۱۳۹۷ خرداد ۳۰, چهارشنبه

کودتای 30 خرداد شصت، کودتا بر ضد انقلاب بود









رابرت پاری/Robert Parry: رسانه های اصلی همیشه از بکار گیری کلمه کودتا در رابطه با برکناری رهبران نامطلوب (برای دولتها) خوداری می کنند، اما سکوت در باره کودتای 1981 (30 خرداد 60 بر علیه بنی صدر) هدف دیگری را هم می توانسته تعقیب کند و آن منافع شخصی-سیاسی ریگان می باشد در کودتایی که خود انجام داد (اکتبر سورپرایز)، آنگونه که محمود دلخواسته در این باره تامل می کند."



بدون وارد کردن روایت کودتای 30 خرداد 60 به روایت انقلاب 57، سرنوشت انقلابی که برای استقرار مردم سالاری و استقلال و آزادی انجام شده بود ولی به استبدادی سرکوب گرتر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شد، قابل فهم نخواهد شد.  به همین علت است که بیشترین کوشش ها از طرف جریانهای درون رژیم، از اصول گرا و اصلاح طلب، و در خارج آن در شکل سلطنت طلب و استالینسیت، برای سانسور این کودتا انجام شده است.  بنابراین هیچ جای تعجب نباید باشد که چرا این جریانهای در فرم/ظاهر، بر ضد یکدیگر در رابطه ای اورگانیک به یاری یکدیگر شتافته اند تا این کودتا را سانسور کنند:

-          جریانهای حاکم در درون رژیم نیازی مسلم به حذف این کودتا از تاریخ انقلاب داشته و دارند، چرا که نفس پذیرفتن این کودتا، اقرار و اعتراف به کودتا چی و ضد انقلاب بودن آنها و در واقع غیر قانونی و غیر مشروع بودن رژیم در تمامیت آن می باشد.   حساسیت استبداد حاکم به این کودتای برسمیت آنگونه شدید است که وقتی برای اولین بار، ترجمه بخشی از تز دکترای خود را که به این موضوع پرداخته بود، و با داده های افزوده در سایت زمانه منتشر کردم، حساسیت رژیم آنگونه بود که سایت زمانه، تحت مدیریت، رئیس قبلی،  را مجبور کرد تا از انتشار بخش آخر که مهمترین بخش تحقیق بود خوداری کند.  بعد از آن نیز، آقای اکبر گنجی که تا کنون هیچگاه نامی از اولین رئیس جمهور نبرده بود، 14 مقاله منتشر کرد تا روایت "روشنفکران" رژیم را باز سازی کنذ که برخورد اولین رئیس جمهور با آقای خمینی و حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی و هیئت موتلفه و حزب زحمتکشان و حزب توده، نه مبارزه بین آزادی و استبداد که جنگ قدرتی بوده است که در آن بنی صدر کارتهایش را بد بازی کرده و بنابراین حذف شده است و در واقع، هر دو طرف از یک کرباس بوده اند (تیتر آخرین مقاله ایشان:" خمینی و بنی صدر هر دو سر و ته یک کرباس" بود.) چندی بعد از آن، سایت زمانه که بهانه اش برای عدم انتشار تحقیق اینجانب طولانی بودن آن بود. (لازم به گفتن است که قبلا کل تحقیق را برایشان فرستاده بودم و موافقت کرده بودند.) فردی با اسم مستعار سپهری، که معلومم شد که از "محققان" اطلاعتی رژیم است، کاری رتوریک انباشته از تحریف و سانسوری را با حجمی بیش از 15 برابر تحقیق اینجانب در همان زمانه منتشر کرد و اینگونه معلوم شد که مشکل زمانه، نه حجم که محتوای کار بوده است.  این کافی نبود، با جعل نام اینجانب، ( محمود دلخواسته را کرده بودند <محمد دلخسته> تا خواننده فکر کند که کامنت گذار من هستم و از اسم مستعار استفاده کرده ام.  در نتیجه شکایت اینجانب، از ادامه انتشار کامنتها به این نام خوداری کردند.) کامنتهایی را در تایید نظرات خود در زیر مقالات منتشر کرد.

-          سلطنت طلبان نیز به سانسور این کودتا که پایان نهایی 28 ماهه بهار آزادی حاصل از انقلاب بود نیاز داشتند تا اینگونه، با رسانه های خود مقایسه بین دو استبداد، یکی سرکوبگر و دیگری بسیار سرکوبگر تر بر قرار کرده و در این "انتخاب" بد و بدتر، استبداد سلطنتی را پیروز بیرون بیاورند.  کاری که از طریق تلویزون منو تو و دیگر رسانه ها بشدت به ان مشغول هستند.

-          استالینیست ها نیز به این سانسور نیاز داشتند چرا که خود یا از طریق شروع جنگ داخلی در بعد از انقلاب و اینگونه توجیه بکار گیری خشونت بر ضد نیروهایی که در انقلاب شرکت کرده بودند را به آقای خمینی داده بودند (سخن معروف اقای خمینی که گفتند که آزادی دادیم از آن سوء استفاده کردند، پس، پس گرفتیم.) و یا مانند حزب توده و چریکهای فدایی اکثریت، در این کودتا بگونه ای فعال شرکت کردند.  این شرکت آنقدر موثر بود که بعدا آقای کیانوری، در مصاحبه ای گفت که آنها معلم حزب جمهوری در زدن بنی صدر بودند.



ولی علت ساانسور این کودتا فقط به این علل نیست و دلایل ایدئولوژیک، "علمی" و روانی در این سانسور بخصوص در میان بسیاری از آکادمیکهای خارج از کشور از دیگر دلایل آن می باشد.  که در مقاله زیر شرح داده ام.  توضیح اینکه وقتی تحقیق آکادمیک خود را در مورد این کودتا برای یکی از ژورنالهای معتبر آکادمیک فرستادم، دو استادی که موافقت آنها با انتشار مقاله، آنتشار را ممکن می کرد، با آن مخالف و علت اصلی و اساسی مخالفت را این بیان کردند که اصلا کودتایی رخ نداده است و تمامی مراحل قانونی آن طی شده است. 



در این رابطه بود که مقاله ای را در سایت متخصصان امور سیاسی، در انگیس، اوپن دموکراسی/Open Democracy، منتشر کردم و سوال که چگونه اینگونه می شود و چرایی کوشش در سانسور سیستماتیک این کودتا؟  رابرت پاری، ژورنالیست تحقیق گر معتبر آمریکایی، که بیشترین کوششها را در باره افشای معامله پنهانی بر سر گروگانهای سفارت امریکا بین آقای خمینی و حزب جمهوری  با دستگاه رونالد ریگان برای شکست جیمی کارتر در انتخابات انجام داده بود، با این مقدمه مقاله را منتشر کرد:



" رسانه های اصلی همیشه از بکار گیری کلمه کودتا در رابطه با برکناری رهبران نامطلوب (برای دولتها) خوداری می کنند، اما سکوت در باره کودتای 1981 (30 خرداد 60 بر علیه بنی صدر) هدف دیگری را هم می توانسته تعقیب کند و آن منافع شخصی-سیاسی ریگان می باشد در کودتایی که خود انجام داد (اکتبر سورپرایز)، آنگونه که محمود دلخواسته در این باره تامل می کند."



یکبار انیشتن یک بار از همکارش نیلز بور پرسید: «به نظرِ تو اگر کسی به ماه نگاه نکند، آیا ماه باز هم وجود دارد؟» بور پاسخ داد: «من نمی‌توانم ثابت کنم که وجود دارد.» در همین راستا، جرج بارکلی پرسیده: «اگر درختی بیفتد و در جنگل کسی نباشد که صدای افتادنش را بشود، آیا صدایی تولید شده؟» پاسخ «نه» است، چرا که برای «شنیدنِ» صدا باید «شنونده‌»ای وجود داشته باشد. حال سوال این است: اگر واقعه‌ای در حیطه‌ی واقعیتِ اجتماعی اتفاق بیفتد و مشاهده هم بشود، اما «نگهبانانِ مرزهای دانشِ مجاز» از پذیرفتنش سر باز می‌زنند، چه اتفاقی برای آن واقعه خواهد افتاد؟



با این مقدمه، به هموطنان، بخصوص نسل جوان، پیشنهاد می کنم که این مقاله با نگاهی نقد گونه بخوانند.  چرا که مردمی که تاریخ را آنگونه که رخ داده است ندانند، نه تنها محکوم به تکرار آن هستند، بلکه تا زمانی که پاسخ به سوال <چگونه اینگونه شد> را نیابند، پاسخ در خور به سوال <چه باید کرد> خود را نخواهند یافت:



رابرت پاری در معرفی مقاله می گوید:"  پاری می گوید:



"رابرت پاری/Robert Parry: رسانه های اصلی همیشه از بکار گیری کلمه کودتا در رابطه با برکناری رهبران نامطلوب (برای دولتها) خوداری می کنند، اما سکوت در باره کودتای 1981 (30 خرداد 60 بر علیه بنی صدر) هدف دیگری را هم می توانسته تعقیب کند و آن منافع شخصی-سیاسی ریگان می باشد در کودتایی که خود انجام داد (اکتبر سورپرایز)، آنگونه که محمود دلخواسته در این باره تامل می کند."






خانم دمیلا روسف (رئیس جمهور پیشین برزیل) طرح استیضاح خود را یک کودتا میخواند. علیرغم این واقعیت که همه ابزار قانونی برای استیضاح رئیس جمهور مراعات شدند، بسیاری از اندیشمندان و کارشناسان سیاسی  بر این باورهستند که نخیگان  ساختار قدیمی و سرمایه داری فاسد، رئیس جمهور را سرنگون را کردند. به گفته یکی از حامیان برزیلی روسف، این " یک کودتای مدنی بود: سرمایه داری نیازی به تفنگ و سرباز ندارد، تنها قوه قضائیه ضد دمکراتیک کفایت میکند".



حال به ایران 35 سال پیش برگردیم: کمتر از دو سال و نیم از انقلاب میگذرد. روحانیت بتدریج دولت را در انحصار خود در آورده است. هدفشان همانگونه که آیت الله بهشتی، رهبر حزب جمهوری اسلامی، بیان کرد استقرار دیکتاتوری صلحا" بود. تنها مانع باقیمانده برای انحصار کامل قدرت،  مقام ریاست جمهوری است که ابوالحسن بنی صدر اخیرا به آن مقام انتخاب شد. بنی صدر بر دفاع از هدفهای انقلاب اصرار میورزد، هر چند که به او پیشنهاد میشود که اگر او آن هدف ها را نادیده بگیرد به وی قدرت بیشتری داده میشود. از اینرو است که به خمینی مینویسد:

" من چون شما را پایبند به عمل بر پایه عقیده دیدم به شما پیوستم. مقام ریاست جمهوری را نیز از این رو پذیرفتم که بر پایه عقیده به مردم خدمت کنم و تمام نیرویم را برای دفاع از این اصول به کار بردم. اما بر من آشکار گشت که شما کسی را نمیخواهید که بر پایه عقیده عمل کند بلکه یک عروسک میخواهید. ریاست جمهوری مقامی نیست که به خاطر آن اصول و ارزش هایم را زیر پا بگذارم. آگر نتوانم خدمت کنم دیگر این مقام ها جذابیتی برای من نخواهند داشت. اگر به دنبال ابزار دست میگردید از من چنین انتظاری نداشته باشید؛ بسیاری دیگر هستند. ما نظام سلطنتی را واژگون نکردیم تا نظامی بدتر از آن را جایگرین کنیم."

پس در مقابل تهدید های خمینی سر خم نکرد و به مردم درباره کودتائی که در حال اجرا است هشدار میدهد و آنها را به مقاومت میخواند. و در حالی که بنی صدر هنوز رئیس جمهور است، ایت الله گیلانی ، رئیس دادگاه های انقلاب، طی فتوا ئی حکم هفت بار اعدام بنی صدر را صادر میکند.



از سوی دیگر فرماندهان ارتش به او پیشنهاد میکنند که بر علیه روحانیون کودتا کند، که مورد موافقت بنی صدر قرار نمیگیرد: اول آنکه او مخالف دخالت ارتش در سیاست است؛ دوم، از آنجائی که هنوز بخش هائی از خاک ایران در کنترل ارتش عراق قرار دارد، وی نمیخواهد موجب تضعیف  نیروهای مدافع خاک وطن در مقابل ارتش عراق شود.

در حالی که،  آنگونه که حسین خمینی، نوه آیت الله خمینی،  پس از مدتی افشا کرد، روحانیون رهبر حزب جمهوری اسلامی، آیت الله بهشتی، هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای،  نه تنها چنین نگرانی هائی نمیداشتند بلکه ترجیح میدادند که نصف خاک ایران را از دست بدهند تا بنی صدر در جنگ پیروز شود. او گفت " من با آنها (رهبران حزب جمهوری اسلامی) بحث کردم و آنها به من گفتند حتی اگر خوزستان و یا نصف ایران را از دست بدهیم بهتر از آن است که بنی صدر در جنگ پیروز شود". آنها حتی واحدهائی از سپاه پاسداران را از جبهه های جنگ به تهران منتقل کردند تا کودتای خود را به اجرا بگذارند.



در این مقطع است که بنی صدر به مخفیگاه میرود و در پیامی به مردم میگوید:

" مساله مهم نه حذف رئیس جمهور، بلکه این واقعیت است که دیو استبداد و سرکوب بر آن است که بار دیگر خود را به شما مردم تحمیل کند و خون های مقدس ریخته شده در راه اسلام و آزادی را بی ارزش نماید".

در اقامتگاه رئیس جمهور بمب منفجر میکنند، دفتر رئیس جمهوری مورد حمله قرار میگیرد، بسیار ی از دوستان وی و اعضای دفتر ریاست جمهوری دستگیر شده و برخی نیز اعدام میشوند: (از جمله) منوچهر مسعودی، مشاور رئیس جمهور در امور حقوق بشر، که شکنجه های گسترده در زندان ها را افشا کرده بود؛ حسین نواب صفوی، روزنامه نگار و مشاور رئیس جمهور؛ رشید صدرالحفاظی، مشاور رئیس جمهور، که با تحقیقات  مفصل و موشکافانه توافق  پنهانی خمینی و ریگان برای به تاخیر انداختن آزادی 52 گروگان آمریکائی، که به "اکتبر سورپرایز" معروف شد، را برملا کرد: ووو... در این دوران دفاتر هماهنگی همکاری های مردم با رئیس جمهور، تنها سازمان سیاسی که به صورت دمکراتیک و افقی در سراسر گشور ایجاد شده بود وحشیانه مورد حمله قرار میگیرند، هزاران نفر بازداشت میشوند و بسیاری مورد شکنجه قرار میگیرند و اعدام میشوند. تنی چند از افرادی که به رئیس جمهور در مخفیگاه پناه داده بودند نیز دستگیر و اعدام میشوند.



آیت الله بهشتی، رهبر حزب جمهوری اسلامی و رئیس قوه قضائیه، ابتدا تلاش کرده بود تا یه اتهام نقض قانون اساسی  بنی صدر را از طریق دیوانعالی کشور برکنار کند. اما قضات دیوانعالی کشور، که تا آن زمان استقلال خود را حفظ کرده بودند (بر خلاف سیستم قضائی ضد دمکراتیک در برزیل) مقاومت کرده و اعلام میکنند که زمینه های قانونی برای عزل رئیس جمهور  وجود ندارند. پس از مدتی آبت الله موسوی اردبیلی، دادستان کل کشور دلایل ناکامی تلاش برای عزل بنی صدر از طریق دیوانعالی کشور را فاش ساخت: " ... در سیستم قضائی دادگاه ها هنوز آماده نبودند، و قضات هم هنوز پاکسازی نشده بودند و همفکران  رئیس جمهور و طرفداران لیبرالیسم و گروهک ها هنوز دارای  مقامات بالا در دادگاه ها بودند ....".



آیت الله خمینی بار دیگر، و با نقض صریح قانون اساسی، به رفسنجانی، رئیس مجلس، دستور میدهد تا فرایند برکناری رئیس جمهور از طریق مجلس را آغاز کند. رفسنجانی،  به عوض تذکر به غیر قانونی بودن چنین دستوری، با هیجان ماشین برکناری بنی صدر را در اسرع وقت به راه می اندازد و در کمتر از 2 ساعت با جمع آوری امضای 120 نماینده مجلس،  طرح بحث برکناری رئیس جمهور به دلیل عدم کفایت سیاسی  به دلیل " نقض متعدد و مکرر قانون اساسی" را به تصویب میرساند.



احمد غضنفرپور، یکی از نمایندگان مجلس با شجاعت بسیار پیام رئیس جمهور را در مجلس قرائت میکند. در این پیام بنی صدر به آگاهی مردم میرساند که دولت عراق طرح صلحی با ایران را پذیرفته است که به سود ایران میباشد و بنا بر این طرج نه تنها صدام پذیرفته است نیروهای عراقی را از مناطق اشغالی ایران به درون مرزهای عراق عقب بکشد بلکه آماده است مبلغ سنگینی نیز بابت غرامت بپردازد. (  باید در نظر داشت که اگر فرایند برکناری بنی صدر حتی برای یک هفته به تاخیر انداخته میشد طرح صلح با صدام به امضا میرسید). به دنبال قرائت پیام بنی صدر توسط غضنفرپور به جان وی و برخی از دوستانش در حال خروج از مجلس سوء قصد میشود اما آنها موفق میشوند جان سالم بدر برند.



طی دو روز آینده که مجلس به بحث کفایت بنی صدر مشغول بود ساختمان مجلس در محاصره و اشغال نیروهای حزب الله بود که شعارهائی بر علیه بنی صدر میدادند ، از جمله "بنی صدر ضد الله اعدام باید گردد"، و نمایندگان مجلس را تهدید میکردند که که در صورت ایراد نطقی در دفاع از بنی صدر،  به قتل خواهند رسید. رفسجانی، رئیس مجلس، مدتی پس از این روزها، ایحاد وحشت در نمایندگان طرفدار بنی صدر  را این چنین ستود : " و اکنون نیروی واقعی، یعنی همان (نیروی ) حزب الله ، نیروی واقعی خط امام، وارد خط مقدم شده است. این حزب اللهی ها بودند که مجلس را به محاصره در آورده و چنین بلائی بر سر نمایدگان (مخالف) آوردند."



از 10 نماینده ای که برای دفاع از رئیس جمهور ثبت نام کرده بودند، پنج نماینده آن چنان وحشت زده شدند که در مجلس حضور نیافنتد و سه تن نیز تغییر موضع دادند و خواستار برکناری رئیس جمهور شدند. تنها یک نماینده، علی اکبر معین فر،  در دفاع از رئیس جمهور سخن گفت. معین فر با آیه "انا لله و انا الیه راجعون" سخنانش را به پایان برد، گوئی که خود را آماده مرگ به دست نیروهای حزب اللهی کرده بود.



اما نمانیدگانی که خواستار برکناری رئیس جمهور شدند نتوانستند مدارکی برای اثبات نقض قانون اساسی از سوی بنی صدر ارائه کنند. مهم ترین دلائلی که برای عدم کفایت وی مطرح کردند از این قرار میباشند: (1) مخالفت با اشغال سفارت آمریکا؛ (2) مخالفت با شکنجه و اعدام در زندان ها؛ (3) مخالفت با اصل ولایت فقیه، (4) طرفداری از حقوق بشر و دمکراسی؛ و (5) مخالفت با ایجاد کیش شخصیت خمینی. معین فر در سخنان خود چنین استدلال کرد که دلائل ارائه شده  برای عدم کفایت بنی صدر در واقع کفایت وی در تلاش برای پاسداری از قانون اساسی را ثابت میکنند و از این منظر باید بنی صدر را ستود.





چرا سی و پنج سال سکوت؟ 



برکناری بنی صدر به عنوان رئیس جمهور در خرداد 1360 دستاورد انقلاب ایران و وضعیت سیاسی ایران پس از  را انقلاب را یه شدت دگرگون کرد،  به ویژه از این نظر که مسیر دمکراتیک آنرا به محاق برد و گذرگاه استبدادی آنرا نهادینه کرد.



اما پرسش اساسی اینجاست که از چه رو جامعه علمی هنوز از درک این اقعیت  به عنوان یک کودتا ناتوان است و روایت رسمی برکناری رئیس جمهور را با مفاهیمی چون "برکناری"، "استیضاح"، "اخراج"، ووو ..  به کار میبرند.



در پاسخ به مقاله ای در این باره،  که سعی داشتم در یک ژورنال معتبر علمی منتشر نمایم،  یک منتقد چنین استدلال کرده است که: " قرایند حقوقی به دقت رعایت شده بودند و کمبود های قانون اساسی ... با استقاده از قوه مقننه ترمیم شندند...". چرا در این سی و پنج سال هیچ تحقیقی در رایطه با طبیعت یک چنین واقعه تاریخی، که انبوهی از مدارک و شهادت ها آشکارا بر وقوع یک کودتا  دلالت دارند صورت نمیگیرد و مورد غفلت واقع میشود؟



آلبته این امر از سوی حاکمان، چه اصول گرایان و چه اصلاح طلبان، قابل درک است، زیرا منافع آنها چنین حکم میکند که برکناری بنی صدر را مطابق قانون اساسی و قانونی بنمایانند: همه آنها در این کودتا نقش مستقیم و فعالی ایفا کرده اند ، و اذعان به آن به عنوان کودتا تمامی حکومت های پس از آن را غیر قانونی خواهد ساخت.



اما هنوز توضیحی برای این واقعیت که از چه رو بسیاری از کارشناسانی که در غرب زندگی میکنند، حتی به بهای فدا کردن آزادی علمی و عقل نقاد، از روایت رسمی حمایت میکنند در حالی که نوک پائی نیز در حاشیه رژیم ندارند. چرا به جای ایجاد فضا برای روایت هائی متفاوت،  حد اکثر سعی خود را در خاموش کردن کور سوی تفحص نقادانه یک واقعه تاریخی، که بازخوانی آن میتواند درک از انقلاب 1357 و وضعیت سیاسی ایران امروز را به صورت بنیادی متحول نماید، بکار میبرند.

  

جدای از جریاناتِ سیاسی و ایدئولوژیک که مشخصا بر این موضوع تاثیر می‌گذارند، شاید بشود چنین مقاومتِ انعطاف‌ناپذیری در مقابلِ ورودِ این روایتِ خاص به جریانِ اصلیِ روایات را در سایه‌ی آگاهی از گفتمانی درک کرد که قصد دارد چنین رویدادی را «نامرئی» کند. چنانکه میشل فوکو نشان داده، یکی از کاربردهای اصلیِ «گفتمان» در رژیم‌های روایت‌ساز این است که به توسطِ آن هر چیزی خارج از محدوده‌ی خود را به «دیگری» و به امری «غیرقابلِ اندیشیدن» و «غیرقابلِ گفتن» تبدیل می‌کنند. اگر گونه‌ا‌ی «ساختارزدایی» از چنین گفتمانی صورت بگیرد، شاید بنیان‌های نظریِ آن را به لرزه درآورد.

روایت است که آلبرت انیشتن یک بار از همکارش نیلز بور پرسید: «به نظرِ تو اگر کسی به ماه نگاه نکند، آیا ماه باز هم وجود دارد؟» بور پاسخ داد: «من نمی‌توانم ثابت کنم که وجود دارد.» در همین راستا، جرج بارکلی پرسیده: «اگر درختی بیفتد و در جنگل کسی نباشد که صدای افتادنش را بشود، آیا صدایی تولید شده؟» پاسخ «نه» است، چرا که برای «شنیدنِ» صدا باید «شنونده‌»ای وجود داشته باشد. حال سوال این است: اگر واقعه‌ای در حیطه‌ی واقعیتِ اجتماعی اتفاق بیفتد و مشاهده هم بشود، اما «نگهبانانِ مرزهای دانشِ مجاز» از پذیرفتنش سر باز می‌زنند، چه اتفاقی برای آن واقعه خواهد افتاد؟

میشل فوکو واضعِ اصطلاحی است تحتِ عنوانِ «دانشِ مقهور». وی برای این اصطلاح دو تعریف ارائه می‌کند: (۱) محتویاتِ تاریخی که در ارتباطاتِ کاربردی یا در سیستم‌سازی‌های رسمی مدفون شده یا پوشانده شده‌اند.» (۲) دانش‌هایی که با برچسبِ «دانشِ غیرِنظری» یا «دانشی که به طورِ کافی توضیح داده نشده» یا «دانشی که در طبقه‌بندیِ دانش‌ها در طبقه‌ی پایین‌تری قرار می‌گیرد» یا « دانشی که پایین‌تر از سطحِ موردِ نیاز برای دانش شمرده شدن قرار دارد» ردِ صلاحیت شده‌اند.

پرسشی که در اینجا مطرح است این است که چگونه می‌توانیم چنین دانشی را از پستو خارج کرده جلوی چشمِ جامعه بیاوریم؟ مطابقِ فوکو، روش‌های نقدِ «باستان‌شناسانه» (archaeological) و «تبارشناسانه» (genealogical) می‌توانند این دانش‌های مقهور و سرکوب‌شده را «غیرِمقهور» کرده آنها را رهایی بخشند؛ به عبارتِ دیگر، روش‌های مذکور می‌توانند دانش‌های سرکوب‌شده را «توانایی بخشند برای مقابله با و مقاومت در برابرِ اجبارِ گفتمانِ علمیِ نظریِ رسمی و یکه‌محورانه».

توماس کون در مبحثِ مهمِ «تحولِ الگوها» (paradigm shifts) در دانشِ علمی نشان داد که تحولات در اجماعِ علمی نیز شاملِ همین قضیه می‌شوند، چرا که بنیان‌های عقاید و نهادهای «دانشِ نورمال» برای امتدادِ حیات‌شان به اجماعِ عمومی نیازمندند. به نظر می‌رسد برای به چالش کشیدنِ اجماعِ درونیِ گفتمان‌های سیاسی و آکادمیک نیز چنین برخوردی لازم باشد.

مبارزه برای شکستنِ اجماعِ ارتودکس در بابِ چرایی و چگونگیِ برکناریِ بنی‌صدر در سالِ ۱۳۶۰ می‌تواند با تفسیرهای دگرگونه و از پرده برون افکندنِ حقایقی که در اجماعِ ارتودکس جایی ندارد، بنیانِ گفتمانِ غالب را به چالش بکشد. به عبارتی، با نقلِ روایاتی که تا به امروز مجوزِ نقل شدن نداشته‌اند، ما می‌توانیم به طورِ بنیادی فهمِ خود از انقلابِ ایران را دچارِ تحول کنیم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر