۱۴۰۳ دی ۱۱, سه‌شنبه

آقای مهدی نصیری: اگر آخرین پروژه استبداد حاکم نیستید!






توضیح: مقاله زیر در تاریخ 23/5/2024 در چند سایت منتشر شده بود.  ولی دیروز که با یاداشتی ( که دیروز منتشر کردم) قصد داشتم  لینک را باز نشر کنم  متوجه شدم لینک باز نمی شود و لینکهای دیگر نیز در دسترس نیست! بنا بر این همانگونه که ملاحظه می کنید مقاله را بلاگم باز نشر کردم.  ولی امروز لازم دیدم که یاداشت دیروز را  به بخش انتهایی مقاله تبدیل کنم ، و مقاله را تحقیقی را در اختیار هموطنانم بگذارم

هموطنان نیاز دارند بدانند که دستگاه اطلاعاتی رژیم خیانت، جنایت و فساد بسیار هشیارانه تر از ساواک  جنایتکار شاه عمل می کند و از جمله روشهای آن وارد کردن تعدادی از شاخصهای خود به عنوان مخالف و منتقد و بر انداز، به درون جبهه مبارزانی که در پی به نتیجه رساندن جنبشهای 130 ساله ایرانیان و استقرار جمهوری شهروندان ایران در وطن مستقل و آزاد می باشد.  این شاخصان با جلب اعتماد مردم و اینکه غسل تعمید یافته اند، هم به جامعه در یافتن راه حلها آدرسهای غلط می دهند و هم در زمانهای حساس  با ایجاد ترس و یا امید و هر دو کاذب، هم برای استبداد حاکم رای جمع می کنند و هم در صفوف مبارزان ایجاد اغتشاش می کنند. 

البته، این کوششها تنها زمانی موفق می شود که مبارزان واقعی نیز عمل سیاسی را نه کوشش برای آزاد شدن و رشد جامعه که بازی قدرت بدانند و هدف را قدرت دانسته و روش ماکیاولی در مبارزه را بپذیرند.  نمی شود انتظار تغییر رژیم استبدادی را داشت بدون اینکه ما تغییر نکنیم و اصول ارزشی که ستون پایه های آن حقوق انسان و حقوق شهروندی است را در باور و رفتار و اخلاق خود منعکس نکنیم.  اگر موفق به اینکار شویم، استبداد حاکم بسیار سریعتر و کم هزینه تر از آنچه که فکر می کنیم سرنگون و قدرتهای خارجی امکان به کار گرفتن مهره های داخلی خود را نخواهند یافت و جمهوری شهروندان ایران در وطن آزاد و مستقل خواهد شد.  ولی اگر در اینکار موفق نشویم، اگر ایرانی بماند، سرنوشت ما همچون آونگی خواهد شد که  دو سوی آن، دو استبداد در شکل متفاوت ولی در ماهیت یگانه منتشر آنها خواهد بود.  به سخن دیگر، هر تغییری، از تغییر ماست که شروع خواهد شد و ماندگار.  اینکه استبداد مذهبی و سلطنتی سرنوشت تاریخی ما شده است، به این علت است که استبداد موفق شده است که ضد ارزشها و نرمهایی که استمرارا استبداد را ممکن می کند در طول تاریخ در درون ما جا سازی کند.  تغییر کنیم تا موفق به تغییر و آزاد و مستقل کردن خود و وطن شویم. 


https://akhbar-rooz.com/241474/1403/02/29/
 

«اگر ایشان (آقای مهدی نصیری) بواقع کلام از رژیم خیانت و جنایت و فساد بریده اند، اولین وظیفه ایشان پس از خروج از ایران، این می بود که صندوقچه اسرار استبداد را گشوده و اسرار مگو را بگو کرده و در اختیار صاحبان اصلی آن که همان مردم ایران می باشند بگذارند. چرا که این مردم حق دارند بدانند که چگونه انقلابی که بر علیه دیکتاتوری و با اهداف مردمسالاری و استقلال و آزادی و برای استقرارعدالت اجتماعی و رشد، که به «گفتمان پاریس» معروف و انجام شد منجر به استقرار استبدادی سرکوبگرتر و فاسدتر و جنایتکارتر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شد، گردید؟» 

 

 

دو سال پیش، در جریان جنبش انقلابی مهسا/سیمرغ ایران/401 و زمانی که تحت شعار "همه با هم" و "وحدت" کوشش شد تا آقای رضا پهلوی را به جنبش انقلابی تحمیل کنند، مقاله ای تحت عنوان: « سلطنت طلبها، ستون پایه دیگر استبداد حاکم»  نوشتم و در آن از جمله هشدار دادم:

« در این بحران سازی جدید رژیم، دو بازیگر وجود دارند که یکی استبداد مذهبی است و دیگری استبداد سلطنتی.  اینگونه که بعد از سالها ایجاد فضاهای گسترده رسانه ای در داخل کشور که مکمل رسانه های وابسته در خارج از کشور بوده است، حال، خامنه ای در سخنرانی خود، سلطنت طلبان را از میان دیگر نیروها ی برانداز برکشید و به عنوان حریف اصلی خود معرفی کرد. به این ترتیب، به روش شاه، سعی در سانسور و حذف آلترناتیو اصلی که همان جریان مصدقی استقلال و آزادی و دیگر جمهوریخواهان است، نمود.  باز به سخن دیگر، جریانی را برکشید که رو به عقب دارد و دارای ماهیتی ارتجاعی است و اینگونه سعی به عقب زدن جریانی نمود که رو به جلو دارد و کوشش دارد تا با استقرار جمهوری شهروندان ایران، جنبشهای ۱۳۰ ساله ایرانیان را به نتیجه برساند.

آقای خامنه ای، به حساب خود، با اینکار، سبب ایجاد بحران در درون نیروهای برانداز و لذا مانع ایجاد جنشی سراسری برای براندازی می شود. در واقع، با روش اختلاف بیانداز و حکومت کن، سلطه جنایتکارانه خود را بر وطن ادامه می دهد.» (1)

 

متاسفانه هشدارهای انگشت شماری از وطن دوستان درغوغا و گرد و خاک رسانه های وابسته گم شد و حتی کسانی که تمام عمر سیاسی خود را اصلاح طلب بوده اند و حال یک شبه برانداز شده اند ، ما را که همیشه و بگونه ای مکرر تکرار می کردیم که استبداد مذهبی، بنا بر ماهیتش اصلاح پذیر نیست و تنها اصلاح ممکن، همان نبود آن است را اتهامی نبود که  نثارمان نکنند.  البته به علت تناقضی که در اندیشه راهنمای انقلاب موجود بود، سکته ای به این جنبش انقلابی وارد و دوباره زیر پوست جامعه رفت تا در زمانی دیگر فوران کند. 

 

درهمین راستا تحلیلی در چرایی فروکش کردن جنش انجام داده و تحت عنوان:

«استقلال و دشمنانش: حلقه مفقوده انقلاب ۴۰۱، اصل استقلال بود که قربانی “وحدت” با "رضا پهلوی" شد»

منتشر کردم و در آن از جمله یادآور شدم:

«چرا که در چنین فضایی است که جنبش انقلابی ۴۰۱/مهسا/سیمرغ ایران، بگونه ای خودجوش رخ می دهد. ولی هنوز کوتاه زمانی از جنبش انقلابی نگذشته که ناگهان رسانه های وابسته، با استفاده از منطق صوری، انقلابیون را به “اتحاد” و “یگانگی” خواندند و اینکه برای سرنگونی استبداد مذهبی باید با سلطنت طلبان همراه شد. البته این همراه شدن بدون حذف اصل راهنمای استقلال ممکن نبود و اینگونه هم شد. اینگونه نسل جوان که فاقد حافظه تاریخی لازم بود، در تله “اتحاد” افتاد و در نتیجه نه تنها شعار استراتژیک:

«مرگ بر ستمگر/چه شاه باشه چه رهبر»

از دهانها افتاد، بلکه اصل راهنمای «استقلال» که بدون آن «آزادی» امکان حضور نمی یابد نیز از شعارها حذف شد.

به سخن دیگر، از آنجا که دو اصل راهنمای استقلال و آزادی، به مانند دو روی یک سکه می باشند و یکی بدون دیگری نمیتواند وجود داشته باشد (برای مثال، حتی در سطح فردی، آیا می شود تصور کرد که فردی فاقد استقلال باشد، ولی بتواند در آزادی تصمیم بگیرد؟) با حذف اصل استقلال ملی، جنبش در واقع، ندانسته، خود را از اصل آزادی نیز محروم کرد.  

باز به سخن دیگر، اصل استقلال قربانی شد تا فضا برای وابستگی و پهلویسم باز شود. البته حذف اصل استقلال، بگونه ای اجتناب ناپذیر، حذف آزادی را نیز به همراه داشت و شعارهای سلطنت طلبان طلیعه ظهور و کوشش در بازسازی دیکتاتوری پهلوی را می داد و شعارهایی در این راستا داده شد:

«رهبر ما پهلویه/هر کی نگه اجنبیه »(2)

 

البته با وجودی که جنبش انقلابی که از رژیم گذر کرده بود، در ظاهر فروکش کرد، ولی از آنجا که نه تنها دلایلی که سبب ساز آن شده بود حل نشده بود بلکه بر آن افزون هم شده بود، دستگاه اطلاعاتی رژیم در صدد این بر آمد که قبل از سر برآوردن جنبش، در آن اختلال ایجاد کند. اینگونه بود که ناگهان خبر آمد که آقای مهدی نصیری که دهها سال در جریان ارتجاعی ترین قشر استبداد حاکم قرار داشت و همکار نزدیک آقای شریعتمداری و کیهانِ او بود و کم کم از منتقدان رژیم شده بود، از ایران خارج شده و با شعار "از شازده تا تاجزاده» به میدان آمده است.

این در حالی بود که به علت آگاه شدن بخش وسیعی از نسل جوان در نقش مخرب آقای رضا پهلوی در به شکست کشاندن جنبش انقلابی مهسا، چماقداران سلطنت طلب در وضعیت دفاعی و آقای رضا پهلوی درغیبت صغری به سر می برد.

البته بر نویسنده و تنی چند از دوستان بسرعت معلوم شد که امکان اینکه آقای نصیری برای انجام پروژه رژیم وارد شده اند، بسیار بالاست، بنابراین یاداشت زیر را منتشر کردم:

 

«رضا پهلوی، مدوسای زمان

در تاریخ اسطوره ای یونان، هیولایی وجود دارد به نام مدوسا که وقتی چشمش به کسی می افتد، آن فرد را سنگ  می کند.

رژیم خیانت، جنایت و فساد خوب  می داند که آقای رضا پهلوی صهیونیست بوسه زن بر دیوار ندبه (که نتانیاهو فقط حاضر می شود این فرد بی شخصیت را تنها چند دقیقه ای در آبدارخانه خود ببیند وعکسی گرفته شود) چنین وضعیتی را پیدا کرده است. رژیم می داند که به علت سابقه سیاسی و از زمانی که در دوران ریگان، سازمان سیا ایشان را در برابر دوربین نشاند تا پیامی خطاب به مردم با عنوان "من برخواهم گشت" را بخواند، به نمادی از وابستگی محض، فساد محض و بی کفایتی محض تبدیل شده است. بنا براین نزدیک شدن به ایشان همان و مرتکب خودکشی سیاسی شدن همان. اگر بخواهیم از ادبیات دینی استفاده کنیم، اینگونه می شود گفت که استبداد حاکم می داند که هر کسی که دستش به ایشان بخورد، درجا نجس می شود!

به همین علت، در اوج جنبش انقلابی مهسا/سیمرغ ایران، برای شکستن آن و تمام کردن تاثیر سیاسی مخالفان خود، کوشش کرد تا به اسم «وحدت"، آنها را به این آقا نزدیک کند.  پس با پرکردن اطراف ایشان از جان نثاران سابق آقای خمینی و خامنه ای و کسانی که اینک خاک آستان "رضا شاه دوم" را طوطیای چشم خود کرده اند، توانست جنبش را از اوج، فرود آورد. اینگونه بود که با «توئیت گیت» و «وکالت گیت» و «پیمان مهسا گیت» با یک تیر دو نشان زد: هم سکته ای به جنبش وارد کرد و هم فرصت طلبهای بی اخلاق و بی کفایتی که دور و بر ایشان جمع شده بودند را اگر نه به سنگ، بلکه به زامبی تبدیل کرد. زامبی هایی که هنوز فکر می کنند زنده اند و هنوز بر کره خاکی سیاست منشاء اثر.

ولی حال که می بیند کار پیمان مهسا ای ها به «زامبی ستان» کشیده شده است، در پی آن است تا دیگرانی را که فکر می کند هنوز منشاء اثری می توانند باشند را وارد این زامبی ستان کند. در اینجاست که ناگهان شعار «از شاهزاده تا تاجزاده» را ورد زبانها می کنند و آقای مهدی نصیری که در تمام عمر سیاسی اش همیشه از پاسداران ارتجاعی ترین جریانها در داخل استبداد مذهبی بوده است، ناگهان خواب نما می شود و آب توبه بر سر می ریزد  و رژیم با سلام و صلوات پاسپورت بدست ایشان می دهد و از وطن خارجش می کند. اینگونه، ایشان حال از وطن خارج شده، شمشیر بدست می گیرد تا رژیمی را که زندگی و هویت و همه چیزش را از آن دارد کن فیکون کند. البته راه این کن فیکون کردن را نیز می یابد و پیشنهاد جبهه مشترک اصلاح طلبان سابق با آقای رضا پهلوی را می دهد تا تاجزاده (ها) دستشان را در دست شاهزاده گذاشته تا همانگونه که آقای خمینی قبرستانها را آباد کرد، ایشان نیز «زامبی ستان» و «نجس ستان» را آباد کند.

خلاصه اینکه بنظر می رسد که این یکی از آخرین ترفندهای دستگاه اطلاعاتی رژیم باشد و تله ای است و پرستویی است، ریش دار، برای به زامبی تبدیل کردن این آقایان و خانمها.

( توضیح اینکه، زمانی که مصاحبه ایشان را در بی بی سی دیدم و بنظرم رسید ممکن نیست که ایشان آقای رضا پهلوی را نشناسد و تاریخش را نداند، به دوستانم گفتم که اگر فردا معلوم شد که ایشان در حال اجرای پروژه دستگاه اطلاعاتی رژیم است هیچ نباید تعجب کرد.)

 

بعد از این یاداشت، مقاله ای را از آقای احمد ایزدی، تحت عنوان: «از آخوند زاده به شاهزاده» (3)

 

خطاب به آقای مهدی نصیری دیدم.  آقای ایزدی در این مقاله با شک و تردید بسیار به ایشان و پروژه ایشان، سوالاتی بس مهم را پرسیده است که متاسفانه من در جای دیگری  مشابه آنرا ندیده بودم. ایشان پرسیده اند:

 

«خطاب به ایشان باید گقت: شما حداقل چهل سال در حساس ترین مراکز این نظام بوده‌اید از کم و کیف عملکرده‌ها مطلع هستید.

اول بگویید در این‌چهل سال آنجا چه خبر بوده است؟

از کودتای حزب جمهوری اسلامی و شاگردان مظفر بقایی، (طراح کودتا سال ۳۲) علیه انقلاب ۵۷،

از اکتبر سورپرایز و ایران‌گیت و معاملات پنهانی ریگانیان و خمینی،

از گروگانگیری تا قتل عام‌ ارتش بعد از کودتای نوژه،

از زندان و شکنجه و اعدام‌های دهه ۶۰،

از کشتار سال ۶۷،

از قتل‌های زنجیره‌ای.

از به دره انداختن اتوبوس نویسندگان.

از قتل کاظم سامی، مجید شریف، پوینده، مختاری، زال زاده، فروهر و اسکندری و...

از سرکوب دانشجویان در ۷۸ در مقاطع بعد.

بگویید.

اگر واقعاً به سوی مردم برگشته‌اید چیزهای نگفته را برای مردم‌ بازگو کنید. از روابط شخصی قدرت که شما هم یکی از مجریان بودید.

اینها مهمتر از سیاسی بازی با سلطنت طلبان بدنام است.»

 

در واقع سوال اصلی این نیست که چرا دیگران به این امور نپرداخته اند، بلکه چرا شخص ایشان یعنی جناب نصیری، داوطلب در میان گذاشتنِ پاسخ اینگونه سوالات با مردم نبودند و نیستند که در نتیجه بر شدت مشکوک بودن ماجرا می افزاید.  به این معنی که اگر ایشان بواقع کلام، از رژیم خیانت و جنایت و فساد بریده اند، اولین وظیفه ایشان پس از خروج از ایران، این می بود که صندوقچه اسرار استبداد را گشوده و اسرار مگو را بگو کرده و در اختیار صاحبان اصلی آن که همان مردم ایران می باشند بگذارند. چرا که این مردم حق دارند بدانند که چگونه انقلابی که برعلیه دیکتاتوری و با اهداف مردمسالاری و استقلال و آزادی و برای استقرارعدالت اجتماعی و رشد، که به «گفتمان پاریس» معروف و انجام شد منجر به استقرار استبدادی سرکوبگرتر و فاسدتر و جنایتکارتر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شد، گردید؟

از جمله به همین علت است که هیچگاه به کسانی که از استبداد بریده و ظاهرا به مردم پیوسته اند، تا زمانی که نقش خود را در ایجاد و استمرار استبداد روشن نکرده اند و نیز اطلاعات خود در مورد مستبدین را بگونه ای شفاف و صریح و روشن در اختیار مردم نگذاشته اند، نباید اعتماد کرد.

بنابراین، تا زمانی که آقای مهدی نصیری دریچه صندوق اسرار را باز نکرده و تمامی آن را در اختیار مردم نگذاشته اند، باید به ایشان به عنوان آخرین پروژه استبداد حاکم نگاه کرد. پروژه ای که برای ایجاد اختلاف در میان مردم (بازهم به بهانه وحدت) دوباره آنها را با  میان دوسنگ آسیاب قراردادن، اجرایی شده است. چرا که اگر شما بواقع از استبدادی که دهها سال در قلب اطلاعاتیِ آن قرار داشته اید بریده اید، نه تنها هیچ دلیلی برای خاموش بودن ندارید، بلکه همه دلایل برای گفتن حقیقت را دارید.  بنا براین سوالات احمدی ایزدی را بسط می دهم و منتظر پاسخ شما هستم چرا که آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه باک است. حال این گوی و این میدان:

-        کودتا برعلیه پیش نویس دموکراتیک قانون اساسی از طریق وارد کردن اصل ولایت فقیه چگونه ممکن شد؟

-        چگونه تصرف سفارت آمریکا که قرار بود چند روز بیشتر طول نکشد، تبدیل به گروگانگیری بمدت 444 روز شد و چه افرادی در پس این توطئه قرار داشتند؟

-        اطلاعاتِ چگونگی سازش پنهانی دستگاه ریگان با آقایان خمینی و رهبران حزب جمهوری اسلامی، یعنی آقایان خامنه ای، رفسنجانی و بهشتی برای به تاخیر انداختن آزاد کردن گروگانها تا از این طریق رونالد ریگان برنده انتخابات ریاست جمهوری گردد و به «اکتبر سورپرایز» معروف شد را منتشر کنید.  یکبار ژورنالیست پژوهشگر آمریکایی، رابرت پاری، که بیشترین تحقیقات را در این باره انجام داده و بهای بزرگی برای افشاگری هایش پرداخته بود، از اینجانب سوال کرد که چرا طرفهای ایرانی در این رابطه ساکت هستند؟ از بنی صدر علت را سوال کردم و آقای بنی صدر گفتند به ایشان بگویید که تمامی آنهایی که در این خیانت دست داشته اند، در خوردن از کیکِ قدرت هم دست دارند و حاضر نیستند منافع خود را به خطر بیاندازند.

-        حتما می دانید که جنگ قرار بود که در خرداد 60 با پیروزی ایران و گرفتن غرامت سنگینی به پایان برسد ولی بگونه ای ناگهانی و درست قبل از ورود هیئت عدم تعهد به ریاست اولاف پالمه، رئیس جمهور سوئد به ایران(که بعدا بگونه ای مشکوک ترور شد) آقای خمینی در ساعت ده شب، رئیس جمهور را از فرماندهی کل قوا عزل و  نزدیک به دو هفته بعد، با کودتای خرداد 60، بنی صدر از ریاست جمهوری برکنار شد و فتوای 7 بار اعدامش را آیت الله گیلانی اعلام نمود و آدمکشان مجاهدین انقلاب اسلامی و دیگران در تلاش مذبوحانه برای یافتن و به قتل رساندن رئیس جمهور، کسانی که به رئیس جمهورِ قانونی کشور پناه داده بودند را اعدام کردند. در این رابطه، بنی صدر هرچه را در این باره می دانست منتشر کرده است.  حال وظیفه شماست که اطلاعات آن طرف، یعنی طرف خود را منتشر کنید.

-        چگونگی انجام کودتای خرداد 60 (4) که آخرین مرحله کودتا برعلیه انقلاب بهمن بود و کودتای خمینیِ جماران بر علیه خمینیِ پاریس بود را شرح دهید.

-        از اعدامهای فله ای بعد از کودتای خرداد 60 که در بعضی شبها چند صد نفر اعدام می شدند و از شکنجه ها و تجاوزات جنسی به دختر و پسر بدست پاسداران بگویید و اینکه چرا آیت الله بهشتی، یک بزاز، اسد الله لاجوردی را به سمت دادستان دادگاه انقلاب تهران و رئیس اوین برگماشته بود تا آنگونه کشتار کند؟

-        از روابط پنهان رژیم کودتا با اسرائیل و خرید اسلحه از این کشور و چرایی و چگونگی آن بگویید؟ می دانیم که خرید اسلحه از اسرائیل نتیجه سازش و تبانی خائنانه خمینی و همراهانش با اسرائیل بود، ولی صندوق اسرارِ مگوی استبداد، انبوهی از اسناد را در خود جا داده است.  حقایق را بیرون بریزید.

-        از کشتار 67 بگویید و چرایی آن. آقای سید حسین موسوی در توجیه این کشتار گفته بودند که قرار بوده زندانیان از زندان بیرون بریزند. آخر یک زندانی که برای به توالت رفتن هم باید اجازه می گرفت چگونه چنین امکانی را داشت؟  علت و علل در جای دیگر قرار دارد.  حقایق را بیرون بریزید.

-        زمانی که بنی صدر اعلام کرد که سقوط  اتوبوس نویسندگان به دره در راه ارمنستان نه اتفاقی که طرحی بوده است برای به قتل رساندن آنها، حتی در خارج از کشور، بسیاری به او تاختند که داستان سازی می کند.  شما هر چه را می دانید، بیرون بریزید.

-        در مورد ترورهای سیاسی که به قتلهای زنجیره ای معروف شد، هر چه می دانید را بیرون بریزید؟

-        در مورد نقش رای دادگاه میکونوس و نقش کلیدی بنی صدر سخن بگویید و اینکه چگونه، ناگهان از درون رژیمی منزوی و منفور و در ضعف کامل، ناگهان اصلاح طلبان سر برآوردند و اینگونه برعمر خود بیش از 25 سال افزودند و فرصتهای تاریخی برای استقرار مردمسالاری در وطن مستقل و آزاد را از بین بردند.  چگونه اینگونه شد؟ هر چه می دانید بیرون بریزید.

-        در دادگاه میکونوس و شهادت معاون اطلاعات رژیم، ابوالقاسم مصباحی، معلوم شد که آقای خمینی دو بار ایشان را به نزد بنی صدر فرستاده بود تا ایشان به ایران باز گردد ( و البته بعنوان رئیس جمهور) و هر دو بار بنی صدر شرط بازگشت خود را استقرار تمامی آزادی بی اما و اگر و اعتراف  آقای خمینی به سازش خائنانه خود با دستگاه ریگان و اینکه «این بنی صدر نیست که باید به ایران برگردد، بلکه آزادی ها هستند.»  بنا بر این سوال رابرت پاری را دوباره تکرار می کنم و هر چه را در این مورد می دانید، بیرون بریزید.   

-        و....و.

شما ممکن نیست ندانید که اقای رضا پهلوی مادوسای ایران می باشد و دستش به هر کس که بخورد نجس می شود.  دست از عامل این پروژه شدن بردارید و با گفتن حقایق سعی در جبران مافات کنید.
 

برای تماس:

m_delkhasteh@yahoo.co.uk

 

 

(1)

https://www.akhbar-rooz.com/157351/1401/03/20/

(2)

https://www.akhbar-rooz.com/218251/1402/07/08/

(3)

https://news.gooya.com/2024/05/post-86847.php

(4)

https://www.radiozamaneh.com/283403

 


:یاداشت دیروز

 حق با ما بود و مهدی نصیری، پروژه آقای خامنه ای بود


چند هفته ای از آمدن آقای مهدی نصیری به غرب نگذشته بود که با دیدن چند مصاحبه و تقرب علنی ایشان به آقای رضا پهلوی ، معلومم شد که ایشان در حال اجرای پروژه ای می باشند که آقای خامنه ای و دستگاه اطلاعاتی به ایشان واگذار کرده است. توضیح اینکه، شاه، مخالفان دیکتاتوری خود را در حزب توده فرو کاسته بود و اینکه اگر او برود، ایران، ایرانستان می شود و حال آقای خامنه ای همین روش را بکار گرفته است و فقط جای حزب توده با رضا پهلوی عوض شده است.  آقای خامنه ای، مانند آمریکایی ها، می داند که آقای رضا پهلوی هیچ شانسی برای تخت طاووس ندارد.  ولی می تواند نقش مخربی در جنبشها و اعتراضات بازی کند که کرده است.  اینگونه جامعه را گرفتار مدار بسته ای می کند که یک طرف آن استبداد مذهبی  و سر دیگر آن استبداد پهلوی است تا اینگونه  بر عمر استبداد خود بیافزاید.  چرا که مردم، بخصوص مردم ایران و با تجربه تاریخی که دارند، دیوانه نیستند که دست به انقلابی بزنند تا «استبداد تاج» جای «استبداد عمامه» را گرفته و لشکر رانتخوارهای پهلوی طلب جای رانتخوارهای ولایی را.

به همین علت بود که در تاریخ 23/5/2024 مقاله ای تحت عنوان: (1) 

« آقای مهدی نصیری: اگر آخرین پروژه استبداد حاکم نیستید!»

منتشر کردم.  

دیگر اینکه می دانستم که محال ممکن است که آقای نصیری با دهها سال تجربه در کار روزنامه نگاری نداند که آقای رضا پهلوی فردی است بس بی کفایت، بی لیاقت، بی اخلاق و فاقد حداقل علم مدیریت.  یعنی کسی که حتی نمی تواند آشپزخانه خانه اش را هم اداره کند.  بنا بر این آقای نصیری یا باید خود فردی سخت بی کفایت باشد که کوشش می کند چنین فردی را از حاشیه به مرکز بیاورد و یا اینکه دقیقا می داند که چکار می کند و آن اجرای پروژه ای است که آقای خامنه ای ایشان را مامور اصلی اجرای آن کرده است. 

چندین ماه گذشت و ناگهان خبر دار شدم که ایشان به ایران باز گشته و به جای اینکه به جرم توطئه بر علیه رژیم دستگیر و زندانی شود، با سلام و صلوات وارد فردوگاه شده است و به کار شریف مشغول.  بعد از مدتی یکی از مصاحبه های ایشان را با یکی از تلویزیون های داخل ایران دیدم که سخن از این می گوید که حدود 80 درصد ایرانی ها!!! طرفدار رضا پهلوی می باشند و اینکه باید با آنها اتحاد کرد و کار رژیم را تمام کرد!  به بیان دیگر در تلویزیون و در داخل ایران همان سخنان خارج از ایران را ادامه و سخن از توطئه بر علیه رژیم حاکم  می زند و دستگاه امنیتی رژیم سخنی بالاتر از گل به ایشان نزده است.  یعنی همان رژیمی که آقای خندان، همسر خانم نسرین ستوده، را به جرم «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی» و «اشاعه و ترویج بی حجابی» در 6 سال قبل! دوباره دستگیر و زندانی کرده است.  این در حالیست که آقای نصیری با خیال راحت از این استودیو به آن استودیو و رسانه می رود و برنامه سرنگونی رژیم را ارائه می دهد.


بنا بر این به دوستانی با طنز گفتم و نوشتم که انگار در ایران رژیمی حکومت می کند که از دموکراسی های غربی هم دموکراتیک تر است و ما نمی دانستیم و اصلا بیخود حدود 40 سال است که برای سرنگونی آن تلاش می کنیم و با اصلاح طلبان در افتادیم که این رژیم بنا بر ماهیت آن اصلاح پذیر نیست و سراب اصلاح پذیر بودن آن فقط بر عمر استبداد می افزاید.  

 توضیح می دادم که اگر در غرب، برای مثال، فرد سرشناسی در بی بی سی سخن از سرنگونی نظام سلطنتی انگلستان بزند و برنامه چگونگی این بر اندازی را بیان کند، دستگاه های اطلاعاتی بسرعت به سراغش می روند و در بهترین حالت او را ممنوع التصویر کرده و اینکه بی بی سی دیگر حق مصاحبه با او را نداشته و شب و روز او را کنترل می کنند.

خلاصه اینکه، اگر ساواک بی کفایت و جنایتکار و خشونت ورز شاه، اگر فقط قدری از زیرکی دستگاه اطلاعاتی رژیم که براحتی شخصتهای مخالف رژیم را یکی بعد از دیگر را وارد جبهه مخالفان استبداد مذهبی و هر گونه استبدادی می کند تا در میان آنها تشکیک و سر در گمی ایجاد کند، بسیار بیشتر بر عمر دیکتاتوری پهلوی می افزود.  ولی ساواک پرویز ثابتی، مشاور نزدیک آقای رضا پهلوی آنقدر در کار خود بی کفایت بود که حتی داشتن توضیح المسائل آقای خمینی را جرم و مجرم سالها به زندان می افتاد!  بقول بنی صدر، اگر شعوری در ساواک می بود، بجای جلوگیری از انتشار کتاب ولایت فقیه آقای خمینی، خودش آن کتاب را در ایران منتشر می کرد، تا مردم بدانند که واقعیت نظریات آقای خمینی چیست.  

بهر حال، خواستم بگویم از آنجا که سیاست را نه بازی قدرت و در نتیجه بده بستان اصحاب و تشنگان قدرت، که روش آزاد شدن و رشد می دانیم و تحلیلها را از این منظر انجام می دهیم، واقعیت پروژه رژیم در آقای مهدی نصیری را از همان آغاز دیده و به مردممان هشدارها را داده بودیم.  البته این را هم بگویم که آقای نصیری فقط یک پروژه از بسیار پروژه های رژیم است.  بنا بر این همه شخصیتها را لازم است از طریق «آزمایش زمان/شهادت زمان» شناخت.  منظور اینکه، برای شناخت واقعیت افراد همیشه به گذشته آنها و مواضع آنها رجوع کنید و مواضع حال آنها را با مواضع گذشته آنها بسنجید و اگر در آن تناقضی و خللی دیدید و زیگزاگها، آنوقت بدانید که نه اهل صفا و وفا و صداقت که اهل دروغ و فریب و مکر و نیرنگ می باشند و کوشش در فریب شما.  خود دانید.  عوامل نفوذی رژیم و مخالفان قدرت پرست و وابسته به قدرتهای خارجی را اینگونه براحتی می توانید شناسایی کنید.


محمود دلخواسته


(1)

وقتی برای نوشتن این یاداشت به مقاله رجوع کردم دید که که فقط لینک زیر موجود است و آنهم باز نمی شود!

https://akhbar-rooz.com/241474/1403/02/29/

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۱, سه‌شنبه

اعدامهای کومله – تاریخ به سرقت رفته

 


در عکس برادرها، برادر کوچکم، مهرداد، با شلوار آبی را می بینید.  در راه سنندج و بعد از جنگ اول سنندج در حال رفتن به خانه برادر بزرگم، داداش تقی، بودیم.  داداش، درجه دار ارتش بود و در سنندج خدمت می کرد و کمی بیشتر از یکماه پیش، به همراه معدودی دیگر از نظامیان، به فرماندهی سرگردی از بانه، جانانه از پادگان سنندج دفاع کرده در مقابل حملات کومله و حزب دموکرات و چریکهای فدایی و... برای 10 روز ایستادگی و زخمی، تا نیرو از کرمانشاه رسیده بود.  در این عکس، دو سه ماهی از انقلاب گذشته بود و برادر دیگرم، عباس، تازه از لس آنجلس بر گشته بود و بیتاب تا درسش به آخر رسیده و برای خدمت بوطن بر گردد. برادر زاده ام، هم، دلارام جان، در میان پدر و عموهایش لذت دنیا را می برد.

حدود یکسال بعد از این جنگ بود، که مهرداد که حال شانزده سالش شده بود در سفری به سنندج به گروگان کومله در آمد.  بعد از جنگ دوم سنندج بود.  در کرمانشاه سوار مینی بوس شده بود و راننده ناجوانمرد، مسافران خود را در حوالی کامیاران بدست تفنگ بدستان کومله سپرده بود.( حیف از نام شرافتمندانه پیشمرگه.)

در این رابطه، چند هفته پیش، مهرداد با اشاره ترانه «مسافر» شاهرخ، برایم نوشت:

«هر وقت این آهنگ را گوش میکنم چشمانم تر میشود.

در سال ۵۹ اسیر کومه له بودم و در صف اعدام...

همبندیی داشتم که همیشه این آواز را سر میداد و من همراهی اش میکردم...

نوبت او برای اعدام زودتر از من شد و به همراه سه نفر دیگه رفت تیرباران شد... تیر خلاص را بهش زدن و کنار جاده رهاش کردن...

وقتی آنها پیدا میکنن می‌بینند که هنوز زنده است و ... جانش نجات پیدا میکند اما چند ماه بعد در جبهه کشته شد...

چه غیرتی داشت نسل ۵۷ ؛ برای وطن جانها در جنگ و زندانها دادند.»


خبر به گروگان گرفته شدن مهرداد را زمانی شنیدم که شیراز خانه خواهرم بودم.  دو نفر از دوستانم از تهران پیشم آمدند و خبر را دادند و اینکه یکی از سازمانها ( درست یادم نیست کدام.) پیشنهاد کرده که 200 هزار تومان (دلار 7 تومنی) بمن داده تا به کردستان رفته و کوشش کنم برادرم را آزاد کنم.  نپذیرفتم و گفتم که مهراد حاضر نیست این پول به به کومله داده تا اسلحه بیشتری را بخرند و بیشتر از نظامیان وطن را بکشند.  در آن زمان چه می دانستم که این صدام است که از کومله حمایت مالی و تسلیحاتی می کند؟  البته فقط او نبود.

مهرداد حدود یکسال گروگان بود و بلاها بر سرش آمد و در طول این مدت 13 نفر از هم بندانش بعد از شکنجه بدست آدمکشان کومله اعدام شدند.

سالها پیش یکی از نشریات سنندج با من تماس گرفت و مصاحبه ای انجام و اینکه این مصاحبه با تیراژ 50 هزار در کردستان منتشر خواهد شد.  در پاسخ به سوالات از جمله نوشتم که واقعیت را باید آنگونه که انجام شده توضیح داد و اینکه، این تنها رژیم در ایران نبود که خلخالی داشت بلکه کومله هم خلخالی های خود را داشت.

البته مصاحبه هیچگاه منتشر نشد.  چرا که روایت کومله از جنگ داخلی، همچون روایت اسرائیل از جنگ غزه است و اینکه همه چیز از 7 اکتبر شروع شده است و هیچ پیش زمینه ای ندارد.  کومله هم تاریخ خود را برای نسل جوان کرد، از زمانی شروع می کند که جنگ مغلوبه شد و کومله و دیگر سازمانها، قربانی جنایتهای رژیم شدند.  ولی هیچ نمی گوید که جنگ داخلی را این کومله و دیگر سازمانهایی استالینیست، لنینیست و مائونیست که در پی انقلاب اکتبر خود بودند که شروع کردند و در آتشی سوختند که خود شعله آن را روشن کرده بودند.

تا ندانیم که چگونه اینگونه شد و چگونه انقلابی که برای استقرار دموکراسی در وطن مستقل و آزاد انجام گرفت، به استبدادی سرکوبگر تر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شد، منجر شد، پاسخ در خور به سوال چه باید کرد را نخواهیم  یافت و اینگونه، «خر مهره گان» در خدمت قدرتهای انیرانی سعی خواهند کرد تا خود را «لعل» جا زده و اینگونه جنبشهای انقلابی را یا به  نفع خود مصادره و در غیر اینصورت، به شکست بکشانند.




۱۴۰۳ فروردین ۲۶, یکشنبه

حمله موشکی نمایشی: هدیه بزرگ خامنه ای به نتانیاهو

 


اسرائیل با حمله به کنسولگری ایران، تمام قوانین بین المللی را لغو و به خاک ایران تجاوز کرده بود و ایرانیان را به قتل رسانده بود.  دولتهای غربی هم که خود را مدعی دفاع از حقوق بین الملل می دانند، سکوت کرده بودند.  در چنین وضعیتی هر رژیمی حق و وظیفه داشت تا واکنش نشان دهد.  ولی چه واکنشی؟ حداقل بصیرت سیاسی ایجاب می کرد که آقای خامنه ای و مشاورانش این واقعتیها را بفهمد:


-         علت حمله اسرائیل به کنسولگری ایران و قتل فرماندهان سپاه، این است که نتانیاهو در انتظار دادگاهی شدن، در باتلاق غزه گیر افتاده است و نه راه پس دارد و نه راه پیش.  البته برای خروج از این باتلاق نیاز به ایجاد بحران بزرگتری داشت، تا آمریکا را هم در گیر کند و چنین درگیری تنها از طریق بالا بردن سطح تنش با استبداد حاکم در ایران ممکن می شد.


-         این را باید می فهمید که هم برای محکوم کردن عمل اسرائیل و هم نشان دادن یک بام و دو هوایی غرب، به شورای امنیت شکایت کرده و خواستار محکومیت اسرائیل می شد.  در آن زمان، آمریکا و زیر دستانش مانند انگستان، در وضعیتی قرار می گرفتند که یا باید اسرائیل را محکوم می کردند و در آن صورت ایران خواستار اعمال مجازاتهای قانونی بر علیه اسرائیل می شد و یا با وتو کردن قطعنامه، بیش از هر زمان نشان می دادند، که باوری به حقوق بین الملل ندارند و فقط از آن استفاده ابزاری می کنند.


-         در چنین وضعیتی ایران می توانست به افکار عمومی جهان مراجعه کند و انزوای اسرائیل و یک بام و دو هوایی غرب را به نمایش می گذاشت.


-         اگر هم خود را مجبور می دید کاری کند.  بجای این حمله نمایشی، برای مثال، براحتی می توانست اعلام کند که بنادر و فردوگاه های بین المللی اسرائیل در عرض 48 ساعت تخلیه شوند.  البته تمام پروازها قطع می شدند.  بعد هم چند روز اسرائیل را در وضعیت بسیج برای مقابله با حمله نگاه می داشت.  آخر کار هم، با موافقت قبلی، روسای چند کشور مانند ترکیه و قطر به ایران می رفتند و رژیم را قانع! می کردند که دست به حمله نزند.  اینگونه هم درتله نتانیاهو نیافتاده بود، هم دست بالا را پیدا کرده بود و هم ضربه اقتصادی و سیاسی شدیدی به اسرائیل وارد کرده بود و هم حتی بدون شلیک یک گلوله.


ولی آقای خامنه ای و مشاورانش دارای حداقل درایت هم نبودند و در نتیجه، با فرستادن صدها پهباد از فاصله چند هزار کیلومتری که معلوم بود اکثریت آنها به هدف نرسیده سرنگون خواهند شد. ( دیشب به دوستانم گفتم که آمریکا سعی خواهد کرد که آنها را قبل از رسیدن به اسرائیل خود سرنگون کند.  چرا که بر خلاف نتانیاهو، بایدن نیاز دارد که جنگ گسترش نیابد.  حال معلوم شد که بیشتر آنها را آمریکا سرنگون کرده است.) و پیروزی بزرگی به حساب اسرائیل نوشته شده است.


این در حالیست که  نتانیاهو که سخت منزوی شده بود، حال بایدن مجبور به حمایت از او شده و  دست بالا را  پیدا کرده است.  اینگونه، بهانه خوبی برای حمله به مراکز اتمی ایران را بدست آورده است و گسترش بحران.  تا با به اوج رساندن بحران بتواند هم دست به پاکسازی قومی در غزه بزند و هم بیشتر بر تخت لرزان سلطنت بماند و به زندان نیافتد.  خیلی کم در تاریخ اتفاق می افتد که سرنوشت یک کشور گرفتار سرنوشت یک نفر  می شود.


بهر حال، باید دید که آیا بایدن بی کفایت قادر خواهد شد تا مانع حمله اسرائیل به ایران شود یا نه.  البته بسیاری از کارشناسان نظامی می گویند که چنین حمله ای بدون همکاری آمریکا، ممکن نیست.  خواهیم دید.

۱۴۰۲ آبان ۳۰, سه‌شنبه

A war without collateral damage: A lesson from the Iran-Iraq war




 

As we know, the reason, Israel can justify it brutality and mass killing of Palestinian civilians is because the notion of ‘collateral damage’ is accepted as an inevitable result of military warfare.  However, there was an exception to this consensus during the first 9 months of the Iran-Iraq war in the 1980s, which challenges the consensus and shows the way out.

In September 1980, the Iraqi army invaded Iran.  Saddam believed that he could defeat the Iranian army in less than a week.  As the religious clergy had decapitated and severely demoralized the Iranian army by executing, imprisoning and expelling more than 12,000 army officers.  However, when the democratically elected president Abol-Hassan Banisadr became commander-in-chief of the army, he removed the principle of ‘blind obedience’, democratized the authoritarian command and control of the army structure, kicked the clergy out of army barracks and became a constant presence on the front lines. There was an immense rise of patriotism within the army’s rank and file and Saddam’s dream turned into a nightmare of a war that he could not win. 

In desperation, he decided to resort to creating terror within the Iranian population. He attacked some of Iran’s frontier cities with missiles, leading to thousands of casualties.  Banisadr visited one of those that were destroyed, in city of Dezful, and in which many had been killed.  The furious people demanded that he retaliate by attacking Iraqi cities.  Banisadr recalls:

»Again, going back to my experience during the war with Iraq, while the Iranian air force had dominated Iraq’s sky, the Iraqi military used missiles against some Iranian cities which killed and injured many civilians. I resisted demands for revenge and ordered the air force not to carry out any mission, which might lead to collateral damage in Iraq.  As a result, when sirens sounded in Baghdad and other cities, Iraqi civilians ran not for shelter but to the roofs of their houses to see the planes as they were certain that they were not targets.  This method weakened Saddam Hussain’s propaganda for mobilising Iraqi public opinion in the war with Iran.  It became one of the main reasons that, nine months after he invaded Iran, he agreed to end the war and pay hefty compensation. «

 

What he (Banisadr) was referring to was survivors of Iraq's attacks on the cities were demanding a revenge attack and he had refused to order one. Once again, at the time, we can see his refusal in his daily report to the people, referring to negotiations with the ‘Eight mediating Islamic Countries Committees’ (Pakistan, Turkey, Bangladesh, Gambia, Senegal, Guinea and Yaser Arafat.) who were trying to end the war. On one of the occasions, he wrote:

"After Mr. (Ahmed) Sékou Touré, (president of Guinea at the time) finished talking, I responded that from the beginning (of the war) we had recruited peaceful methods. Methods that we are still using while the war is happening Have patience and come with us to the front. Then you will see what I tell you with your own eyes. We are able to make an aerial attacks on Iraqi cities, and a land attack with our missiles and canons. Until now we have resisted the increasing pressure of the people who are under the fire of Iraqi warplanes, missiles and canons. We haven’t (retaliated) and attacked any Iraqi cities. (23 April 1980) (1)

 

We see the same policy, around six months before before Iraq's invasion of Iran, the Komeleh Party (a Kurdish Stalinist–Maoist organization, which was backed by Saddam Hussein and Shapur Bakhtiar, Shah’s last prime minister. Who was trying to overthrow the revolutionary regime.) attacked a military convoy on its way to the Iraqi border. They inflicted casualties and then attacked the army's headquarters in the city of Sanandaj, while entrenching themselves in people’s houses. In order to break the siege, Banisadr not only refused to use the Airforce and heavy weaponry in the town, but made a direct order that the military should not inflict civilian casualties, at the cost of receiving themselves. Hence, the military operation that could have broken the siege in a few hours by inflicting a high level of casualties lasted 23 days as the army had to use only light weaponry to spare the lives of civilians.

Unfortunately, the Iranian clergy conducted a coup against Banisadr in June 1981, (2) which few people know about today as its story has been stolen from the history of the revolution.  It was after this coup that the clergy began to retaliate and attack Iraqi cities.

It was because of this policy that the Iraqi army increasingly lost motivation to fight an army that saw and treated them as human.  The treatment of Iraqi prisoners was so humane, that the Red Cross, twice praised Iran’s treatment of Iraqi prisoners.

Partly, because of these methods, The Iranian army was able to liberate half of the land that it lost to Iraq, and Saddam Hussein agreed to end the war, remove Iraqi forces from the remaining Iranian land and pay a hefty compensation. This was the very thing the clergy did not want, as in order to establish and solidify their dictatorship they needed to continue the war.  Hence, while the coup against Banisadr interrupted his policy of not attacking civilians, it demonstrates that ‘collateral damage’ cannot and should not be justified.

 

 

1. Enghelabe Eslami News Paper, issue: 521

https://www.banisadr.org/ketab/karnamee12.pdf

p. 1663

 

2. For detailed analysis of the coup, see: Editor: Fatima Waqi Sajjad, ”Peace as Liberation”, Mahmood Delkhasteh, ‘The June 1981 Coup: The Stolen Narrative of the Iranian Revolution. Springer Publishing Co, Ohio-USA, 2023) pp. 156- 182