دیشب خواب عجیبی دیدم. در یک دانشگاه برای فوق لیسانس اسم نویسی کرده
بودم. برای رفتن به کلاس گفته شده بود که
باید به یک ساختمان که اسم عجیبی داشت و الان از خاطرم رفته است بروم. هم کلاسی هایم مشغول رفتن شدند و منهم همراه
ولی در راه دانشجویی از من سوالی کرد و برای پاسخ دادن ایستادم و از گروه دور
افتادم. نمی خواستم در روز اول و در مکان
نا اشنا گم بشم ولی باید به دانشجو کمک می کردم.
بعد که کارم تموم شد همکلاسی ها رفته بودند و من شروع کردم به دنبال
ساختمان با اسم عجیب گشتن ولی هر چه گشتم ساختمان را پیدا نکردم. یکی از هم کلاسی هایم زنگ زد که زود بیا و
کلاس در حال تشکیل است. نمی خواستم در روز
اول به کلاس اول دیر برسم ولی هر چه بیشتر
دنبال ساختمان می گشتم کمتر پیداش می کردم.
دوباره همکلاسی زنگ زد که عجله کن و من بیتاب تر شده بودم. به سالن غذا خوری رسیده بودم که با صدای بلند
از کسانی که در غذاخوری بودند سوال کردم که آیا می دانند این ساختمان با اسم عجیب
کجاست؟ کسی نمی دانست. در همین حال مطلع
شده بودم که استاد کلاس از من به این علت که اقلیتهای نژادی/اتنیکی هستم بدش می
آید و سختگیری می کند. یاد تبعیضی که بر
ضد یهودی ها در آلمان هیتلری بر علیه آنها می شد افتادم و اینکه حال آنها را می
فهمم و این افکرا رد حالی در من روان بود که هنوز دنبال ساختمان می گشتم ولی خبری
از ساختمان نبود. طاقتم طاق شده بود و بیتاب
و در این حالت بخود گفتم. یک راه برای حل
این مشکل وجود دارد و آن اینکه از خواب بیدار شوم! پس از خواب بیدار شدم و وقتی متوجه شدم همه خواب
بوده نفسی براحتی کشیدم و بخواب رفتم!
تفسیر من از این خواب این است که انسان زمانی که
با مشکلی روبرو می شود و راه حلی نمی یابد و تمامی عقلا نیز فقط حرف می زنند ولی
قادر به کمک نیستند و آدرس و راه حل را نمی دانند، باید توانایی فکر کردن آنسوی
ممکن را پیدا کرد و ناممکن را ممکن کرد. توانایی فکر کردن خارج از جعبه را یافت و از
جعبه/قفس خارج شده و گفتمان را عوض کرد بقول حافظ:
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در
اندازیم
و یا بقول اخوان ثالث:
من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هر كجا آيا همين رنگ است ؟
من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هر كجا آيا همين رنگ است ؟
چه خوب می شد که اگر اصلاح طلبان خود را از ترس
و شک و عدم اعتماد به نفس رها می کردند و به جای نقش خندق رژیم را بازی کردن، از
قفس خارج می شدند و سقف را می شکافتند و در پی به نتیجه رساندن انقلاب بهمن و در
نتیجه سرنگونی ضد انقلاب حاکم، بر انداز می شدند و در این راستا به جریان استقلال
و آزادی ملحق و اینگونه برای استقرار جمهوری شهر وندان دست در دست رهروان این
جریان به مبارزه خود معنی و هدفی که در شان انسان کرامتمند و حقوق مند است می
دادند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر