نامزد شد و مانند اقای خاتمی تشنه قدرت بود( آقای خاتمی چنان نشئه مقام ریاست جمهوری بود که حتی در زمانی که نقش خود را تدارکاتچی تعریف کرد با این  وجود خفت بازی نقش تدارکاتچی بودن را پذیرفت ولی استعفا نداد. البته از ایشان انتظار نمی رفت مانند بنی صدر که بقول اقای برقعی:" "...آقای بنی صدر هم ویژگی اش این بود، واقعا حقیقت را باید گفت، که ما در تاریخمان بی سابقه ست که یک انسانی تمام قدرتها رو در دست داشته باشد ولی بر سر اصول بایستد در حالیکه اقای خمینی تا روز آخر سعی می کرد ایشون رو نگه داره." عمل کند، که شجاعت و درایت و صداقتش را نداشت، ولی استعفا دادن فقط کمی به عهد خود با مردم وفادار ماندن و بسیار کمتر شجاعت نیاز داشت.) ولی از آنجا که در درون ساختار قدرت عمل عمل می کرد البته قدرت خواسته های خود را به ایشان تحمیل می کرد و می کند.  نمی شود درون آب بود و خیس نشد.  برای مثال ایشان هیچوقت نگفتند که این بودجه عظیم تبلیغاتی نامزدی اشان از کجا امد.  خود که از نظر مالی انسانی سالم بودند و چنین پولی را نداشتند.  چرا مردم حق نداشتند و ندارند که بدانند این بودجه از کجا آمد؟ چرا ایشان در این رابطه زبان باز نکردند؟ ایا این عدم اطلاع رسانی ناشی از تسلیم شدن به اوامر قدرت نیست؟  البته همه انگشتها بطرف آقای رفسنجانی، معمار اصلی استبداد و پدر خوانده مافیاها می رود و با توجه به روابط نزدیک اقای موسوی با اقای رفسنجانی، این احتمال که از پول حرام اقای رفسنجانی هزینه انتخابات پرداخت شده است کم نیست.

این را هم لازم است اضافه کنم که از آنجا که انسانها نتیجه گذشته خود هستند و اینده در گذشته است که ساخته می شود، این را اصلا صحیحی نمی دانم که زندگی سیاسی این آقایان را فقط به نه گفتن به کودتای انتخاباتی خاصه کنیم.  زندگی سیاسی اینها بسیار طولانی از از این تاریخ است و از جمله در زمانی که باز سازی استبداد در سالهای شصت از طریق کشتارها و شکنجه ای گسترده انجام شد، اقای موسوی نخست وزیر چنین رژیم خونریزی بود( ایشان حتی در زمان نامزدی خود از کشتار زندانیان در سال 67 دفاع کرد و به توجیه ان پرداخت.) و از اول کسانی بودند که دستور به پایین کشاندن عکسهای ایت الله منتظری را دادند. اقای کروبی که در این دوران رئیس بنیاد شهید و نماینده و نایب رئیس مجلسهای قلابی و دیگر مقامها و مطابق خاطرات مک فارلین، رابط رژیم با دیوید کیمچی، افسر ارشد موساد اسرائیل بوده اند.  البته انسانها حق تغییر و توانایی بالقوه تغییر را دارند ولی این تغییر زمانی واقعی می باشد که در صداقت و شجاعت کامل، کارنامه خود را به نقد بکشند.  کسی که بدنبال دوران طلایی امام می باشد و یا اجرای بدون تنازل قانون اساسی، نشانی از این تغییر بدست نمی دهد.

فرمودید:
" و با همه وجود، باز وقتی بنده واردِ وادیِ جدیدِ (!) مطرح شده شما و پاسخ به موضوع(اتهام!) دیگر حضرت عالی نسبت به طیف مذکور می شوم (در کامنت دوم تان: جملگی نخبگان اصلاح طلب در برابر ولی مطلقه سکوت در پیش گرفته و نسبت به بازگرداندن حاکمیت ملی بی تفاوت بوده اند) و با ارائه |مثال نقض| صحتِ ادعای حضرت عالی را مشخصاً مخدوش اعلام می کنم، باز این شمایید که_گویی نه گویی!_ به شاخه جدیدی پرواز می کنید و موضوع سومی را که _اینبار گذشته و پیشینه حضرات! می باشد_ را پیش می کشید...(انگار نه انگار که دو اتهام سترگ را وارد و مطرح کرده اید که حال باید "در ادامه" پاسخگواش باشید: 1- قدرت طلب بودن |جملگی| اصلاح طلبان، 2- عدم وجود |حتی یک اصلاح طلب| معترض به رهبری و طالب استرداد حاکمیت عمومی) ..."

من متوجه مثالتان نشدم و اینکه کدامیک از اصلاح طلبان در مقابل ولی مطلقه سکوت نکرده اند؟ ایا منظورتان آقای  نوریزاد است؟ اگر مقصودتان ایشان است که باید بگویم اگر ایشان نقد ولایت مطلقه فقیه را به قصد تغییر آن مطرح کرده باشند که دیگر در زمره اصلاح طلبان جای نمی گیرند، چرا که تغییر ساختاری نظام را نه اصلاح که انقلاب نامیده می شود.( این را هم بگویم که از تمامی مواضع ایشان اطلاع ندارم.)
فرمودید:

"طبقِ روال تان، به تجدید، نام ها و موضوعات ناتمامِ بسیاری را در کامنت آخِر _گسسته وار _آوردید که بنده همانطور که پیشتر عرض کردم به این رویه ی غیرمتدیک بسیار جای اشکال وارد می بینم و چندان علاقه ای به ورود به آن را در خود نمی بینم، فی المثل از آقای میرحسین موسوی گلایه می کنید که چرا چون منتظریِ عزیز، از فرصت حبس خانگی استفاده بهینه نمی کند(!) و دست به ترقیمِ خاطرات خویش و انحرافاتِ انقلاب و نظام نمی زند...؟!

مگر آقای دلخواسته نازنین، حضرت عالی گویی بلورین در محبسِ ""تحت نظر"" و قرنطینه حضراتِ محبوس کار گذاشته اید که چنان مطمئن و شاکی وار از آینده ی نامده به قضای اطمینان می نشینید.....؟!
مگر اصلا از بایکوتِ سنگینِ این عزیزان ما را خبری و پیامی حتی درز می کند که چنین با یقین و ضرس قاطع به "فرصت ناشناسیِ حبس" محکومشان می کنید....؟!"

پاسخ: زمانی که ایت الله منتظری با حمایت شدید اقایان موسوی و کروبی و خاتمی و تمامی دیگر اصلاح طلبان از مقام خود خلع شد و بعد زندانی و سخت تحت نظر و تا حد به قتل رساندش نیز پیش رفتند( و اگر نبود صانعی و تلفن او به خامنه ای و تهدید او تا خامنه ای را مجبور به عقب نشینی کرد، او را بقتل رسانده بودند.) ، با این وجود ایشان این فرصت را بدست آورد که خاطرات خود را ضبط کرده و اسرار مگو را به خارج بفرستد.  آیا فکر می کنیم که این فرصت برای آقایان وجود ندارد؟ البته امیدوارم که این دو نفر و نیز خانم رهنورد، خاطرات خود را تقریر کرده باشند ولی هنوز بدست ما نرسیده است و انتقاد من بیمورد می باشد.
فرمودید:

"گرامی.....دست آخر خودم و شما را به |تقوی قلم| بیشتر فرا می خوانم و نیز به |تولیدِ محتوا| و ایجادِ فضای حقیقیِ "علمی و اخلاقی" شایسته ی مباحثه، به جای درغلتیدن به وادی های بریده و نامنسجم احساسیِ سیاسی و یا ایدئولوژیک."

نیک می دانید که انسانی که صاحب تقوی باشد، تقوی را زندگی می کند و البته واز این طریق در نوع زندگی و قلم و بیان و عملش ساری و جاری می شود( البته نبرد با نفس تا دم مرگ ادامه دارد، هر لحظه غفلت کنیم مانند مار مولوی انسانیت انسان را می گزد.)  اگر نبود این تقوا و باور به اهداف انقلابمان، با توجه به موقعیتی که در تهران داشتیم( برادرم اول شهید غرب تهران، دیگر برادرم در کردستان زخمی و دیگر برادرم به گروگان کومله و...و) براحتی مانند بسیار دیگر رشوه رژیمی که با کودتای سی خرداد شصت، بر ضد اهداف انقلاب دست به کودتا زده بود و ضد انقلاب در لباس انقلاب دولت را در اختیار گرفته بود می پذیرفتم و جزء ارباب فساد و رانتخواران رژیم در می آمدم و نه اینکه بعد از اخراج از معلمی، به کارگری و بارکش در خیابان قزوین و..و مشغول شوم تا بحال مرگ بیافتم.  اگر نبود باورم به اهداف معنوی انقلابمان، وقتی که برای ادامه مبارزه( که تحصیل در رشته خود را مهمترین روش مبارزه می دانستم.) از ایران خارج شدم، بجای به مسئولیتهای کمر شکن خانوادگی( از جمله مسئولیت نگهداری از برادری  که در اثر شکنجه های رژیم کودتا و ضربه های روانی سخت ناشی از استبداد سرکوبگر خونریز و...به بیماری ناعلاج سخن روانی و تنشهای سخت خشونت بار دچار شدن و...و)  و کار و تحصیل مانند بسیاری دیگر از فرصت زندگی در غرب استفاده می کردم و لذتهایی که فرهنگ و جامعه در اختیار می گذارد استفاده می کردم و...و  نه هموطن عزیز، اگر نبود باورم به حقیقت و عدالت و اگر نبود باورم به ازادی و رنج بردن از رنج مردممان، اگر نبود رنج بردن از دیدن از دست رفتن فرصتهای تاریخی برای جبران عقب ماندگی وطن به علت حاکمیت مافیای بس جنایتکار، بس فاسد و بس خائن بوطن، .............

امیدوارم این سخنان را در حالی بخوانید که دل و عقل در شما دست یکدگر را گرفته اند بخوانیدو انگاه شاید موافق باشید که کسانی هستند که خود را گرفتار عقل توجیه گر نکرده اند، کسانی هستند که حقیقت را در درگاه قدرت سلاخی نمی کنند، کسانی هستند که مصلحت را روش عمل به حق و نه نقض عهد می دانند و کسای هستند که با عهد اولین خود با انقلابمان وفادار مانده اند و در استقلال و ازادی، تا آخرین نفس و برای به نتیجه رساندن اهداف انقلابمان و در نتیجه شهروو حقوق مند شدن مردممان که در طول تاریخ از حقوق بی بهره و کرامتشان نقض می شده است و رشدی فقر شکن، ایستاده اند.


و اما شروع داستان

داستان از آنجا شروع شد که در رابطه با سخنان آقای موسوی تبریزی که گفته بودند:"
موسوی تبریزی: حکومت باید برای این اپوزیسیون خدا را شکر کند / بی‌توقع‌ترین اپوزیسیون در این حکومت وجود دارد"

کامنت زیر را منتشر کردم:

"از این صریحتر نمی شد سخن گفت. بهمین علت است که همیشه می گویم که اپوزسیون اصلاح طلب در واقع نقش خندق رژیم را بازی می کند و در مواقع نیاز به یاریش می شتابد. این اپوزسیون نه درد آزادی دارد نه درد استقلال نه عدالت که درد قدرت دارد. به هر حقارت و بی اخلاقی تن در می دهد تا دستش به قدرت برسد. واقعا این اپوزسیون اصلاح طلب دولتی و غیر دولتی چه هدفی در سر دارد؟ چه چیز را می خواهد اصلاح کند؟ مگر دادگاه میکونوس برای اصلاح طلبها هشت سال فرصت ایجاد نکرد؟ مگر نتیجه این هشت سال تبدیل اقای خاتمی به تدارکاتچی و به قول آیت الله منتظری به"ثناگوی بی خاصیت" و فرصت سوزی تاریخی و در انتها منجر به انتصاب احمدی نژاد نشد؟ مگر همین اصلاح طلبها در انتخابات اخیر با بسیج کردن هوادران خود بر گرد اقای روحانی ( که مطابق مذاکرات پنهانی خامنه ای با دولت اوباما در عمان، قرار بود منصوب شود.) سر اقای خامنه ای را از زیر ساطور جامعه نجات نداد و جام زهری را که ایشان باید می نوشید بدست بخشی از مردم نداد؟

