در بهترین حالت، اسلام نفرتان فکر می کنند که اگر آقایان خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و...و نه مسلمان که مسیحی یا یهودی یا بودیست و یا هندو و یا بی دین و یا ضد دین بودند این جنایتها و سرکوبها و فسادها را مرتکب نمی شدند و انگار که معادلهای اینها در این ادیان و باورها وجود نداشته و ندارند. اینها هنوز متوجه نشده اند که خشونت، نتیجه اینهمانی جستن با قدرت است و میوه ممنوعه قدرزت را خوردن و خود را اسیر قدرت و پویایی آن کردن.
چنین پروسه ها در انحصار هیچ دین و باروی نیست و در هر دین و باوری می تواند اتفاق بیافتد. به همین علت است که برای مثال، می بینیم که روبسپیر به نام دفاع از آزادی، دیکتاتوری آزادی بر قرار می کند و از کشته پشته می سازد. استالین به نام دفاع از طبقه کارگر و رها کردن آنها از تریاک! دین، دست به کشتارهای عظیم می زند.
مسیحیان چه کشتارهایی است که در طول تاریخ از یکدیگر و دیگران نمی کنند، مائو به عنوان ریشه کردن کنفسیوس و... دست به "انقلاب" فرهنگی نمی زند و میلیونها نفر از بین نمی روند، هندوها مسلمانان را زنده زنده در قطار نمی سوزانند و جشن می گیرند، شیعه و سنی چه کشتارهایی که از یکدیگر در طول تاریخ نمی کنند، مارکسیستهای پلپوت در کامبوج بیش از دو میلون نفر را از بین نمی برند، راهب های بودایی در برمه کشتن و تجاوز جنسی به مسلمانان را اموری ثواب به حساب نمی آورند و...و.
ما نیاز به نقد عقول رشد یافته و رها از کینه و نفرت داریم. فرهنگ آزادی اینگونه است که هر چه بیشتر در جامعه ساری و جاری می شود. در حالیکه تنها اثر سیاسی اسلام نفرتان آب در آسیاب استبدادی ریختن است که با ایجاد ترس در جامعه که اگر ما برویم اینها می آیند، بر عمر خود می افزاید.
حتی اگر فقط از منظر سیاسی به آن بنگریم، حداقل شعور سیاسی بما می گوید که با این روش برخورد به یاری استبدادی تبهکار نشتابیم و از خود حداقل شعور و رشد را نشان دهیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر