۱۳۹۷ شهریور ۶, سه‌شنبه

ثروت 95 میلیارد دلاری خامنه ای به کام رضا پهلوی










آقای فرهاد طباطبایی، از همراهان آقای رضا پهلوی، در دفاع از دزدی های رضا شاه کبیر و دوران زرین او و دزدی های پسر و دوران طلایی او از جمله می گویند:


"رضا خان وقت, پس از کودتا و پادشاه شدن مانند همه پادشاهی‌های تاریخ بخشی از ثروت خاندان سلطنت پیشین را به ارث برد (کاخ، زمین سلطنتی و...) و مقداری از زمین‌های دوله و سلطنه‌های قجری را هم تصاحب کرد که دستش هم درد نکند،..."


با این حساب و بر فرض محال، فردا که آقای رضا پهلوی از تانکهای آمریکایی در تهران پیاده شد، بروش پدر و پسر و دیگر شاهان ایران و اروپا، از اولین کارهایش مصادره ثروت 95 میلیارد دلاری (محاسبه چند سال پیش رویتر که لینکش را در پایین خواهم گذاشت.) خواهد بود، چرا که این سنت شاهان است و نوش جانش و چشم حسود کور.


یکی از خوش شانسی های مردم ایران این است که با شاهزاده و سلطنت طلبهایی روبرو هستند که میزان هوش و شعور و سوادشان در حد دعانویسهای بعضی روستاها می باشد و تنها تفاوتشان در مردم فریبی و نان و عسل جهل را خوردن، در لباس است که آخری لباسهای آخرین سیستم را بر تن کرده و ریش را دو تیغه می زند.
بهمین علت است که بدون توجه که چه دسته گلهایی را بر آب می دهند از الان که نه به باراست و نه به داراست خواب پنبه دانه خوردن را می بییند و آن خواب را با بیداری یکی می گیرند و اینگونه، خود را براحتی لو می دهند و به فریاد می گویند که در پس آقا رضا پهلوی و 95 میلیارد ثروت باد آورده که نوش جانش باد، لشکری از رانت خوارن نشسته اند تا با حلال کردن این پول و نوش جانت گفتن، فتوای جای رانتخواران آستان ولایت رهبر عالیقدر را از رضا شاه کبیر دوم گرفتن، بگیرند.


معلوم است که اصحاب درایت و شعور و فهم و ذوب شده در تخت طاووس خیالی و پابوسی های شاهانه، حال با خود گفته اند که دنیا دنیای ترامپ است و مزرعه حیوانات جورج اورول که در آن حقیقت و واقعیت کله معلق می شود و دروغ راست می شود و راست دروغ، پس چرا این روش را ما بکار نبریم و بجای دفاع خجولانه از ثروت رضا پهلوی و پدر و پدر بزرگش و اینکه اینگونه نبوده و دزدی زیاد نکرده اند و همه فیک نیوز/اخبار دروغین است، آبروی نداشته را خورده و حیای ناداشته را بر کمر بسته و اینگونه پروریی را چماق دست کرده و شمشیر را از رو بسته و بگوییم که پهلوی ها بر سنت شاهان عمل کرده و نوش جانشان باد  و کور شود آنکه نتواند دید.  

آنچه که این اصحاب خرد و شعور و انسانیت و کرامت از یاد برده اند این است که ایران، آمریکا نیست و آمریکا هم آن آمریکایی که سلطنت طلبان خیال می کنند نیست  (آمریکای دیگری هم، سوای آمریکای ترامپ وجود دارد.) و در زیر آتشهای در هم پیچیده  ایران شاه زده و آخوند قدرت زده زده و فساد زده و خیانت زده و جنایت زده و فقر زده، و اعتیاد زده، هنوز جان این وطن و روح این وطن که فردوسی ها و مولوی ها و حافظ ها و مصدق ها را به بشریت تحویل داده زنده است و نفس می کشد و زنده است.  در چنین ایرانی، روح ایرانی که بیش از 130 است که برای استقلال و آزادی و مردمسالاری و عدالت اجتماعی و رشد مبارزه می کند، در زمان تصمیم، ترامپ و ترامپیسم و ترامپ زده ها را بشدت دفع خواهد کرد و خفت تعویض مستبد را با مستبدی دیگررا بر خود نخواهد خرید.  علت استمرار تاریخی آوردن ایران، در چهارراه حوادث و خطر ناکترین نقطه جهان، حضور این روح و اندیشه است و البته این روح که در زیر آتشهای تو در تو نفس می کشد، حافظ جان وطن در خطرناکترین وضعیتها بوده است.

قصد نوشتن این یاداشت را نداشتم ولی فریاد خشم یکی از تاریخدانان عاشق وطن که از اینهمه بیشرمی و بی سیرتی سلطنت طلبها به فریاد آمده بود، من را ملزم کرد که  دل او نیز شده، این را بنویسم.

اینهم مقاله آقا فرهاد طباطبایی

https://news.gooya.com/2018/08/post-18041.php

اینهم تحقیق خبر گزرای رویتر در تخمین ثروت آقای خامنه ای:
https://www.reuters.com/article/us-iran-setad-news/exclusive-reuters-investigates-business-empire-of-irans-supreme-leader-idUSBRE9AA0CY20131111

۱۳۹۷ شهریور ۲, جمعه

نفت _ خون_ تلویزیون منو توها







وقتی فردی تنها و یا بیشتر از طریق رسانه هایی مانند منو تو، اطلاعات خود را از دوران دو دیکتاتور سلسله پهلوی بگیرد، تصویری رویایی از وطنی خواهد داشت که در جویهای آن شیر و عسل روان بودد و دورانی بود که نه فقر بود و نه استبداد بود و نه بیکاری و نه وحشت شبانه روزی از  <سرپاس مختاری> که حتی نامش لرزه بر بدن وزرا و افسران می انداخت و محبتی از پاسبان ها در دلها جاری بود که حتی به چای کمرنگ می گفته می شد <چای پاسبان پاسبان دیده> و ساواکش هم اگر بطور اتفاقی تشری بر فردی می زد فقط ار روی دلسوزی بود و خیر خواهی بود و بعدا از دلش در میاورد.
آنوقت این مردم نمک نشناس، قدر اینهمه نعمت را ندانستند و نمک خوردند و نمکدان شکستند و دست به انقلاب زدند و حال هر بلایی بر سرشان می آید حقشان است.
یادم است در دوران دبیرستان، همکلاسی داشتم به نام رزاقی، استاد جوک گفتن و لطیفه گویی بود و هر بار که معلم دیر می کرد، ناظم یا مبصر برای اینکه بچه ها را ساکت نگه دارد او را می آورد تا جوک بگوید.  اکثر جوکهاش را نمی شود بر قلم آورد، ولی این جوکش در اینجا بکار بحث ما میاید:
" یک مردی دار فانی رو وداع کرد و بعد انکر و نکیر بر او حاضر شدند و بعد از سوال و جواب گفتند که تو بهشتی هستی و بیا بریم بهشت.  مرد هم خوشحال شروع کرد به رفتن و سر راه دید که جلوی یه دروازه ویگن و دلکش و دیگه خواننده ها مشغول زدن و خوندن و بزن بکوب و رقص و شادی هستند.  سوال کرد، اینجا کجاست؟ جواب بهش دادن که  اینجا دروازه جهنمه.  با خودش گفت، که وقتی جهنم اینجوری اه، پس، خوشی های بهشت سر به فلک می زنه.  بعد از مدتی به دروازه بهشت رسید و انکر و نکیر خداحافظی کردند و وارد بهشت شد.  دید که عجب باغ سر سبزی است و پر از میوه و جوبهایی با آب زلال و روون.  یه چند ساعتی دور باغ زد دید که خیلی ساکته و از بزن و برقص خبری نیست.  حوصلش سر رفت و با خودش گفت که انگار جهنم وضعش خیلی بهتر از اینجاس.  پس با نگهبان صحبت کرد و گفت که یه عمر خوبی کردیم و نصیبم این باغ سوت و کور شده و حالا که اینطوره اصلا می خوام برم همون جهنم و رفت به طرف دروازه و بعد با خوشحالی وارد جهنم شد که یهو دید هر چی هست آتیشه و عقرب و افعی و مار غاشیه و آب جوش که به سر جهنمی یا می ریزن.  شوکه شد و از نگهبان دروازه که یه گزر روی دوشش بود پرسید که نمی فهمم، چطوره که بیرون دروازه اینهمه رقص و آواز بود و داخل این آتیش و وحشت؟ نگهبان جواب داد که:<آهان، جلوی دروازه در اختیار بخش تبلیغاته جهنمه.>

حالا هم منو توها بخش تبلیغات رو در اختیار گرفته اند و خوب بوظبفه خود عمل می
 کنند.  نسل جوان بیش از هر زمان نیاز دارد که بداند که استبداد، استبداد است و
 استبداد و یا بهتر بگوییم: توسری زن خوب وجود ندارد.

در اینجا، از طریق کتاب <نفت و خون> از در دروازه منو تو ها عبور می کنیم و
 وارد گوشه ای از جهنم استبداد می شویم و می بیینم که قبل از ملی شدن نفت، دکتر
 فرمان فرماییان که یکی از مدیران شرکت نفت ایران و انگیس بوده از دیدن 
وضعیت وحشتناک زندگی و فقر و بیماری و بی ابی و بی دارویی و بی مدرسه ای، 
کارکنان ایرانی شرکت نفت شوکه شده و در نامه به مافوق خود وضعیت دهشتناک 
کارگران را توصیف می کند و پیشنهاد می کند که قدری از آن سودی که از نفت می
 برند، برای بیرون آوردن کارگران از این وضعیت صرف شود. 

مدیر انگیسی، به او پاسخ می نویسد که انگار شما دیوانه شده اید و بهتر است که یک
 روانپزشک شما را ببیند.

بعد منو توها، عکس جشن سالانه شرکت نفت رو منتشر می کنند که دختر و پسر با
 شادی و عشق، خیلی مودبانه! با هم در حال رقص هستند.  تبلیغات/پروپاگانداست، 
دیگر.  اگر این کار را نکند که پروپاگاندا نیست.
































Blood and Oil: Memoirs of a Persian Prince; Manucher Mirza Farman Farmaian. Random House, New York, 1997.
آقای دکتر فرمانفرمایان، به اطلاع می رساند که متاسفانه چیزی بهتر از خدمات رایگان روان درمانی در لندن برای شما نداریم هم چنان که در گذر زمان به نظر می رسد که قصد متوقف کردن هذیان گویی را ندارید.

https://books.google.co.uk/books/about/Blood_and_Oil.html?id=8H-JDQAAQBAJ&redir_esc=y
Manuchehr Farmanfarmaian, From Tehran to Caracas, pp.231
Dear Dr. Farfanfarmayan ,I am writing to inform you that regrettably we cannot do any better than to offer you a variety of mental treatments without breaking bank in London for, over the passages of time, you appeared to be gravely in need of one such treatment as you still do not intend to stop babbling. King regards
متن نامه دکتر منوچهر فرمانفرمایان، عالی ترین مقام ایرانی شرکت نفت ایران انگلیس پیش از جنبش ملی شدن نفت دکتر مصدق و کودتای 28 مرداد، اشک به چشمانم آورد. از بدبختی و بیچارگی مردمان وطن می نویسد. در این نامه خطاب به سر ویلیام فریزر ریاست وقت شرکت نفت ایران انگلیس(AIOC) از بدبختی مردمان آبادان و مسجد سلیمان می گوید و اقاضا می کند که دست کم شما انگلیسی ها که نفت می برید ، کمی در پیشبرد عمران و بهبودی این ناحیه فقیر و محروم به واسطه احداث خطوط تلفن، جاده ها ، کلینیک ها ، خیابان ها و بهداشت و درمان به ما یاری دهید. ویلیام فریزر از طرف پارلمان انگلیس و شخص وزیر خارجه در جواب می نویسد : که ما انگلسی ها حاضر هستیم به رایگان ، بیماران روانی مانند شما را که چنین هذیان می بافند، در انگلستان درمان کنیم.
متن نامه زنده باد دکتر منوچهر فرمانفرمایان به سر ویلیام فریزر که در تشکیل اوپک در سال ها بعد نقش مهمی ایفا کرد :
Wages were fifty cents a day. There was no vacation pay, no sick
leave, no disability compensation. The workers lived in a shanty-
town called Kaghazabad,or Paper City,without running water or
electricity, let alone such luxuries as iceboxes or fans. In winter
the earth flooded and became a flat, perspiring lake. The mud in
town was knee-deep, and canoes ran alongside the roadways for
transport. When the rains subsided, clouds of nipping, small-
winged flies rose from the stagnant waters to fill the nostrils, col-
lecting in black mounds along the rims of cooking pots and
jamming the fans at the refinery with an unctuous glue.
Summer was worse. It descended suddenly without a hint of
spring. The heat was torrid, the worst I’ve ever known—sticky
and unrelenting—while the wind and sandstorms whipped off
the desert hot as a blower. The dwellings of Kaghazabad, cobbled
from rusted oil drums hammered flat, turned into sweltering
ovens. . . . In every crevice hung the foul, sulfurous stench of
burning oil—a pungent reminder that every day twenty thousand
barrels, or one million tons a year, were being consumed indis-
criminately for the functioning of the refinery, and AIOC never
paid the government a cent for it.
To the management of AIOC in their pressed ecru shirts and
air-conditioned offices, the workers were faceless drones. . . . In
the British section of Abadan there were lawns, rose beds, tennis
courts, swimming pools and clubs; in Kaghazabad there was
nothing—not a tea shop, not a bath, not a single tree. The tiled
reflecting pool and shaded central square that were part of every
Iranian town, no matter how poor or dry, were missing here. The
unpaved alleyways were emporiums for rats. The man in the
grocery store sold his wares while sitting in a barrel of water to
avoid the heat. Only the shriveled, mud-brick mosque in the old
quarter offered hope in the form of divine redemption.



۱۳۹۷ خرداد ۳۰, چهارشنبه

کودتای 30 خرداد شصت، کودتا بر ضد انقلاب بود









رابرت پاری/Robert Parry: رسانه های اصلی همیشه از بکار گیری کلمه کودتا در رابطه با برکناری رهبران نامطلوب (برای دولتها) خوداری می کنند، اما سکوت در باره کودتای 1981 (30 خرداد 60 بر علیه بنی صدر) هدف دیگری را هم می توانسته تعقیب کند و آن منافع شخصی-سیاسی ریگان می باشد در کودتایی که خود انجام داد (اکتبر سورپرایز)، آنگونه که محمود دلخواسته در این باره تامل می کند."



بدون وارد کردن روایت کودتای 30 خرداد 60 به روایت انقلاب 57، سرنوشت انقلابی که برای استقرار مردم سالاری و استقلال و آزادی انجام شده بود ولی به استبدادی سرکوب گرتر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شد، قابل فهم نخواهد شد.  به همین علت است که بیشترین کوشش ها از طرف جریانهای درون رژیم، از اصول گرا و اصلاح طلب، و در خارج آن در شکل سلطنت طلب و استالینسیت، برای سانسور این کودتا انجام شده است.  بنابراین هیچ جای تعجب نباید باشد که چرا این جریانهای در فرم/ظاهر، بر ضد یکدیگر در رابطه ای اورگانیک به یاری یکدیگر شتافته اند تا این کودتا را سانسور کنند:

-          جریانهای حاکم در درون رژیم نیازی مسلم به حذف این کودتا از تاریخ انقلاب داشته و دارند، چرا که نفس پذیرفتن این کودتا، اقرار و اعتراف به کودتا چی و ضد انقلاب بودن آنها و در واقع غیر قانونی و غیر مشروع بودن رژیم در تمامیت آن می باشد.   حساسیت استبداد حاکم به این کودتای برسمیت آنگونه شدید است که وقتی برای اولین بار، ترجمه بخشی از تز دکترای خود را که به این موضوع پرداخته بود، و با داده های افزوده در سایت زمانه منتشر کردم، حساسیت رژیم آنگونه بود که سایت زمانه، تحت مدیریت، رئیس قبلی،  را مجبور کرد تا از انتشار بخش آخر که مهمترین بخش تحقیق بود خوداری کند.  بعد از آن نیز، آقای اکبر گنجی که تا کنون هیچگاه نامی از اولین رئیس جمهور نبرده بود، 14 مقاله منتشر کرد تا روایت "روشنفکران" رژیم را باز سازی کنذ که برخورد اولین رئیس جمهور با آقای خمینی و حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی و هیئت موتلفه و حزب زحمتکشان و حزب توده، نه مبارزه بین آزادی و استبداد که جنگ قدرتی بوده است که در آن بنی صدر کارتهایش را بد بازی کرده و بنابراین حذف شده است و در واقع، هر دو طرف از یک کرباس بوده اند (تیتر آخرین مقاله ایشان:" خمینی و بنی صدر هر دو سر و ته یک کرباس" بود.) چندی بعد از آن، سایت زمانه که بهانه اش برای عدم انتشار تحقیق اینجانب طولانی بودن آن بود. (لازم به گفتن است که قبلا کل تحقیق را برایشان فرستاده بودم و موافقت کرده بودند.) فردی با اسم مستعار سپهری، که معلومم شد که از "محققان" اطلاعتی رژیم است، کاری رتوریک انباشته از تحریف و سانسوری را با حجمی بیش از 15 برابر تحقیق اینجانب در همان زمانه منتشر کرد و اینگونه معلوم شد که مشکل زمانه، نه حجم که محتوای کار بوده است.  این کافی نبود، با جعل نام اینجانب، ( محمود دلخواسته را کرده بودند <محمد دلخسته> تا خواننده فکر کند که کامنت گذار من هستم و از اسم مستعار استفاده کرده ام.  در نتیجه شکایت اینجانب، از ادامه انتشار کامنتها به این نام خوداری کردند.) کامنتهایی را در تایید نظرات خود در زیر مقالات منتشر کرد.

-          سلطنت طلبان نیز به سانسور این کودتا که پایان نهایی 28 ماهه بهار آزادی حاصل از انقلاب بود نیاز داشتند تا اینگونه، با رسانه های خود مقایسه بین دو استبداد، یکی سرکوبگر و دیگری بسیار سرکوبگر تر بر قرار کرده و در این "انتخاب" بد و بدتر، استبداد سلطنتی را پیروز بیرون بیاورند.  کاری که از طریق تلویزون منو تو و دیگر رسانه ها بشدت به ان مشغول هستند.

-          استالینیست ها نیز به این سانسور نیاز داشتند چرا که خود یا از طریق شروع جنگ داخلی در بعد از انقلاب و اینگونه توجیه بکار گیری خشونت بر ضد نیروهایی که در انقلاب شرکت کرده بودند را به آقای خمینی داده بودند (سخن معروف اقای خمینی که گفتند که آزادی دادیم از آن سوء استفاده کردند، پس، پس گرفتیم.) و یا مانند حزب توده و چریکهای فدایی اکثریت، در این کودتا بگونه ای فعال شرکت کردند.  این شرکت آنقدر موثر بود که بعدا آقای کیانوری، در مصاحبه ای گفت که آنها معلم حزب جمهوری در زدن بنی صدر بودند.



ولی علت ساانسور این کودتا فقط به این علل نیست و دلایل ایدئولوژیک، "علمی" و روانی در این سانسور بخصوص در میان بسیاری از آکادمیکهای خارج از کشور از دیگر دلایل آن می باشد.  که در مقاله زیر شرح داده ام.  توضیح اینکه وقتی تحقیق آکادمیک خود را در مورد این کودتا برای یکی از ژورنالهای معتبر آکادمیک فرستادم، دو استادی که موافقت آنها با انتشار مقاله، آنتشار را ممکن می کرد، با آن مخالف و علت اصلی و اساسی مخالفت را این بیان کردند که اصلا کودتایی رخ نداده است و تمامی مراحل قانونی آن طی شده است. 



در این رابطه بود که مقاله ای را در سایت متخصصان امور سیاسی، در انگیس، اوپن دموکراسی/Open Democracy، منتشر کردم و سوال که چگونه اینگونه می شود و چرایی کوشش در سانسور سیستماتیک این کودتا؟  رابرت پاری، ژورنالیست تحقیق گر معتبر آمریکایی، که بیشترین کوششها را در باره افشای معامله پنهانی بر سر گروگانهای سفارت امریکا بین آقای خمینی و حزب جمهوری  با دستگاه رونالد ریگان برای شکست جیمی کارتر در انتخابات انجام داده بود، با این مقدمه مقاله را منتشر کرد:



" رسانه های اصلی همیشه از بکار گیری کلمه کودتا در رابطه با برکناری رهبران نامطلوب (برای دولتها) خوداری می کنند، اما سکوت در باره کودتای 1981 (30 خرداد 60 بر علیه بنی صدر) هدف دیگری را هم می توانسته تعقیب کند و آن منافع شخصی-سیاسی ریگان می باشد در کودتایی که خود انجام داد (اکتبر سورپرایز)، آنگونه که محمود دلخواسته در این باره تامل می کند."



یکبار انیشتن یک بار از همکارش نیلز بور پرسید: «به نظرِ تو اگر کسی به ماه نگاه نکند، آیا ماه باز هم وجود دارد؟» بور پاسخ داد: «من نمی‌توانم ثابت کنم که وجود دارد.» در همین راستا، جرج بارکلی پرسیده: «اگر درختی بیفتد و در جنگل کسی نباشد که صدای افتادنش را بشود، آیا صدایی تولید شده؟» پاسخ «نه» است، چرا که برای «شنیدنِ» صدا باید «شنونده‌»ای وجود داشته باشد. حال سوال این است: اگر واقعه‌ای در حیطه‌ی واقعیتِ اجتماعی اتفاق بیفتد و مشاهده هم بشود، اما «نگهبانانِ مرزهای دانشِ مجاز» از پذیرفتنش سر باز می‌زنند، چه اتفاقی برای آن واقعه خواهد افتاد؟



با این مقدمه، به هموطنان، بخصوص نسل جوان، پیشنهاد می کنم که این مقاله با نگاهی نقد گونه بخوانند.  چرا که مردمی که تاریخ را آنگونه که رخ داده است ندانند، نه تنها محکوم به تکرار آن هستند، بلکه تا زمانی که پاسخ به سوال <چگونه اینگونه شد> را نیابند، پاسخ در خور به سوال <چه باید کرد> خود را نخواهند یافت:



رابرت پاری در معرفی مقاله می گوید:"  پاری می گوید:



"رابرت پاری/Robert Parry: رسانه های اصلی همیشه از بکار گیری کلمه کودتا در رابطه با برکناری رهبران نامطلوب (برای دولتها) خوداری می کنند، اما سکوت در باره کودتای 1981 (30 خرداد 60 بر علیه بنی صدر) هدف دیگری را هم می توانسته تعقیب کند و آن منافع شخصی-سیاسی ریگان می باشد در کودتایی که خود انجام داد (اکتبر سورپرایز)، آنگونه که محمود دلخواسته در این باره تامل می کند."






خانم دمیلا روسف (رئیس جمهور پیشین برزیل) طرح استیضاح خود را یک کودتا میخواند. علیرغم این واقعیت که همه ابزار قانونی برای استیضاح رئیس جمهور مراعات شدند، بسیاری از اندیشمندان و کارشناسان سیاسی  بر این باورهستند که نخیگان  ساختار قدیمی و سرمایه داری فاسد، رئیس جمهور را سرنگون را کردند. به گفته یکی از حامیان برزیلی روسف، این " یک کودتای مدنی بود: سرمایه داری نیازی به تفنگ و سرباز ندارد، تنها قوه قضائیه ضد دمکراتیک کفایت میکند".



حال به ایران 35 سال پیش برگردیم: کمتر از دو سال و نیم از انقلاب میگذرد. روحانیت بتدریج دولت را در انحصار خود در آورده است. هدفشان همانگونه که آیت الله بهشتی، رهبر حزب جمهوری اسلامی، بیان کرد استقرار دیکتاتوری صلحا" بود. تنها مانع باقیمانده برای انحصار کامل قدرت،  مقام ریاست جمهوری است که ابوالحسن بنی صدر اخیرا به آن مقام انتخاب شد. بنی صدر بر دفاع از هدفهای انقلاب اصرار میورزد، هر چند که به او پیشنهاد میشود که اگر او آن هدف ها را نادیده بگیرد به وی قدرت بیشتری داده میشود. از اینرو است که به خمینی مینویسد:

" من چون شما را پایبند به عمل بر پایه عقیده دیدم به شما پیوستم. مقام ریاست جمهوری را نیز از این رو پذیرفتم که بر پایه عقیده به مردم خدمت کنم و تمام نیرویم را برای دفاع از این اصول به کار بردم. اما بر من آشکار گشت که شما کسی را نمیخواهید که بر پایه عقیده عمل کند بلکه یک عروسک میخواهید. ریاست جمهوری مقامی نیست که به خاطر آن اصول و ارزش هایم را زیر پا بگذارم. آگر نتوانم خدمت کنم دیگر این مقام ها جذابیتی برای من نخواهند داشت. اگر به دنبال ابزار دست میگردید از من چنین انتظاری نداشته باشید؛ بسیاری دیگر هستند. ما نظام سلطنتی را واژگون نکردیم تا نظامی بدتر از آن را جایگرین کنیم."

پس در مقابل تهدید های خمینی سر خم نکرد و به مردم درباره کودتائی که در حال اجرا است هشدار میدهد و آنها را به مقاومت میخواند. و در حالی که بنی صدر هنوز رئیس جمهور است، ایت الله گیلانی ، رئیس دادگاه های انقلاب، طی فتوا ئی حکم هفت بار اعدام بنی صدر را صادر میکند.



از سوی دیگر فرماندهان ارتش به او پیشنهاد میکنند که بر علیه روحانیون کودتا کند، که مورد موافقت بنی صدر قرار نمیگیرد: اول آنکه او مخالف دخالت ارتش در سیاست است؛ دوم، از آنجائی که هنوز بخش هائی از خاک ایران در کنترل ارتش عراق قرار دارد، وی نمیخواهد موجب تضعیف  نیروهای مدافع خاک وطن در مقابل ارتش عراق شود.

در حالی که،  آنگونه که حسین خمینی، نوه آیت الله خمینی،  پس از مدتی افشا کرد، روحانیون رهبر حزب جمهوری اسلامی، آیت الله بهشتی، هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای،  نه تنها چنین نگرانی هائی نمیداشتند بلکه ترجیح میدادند که نصف خاک ایران را از دست بدهند تا بنی صدر در جنگ پیروز شود. او گفت " من با آنها (رهبران حزب جمهوری اسلامی) بحث کردم و آنها به من گفتند حتی اگر خوزستان و یا نصف ایران را از دست بدهیم بهتر از آن است که بنی صدر در جنگ پیروز شود". آنها حتی واحدهائی از سپاه پاسداران را از جبهه های جنگ به تهران منتقل کردند تا کودتای خود را به اجرا بگذارند.



در این مقطع است که بنی صدر به مخفیگاه میرود و در پیامی به مردم میگوید:

" مساله مهم نه حذف رئیس جمهور، بلکه این واقعیت است که دیو استبداد و سرکوب بر آن است که بار دیگر خود را به شما مردم تحمیل کند و خون های مقدس ریخته شده در راه اسلام و آزادی را بی ارزش نماید".

در اقامتگاه رئیس جمهور بمب منفجر میکنند، دفتر رئیس جمهوری مورد حمله قرار میگیرد، بسیار ی از دوستان وی و اعضای دفتر ریاست جمهوری دستگیر شده و برخی نیز اعدام میشوند: (از جمله) منوچهر مسعودی، مشاور رئیس جمهور در امور حقوق بشر، که شکنجه های گسترده در زندان ها را افشا کرده بود؛ حسین نواب صفوی، روزنامه نگار و مشاور رئیس جمهور؛ رشید صدرالحفاظی، مشاور رئیس جمهور، که با تحقیقات  مفصل و موشکافانه توافق  پنهانی خمینی و ریگان برای به تاخیر انداختن آزادی 52 گروگان آمریکائی، که به "اکتبر سورپرایز" معروف شد، را برملا کرد: ووو... در این دوران دفاتر هماهنگی همکاری های مردم با رئیس جمهور، تنها سازمان سیاسی که به صورت دمکراتیک و افقی در سراسر گشور ایجاد شده بود وحشیانه مورد حمله قرار میگیرند، هزاران نفر بازداشت میشوند و بسیاری مورد شکنجه قرار میگیرند و اعدام میشوند. تنی چند از افرادی که به رئیس جمهور در مخفیگاه پناه داده بودند نیز دستگیر و اعدام میشوند.



آیت الله بهشتی، رهبر حزب جمهوری اسلامی و رئیس قوه قضائیه، ابتدا تلاش کرده بود تا یه اتهام نقض قانون اساسی  بنی صدر را از طریق دیوانعالی کشور برکنار کند. اما قضات دیوانعالی کشور، که تا آن زمان استقلال خود را حفظ کرده بودند (بر خلاف سیستم قضائی ضد دمکراتیک در برزیل) مقاومت کرده و اعلام میکنند که زمینه های قانونی برای عزل رئیس جمهور  وجود ندارند. پس از مدتی آبت الله موسوی اردبیلی، دادستان کل کشور دلایل ناکامی تلاش برای عزل بنی صدر از طریق دیوانعالی کشور را فاش ساخت: " ... در سیستم قضائی دادگاه ها هنوز آماده نبودند، و قضات هم هنوز پاکسازی نشده بودند و همفکران  رئیس جمهور و طرفداران لیبرالیسم و گروهک ها هنوز دارای  مقامات بالا در دادگاه ها بودند ....".



آیت الله خمینی بار دیگر، و با نقض صریح قانون اساسی، به رفسنجانی، رئیس مجلس، دستور میدهد تا فرایند برکناری رئیس جمهور از طریق مجلس را آغاز کند. رفسنجانی،  به عوض تذکر به غیر قانونی بودن چنین دستوری، با هیجان ماشین برکناری بنی صدر را در اسرع وقت به راه می اندازد و در کمتر از 2 ساعت با جمع آوری امضای 120 نماینده مجلس،  طرح بحث برکناری رئیس جمهور به دلیل عدم کفایت سیاسی  به دلیل " نقض متعدد و مکرر قانون اساسی" را به تصویب میرساند.



احمد غضنفرپور، یکی از نمایندگان مجلس با شجاعت بسیار پیام رئیس جمهور را در مجلس قرائت میکند. در این پیام بنی صدر به آگاهی مردم میرساند که دولت عراق طرح صلحی با ایران را پذیرفته است که به سود ایران میباشد و بنا بر این طرج نه تنها صدام پذیرفته است نیروهای عراقی را از مناطق اشغالی ایران به درون مرزهای عراق عقب بکشد بلکه آماده است مبلغ سنگینی نیز بابت غرامت بپردازد. (  باید در نظر داشت که اگر فرایند برکناری بنی صدر حتی برای یک هفته به تاخیر انداخته میشد طرح صلح با صدام به امضا میرسید). به دنبال قرائت پیام بنی صدر توسط غضنفرپور به جان وی و برخی از دوستانش در حال خروج از مجلس سوء قصد میشود اما آنها موفق میشوند جان سالم بدر برند.



طی دو روز آینده که مجلس به بحث کفایت بنی صدر مشغول بود ساختمان مجلس در محاصره و اشغال نیروهای حزب الله بود که شعارهائی بر علیه بنی صدر میدادند ، از جمله "بنی صدر ضد الله اعدام باید گردد"، و نمایندگان مجلس را تهدید میکردند که که در صورت ایراد نطقی در دفاع از بنی صدر،  به قتل خواهند رسید. رفسجانی، رئیس مجلس، مدتی پس از این روزها، ایحاد وحشت در نمایندگان طرفدار بنی صدر  را این چنین ستود : " و اکنون نیروی واقعی، یعنی همان (نیروی ) حزب الله ، نیروی واقعی خط امام، وارد خط مقدم شده است. این حزب اللهی ها بودند که مجلس را به محاصره در آورده و چنین بلائی بر سر نمایدگان (مخالف) آوردند."



از 10 نماینده ای که برای دفاع از رئیس جمهور ثبت نام کرده بودند، پنج نماینده آن چنان وحشت زده شدند که در مجلس حضور نیافنتد و سه تن نیز تغییر موضع دادند و خواستار برکناری رئیس جمهور شدند. تنها یک نماینده، علی اکبر معین فر،  در دفاع از رئیس جمهور سخن گفت. معین فر با آیه "انا لله و انا الیه راجعون" سخنانش را به پایان برد، گوئی که خود را آماده مرگ به دست نیروهای حزب اللهی کرده بود.



اما نمانیدگانی که خواستار برکناری رئیس جمهور شدند نتوانستند مدارکی برای اثبات نقض قانون اساسی از سوی بنی صدر ارائه کنند. مهم ترین دلائلی که برای عدم کفایت وی مطرح کردند از این قرار میباشند: (1) مخالفت با اشغال سفارت آمریکا؛ (2) مخالفت با شکنجه و اعدام در زندان ها؛ (3) مخالفت با اصل ولایت فقیه، (4) طرفداری از حقوق بشر و دمکراسی؛ و (5) مخالفت با ایجاد کیش شخصیت خمینی. معین فر در سخنان خود چنین استدلال کرد که دلائل ارائه شده  برای عدم کفایت بنی صدر در واقع کفایت وی در تلاش برای پاسداری از قانون اساسی را ثابت میکنند و از این منظر باید بنی صدر را ستود.





چرا سی و پنج سال سکوت؟ 



برکناری بنی صدر به عنوان رئیس جمهور در خرداد 1360 دستاورد انقلاب ایران و وضعیت سیاسی ایران پس از  را انقلاب را یه شدت دگرگون کرد،  به ویژه از این نظر که مسیر دمکراتیک آنرا به محاق برد و گذرگاه استبدادی آنرا نهادینه کرد.



اما پرسش اساسی اینجاست که از چه رو جامعه علمی هنوز از درک این اقعیت  به عنوان یک کودتا ناتوان است و روایت رسمی برکناری رئیس جمهور را با مفاهیمی چون "برکناری"، "استیضاح"، "اخراج"، ووو ..  به کار میبرند.



در پاسخ به مقاله ای در این باره،  که سعی داشتم در یک ژورنال معتبر علمی منتشر نمایم،  یک منتقد چنین استدلال کرده است که: " قرایند حقوقی به دقت رعایت شده بودند و کمبود های قانون اساسی ... با استقاده از قوه مقننه ترمیم شندند...". چرا در این سی و پنج سال هیچ تحقیقی در رایطه با طبیعت یک چنین واقعه تاریخی، که انبوهی از مدارک و شهادت ها آشکارا بر وقوع یک کودتا  دلالت دارند صورت نمیگیرد و مورد غفلت واقع میشود؟



آلبته این امر از سوی حاکمان، چه اصول گرایان و چه اصلاح طلبان، قابل درک است، زیرا منافع آنها چنین حکم میکند که برکناری بنی صدر را مطابق قانون اساسی و قانونی بنمایانند: همه آنها در این کودتا نقش مستقیم و فعالی ایفا کرده اند ، و اذعان به آن به عنوان کودتا تمامی حکومت های پس از آن را غیر قانونی خواهد ساخت.



اما هنوز توضیحی برای این واقعیت که از چه رو بسیاری از کارشناسانی که در غرب زندگی میکنند، حتی به بهای فدا کردن آزادی علمی و عقل نقاد، از روایت رسمی حمایت میکنند در حالی که نوک پائی نیز در حاشیه رژیم ندارند. چرا به جای ایجاد فضا برای روایت هائی متفاوت،  حد اکثر سعی خود را در خاموش کردن کور سوی تفحص نقادانه یک واقعه تاریخی، که بازخوانی آن میتواند درک از انقلاب 1357 و وضعیت سیاسی ایران امروز را به صورت بنیادی متحول نماید، بکار میبرند.

  

جدای از جریاناتِ سیاسی و ایدئولوژیک که مشخصا بر این موضوع تاثیر می‌گذارند، شاید بشود چنین مقاومتِ انعطاف‌ناپذیری در مقابلِ ورودِ این روایتِ خاص به جریانِ اصلیِ روایات را در سایه‌ی آگاهی از گفتمانی درک کرد که قصد دارد چنین رویدادی را «نامرئی» کند. چنانکه میشل فوکو نشان داده، یکی از کاربردهای اصلیِ «گفتمان» در رژیم‌های روایت‌ساز این است که به توسطِ آن هر چیزی خارج از محدوده‌ی خود را به «دیگری» و به امری «غیرقابلِ اندیشیدن» و «غیرقابلِ گفتن» تبدیل می‌کنند. اگر گونه‌ا‌ی «ساختارزدایی» از چنین گفتمانی صورت بگیرد، شاید بنیان‌های نظریِ آن را به لرزه درآورد.

روایت است که آلبرت انیشتن یک بار از همکارش نیلز بور پرسید: «به نظرِ تو اگر کسی به ماه نگاه نکند، آیا ماه باز هم وجود دارد؟» بور پاسخ داد: «من نمی‌توانم ثابت کنم که وجود دارد.» در همین راستا، جرج بارکلی پرسیده: «اگر درختی بیفتد و در جنگل کسی نباشد که صدای افتادنش را بشود، آیا صدایی تولید شده؟» پاسخ «نه» است، چرا که برای «شنیدنِ» صدا باید «شنونده‌»ای وجود داشته باشد. حال سوال این است: اگر واقعه‌ای در حیطه‌ی واقعیتِ اجتماعی اتفاق بیفتد و مشاهده هم بشود، اما «نگهبانانِ مرزهای دانشِ مجاز» از پذیرفتنش سر باز می‌زنند، چه اتفاقی برای آن واقعه خواهد افتاد؟

میشل فوکو واضعِ اصطلاحی است تحتِ عنوانِ «دانشِ مقهور». وی برای این اصطلاح دو تعریف ارائه می‌کند: (۱) محتویاتِ تاریخی که در ارتباطاتِ کاربردی یا در سیستم‌سازی‌های رسمی مدفون شده یا پوشانده شده‌اند.» (۲) دانش‌هایی که با برچسبِ «دانشِ غیرِنظری» یا «دانشی که به طورِ کافی توضیح داده نشده» یا «دانشی که در طبقه‌بندیِ دانش‌ها در طبقه‌ی پایین‌تری قرار می‌گیرد» یا « دانشی که پایین‌تر از سطحِ موردِ نیاز برای دانش شمرده شدن قرار دارد» ردِ صلاحیت شده‌اند.

پرسشی که در اینجا مطرح است این است که چگونه می‌توانیم چنین دانشی را از پستو خارج کرده جلوی چشمِ جامعه بیاوریم؟ مطابقِ فوکو، روش‌های نقدِ «باستان‌شناسانه» (archaeological) و «تبارشناسانه» (genealogical) می‌توانند این دانش‌های مقهور و سرکوب‌شده را «غیرِمقهور» کرده آنها را رهایی بخشند؛ به عبارتِ دیگر، روش‌های مذکور می‌توانند دانش‌های سرکوب‌شده را «توانایی بخشند برای مقابله با و مقاومت در برابرِ اجبارِ گفتمانِ علمیِ نظریِ رسمی و یکه‌محورانه».

توماس کون در مبحثِ مهمِ «تحولِ الگوها» (paradigm shifts) در دانشِ علمی نشان داد که تحولات در اجماعِ علمی نیز شاملِ همین قضیه می‌شوند، چرا که بنیان‌های عقاید و نهادهای «دانشِ نورمال» برای امتدادِ حیات‌شان به اجماعِ عمومی نیازمندند. به نظر می‌رسد برای به چالش کشیدنِ اجماعِ درونیِ گفتمان‌های سیاسی و آکادمیک نیز چنین برخوردی لازم باشد.

مبارزه برای شکستنِ اجماعِ ارتودکس در بابِ چرایی و چگونگیِ برکناریِ بنی‌صدر در سالِ ۱۳۶۰ می‌تواند با تفسیرهای دگرگونه و از پرده برون افکندنِ حقایقی که در اجماعِ ارتودکس جایی ندارد، بنیانِ گفتمانِ غالب را به چالش بکشد. به عبارتی، با نقلِ روایاتی که تا به امروز مجوزِ نقل شدن نداشته‌اند، ما می‌توانیم به طورِ بنیادی فهمِ خود از انقلابِ ایران را دچارِ تحول کنیم.


۱۳۹۷ خرداد ۲۲, سه‌شنبه

ترامپ، جان اونگ، ایران




- خب، اعلامیه مشترک کره شمالی و آمریکا و نیز مصاحبه مطبوعاتی ترامپ را هم دیدم. همانطور که گفتم، این پیروزی کامل کره شمالی بود. اینکه دیکتاتور یک کشور کوچک، رئیس جمهور ابر قدرت آمریکا را به آسیا برای ملاقات بیاورد و در آخر کار هم همان حرفهای کلی و قبلی را بزند، نشان از پیروزی دارد. مهمترین قولی که داده بر گرداندن بدن سربازان آمریکایی که در حدود 70 سال پیش در کره شمالی کشته شده اند! و آمریکا قول داد که مانورهای نظامی در کره را به پایان برساند. مفسر معروف کره جنوبی، امروز در سی ان ان می گفت که با این وضع، ترامپ چیزی نگرفته و در مقابل، کره شمالی مشروعیت گرفته و شکستن محاصره اقتصادی که چین پیش قدم خواهد شد.


- در این مصاحبه، ترامپ، سخن را بدون مقدمه به طرف ایران برد و گفت که رفتار ایران در منطقه فرق کرده است (راست هم می گوید.  ولی علت آن روسها هستند که حال کمتر به رژیم که نقش ارتش پیاده روسیه را در سوریه بازی کرد است دارند.)  و بهتر شده است و اینگونه اگر کار ادامه یابد، می شود با آنها موافقتنامه جدیدی امضا کرد. این پیام به رژیم بار دیگر این نظر را تایید کرد که قصد دولت آمریکا نه تغییر رژیم که ضعیف نگاهداشتن و تحت کنترل نگاه داشتن آن است تا از طریق این لو لو خور خوره، بطور دائم صدها میلیارد دلار اسلحه خود را به دیگر مستبدان خلیج فارس بفروشد (در میان دیگر دلایل.) واقعا که بدبخت و بیچاره آنهایی که دخیل به ضریح ترامپ بسته بودند و در واشنگتن جلسه گذاشته بودند.  بی وطنانی که از آنطرف مانده و از این طرف رانده شده اند و چاره ای جز زندگی برزخی ندارند.  سرنوشت نوکر جز این نمی تواند باشد.


- دیشب مصاحبه نخست وزیر سنگاپور با کریستن امانپور در سی ان ان را دیدم. مقایسه سطح هوش و فراست و اطلاعات او با ترامپ، مقایسه فیل و فنجان بود. بسیار با هوش و مطلع و با تجربه در کارخود. به چند مطلب در این مصاحبه اشاره کرد که تا بحال جز بنی صدر از هیچ اهل سیاستی نشنیده بودم. در پاسخ به سوال در مورد مازاد بازرگانی که ترامپ از ان شکایت می کند  چیزی شبیه این گفت:

" شما نگاه کنید، آمریکایی کشوری است که بیش از آنچه که تولید می کند مصرف می کند. علت آنهم این است که ابر قدرت است و دلار را ارز جهانی کرده است و همه دلار می خواهند." به زبان شفاف یعنی اینکه آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، از موقعیت خود استفاده و دنیا را مجبور کرده تا معاملات خود، بخصوص نفت را از طریق دلار انجام دهند. این در واقع باج گرفتن از جهان است و به این علت است که می تواند بیش از آنچه که تولید می کند، مصرف کند. شما نگاه کنید، که چاپ یک اسکناس صد دلاری، شاید 5 پنس هم خرج بر ندارد، ولی این پنج پنس را در بازار جهانی، 100 دلار می فروشد! در حال حاضر هم که بیشتر دلارها با فشار یک دکمه جا بجا می شوند و نیازی زیادی به آن 5 پنس کاغذ اسکناس هم نیست(اگر دلارهای خارج از آمریکا، به آمریکا بر گردانند، چنان تورمی نجومی ایجاد خواهد کرد که اقتصاد کشور را کن فیکون می کنند.)

بعد از انقلاب، بنی صدر سعی کرد که انحصار دلار بر خرید و فروش نفت (که از جمله کارهای آن صادر کردن تورم آمریکا به دیگر کشورهاست.) را از خرید و فروش نفت بر دارد و اینکه از این ببعد باید از طریق سبدی از ارزهای سخت، نفت را بفروشیم (توضیح اینکه هر روز برای فروش نفت، اقتصاد دانان نگاه می کنند که در آن روز فروش نفت با چه ارزی، سود کشوری را برای کشور فراهم می کند.) اینگونه، هم ایران در آمد بیشتری حاصل می کرد و هم نیاز اروپا به دلار کم و کمتر می شد و امکانی پیدا می کرد که خود را از سلطه اقتصادی و سیاسی آمریکا رها کند. قبلا ژنرال دوگل سعی کرده بود اینکار را بکند و در مقابل دلارهای اروپایی که فرانسه داشت، تقاضای گرفتن طلا را کرده بود. از جمله به این علت بود که نیکسون، رابطه ارزشی دلار و طلا را قطع کرد.

از اصلی ترین دلایل حمایت دستگاه ریگان از کودتای 30 خرداد 60 بر ضد رئیس جمهور، جلوگیری از اجرای برنامه بنی صدر در اجرای این رابطه بود. اینگونه بود که به کودتا بر ضد رئیس جمهور با سکوت خود پوشش داد. (وقتی مقاله خود را در باره این کودتا در اوپن دموکراسی منتشر کردم، رابرت پاری، خبرنگار مشهور آمریکایی و متخصص روابط پنهان دستگاه ریگان با دستگاه خمینی، مقاله را با مقدمه ای کوتاه، باز نشر داد. در آن مقدمه گفت که علتی که آمریکا، در مورد کودتا بر ضد بنی صدر سکوت کرد این بود که به کودتای خود که همان سازش پنهانی با آقای خمینی و حزب جمهوری بر سر گروگانهای آمریکایی و در نتیجه شکست جیمی کارتر را پنهان کند.


بعدها صدام حسین هم در دوره محاصره اقتصادی، طرح بنی صدر در مورد فروش نفت را به اجرا گذاشت و نفتی را که می توانست بفروشد، با دیگر ارزهای سخت می فروخت. این یکی از اصلی ترین دلایل حمله به عراق شد، تا این مدل را کشورهای دیگر نفتی اجرا نکنند. قذافی هم سخن از این گفت که از این ببعد، نفت را نه از طریق دلار که از طریق طلا خواهد فروخت. این تهدید اقتصادی بود که سبب حمله و سرنگونی او را فراهم کرد. به این معنی که حملات به این دو کشور نه به علت دیکتاتور بودن ( که با این رهبران همکاری می کرد.) بلکه به این علت بود.


بیشتر بخشهای ناگفته تاریخ، بخشهای واقعی و یا واقعی تر هستند، به این علت است که قدرت، کوشش در پنهان کردن آن دارد.

https://www.facebook.com/search/top/?q=christian%20amanpour%20cnn

۱۳۹۷ خرداد ۲۰, یکشنبه

خائنان به استقلال وطن، شامل عفو عمومی نخواهند شد



خائنان به استقلال وطن، اهل حقارت و ذلت ذوب شده در قدرت، که در واشنگتن گرد آمدند و همکارانشان، تا نقش اسباب دست ترامپ و نتانیاهو و محمد بن سلمان در حمله به مام وطن را بازی کنند و چلبی های ایران شوند بدانند که در فردای ایران مستقل و آزاد و مردمسالار که عفو عمومی داده خواهد شد، اینها تنها کسانی خواهند بود که شامل عفو نشده و در دادگاه های مستقل، به جرم خیانت به استقلال وطن و ایجاد اسباب حمله به مام وطن، محاکمه خواهند شد.

شخصا، که با حکم اعدام بشدت مخالف هستم، ولی اگر قرار بود استثنایی در این مخالفت قائل باشم ( که نیستم.) آن استثناء در مورد این خائنان بوطن که در اسطوره قدرت و نیز حقارت ذوب شده اند و برای بقدرت رسیدن، ویران شدن وطن و تجزیه وطن و کشتار مردم، مهم نیست، را قائل می شدم.


سه انقلاب کرده ایم و هر بار بعد از انقلاب، ضد انقلابیون با بدست گرفتن قدرت، آن را به ضد انقلاب تبدیل کردند.  انقلاب مشروطه کردیم و بعد از پیروزی، عین الدوله که در محاصره تبریز کشتارها از مجاهدان تبریزی به برهبری ستار خان و باقر خان کرده بود، شد نخست وزیر!

در نهضت ملی شدن نفت نیز اینگونه شد و امثال آیت الله کاشانی که در مجلس موسسان، که در واقع کودتای بر ضد اهداف مشروطه بود، به سلطنت رسیدن رضا شاه رای داد و بعد ، در حساس ترین زمانها، شمشیر را بر علیه مصدق از رو بست و به کمتر به اعدام کردن او راضی نبود.



این بلا بر سر انقلاب بهمن نیز آمد، و حال می دانیم که بنا بر خاطرات آیت الله حائری، این آقای خمینی بود که در جریان کودتا بر علیه مصدق (یعنی بر علیه استقلال، آزادی و مردمسالاری.)، نامه برای حمایت از کودتا را از تهران به نزد آیت الله بروجردی برد و این سبب شد که آیت آلله ایشان را از بیت خود طرد کنند و تا زنده بود، آیت الله خمینی جرئت نکرد خود را آفتابی کند و وارد سیاست شود.  همچنین بنا بر خاطرات ایت الله منتظری، می دانیم که استاد آقای خمینی در سیاست، آیت الله طباطبایی، عامل انگیسی ها و از فعالان درجه اول در کودتای 28 مرداد شد. ( کودتا در 25 مرداد شکست خورده بود و سازمان سیا دستور داده بود که همه مامورانش از ایران خارج شوند، که آیت الله طباطبایی و آیت الله کاشانی بکمک دلارهای آمریکا و اجیر کردن لاتها و اوباش و چند واحد از ارتش، سه روز بعد، کودتای شکست خورده را به پیروزی رساندند.) در کنار اینها، کسانی که در کودتای 28 مرداد شرکت کرده بودند، مانند آقای مظفر بقایی، عوامل خود را در سطح رهبری حزب جمهوری قرار دادند (کسانی مانند دکتر حسن آیت.  ایشان بود که دست پخت حزب زحمتکشان که همان اصل ولایت مطلقه فقیه بود را به مجلس خبرگان برد و بنی صدر که خطر را دیده بود، با قانع کردن آیت الله منتظری، آن را به نظارت ولی فقیه فرو کاست.) همینها بودند که در جریان کودتای 30 خرداد 60، که به روایت به سرقت رفته انقلاب تبدیل شده است، انقلابی را که برای استقرار مردمسالاری و صاحب حقوق شدن مردم انجام شده بود، در لباس انقلاب و به نام انقلاب، به ضد انقلاب تبدیل کردند و شد آنچه که می بینیم.

حال از این تجربیات بس تلخ باید درس گرفت و دیگر اجازه نخواهیم داد که خائنان به ایرانیت و وابستگان به قدرتهای خارجی که به نام آزادی! در پی استقرار استبدادی دیگر هستند، همان بلا را بر سر وطن و جنبش مردم بیاورند.  


۱۳۹۷ خرداد ۸, سه‌شنبه

انقلابی دیگر در راه است



حال روز بروز، نسل جوان بیشتر متوجه می شود که مسئول اول هر انقلابی، همان استبدادی است که اصلاح را بر نمی تابد و در نتیجه، برای نسلی که حرکت رو به جلو دارد، راهی جز انقلاب نمی گذارد.  اینگونه می تواند متوجه شود که چرا نسل ما دست به انقلاب زد، چرا که هر روز بیشتر خود دارد به این نتیجه می رسد که راهی جز سرنگونی استبداد اصلاح ناپذیر نیست. 

حال این نسل، به تجربه در میابد که هیچ انقلاب اجتماعی، دستوری و فرمانی انجام نمی شود و جنبشی خود جوش است، چرا که وقتی که وجدان اجتماعی جامعه به این آگاهی می رسد که استبداد، اصلاح را بر نمی تابد، برای باز کردن افق، تصمیم به شکستن سقف استبداد می گیرد و بقول حافظ:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

 و اینگونه آزادی و استقلال و مردمسالاری و رشد و عدالت اجتماعی را هدف قرار می دهد. به بیان دیگر، تا وقتی جامعه باور کند که استبداد، اصلاح پذیراست، بطرف انقلاب حرکت نمی کند ( البته این باور می تواند درست یا غلط باشد. از این منظر است که مکرر گفته ام که غلبه گفتمان اصلاح طلبی تغییر ساختاری، بطرف جمهوری، را حداقل بیست سال به تاخیر انداخته است.  بعد از میکونوس می شد بطرف تغییر ساختاری حرکت کرد، ولی بخش بزرگی از جامعه - بقول کیهان، مهمانان ناخوانده -  اصلاح پذیر بودن، اصلاح ناپذیر را باور کرد و  خود را به جنبش 2 خرداد و استراتژی فشار از پایین و چانه زنی از بالا، قانع کرد و اینگونه هم زمان را از دست داد و هم زمین را.  البته علت دیگر آن، وابستگان، دخیل بر ضریح کاخ سفید بسته می باشند، که جامعه را در موقعیت "انتخاب" بین <بد> و <بدتر> قرار می دهند و اینگونه به یاری استبداد حاکم می شتابند.)

در این مصاحبه که یکی دو هفته قبل از "انتخابات" مهندسی شده که نتیجه مذاکرات پنهان آقای خامنه ای و اوباما در مسقط بود و آقای روحانی را از صتدوق بیرون آورد، در مصاحبه با اسکای نیوز، پیش بینی کردم که جنبش بعدی، خود را از گفتمان اصلاح طلبی رهانده و ما شاهد تغییر پارادیمی جنبش، از اصلاح بطرف انقلاب، خواهیم بود.  حال می بینیم که تمامی علامات بما می گویند که جامعه ملی از گفتمان اصلاح طلبی عبور کرده و شاهد جنبشی خشونت زدا و انقلابی برای تحقق بخشیدن به کوشش 130 ساله ایرانیان برای رهایی خود از استبداد سلطنتی و مذهبی و استقرار استقلال و آزادی و مردم سالاری در جمهوری شهروندان ایران خواهیم بود.

از این منظر بر خلاف بسیاری از تئوریسین های انقلابات اجتماعی می شود گفت که:انقلاب نه ساخته می شود و نه می آید، بلکه نتیجه رابطه ای می باشند که وجدان جامعه ملی  بین این دو بر قرار می کند.

https://news.sky.com/story/iran-election-democracy-or-all-for-show-10443190

۱۳۹۷ خرداد ۴, جمعه

فرهنگ انسانی و آزادگی را در یابیم.






ناستالژی دوران نوجوونی ما رو به طرف این دوره برد و فیلم کوچه مردهای فردین.  در جایی در یکی از شبهای گرم تابستون و تاریک روشنی کوچه، برای بهترین دوستش آوازی از دوستی می خونه که این قسمتش باز دوباره یاد آوری فرهنگ مستمر عیاری که در حال حاضر به نفس نفس افتاده است، انداخت:

"دشمنی وقتی ز دل نور محبت میبره / رنگ آفتاب میپره... رنگ آفتاب میپره"

بدون اینکه بدونم، بیشتر از کودکی با این فرهنگ از طریق داستانهای مادرم بزرگ شدم.  داستانی که از همون اول سخت در حافظه و دلم جا گرفت، داستان پدر پدر بزرگم که از بیک های کنگاور بود انداخت.  می گفت که شبی در حالیکه با همسرش در اتاق خوابیده بوده، دزدی وارد اتاق شده و وقتی که دیده که پای برهنه همسرش از لحاف بیرون افتاده، به آرامی  لحاف را روی پای همسر بر می گرداند و بعد به سراغ دزدیدن اسباب اثاثیه اتاق می رود.  پدر بزرگش که از بدو ورود دزد از خواب بیدار شده بود و خود را به خواب زده بود و همه چیز را دیده بود، در اینموقع از جا می پرد و دزد را می گیرد و به زمین می اندازد. 

در آنجا، در حالیکه دزد از ترس به نفس نفس افتاده بود، از او سوال می کند که چرا لحاف را روی پای همسرش کشید؟ دزد پاسخ می دهد که:

"من دزد مالم، نه دزد ناموس"

این پاسخ تغییری در پدر بزرگ ایجاد می کند و دزد را می بخشد و روز بعد سرمایه کوچکی به او می دهد تا بساطی را برای کاسبی راه بیاندازد.

دایی بزرگم، نوه او، هم که در خیابان دخانیات، کارخانه چوب بری داشت، یکبار کت خود را در ماشینش که پنجره اش باز بوده می گذارد و در موقع بازگشت، با دوستش می بیند که کت را دزدیده اند. با افسوس می گوید که کاش کمی پول در کت گذاشته بود تا دست دزد که حتما از روی ناچاری دست به دزدی زده، به چیزی می رسیده.

سالهاست که در این باره فکر می کردم که بلایی که استبداد تبهکار لباس دین پوشیده بر سر وطن آورده، در واقع نه فقط دزدی مال که بدتر از آن، دزدی  ناموس وطن و دزدی اعتماد هاست.  یکی از اصلی ترین دلایل بحران اخلاقی شدیدی که جامعه به آن دچار شده است، ناشی از خیانتی بود که آقای خمینی به اعتماد مردم کرد.  یعنی همان مردمی که با چنان عشق و محبتی او را بر قلبهای خود سوار کردند و به ایران آوردند و این ناجوانمرد، بر همان قلبها خنجری زد که به سبب بدخیمی زخم آن هنوز بخش عظیمی از جامعه، ترس از اعتماد کردن دارند.

شدت این بحران اخلاقی به حدی است که دروغ گفتن از بالا و پایین امری رایج شده است و حساسیتها نسبت به دروغ و دروغگو تا حدی زیادی از بین رفته است و اینگونه است که بسیاری از فعالان سیاسی و روزنامه نگاران! براحتی دروغ می گویند و حتی وقتی مچشان گرفته می شود، از انجا که حساسیت به دروغ بشدت کاهش یافته است، بدون خم به ابرو آوردن، کار خود را ادامه می دهند.  این در حالیست که نسبت مستقیمی وجود دارد بین دروغ و مردم سالاری.  به این معنی که جوامعی که دروغ در آن امری ساری و جاری است، به همان نسبت از دموکراسی دورتر و به استبداد نزدیک ترند.  باز به بیان دیگر، در مردم سالاری ها، هر چه حساسیت به دروغ و دروغگودر درون جامعه ملی، کمتر باشد، دموکراسی ضعیف تر و بر عکس.  

در واقع آقای خمینی خیانت به امیدی کرد که موج انقلاب بر ضد استبداد وابسته را ایجاد و بر ضد نسل جوانی که آینده خود را در استقلال و آزادی و مردم سالاری می دید و حاضر به هر گونه فداکاری شده بود.  فداکاری و کوششی که بسیار داستانهای ناگفته دارد.  یکی از داستانهایی که اول در خاطرم می آید، دوست نازنینم، مهرام، از دانشگاه شریف بود که گروهی از دانشجویان را جمع کرد و با هم به قبرستان ماشینها (قبرستان ماشینها محلی بود که ماشینهای دولتی که از کار می افتادند و به حال خود رها می شدند می گفتند.)  در آنجا با کاری شبانه روزی مشغول شدند و در مدت کمی، بیش از 500 ماشین سواری، وانت، مینی بوس، اتوبوس و تریلی را آماده کار کرده و تحویل دولت دادند.

یا زمانی که معلم بودم و کوشش در دموکراتیزه و در واقع انسانی کردن روابط معلم و شاگرد داشتم، اصل راهنما را <راستی رستی> معرفی کرده بودم.  به این معنی که اگر شاگردی خطایی را مرتکب شود، اگر حقیقت را بگوید، بخشیده خواهد شد.  البته این اصل راهنما محل عمل پیدا نمی کرد، بدون اینکه شاگردان مدرسه اعتمادی کامل به دلخواسته داشتند که بر سر حرفی که زده است می ایستد و هیچوقت و هیچگاه خلف وعده نمی کند.  در نتیجه این روش در کنار روشهای دیگر، مدرسه ای که از شدت خشونت، به تکزاس محله قصر الدشت شهرت داشت و انواع و اقسام خشونتها از زور گویی و چاقو کشی و خشونتهای جنسی و...و، در آن رایج بود، چنان روابط زور و خشونت از میان هزار و صد شاگرد آن بر بسته بود، که اکثر شاگردان، با شادی و اشتیاق به مدرسه می آمدند.  متاسفانه آن تجربه شگفت، که در عمل، نتایج شگفت آور دموکراتیزه کردن روابط در مدرسه در رشد فکری وروحی همگانی را مشاهده کرده بودم و تصمیم داشتم که تجربیات خود را در کنفرانس سالانه معلمان ایران عرضه کنم، با کودتای 30 خرداد 60 که از جمله به اخراج سریع من منجر شد، مانند دیگر تجربه های دموکراتیک وطن، با یورش استبداد سقط جنین شد.


متاسفانه به علت اینکه اکثریت اهل اندیشه و تحقیق، نگاهی از بالا به جامعه دارند و با نظریات متفکران غربی در مورد جنبشهای اجتماعی آشنا شدن را برای تحلیل و فهم وضعیت جامعه کافی می دانند، تا آنجا که جستجو کرده ام، هیچ تحقیقی در این رابطه انجام نداده اند.