تا زمانی که بخش بزرگی از فعالین جامعه ملی در درون گفتمان اصلاح طلب عمل می کند، هیچ انتظاری جز این نباید داشت که بطور دائم خود را محکوم به "انتخاب" بین بد و بدتر بکنند. انگار در دنیا هیچ "انتخابی" جز این دو وجود ندارد. هموطنان اصلاح طلب من، حتی یکبار هم که شده به خود این شانس را بدهید که بین بد و خوب و یا خوب و خوبتر و یا حتی بین خوبتر و خوبترین انتخاب کنید.

شما اینهمه سال خود را محکوم به "انتخاب" بین بد و بدتر کرده اید و وضعیت فاجعه بار حاضر نتیجه آن می باشد. حال یکبار هم که شده تصمیم بگیرید بین بد و یا خوب( این رژیم و یا حمایت از جریان مصدقی استقلال و ازادی.) انتخابی واقعی داشته باشید.
http://www.balatarin.com/permlink/2014/2/15/3505200

هموطن عزیز ما در این باره نوشتند:
"
گرامی عرض ادب.

بینش سیاسی حقیر، شاید در دایره (اسمی/برچسبی) نام برده بالا چندان نگنجد، اما _ ضمن احترام به رأی حضرت عالی_چندان مسیر استدلالی تان را فهم نکرده و آن را علمی، متودیک و دارای ظرفیتِ "کدگذاریِ عمومی" نیافتم...! :

"این اپوزسیون |نه| درد آزادی دارد |نه| درد استقلال |نه| عدالت که |درد قدرت|(نسبتِ گزاره عام) دارد. به |هر|حقارت و بی اخلاقی تن در می دهد تا دستش به قدرت برسد. واقعا این اپوزسیون اصلاح طلب |دولتی و غیر دولتی| (؟!) چه هدفی در سر دارد؟ "

اینگونه انگ یازیدن های فلّه ای و سیاه و سپید انگاری های مطلق گونه! و "حسینی و یزیدی" کردنِ جامعه در حوزه ی "عملِ سیاسی و سیاستِ عمومی"، در شرایطی که "زینبی بودن" را هر نسلی و در |هر عصر و عرصه ای| "گوناگون" فهم و "تمرین" می کند، نتیجه ای جز افتادن به ورطه تصلّب و تن دادن به دور باطل و تکراری "مجادلات بریده ی کلامی بی حاصل" دربر نخواهد داشت.

پایدار باشید."

در پاسخ نوشتم:
"با تشکر از اظهار نظر هموطن عزیز فرناز خانم،
لازم می دانم در اینجا بگویم که زینبی بودن به این معنی می باشد که حتی در اسارت و در زمانی که تمامی خانواده و اقوام و اشنایانت در برابر چشمانت کشتار شده اند، در مقابل باطل ایستادن و سخن حق را گفتن است. من از زینبی بودن این را می فهمم. حال هموطن عزیز اگر با این نظر موافق باشیم، شما انصاف بدهید و بگویید که کدامیک از نخبگان اصلاح طلب به این روش عمل کرده اند و در مقابل باطلی که ولایت مطلقه فقیه( که بقول محمد جعفری فرعونیت محض است.) می باشد، سخن حقی را که همان باز گرداندن حاکمیت به مردم و اهداف انقلاب را به اجرا در آوردن می باشد را گفته اند؟ هیچکدام، حتی یکنفر را در میان اصلاح طلبان نمی شناسم که حتی به این روش نزدیک شده باشد و آنچه که در روش اصلاح طلبان می بینیم سلاخی کردن حق و حقیقت رد مسلخ مصلحت ساخته قدرت و زور است. به بیان دیگر اینها بر ضد روش زینب عمل کرده و می کنند.

امروز در پاسخ به یکی از اصلاح طلبان که در باره حق و مصلحت و آزادی از دیدگاه قدرت سخن گفته بود نوشتم که این نشان از آن دارد که اسلامش اسلامی التقاطی می باشد( گفتگو را تنظیم خواهم کرد و در بلاگم خواهم گذاشت.) و نوشتم:

"در مورد حق و حقوق باید بگویم که از منظر توحیدی نه تنها اجرای حقی حقوق دیگر را نقض نمی کند بلکه از آنجا که حقوق مجموعه ای بهم پیوسته را در ارتباط با یکدیگر تشکیل می دهند، نقض یک حق دیگر حقوق را نیز نقض می کند. دفاع از یک حق دفاع از تمامی حقوق است و نقض یک حق نقض تمامی حقوق. دیگر اینکه و از آنجا که حقوق ذاتی تمامی بشریت می باشند و در نتیجه قبل از باور و عمل انسانها قرار دارند، دفاع از این حقوق همه زمانی و همه مکانی می باشد. در این رابطه مصلحت در رابطه با قدرت و نیاز قدرت تعریف نمی شود بلکه مصلحت، در رابطه با خود حق است که تعریف می شود و محل خود را می یابد و اینگونه است که تعریف مصلحت می شود بهترین روش عمل به حق. اینگونه است که مصلحت محل خود را در درون حق می یابد و نه در نقض کردن حق و به نفع قدرت و زور."

در پاسخ نوشتند:
"سپاس از توضیحات آقای دلخواسته، سرور گرامی.

هم وطن حق جویم، دقیقاً به زعم ناقص حقیر، آنچه موجبِ ضعف در "قوام و مدلّل بودن" مطلب حضرتعالی شده و نیز سبب گشته تا از "حق" و حوزه ی استناداتِ تاریخی فاصله گرفته و به وادیِ بحث "عِرقی و سلیقه ای" نزدیک شود... در همین "مطلق انگاری و نسبت یازی عمومی" شما نسبت به طیف و گروه خاصِ سیاسی( در اینجا اصلاح طلبان ) می باشد!

از میانِ بیاناتتان:

"بگویید که کدامیک از نخبگان اصلاح طلب به این روش عمل کرده اند و در مقابل باطلی که ولایت مطلقه فقیه می باشد، سخن حقی را که همان باز گرداندن حاکمیت به مردم و اهداف انقلاب را به اجرا در آوردن می باشد را گفته اند؟ ||هیچکدام، حتی یکنفر|| را در میان اصلاح طلبان نمی شناسم که حتی به این روش نزدیک شده باشد.. "

چه آنکه، تنها با ذکرِ یک مثالِ نقض (میرحسین موسوی، محمد نوریزاد، مصطفی تاجزاده...) "سندیّت کلام" شما مبنی بر اینکه جمیعِ اصلاح طلبان به هر "ننگ و حقارتی" تنها می خواهند به قدرت برسند نقض می گردد.

فی المثل، گمان نمی کنم هیچ انسانِ "آزاده ای" (به معنای دقیقِ قرآنی آن) فارغ از زاویه اعتقادی و یا سیاسی خود با شخص آقای موسوی، _حین حفظ حق طبیعی نقد از ایشان_، تحسین گرِ رویه ی "ظلم/ سازش ناپذیری" ایشان نباشد و فراتر، ایشان را متهم به "قدرت طلبی" کند...!

در ردّ نسبتِ عامِ و مطلق شما بر طیفِ مذکور، مبنی بر عدمِ "سخن حق گفتن" ایشان در برابر ولی مطلقه فقاهتی و تاکید بر استردادِ حقِ حاکمیت به ملت، تنها نامه ی سوم سرگشاده آقای تاجزاده به حسین شریعتمداری و اعتراض صریح ایشان به عملکرد رهبری و نیز نامه اعتراضی سرگشاده ایشان به شخصِ رهبر در تاریخ ۲۵ مهرماه ۱۳۹۰ از زندان اوین و نیز اعتراض نامه های رسواگرِ آقای نوریزاد، به عنوان مثال های ناقض کفایت خواهد کرد.

این است که مجدداً بر عرض خویش _ با حفظ جایگاهِ دانش آموزی_ تاکید می کنم گرامی...
حــــــق (هدف) "ماهیتی" مطلق است از منظر جهان بینی توحیدی، صحیح! اما طریقه ی "احــقاقِ" آن و یا نحوه ی "انسداد ظلم" و "مبارزه با جور" (روش)، فرایندی نسبی و غیر کدگذاری شده و متناسب با قرائت ها، ابزار ها ، بستر های موجود و ظرفیت های متفاوت افراد و اعصار، بسیار گونه گون و گسترده است.
لذا بیاییم بر "زینبی بودن و شدن های متکثّر" مجاهدان (هرچند متفاوت از اتوپیای ما!)، ارزش و احترامی اصیل قائل شویم.

با سپاس از فرصت رقم زده..."

در پاسخ نوشتم:
"با سپاس و تشکر از متانت نظراتتان، باید عرض کنم:

1. با تمام احترامی که برای مقاومت اقایان موسوی و کروبی و نه گفتن آنها به کودتای انتخاباتی قائل هستم و همیشه از حقوق انسانی آنها و دیگر زندانیان سیاسی و غیر سیاسی فارغ از نظر و باور و عملشان دفاع کرده و خواهم کرد، این را نیز لازم است بدانیم که آقای کروبی در آرزوی دوران طلایی امامی بود که با یک چرخش قلم دستور کشتار هزاران زندانی را داد و عهدی نبود که در زمان انقلاب با مردم ببندد و بعد آن را نقض نکند. و یا آقای موسوی که در پی اجرای بدون تنازل قانون اساسی ولایت مطلقه فقیه که در آن رای یکنفر غیر منتخب می تواند رای تمامی ملت را وتو کند بود و قبل از آن در توجیه کشتار زندانیان در دانشگاه سخنها گفته بود( در درون گفتمان اصلاح طلبی خود را گرفتار کردن و به جای شعار حق من کو، شعار رای من کو دادن از اصلی ترین علل شکست جنبش سبز بود.)...و یا اقای تاجزاده، که از جمله کسانی بودند که در کودتای سی خرداد شصت شرکت فعال داشتند و در حالیکه برای اولین بار در چند سال قبل پذیرفتند که به نقد خود دست بزنند، ولی بعد از آن سکوت مطلقی را پیشه کردند. پیامهای سیاسی اشان از زندان نیز انباشته از تناقض بود، یکبار می گفتند اگر نامزدی خاتمی پذیرفته نشود باید در انتخابات شرکت نکرد، بعد این شرط را با اقای رفسنجانی( معمار اصلی استبداد خونین) گذاشتند و ...و. اگر این روشها هدف را قدرت قرار نداده است، چه هدف دیگری را می تواند در سر داشته باشد؟

در هر حال رفتار سیاسی این آقایان و خانم رهنورد بما می گوید که با وجود نپذیرفتن کودتا، ولی هنوز حفظ نظام را اوجب واجبات می دانند. برای مثال می توانستند از فرصت حبس خانگی استفاده می کردند و مانند مرحوم ایت الله منتظری( که در پی اصلاح اشتباهات اساسی چند ساله خود شدند) خاطرات خود را نوشته و اسرار نظام خیانت( به استقلال وطن و اعتماد مردم.)، جنایت( که نیازی به گفتن نیست) و فساد( انهم حتما خود بیشمار نمونه ها را می دانید.) برملا می کردند.

از تجربه لازم است درس گرفت و از جمله اینکه از هیچ فردی اسطوره نسازیم و او را ورای انتقاد قرار ندهیم. خداوند جای جای در قران بمردم می فرماید که پیامبر هم بشری مثل شماست. این را می گوید تا امر بر کسی مشتبه نشود.

آقای نوریزاد خارج از دائره قدرت قرار دارند و خوشبختانه از معدود کسانی هستند که به نقد خود و اقای خامنه ای و اصل ولایت فقیه دست زده اند و البته اینگونه نمی شود ایشان در در صف اصلاح طلبان گنجاند( البته به بعضی از نقدهای ایشان نیز اینجانب نقدی جدی دارم، برای مثال نظرشان در باره استبداد سلطنتی، که البته جایش در اینجا نیست.)

با هم موافق هستیم که در حالیکه حق، امری مطلق است، برداشت ما به عنوان بودنهایی نسبی، بالضروره نسبی می باشد، بنابراین حق اختلاف را می پذیریم و از طریق ارتباط مغزها و دلها( وقتی سعی می کنیم که انسانهایی حق جو باشیم.) از اختلافها کاسته و بر اشتراکات بیافزاییم و اینگونه حق صلح را هر چه پایدارتر کنیم.

شب شما خوش."

پاسخ  هموطن عزیز اصلاح طلب ما را در بالای صفحه می توانید مشاهده کنید.
شب/روز تمامی هموطنان خوش


۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

دروغگویی دکتر ابراهیم یزدی



آقای دکترابراهیم یزدی، یعنی همان فردی که در مجلس کودتای 30 خرداد و در زمانی که اقای معین فر برای گفتن حقیقت و دفاع از رئیس جمهوری که حاضر نشده بود در عوض گرفتن قدرت بیشتر دست از دفاع از آزادیها و دیگر اهداف انقلاب بردارد، خود را بخطر انداخته بود، ایشان بلند شده بودند و به اقای رفسنجانی در مورد رئیس جمهور گفته بود:"من که به شما گفته بودم به این آدم اعتماد نکنید."  یعنی همان فردی که طرح دادگاه های "انقلاب" را داد و سپاه پاسداران را،( دو اهرمی که بدون آن استبداد توانا به بازسازی خود در بعد از انقلاب نمی شد.) و در اسناد سفارت آمریکا دیدیم که او را فردی وصف کرده بودند که خود را فیدل کاستروی ایران می داند( فکر می کرد که حمایت آمریکا را دارد و اقای خمینی را هم در مشت خود و با ایجاد این دستگاه های سرکوب فیدل کاستروی ایران خواهد شد ولی این خمینی بود که او را بازی داد و بعد از استفاده او را بدور انداخت.)  ...و کتاب خاطراتشان و نیز مقالات اخیرشان نشان می دهد که کوچکترین تغییر نکرده اند و نه تنها کوچکترین انتقادی را بخود وارد نمی دانند بلکه و حتی جهل خود را عمومیت می بخشند و می گویند که انقلاب، پیروزی جهل بر ظلم بود( هنوز نمی داند که جهل، تولید کننده ظلم است .) و هنوز چنان انباشته از منیت و خود محوری هستند که با دروغ می خواهند نشان بدهند که این تحلیل ایشان بود که در گوادالوپ، تصمیم به برداشتن شاه شد و اینگونه عظیمترین انقلاب قرن بیست را  بی محل کنند.
در این مصاحبه، آقای بنی صدر یکی از زشت ترین دروغهای ایشان را نشان داده اند.

بنی صدر:تناقض مواضع ضد آمریکایی اعم از گفته آقای جنتی مبنی بر «امام در آرزوی جنگ با آمریکا بوده» و اظهارات فیروزآبادی مبنی بر «ایران آماده جنگ مستقیم با آمریکاست» با سازش اتمی ای که نزدیکان آقای خامنه ای کار آن را تمام شده می دانند، حل نمی شود مگر به اینکه بدانیم این تناقض ظاهری است و در طول مدتی که استبداد بر ایران حاکم گشته، رژیم، ستیز در ظاهر و سازش در نهان را با آمریکا رویه کرده و هنوز هم بر همان رویه است. به مناسبت سالروز انقلاب ایران و اینکه در آن انقلاب، قدرتهای خارجی چه نقشی داشتند و ادعای آقای جنتی درباره نظر آقای خمینی درباره آمریکا، بجاست بررسی ای انجام دهیم و ببینیم که آقای خمینی براستی در آرزوی جنگ با آمریکا بوده یا این ادعا دروغی برای ایجاد یک ظاهر ضدآمریکایی غلیظ برای پوشاندن سازشی است که همانند قرارداد ترکمنچای توصیف شده است؟

سابقه اول: آنچه که تاریخ می گوید، آقای خمینی در 28 مرداد 1332، جانب کودتاچی ها را داشته، بعدها هم نگفت: «مصدق از آمریکا و انگلیس سیلی خورد»، بلکه گفت: «مصدق از اسلام سیلی خورد!».

سابقه دوم: پیامی است که آقای دکتر یزدی در آخرین دیدار با نماینده آمریکا به نمایندگی از آقای خمینی برای کارتر فرستاده است. برای اینکه به اهمیت این پیام پی ببریم، مختصری یادآور می شوم که کنفرانس 8 کشور ثروتمند در روزهای 5، 6 و 7 ژانویه 1979 در گوادلوپ تشکیل شد، آقای دکتر یزدی در کتاب «آخرین تصمیمها در آخرین روزها» مدعی شد: «آقای ژیسکاردستن قبل از رفتن اجلاس گوادلوپ خواسته بود که نزدیکان آقای خمینی گزارشی درباره وضعیت واقعی ایران و موقعیت رژیم شاه تهیه و به او ارائه کنند. این گزارش تهیه و توسط آقای قطب زاده ارائه شد و سبب شد که آقای ژیسکاردستن در آن کنفرانس جانب انقلاب ایران را بگیرد و بگوید: "عمر رژیم شاه به سر رسیده و غرب سودی در حمایت از رژیم ندارد." ».

آقای یزدی در جلد سوم خاطراتی که اخیرا منتشر کرده است، همان مدعا را بازگو کرده و این بار قولی را از کتاب «Paved with good intentions»نوشته رابین بّری نقل کرده است. بنابر کتاب آقای بری، آقای ژیسکاردستن آخرین سخنران کنفرانس گوادلوپ بود و گفت: «کار رژیم شاه تمام و حمایت از او بی فایده است، آقای خمینی آدم معقولی بنظر می رسد و ما از حمایت از رژیم شاه سودی نمی بریم و برای جریان یافتن نفت به غرب، سود کشورهای ثروتمند جهان در این است که با تغییر رژیم در ایران موافقت کنند». این مطلب را رابین بری در صفحات 245 و 246 کتاب خود آورده و کتاب در سال 1980 منتشر شده و در آن تاریخ، هیچ سند مکتوبی در این باره نبوده و صاحب کتاب هم هیچ ماخذی برای این نقل قول ذکر نکرده است. معنای نقل قول بیان شده از ژیسکاردستن این است که مردم ایران انقلاب نکردند و رفتن رژیم شاه را ناگزیر نکردند، بلکه این امر، نتیجه زبردستی کسانی بوده که در پاریس، گزارشی تهیه کردند و آن گزارش دستمایه صحبتهای آقای ژیسکاردستن شد، صحبتهای وی نیز سبب اتخاذ تصمیمی در گوادلوپ شد که نتیجه اش ترک ایران توسط شاه در 16 ژانویه(9 روز بعد از پایان کنفرانس) و بازگشت خمینی شد!! آیا این مساله واقعیت دارد؟ خیر، یک دروغ صد در صد است، زیرا آقای ژیسکاردستن کتاب خاطراتش را منتشر کرده و در جلد دومش می گوید:

«در کنفرانس گوادلوپ، آقای کارتر گفت: "در ایران انقلاب انجام گرفته و شاه در موقعیتی است که حفظش غیرممکن شده و امکانی که آمریکا می بیند، این است که شاه ایران را ترک کند و از بختیار بعنوان نخست وزیر در یک رژیم سلطنتی حمایت بشود و اطمینان می دهم که ارتش از این راه حل حمایت خواهد کرد".»

پس پیشنهاد آقای کارتر در کنفرانس گوادلوپ بنابر نوشته آقای ژیسکاردستن، حمایت از راه حل بختیار بوده است و چنین نیست که در کتاب آقای یزدی بصورت «خواست آمریکا برای حفظ شاه و رژیمش و مخالفت سران اروپا» برعکس شده است! ژیسکاردستن در خاطراتش می نویسد:

«بعد از آقای کارتر، اشمیت صدراعظم آلمان سیگاری که می کشید را به علامت بیزاری در جاسیگاری له کرد و گفت: "نظر آقای کارتر خطاست، رفتن شاه ایران را گرفتار، یک دوران بی ثباتی می کند و خطر مداخله شوروی را جدی می کند". سپس من(ژیسکاردستن) صحبت کردم، دنباله حرف آقای اشمیت را گرفتم و همان استدلال آقای اشمیت را مطرح کردم و گفتم: "رفتن شاه به صلاح نیست، می باید از او و رژیمش حمایت کنیم"، اما آقای کارتر تصمیم خود را گرفته بود و استدلالهای ما به جایی نرسید».

خاطرات نوشته شده توسط آمریکایی ها و اسناد آمریکایی و انگلیسی منتشر شده ثابت می کنند که نوشته آقای ژیسکاردستن صحیح است و قضیه به همین صورت بوده و راه حل آمریکا نه شاه، نه خمینی، بلکه بختیار بوده است. آقای سولیوان می نویسد: «وقتی که دکتر بختیار را دیدم، متوجه شدم که در دنیایی ذهنی خود را برنده می داند، معتقد است که با رفتن شاه، رهبری انقلاب دزدیده شده را از آن خود می کند و خود را رهبر ایران می دید. بختیار در جلسه شورای امنیت ملی گفت: "مشکل دو راه حل دارد؛ یا باید اصولی از قانون اساسی راجع به سلطنت را تغییر داد یا اینکه وضعیت کنونی ادامه یابد که روشن است قابل ادامه نیست"، در واقع می خواست اصول مربوط به سلطنت از قانون اساسی حذف شود و خود را رئیس جمهور رژیم جدید می دید».

دکتر بختیار، عباسقلی بختیار(خاله زاده اش) را در 4 بهمن 1357 نزد من فرستاد که اینکه شما می گویید: «تکروی کرده ام»، هرچه بوده، شده، کاری کنیم که ضرر از بین برود و ... گفتم: «شاید بتوان راه حلی یافت، بدین صورت که به آقای خمینی پیشنهاد کنم که آقای دکتر بختیار از نخست وزیری شاه استعفا کند و نخست وزیر انقلاب شود»، آقای عباسقلی بختیار گفت: «چنین چیزی ممکنه؟»، گفتم: «بنظرم نه، چون آقای خمینی برنده است، دلیلی ندارد که به چنین پیشنهادی رضایت دهد، با این حال پیشنهاد می کنیم». قرار بر روز بعد یعنی 5 بهمن شد، 5 بهمن ایشان پیش من آمد و گفتم: «آقای خمینی موافقت کرد»، او خیلی تعجب کرد و گفت: «واقعا؟»، گفتم: «واقعا موافقت کرد»، گفت: «ولی آقای دکتر بختیار می گوید: "نمی تواند این کار را بکند زیرا ارتشی ها کودتا خواهند کرد"». البته کودتای ارتش، بقول خاطرات برژنسکی چماقی بود که آمریکایی ها بالای سر خمینی نگهداشته بودند تا او را بترسانند که اگر از جایش تکان بخورد، کودتای نظامی خواهد شد و الا بقول ارتشبد قرباغی «ارتش متلاشی بود، نمی توانست خودش را نگهدارد، چه برسد به کودتا!». بعدها معلوم شد که از 3 بهمن 1357، دکتر بختیار با شورای انقلاب در تهران تماس می گیرد، در 7 بهمن قرار می شود که ایشان بعنوان نخست وزیر به پاریس بیاید و شب همان روز، آقای خمینی بیانیه ای با این مضمون صادر می کند: «آمدن ایشان نزد من به استعفا از نخست وزیری موکول است»، بنابرین دکتر بختیار نمی آید. در همین روز(7 بهمن 1357) آقای خمینی پیامی را برای کارتر فرستاده که آقای دکتر یزدی می گوید آنرا عینا برای فرستاده آمریکا خوانده است، پیام بدین شرح است:

«کار ها و عملیات بختیار و سران کنونی ارتش نه تنها برای ملت ایران، بلکه برای دولت آمریکا هم به خصوص آینده خود آمریکا هم در ایران، سخت ضرر دارد. و من ممکن است مجبور شوم دستور جدیدی دربارۀ اوضاع ایران بدهم. بهتر است شما به ارتش توصیه کنید که از بختیار اطاعت نکند. دست از این حرکات بردارند. ادامۀ این عملیات توسط بختیار و سران ارتش ممکن است فاجعه ای بزرگ به بار آورد. اگر او و ارتش در امور دخالت نکنند و ما ملت را ساکت کنیم ضرری برای آمریکا ندارد. این گونه حرکات و رفتار، ثبات و آرامش منطقه را باعث نخواهد شد. ملت از من حرف شنوی دارد و ثبات به دستور من و با اجرای برنامۀ من به وجود خواهد آمد. وقتی من دولت موقت را اعلام کنم خواهید دید که رفع بسیاری از ابهامات خواهد شد و خواهید دید که ما با مردم آمریکا دشمنی خاصی نداریم و خواهید دید که جمهوری اسلامی که بر مبنای فقه و احکام اسلامی استوار است چیزی نیست جز بشردوستی و به نفع صلح و آرامش همۀ بشریت است. بستن فرودگاه ها و جلوگیری از رفتن ما به ایران ثبات را بیش از پیش برهم می زند، نه آنکه اوضاع را تثبیت نماید. از جانب نیروهای طرفدار من خواسته شده است که اذن بدهم بروند فرودگاه را باز کنند با زور. اما من هنوز چنین اذنی نداده ام. همچنین نیروهای مسلح از نظامی و غیرنظامی، از جمله عشایر درخواست عمل برای پایان دادن به وضع کنونی کرده اند. اما من هنوز اذن نداده ام و ترجیح می دهم که کار با مسالمت تمام شود و سرنوشت مملکت به دست ملت سپرده شود».

-گویایی نخست پیام خمینی به کارتر: آن ادعا که گویا در گوادلوپ تصمیم گرفتند که شاه برود، خمینی بیاید، دروغ است، زیرا اگر راست بود، این پیام بی محل می شد، دلیلی برای دادن این پیام نبود، بعکس آمریکایی ها بجای پیام 8 ژانویه 1979(18 دی 1357) توسط دو مقام فرانسوی به آقای خمینی مبنی بر اینکه «شاه از ایران می رود، شما شلوغ کاری نکنید و از بختیار حمایت کنید وگرنه احتمال کودتای نظامی می رود و وضعیتی پیش می آید که برای هیچکس خوب نیست!» باید پیام می دادند: «ما تصمیم گرفتیم، شاه برود، شما به ایران بیایید پس آماده بازگشت شوید!». جای تعجب از آقای دکتر یزدی است که با وجود اینکه خودش پیام 7 بهمن را برای آمریکایی ها برد، آن دروغ را درباره گوادلوپ در خاطراتش آورده که توهین آشکاری به مردم ایران است.

-گویایی دوم پیام خمینی به کارتر: همانطور که بارها گفته ام، در تاریخ باید به دنبال امرهای مستمر بود؛ آنکه در 28 مرداد 1332، آن موضع را داشته، در پیام 7 بهمن 1357 اش به کارتر نیز همین موضع مشاهده می شود، در اکتبرسورپرایز و ایران گیت هم همین خط و ربط را می بینید، آقای خمینی بجای اینکه به ارتش ایران مراجعه کند و به آنها تامین دهد، به کارتر متوصل می شود تا ارتش ایران را از عمل بازدارد و خمینی بتواند به ایران برگردد! لازم به یادآوری است که شهید داریوش فروهر که از ایران آمد، پیامی از سران ارتش بدین مضمون آورده بود: «اگر آقای خمینی تامین واقعی بدهد، آماده ایم که با انقلاب همراه شویم»، آقای خمینی متنی نوشت، تامین هم داد، متاسفانه آنرا مثل بقیه تعهدات نقض کرد و همانطور که می دانیم سران ارتش را کشت و ارتش را متلاشی کرد، بطوری که هنگام حمله قشون عراق به ایران، با ارتشی متلاشی از وطن دفاع کردیم. «مراجعه به قدرت خارجی برای استقرار قدرت جدید» مساله دومی است که پیام خمینی به کارتر گویایی می دهد، مراجعه ای که خلاف اصل استقلال است، همین رویه را در گروگانگیری، سازش پنهانی بر سر گروگانها، جنگ 8 ساله، ایرانگیتها و سرکشیدن جام زهر می بینیم. در مورد سرکشیدن جام زهر دوباره یادآور می شوم که سه ماه قبلش، آقای ولایتی مامور می شود به  آقای گنشر(وزیرخارجه آلمان) بگوید: «ایران قطعنامه را پذیرفته است»، در حالیکه مردم ایران، مطلقا اطلاعی ندارند و 3 ماه بعد از طریق بیانیه آقای خمینی و سرکشیدن جام زهر مطلع می شوند که آقای خمینی جنگ را در شکست تمام کرده است!

-گویایی سوم پیام خمینی به کارتر: اگر یادتان باشد، آقای خمینی یک دفعه خطاب به من می گفت: «هی منم، منم نگویید!»، می بینید که در این متن، محور خودش است، همه اش "من" است، برنامه من، جمهوری اسلامی که من می خواهم برقرار کنم و ... اما آن جمهوری که ایشان می خواست برقرار کند که گویا جز بشردوستی و به نفع صلح و آرامش همه بشر نبوده، از زمان استقرار ایشان بر اریکه قدرت، همه اش جنگ و ویران شدن و ویران کردن است، از گروگانگیری شروع می شود، جنگ 8 ساله و بعد هم قرار گرفتن ایران در حلقه آتش و بحران اتمی که اکنون گرفتارش هستیم. بنابرین خلاف آنچه ایشان در این پیام به آقای کارتر گفت، واقعیت یافت، نمی توانست هم جز این شود، زیرا وقتی دین را وسیله قدرت کردید، چون توقع قدرت، بکار بردن زور است پس دین را باید توجیه گر بکار بردن زور کنید و بس ویرانگر می شود که شد.

-گویایی چهارم پیام خمینی به کارتر: خمینی در این پیام می گوید: «بختیار برای شما ضرر دارد، ما برای شما ضرر نداریم!». ظاهر قضیه این است که از آنزمان تا امروز، آمریکا و ایران در برخورد و زد و خورد هستند اما در واقع در تمام مدت، این رژیم با وفاداری بی چند و چونی حافظ منافع آمریکا در ایران و منطقه بوده است، ایران که به این روز افتاده، ثروتهایش مثل سیل به طرف غرب رفته، نفت ایران هم جریان داشته، نفت بقیه کشورهای خاورمیانه را هم می برند، این هم وضع خاورمیانه است!

چطور می شود که اینها در ظاهر ستیز و در واقع بطور محرمانه زد و بند کنند؟ اگر این امر در جامعه ایرانی بردی نداشت، چگونه این سیاست در این 35 سال بطور مدام بکار می رفت؟ این سوال، سوال بزرگی است که مردم ایران باید از خودشان بپرسند. آنچه معلوم و آشکار است، اینست که وجدان علمی جامعه ایرانی، غنی نیست، یعنی تاریخدانان، روشنفکران، اقتصاد دانان، جامعه شناسان و سیاست شناسان حقایق را مرتب به مردم ایران نمی گویند، در نتیجه این گونه رفتارها از سوی این رژیم، برد دارد، نه تنها در سطح ایران، بلکه در سطح منطقه هم برد دارد، پوششی برای رژیم ایجاد می کند که هم سازش کند، هم بعد از انجام سازش مثل آقای روحانی، بدون خم به ابرو آوردن و احساس شرم بگوید: «دنیا در برابر ایران تسلیم شد!». چنانکه در انتهای جنگ 8 ساله جام زهر را سر کشید و جنگ را در تسلیم تمام کرد ولی امروز از "پیروزی در دفاع مقدس" سخن می گویند! گروگانگیری نیز در شکست تمام شد، میلیاردها دلار ثروت ملی ایران را امریکایی ها بردند و کارتر گفت: «ایرانیها را نقره داغ کردم»، چه گفتند؟ آقای رجائی گفت: «گروگانها بنجل بودند، دیگر به کار نمی آمدند!»، ولی خودشان گفتند: «شاخ آمریکا را شکستیم، گروگانگیری ابهت امریکا را شکست، اسطوره ابرقدرتی امریکا را شکست!». هر بار با تیزی و تندی، به امریکا حملات زبانی کردند در همان حال سازش پنهانی کردند، بعد از اینکه افتضاح کار در آمده، گفتند: «پیروز شدیم!».

می خواهید این وضیعت تغییر کند؟ دیدید که گفتم ارتشیان به آقای خمینی مراجعه کردند، تعهد کرد، نقض تعهد هم کرد. آقای خمینی از سران ارتش نخواست که جانب ملت را بگیرند، بلکه از آقای کارتر خواست که آنها را رام کند! قدرت غیر از این نمی تواند بکند. مردم ایران، خوب توجه کنید، نمی شود یک قدرت استبدادی را بر پایه موافقت جمهور مردم بنا کرد برای اینکه موافقت جمهور مردم به رعایت شدن حقوقشان نیاز دارد و این حقوق با استبداد مطلقه سازگار نیستند پس چون از طریق مردم نمی تواند استبداد را برقرار کند، به طرف قدرت خارجی می رود. بنابراین، اگر می خواهید وضیعت تغییر کند، مساله در سازش با امریکا و توافق نهایی حل نمی شود در تغییر طرز فکر شما حل می شود. یک قلم به این مسئله توجه بکنید؛ آقای روحانی به دانشگاه رفت و خطاب به دانشگاهیان گفت: چرا راجع به توافق ژنو، اظهار نظر نمی کنید؟ در خارج کشور، یک شخصیت علمی طراز اول و رییس واحد تحقیقاتی فیزیک-شیمی مرکز مطالعات علمی فرانسه یعنی آقای مصطفوی در باب برنامه اتمی ایران، به مردم ایران مرتب اطلاع می دهد، از داخل کشور اطلاعاتی به من رسیده است و گفته اند: «حواستان را جمع کنید که جانش در خطر است، عناصر افراطی درون رژیم، برای اینکه هم آگاه کنندگان مردم را خاموش کنند و هم برای ضربه زدن به اعتبار حکومت آقای روحانی، قصد دارند ایشان را ترور کنند. آقای خامنه ای! شما در آغاز انقلاب دو قتل مرتکب شدید، از آن به بعد هم تا حالا، سر دسته تروریستها تشریف داشتید، مرتب هم تهدید به ترور کرده اید، اما، این کارها، رژیم شما را از سقوط نجات نمی دهد، زیرا این رژیم با حیات ملی ایران تضاد دارد و شما مردم ایران، حساس باشید، زیرا اگر لاقید باشید، وجدان علمی شما ضعیف می شود، متوجه نمی شوید چه بلاهایی سرتان می آید.

شاد و پیروز باشید

گفتگو با رادیو عصرجدید در 25 بهمن 1392

گفتگوهای رادیو اینترنتی عصرجدید با آقای بنی صدر، جمعه ها ساعت 21:40 الی 22:10(بوقت ایران) از آدرس زیر پخش می شوند:

http://www.asrjadid.com/musicvideo.php?vid=8eade25e1