۱۴۰۰ دی ۹, پنجشنبه

قتل احمد خمینی

 




احمد خمینی قصد جانشینی پدر را داشت.  خامنه ای و رفسنجانی او را قانع کرده بودند که اگر بعد از مرگ پدر او بشود رهبر جامعه از آن تفسیر نظام سلطنتی خواهد کرد و راه حل پیشنهادی آنها این بود که همکاری کرده تا خامنه ای را رهبر کرده و او بعد از یکسال استعفا داده و احمد خمینی جای او را بگیرد.  اینگونه نه تنها احمد خمینی را فریب داده بودند، بلکه او را همکار خود کرده و ایشان که بنا بر خاطرات آیت الله منتظری ید طولایی در جعل خط آقای خمینی داشت را بر آن داشته تا نامه ای از قول خمینی نوشته که در آن ایشان بر این نظر شده بودند که مرجع تقلید بودن را به عنوان شرط ولی فقیه شدن لازم نیست.  بر آن در مجلس انتخاب رهبری، آقای رفسنجانی نقل قول دروغی را هم افزود و اینکه آقای خمینی در رخ خامنه ای، شرایط رهبری را می دیده است.

بنی صدر در پاریس، نامه منتسب به آقای خمینی را که احمد نوشته بود با یکی از نامه های خمینی که خطاب به بنی صدر نوشته بود را به دو کارشناسی بین المللی خط داد تا بینند که نامه منصوب به آقای خمینی دست خط او می باشد یا نه.  کارشناسان به این نتیجه رسیدند که لرزشهای دست و... نشان می دهد که نامه را کسی نوشته که حدودا 40 سال از خمینی جوانتر است (همان تفاوت نسبی سن احمد با پدرش.)  روزنامه لوموند گزارش متخصصان خطر را منتشر کرد و اینکه نامه خمینی جعل شده است.  سفارت ایران لوموند را تهدید کرد که روزنامه را به دادگاه خواهد برد.  روزنامه پاسخ داد که بفرمایید و لطفا اینکار را حتما انجام دهید.  ولی در واکنش، ناگهان خشم سفارت به سکوتی سنگین و همیشگی تبدیل شد و معلوم کرد که سفارت می داند در دادگاه شکست خواهد خورد و وضعیت بسیار بدتر خواهد شد.

دو سه سال از رهبر شدن خامنه ای گذشته بود که احمد مطمئن شد که چه کلاهی بر سر او گذاشته اند و اینگونه در مجالس شروع کرد به حمله به این دو نفر.  در عین حال دچار پشیمانی شد و واسطه ای را نزد مهندس بازرگان فرستاد تا از او حلال خواهی کند.  واسطه دیگری را به پاریس نزد بنی صدر فرستاد تا حلال خواهی کند.  بنی صدر پاسخ داد که در آنچه که مربوط به شخص من است شما را حلال می کنم، ولی در آنچه که مربوط می شود به مردم، من چنین حقی را ندارم و این آنها می باشند که باید تصمیم بگیرند.

در عین حال به فرستاده گفت که به احمد بگوید که اگر پشیمانی ات واقعی است هر چه زودتر هر چه را می دانی یا بنویس و یا ضبط کن و برای ما بفرست تا منتشر کنیم و یا خودت از طریق دیگری منتشر کن و در غیر اینصورت مطمئن باش که تو را خواهند کشت.

احمد خمینی باور نمی کرد که این دو نفر جرئت کنند که <یادگار امام> را به قتل برسانند و بنا بر این به هشدار بنی صدر اعتنایی نکرد و شد آنچه که شد و بقول فرزند احمد خمینی، پدرش که  گنجینه اسرار بود. به زیر خاک برده شد.  تا کی باشد که سر بر آورد.

ولی این کافی نبود و باید آثار جرم و کسانی که ممکن بود جنایت را لو دهند نیز از میان برداشته شوند که از میان آنها، دکتر جمشید پرتوی، پزشک مخصوص احمد خمینی بود که به قتل رساندند و در خاطراتش رفسنجانی برای رد گم کردن می گوید که در نزدیکی منزل آقای خاتمی کشته شده است.  اینکه چه کسان دیگری در این رابطه به قتل رسیده اند بعدها معلوم خواهد شد.

بنا بر خاطرات مک فارلین، مشاور ارشد امنیتی ریگان، آقایان خامنه ای و رفسنجانی، از طریق دیوید کیمچی، افسر ارشد موساد، به دولت ریگان پیام داده بودند که در مقابل  حمایت آمریکا از آنها حاضر هستند که خمینی را زهر کش کنند. (مستند آن را قبلا بنی صدر در کتاب سه جلدی ایرانگیت و اکتبر سورپرایز آورده است. خود نیز مستند از کتاب خاطرات مک فارلین منتشر کرده ام.) که دستگاه ریگان نپذیرفته بود.

بعد هم این دو نفر، ترتیب فرزند خمینی را دادند و بعد هم وقتی بین دو رفیق 50 ساله بر سر سیب قدرت اختلاف افتاد و رفسنجانی شورع کرد به یار جمع کردن، خامنه ای رفیق 50 ساه و همکارش در جنایتها او استخری کرد.   

حال خامنه ای تنها شده از اینکه خود و یا فرزندانش دچار چنین سرنوشتی شوند به وحشت افتاده و برای جلوگیری از آن کوشش دارد تا مجتبی را به جانشینی خود بر گزیند نکند که به یک چرخش چرخ نیلوفری نه خامنه ای بجا ماند و نا بیت خامنه ای.  این کوشش یکی از اصلی ترین عللی است که خامنه ای نمی خواهد بحران غنی سازی و رابطه با آمریکا را تا قبل از تعیین جانشین برای خود حل کند.  چرا که در شرایط بحرانی بهتر می تواند خدف خود را تعقیب کند.

مستبدان همانقدر که بیشتر به استبداد می گرایند، تنها و تنها تر می شود.  شاه هم در چند سال قبل از انقلاب در مصاحبه ای با تلخی گفته بود که مقام پادشاهی، مقامی است بسیار تنها.  شاه عباس در اوج قدرت هر شب چندین بار جای خواب خود را عوض می کرد تا مگر او را در خواب به قتل برسانند.  نادر شاه در آخر کار چنان خود را تنها کرد، که کسی که روزها ارتش 400 هزار نفری خود را سه ساعت مانور می داد، در شب بر سرش ریختند و اینگونه به یک چرخش چرخ نیلوفری/نه نادر بجا ماند و نه نادری.  استالین هم همین بلا بر سرش آمد و هیتلر هم در تنهایی خود کشی کرد و...و.  ولی مستبدان هیچگاه اهل درس گرفتن از تجربه و از تاریخ نیستند و هیچگاه نباید در انتظار این نشست که مستبدی از تجربه درس اموخته و روش خود را عوض کند.  آب در هاون کوبیدن یعنی همین.  تنها و تنها فشار جامعه ملی است که تغییر را ممکن می کند.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر