۱۳۹۲ دی ۸, یکشنبه

چرا کومله از جنگهای کردستان در بعد از انقلاب، هنوز خونابه دروغ می چکاند؟







بحثی پر از انرژی و احساس بین چند نفر از دوستان و نیز هموطنان کرد در رابطه با حوادث بعد از انقلاب و حمله به پادگان سنندج در نوروز 1358 و اینجانب در جریان است.  با وجود ضیق وقت و بیماری تصمیم گرفتم به این بحث ادامه دهم چرا که می بینم هنوز عده ای از نازنین ترین جوانان وطن، امور واقع آن زمان را از طریق عدسی کومله، که از نظر نویسنده، عنصر اصلی جنگ افروزی در آن زمان@ که هم با شروع جنگ اول سنندج و حمله به پادگان سنندج عنصر خشونت را به انقلاب تحمیل کرد و هم با شروع  جنگ دوم، مانع قانونی شدن طرح خودمختاری کردستان که بتصویب شورای انقلاب رسیده بود شد، می بینند. 
این بحث در سه مرحله انجام شده است و فکر کردم که هر مرحله را در بلاگی مستقل منتشر کنم.  بحث اینگونه شروع شد که یکی از دوستان کرد ایرانی ام مطلب زیر را در رابطه با کردهای سوریه منتشر کرد و بعد از نظرات من یکی از پیشمرگه های کومله به بحث ملحق شد.  در این بحث ایشان پذیرفت که کومله به پادگان سنندج حمله کرده است ( تاییدی می باشد که برای اولین بار است که از طرف یک عضو کومله می شنوم.) ولی در توجیه آن همانگونه که خواهید دید به دلیلی متوسل شدند که دروغ بودن ان را نشان دادم و در ادامه از ایشان خواستم که از آنجا که دروغ بودن این ادعا معلوم شد، علت اصلی حمله به پادگان را ذکر کنند که در پاسخ ایشان تصمیم گرفتند که ناپدید شوند.

یادآوری می کنم که در اینجا اسامی شرکت کنندگان را به غیر از خود تغییر داده ام.  اگر شرکت کنندگان میل داشتند نام اصلی آنها ذکر شود خوشحال خواهم شد اگر به اینجانب اطلاع بدهند:

کامیاب: حزب اتحاد دمکراتیک، در مناطق کردنشین غرب کردستان (سوریه) از هفته گذشته دولت موقت تشکیل داده. این تصمیم با مخالفت ترکیه، کشورهای عرب منطقه، دو حزب اصلی کرد اقلیم کردستان عراق مواجه شده اما ساکنان این مناطق از کنترل این منطقه توسط کردها ابراز رضایت می کنند. جنبش کرد در قیاس با سایر جنبش‌های منطقه همیشه سکولار، برابری طلب و پیشرو بوده و زنان و مردان دوشادوش مبارزه کرده‌اند. در شرایطی که آینده سیاسی سوریه با حضور نیروهای اسلامگرا چندان امیدوار کننده نیست اما از همین الان با درایت و تدبیر این نیروها می شود آینده روشنی را برای کردستان غربی متصور شد. (منظورم از درایت و تدبیر توسل پ ک ک به مذاکره و تلاش مدنی و سیاسی است.) توضیح عکس: پیشمرگ کرد عضو شاخه نظامی یگانهای مدافع خلق وابسته به حزب اتحاد دمکراتیک در نزدیکی راس العین در استان حسک



دلخواسته: وقتی که ارتش ازادیبحش! سوریه تشکیل شد و عربستان و قطر شدند بانک و زرادخانه آنها نوشتم که اینها چنان بلایی بر سر سوریه خواهند آورد که بسیاری از مخالفان اسد از روی اجبار و برای نجات سوریه از دست اینها، بدور اسد حلقه بزنند( این در زمانی بود که تمامی تحلیلگران بر این نظر بودند که اسد رفتنی است.) حال نیویورک تایمز با شگفتی می نویسد که چنین چیزی در حال انجام است( باید از من به عنوان تحلیلگر دعوت می کردند تا حالا دچار شگفتی نشوند J  ) و رابرت فیسک سخن از همکاری روز افزون بخشی از ارتش ازادیبخش با ارتش سوریه می زند. در حال حاضر هم این ارتش سوریه است که دست بالا را دارد و عدم موافقت اوباما برای حمله به سوریه، طرح عربستان و اسرائیل و ترکیه را با شکست روبرو کرده و ترکیه خود را دارد کنار می کشد و اسد هم رفتن به ژنو را دارد به تاخیر می اندازد تا هر چه بیشتر شکست بر مخالفان خود وارد کند و...و. در چنین اوضاع و احوالی و اگر اتفاق غیر مترقبه ای روی ندهد وضعیت دارد به طرف شکست آدمخوارهای سلفی و وهابی تمام می شود و بعد از آن، ارتش سوریه به منطقه کردستان( که بدون جنگ ترک کرده بود) بر خواهد گشت. منظورم این است  که بهداد جان اگر با این گروه ها در سوریه تماس داری به آنها اطلاع بده که از الان خود را برای چنین وضعیتی حاضر کنند و آخرین کاری که باید انجام دهند جنگ با ارتشی است که که هم دارای روحیه بسیار بالایی می باشد (و مست از پیروزی) و هم از تجربه و توان رزمی بسیاری بالایی برخوردار است. هر کاری قرار است شود باید از طریق مذاکره باشد چرا که این ارتش و این رژیمی که در آدمکشی هیچ مشکلی ندارد و که خود را پیروز می بیند دنبال بهانه می گردد تا تمامی گروه های مسلح انجا را هم بدنبال سلفی ها و اینها بفرستد و از اینکار ترکیه اوردغان یا بی اوردغان هم کاملا حمایت خواهد کرد و آمریکا هم تنها غرولندی خواهد کرد و بس و...و. خلاصه جان برادر به آنها هشدار بده که مرتکب حماقت اکبر نشوند و هیچگاه وارد مبارزه مسلحانه با ارتش نشوند، قربانی اول چنین کاری مانند هر جنگ داخلی، مردم عادی کرد خواهند بود.


خوبان: کردها همیشه مترقی ترین و برابری طلبانه ترین و سکولار ِ پیشرو ترین (نه سکولار ِ غیرپیشرو) گروههای سیاسی را در منطقه و چه بسا در دنیا تشکیل دادند و خطرات کیش شخصیتی هم تهدیدشان نمی کند و برای همین از درون مبارزات شان خمینی و روحانی و خاتمی بیرون نمی آیند: مبارزات کردها مرد-محور نیست. این یک واقعیت است حالا کردستیزها که فاکت ندارند بطور گنگی به تاریخ ارجاع می دهند: کدام تاریخ؟ تاریخ قتل عام مردم کرد توسط خمیتی و یارانش، یا قتل مارتین لوترکینگ ایران، قاسملو، توسط رفسنچانی و یاران اصلاح طلب اش یا چی دقیقا


دلخواسته: ... جان این صحبتها هم نشان از اسطوره سازی و جانشین کردن ارزو با واقعیت دارد. چند سال پیش چند نفر از روشنفکران کرد از من دعوت کردند که برای تدریس به دانشگاهی که در کردستان عراق ساخته و به زبان انگلیسی بود برای تدریس بروم. از طریق خودشان راجع به وضعیت سیاسی کردستان تحقیق کردم، معلوم شد که کردستان به دو منطقه زیر نفوذ قبایل طرفدار مسعود بارزانی و طالبانی تقسیم و روسای قبائل اینها هم مناطق خود را در کنترل کامل دارند و تنها شکل بسیار کم رنگی از دموکراسی برای حفظ ظاهر وجود دارد.

یا کسانی مانند مسعود طالبانی اصلا می دانند مترقی بودن و روشنفکری چیست؟ اینها در زمان جنگ با عراق با رژیم ایران در سرکوب کومله و دموکرات همکاری کاملی می کردند و بسیاری از اعضای این گروه ها بدست پیشمرگه های بارزانی به قتل رسیدند ( حتی یک نمونه آن را که برادر کوچکم در ارتش بود تعریف می کرد که دختری از کومله را گرفته بودند و وقتی بارزانی از زندانی های کومله دیدار کرد این دختر بصورت بارزانی تف کرد. بارزانی در همانجا کلتش را کشید که مغز دختر را متلاشی کند که برادرم و دیگر نظامیها جلوی او را گرفته بودند و گفته بودند که زندانی ارتش است و شما حق اعدام زندانی ما را ندارید.)

منظور اینکه جریان مبارزه در کردستان مانند هر جای دیگر در جهان مجموعه ای متناوب از مثبت و منفی است. برای مثال در بعد از انقلاب این کومله بود که از ترور به عنوان روش سیاسی استفاده کرد و مخالف خود را در سنندج بروی تحت بیمارستان و جلوی چشم دکتر و پرستاران به رگبار بست( اول او را در خیابان ترور کرده بودند ولی فقط زخمی شده بود.). کومله هم خلخالی های خود را داشت و بسیاری از زندانیان را بعد از شکنجه اعدام میکرد (برادر کوچکم که 16 سال داشت و برای ساختن مدرسه و اینگونه چیزها به کردستان رفته بود، را همراه عده بسیاری دیگر اسیر کردند و در طول یک شب بیش از نیمی از آنها را اعدام کردند و بعضی را بعد از شکنجه و خودش را بارها مجبور کردند قبرش را بکند و اعدام مصنوعی ...و)

در کنار جنایتهای کومله که هنوز فرار به جلو می کنند، افرادی مثل قاسملو قرار دارند و بعضی از همکارانش که ترور شدند که واقعا انسانی مترقی و روشنفکر بود.

نسل قبل از انها هم مصطفی بارزانی بود که جنگجویی سلحشور و جوانمرد بود، ولی دارای اندیشه های مترقی و دموکراتیک نبود. پیشمرگه هایش فقط از رئیس ایل خود تبعیت می کردند(فرهنگ قبیله ای مانند هر کجای دیگر دنیا.)

فقط خواستم این را بگویم تا موظب باشیم. خیلی راحت انسان می تواند به اغراق گرفتار شود. در شرایط ما، قابل فهم هم هست ولی یک روشنفکر در درجه اول لازم است که واقعیت را آنگونه وجود دارد ببیند.


خوبان: محمود جان از توی هیچ مبارزه ی کردی خمینی بیرون نیامده. کردها سالها مبارزه کردند و توانسته اند حول خواسته هایی خود را سازماندهی کنند و میزان کیش شخصیت در مبارزات سیاسی شان بسیار کم است. حال آنکه یک واقعیت غیرقابل انکار وجود دارد که در تمامی مبارزات سیاسی-اجتماعی در ایران مردی در محور آن قرار داشته است: از مصدق فردی شریف بگیرید تا خمینی و خاتمی و موسوی و امثالهم که همین معضل هم یکی از سبب های شکست مبارزات در ایران می شود. اینها هم که نام بردید دولتمردان هستند و کار استیت جز سرکوب نیست و اتفاقا استیت ایران هم کم قبیله ای نیست درنتیجه چون مربوط به کردها می شود نباید صرفا از اصطلاح قبیله استفاده کرد. حکومت ها در همه جا کم و بیش قبیله ای هستند. من نگفتم مبارزات سیاسی کردها بی اشکال است ولی از مترقی ترین ها در منطقه است. ولی توجه لازم را نگرفته اند چون مد نبوده اند مثلا تصور کنید که خیلی از روشنفکرها در منطقه به فلسطین توجه می کنند ولی یک صدم آن را به مردم کرد معطوف نمی کنند. البته خوشبختانه روشنفکران ترکیه به این طریق نیستند.


این هم تاکید کنم که منظورم از روشنفکران منطقه شما نیستی محمود جان. این نقد از شما نیست (قصدم به هیچ وجه ارجاع غیرمستقیم به شما نبود) بلکه منظورم کسانی که است که در منطقه زندگی می کنند و واقعا به عنوان شهروند ایران، سوریه، عراق، لبنان و... در قبال ملت کرد مسولیت اخلاقی دارند ولی هیچگاه بازتاب دهنده ی صدای آنها نبوده اند.


آقای پیشمرگه کومله: من خودم سالها پيشمرگ كومله بودم و برخورد كومله با اسراي جنگي يكي از انساني ترين شيوه هاست كه در هيچ جريان خاورميانه اي نديدم اقاي دلخسته كسي با تانك و توپ نميره مدرسه بسازه در كردستان حالا شايد موردي افراد تندرو وجود داشتن اونم بازتاب سياستيه كه رژيهماي ديكتاتور براي نفي هويت انساني ما به كار بردن و در چند مليون انسان ستم ديده بايد انتظار داشت چند نفر در اوج جنگ و اعدام و بزن بكوب زياد مقيد تشكيلات خود نباشند نبايد به حساب كارنامه سياسي احزاب كرد گذاشت كومله زنان را وارد ميدان مبارزه كرد در مترقي ترين جريانات ايراني هم چنين چيزي وجود نداشته حقوق اسيران جنگي و حقوق پايه اي مردم كرد را در دستور كار خود قرار داد كه دست كمي از استانداردهاي جوامع مدرن كنوني ندارد چه بسا شفافتر و بهتر و وقتي در عرض بيست و چهار روز رژيم هفتاد هزار گلوله خمپاره به روي سنندج از سوي ارتش و سپاه شليك ميشود و با هواپيما و تانك همه جارا ويران ميكنند و خلخالي هم اعدام سرپايي همه جا داير ميكنه پس انتظار نداشته باشيد با رقص و شيريني به پيشواز نيروي مهاجم بريم هر جانداري حق دفاع از خودش رو داره و هيچ كس استثنا نيست


دلخواسته: ... جان من بحث شما را اصلا شخصی نگرفتم. داریم بحث می کنیم. به این گونه بحثها برای نقد و تصحیح نظر همه امان نیاز داریم. قبل از این بگویم که اگر نبود جوانمردی مصطفی بارزانی اصلا الان من وجود نداشتم که بخواهم این صحبتها را بکنم. توضیح اینکه در زمان جنگهای کردستان در زمان ملا مصطفی، خدا بیامرز پدرم که سرباز بود باتفاق 17 نفر سرباز دیگر به اسارت پیشمرگه های ملا مصطفی در آمدند و آنها را بردند پیش ملا مصطفی که تکلیفشان را مشخص کند( یا سر بریدن بود یا ازاد کردن.) شب عید نوروز هم بود و ملا مصطفی گفته بود که اینها سربازند و نمی فهمند چکار می کنند و الان هم شب عیده پس ازادشون کنید. منظورم این که اگر نبود این جوانمردی که خاص دلیران فرهنگ ایرانی است، پدرم ازدواج نکرده عمرش را داده بود به شما. به همین علت ارادت خاصی به ملا مصطفی داشت و وقتی بعد از خیانت شاه در جنگ، کردهای عراق را قربانی کرد و ملا مصطفی به ایران پناهنده شد، به اتفاق یارانش در چند خانه بزرگ در راه کرج زندگی می کردند و هر بار پدرم از آنجا رد می شد با احترام از او یاد می کرد.

حال بقیه ماجرا: ... جان در مورد کیش شخصیت حق داری و این ضعفی عمومی می باشد و البته مختص به شرایط خاصی نیز هست و ذاتی نیست. از جمله در انقلاب مشروطه خبری از کیش شخصیت و جنبشی بود که نخبگان بسیاری در آن نقش داشتند.

البته همانطور که در تز خود نشان داده بودم خمینی هم رهبر کاریزماتیک بی شرط و شروط نبود. البته در زمان انقلاب رهبری بی چون و چرایی را داشت ولی در بعد از انقلاب به نسبتی که با اهداف انقلاب فاصله گرفت از کاریزمایش کاسته شد ( خود من حدود ده ماه بعد از انقلاب برایش نامه ای طولانی نوشتم و در حالیکه هنوز در صداقتش ذره ای شک نداشتم، 14 دلیل اوردم و نشان دادم که شرایط رهبری را از دست داده است و خواستم کنار بکشد.) بطوری که وقتی در اردیبهشت شصت رئیس جمهور تقاضای رفراندم کرد تا مردم تصمیم بگیرند که ایا راه و روش او را می پسندند یا حزب جمهوری( که در آن زمان خمینی مظهرش شده بود.) آقای خمینی دو بار با تقاضا در 5 خرداد و 25 خرداد مخالفت کردند و در تلویزیون گفتند که اگر 35 میلیون نفر بگویند آری من می گویم نه. علت جز این نبود که خمینی می دانست حمایت اکثریت مردم را از دست داده است و گرنه احتیاجی به کودتا و کشتار و اعدام نبود و خیلی راحت رفراندم انجام می شد و بنی صدر یک نه بزرگ می گرفت و کنار می رفت و حزب جمهوری استبداد خود را بشکل قانونی مستقر می کرد ( وقتی تظاهرات 14 اسفند شصت شکست بزرگی خورد و در کل تهران بقول گروه تحقیق سرلشکر فلاحی بین 50-60 هزار نفر بیشتر شرکت نکردند، فلاحی به بنی صدر هشدار داد که از آنجا که خمینی توان بسیج را از دست داده است دست به کشتار خواهد زد و پیشنهاد کودتا برای جلوگیری از کشتار را داد که بنی صدر مخالفت کرد و گفت ارتش حق دخالت در مسائل سیاسی را ندارد.

سنجش افکار نیز نشان می داد که در سه ماه آخر قبل از کودتا محبویبت بنی صدر بر خمینی پیشی گرفته بود و این اطلاع را در مصاحبه ای که با اریک رولو ( مسئول بخش خاورمیانه در لوموند و همان کسی که پیام محرمانه بنی صدر به قاسملو را رسانده بود.) انجام دادم این اطلاع را تایید کرد.

منظورم این است که بر خلاف داستان سرایی ها کاریزمای خمینی بسیار شکننده بود.

اینکه چرا با وجودی که اکثریت مردم با وجودی که بر ضد حزب جمهوری بودند، مقهور چماقدران و آدمکشان خمینی شدند، موضوعی می باشد که در تز خود مفصل بخث کرده ام......



آقای پیشمرگه کومله:  نوشتند:"من خودم سالها پيشمرگ كومله بودم و برخورد كومله با اسراي جنگي يكي از انساني ترين شيوه هاست كه در هيچ جريان خاورميانه اي نديدم اقاي دلخسته كسي با تانك و توپ نميره مدرسه بسازه"

برادر من حتی دست گرفتن اسلحه را نمی دانست و تا بعد از آزاد شدن( نزدیک یکسال بعد.) که پرستار ارتش شد اسلحه بدست نگرفته بود( در دوره مقدماتی ارتش که همه باید آن دوره را بگذرانند).
دیگر اینکه برادرم از رفتار خوب و انسانی بعضی از اعضای کومله گفته بود( حتی می گفت در جریان حرکت دادن ما و از دهی به ده دیگر بردن بعضی از افراد کومله به آنها قران هم برای خواندن داده بودند. حدود هفتصد کیلومتر را در این مدت پیاده برده بودنشان.) و در کنار آن از شکنجه و اعدام بسیاری از دوستانش و بلاهایی که بر سر خودش آوردند. حتما شما متعلق به دست اول می باشید. برای نمونه از خلبان کرمانشاهی هلیکوپتر می گفت که شب دستگیری و قبل از اعدام با آتش سیگار روی سینه اش نوشته بودند کومله. می گفت در شب دستگیری همه ما را که حدود 14 نفر می شدند ( تعداد دقیقا خاطرم نمانده بین 12-14 باید باشد.) همه را بعد از کتک و توهینهای معمول در زیر پله ای زندانی کرده بودند که نیمی فقط می توانستند بایستند و بقیه پایشان را دراز کنند و...و می گفت که در حال ایستاده به شوخی به بقیه گفتم که اگر نصف ما را اعدام کنند بقیه می توانند راحت بنشینند و می گفت تا صبح نصف زندانی ها اعدام شدند.
از دوست دیگرش می گفت که در حال خواندن قران و به این علت که به دستورشان برای حرکت از ده گوش نداد را از پشت مغرش را متلاشی کردند و دوست دیگری که در بغل جاده اعدامش کردند ولی بگونه ای معجزه اسا نجات یافت ( سه تیر به زیر قلبش خورده بود و تیر خلاصی کمانه کرده و بعد از شکستن دندانهای عقبش از صورتش خارج شده بود ولی صبح که اتوبوسها او را دیده بودند متوجه نفس کشیدنش شده بودند و...و خلاصه برادرم بعد از ازادی او را ملاقات کرد و داستان را شنید و بعد همین فرد به جنگ با عراق رفت و در آنجا کشته شد.)

منظورم این است که حماسه سازی نکنیم و واقعیت را آنگونه که رخ داده است ببینم.
این را هم اضافه کنم که بعد از ازادی (درست یکهفته بعد از بمباران بسیار مشکوک زندان دولتو بدست نیروی هوایی عراق که عده بسیاری از زندانی ها کشته شدند و قبل از بمباران تمام نگهبانان زندان را قبلا تخلیه کرده بودند. این به این معنی می باشد که قبلا کومله با نیروی هوایی عراق این حمله را هماهنگ کرده بودند.) در دو مورد دو نفر از نگهبانان خود را در میدان انقلاب دیده بود و اول خواسته بود انها را بدست پاسداران بدهد ولی از آنجا که از طریق بنی صدر شنیده بود که در زندانها شکنجه رایج است نپذیرفته بود که آنها را دچار چنین سرنوشتی کند و بعد از احوالپرسی گفته بود نگران نباشند و آنها را به حال خود گذاشته بود.

یکی از عللی که بشدت با جنگ مسلحانه مخالفم همین است که انسانهای خوب را هم می تواند تبدیل به حیوانات وحشی بکند. خشونت پویایی خود را ایجاد می کند و بکار برنده را در کنترل خود در می اورد.


خوبان: محمود جان منظور من فرهنگ سیاسی در مبارزات شصت سال اخیر بود و الا قصدم تولید نوعی حقیقت در مورد «ذات» فرهنگ سیاسی مردم در ایران نبود که اصلا فکر نمی کنم چنین ذاتی موجود باشد. بخشی از این کیش زدگی شاید در عدم وجود احزاب و گروههای سیاسی مستقل و نبود امکان سازماندهی باشد. بهرحال مشکلی هست که وجود دارد: در مصر چند سال تظاهرات کردند و بخشی از شعارهای شان حاوی اسامی مردها بود اما در ایران ده نفر کنار هم جمع می شوند از ده تا شعار هشت تای آنها حاوی اسامی مردانی هستند. اینها باید بحث و نقد بشود، اگر به جای توافق بر سر یک مرد، در این مبارزات اخیر روی خواسته های مشخص توافق شده بود شاید خیلی اوضاع بهتری داشتیم. البته در تیوری این حرفهای من هم شاید جالب باشند ولی در عمل در نبود امکان سازماندهی باز هم مردم مجبور خواهند بود خواسته های خود را در متافور اسم یک مرد بیان کنند و البته تحلیلگران هم خواهند نوشت که آه این مرد نقش مهمی دارد و مردم او را می خواهند و باقی داستان. یک کتابی می خوندم که تمام انقلاب ایران را با مفاهیم صوفی گری توضیح داده بود که خمینی معشوق بود و مردم برای رسیدن به او و بازگرداندنش به وطن و رسیدن به معشوق انقلاب کردند. ای بابا اقتصاد و سیاست و غیره جای خود را به معشوق و رسیدن به او داده اند: خوب چنین ترهاتی جایی نخواهند داشت چنانچه مبارزه خواسته محور بشود و این بخشی اش است بخشی دیگر اش هم نقش خود همین «معشوق» در ویران کردن است همزمان که امکان سازماندهی را فراهم می کند ویران هم می کند. بهرحال مردم ایران و باقی جاهای دنیا بسیار دارند که از مبارزات مردم کرد بیاموزند: به جای تحقیر و از بالا به پایین نگاه کردن باید از مبارزات کردها آموخت البته این به معنی این نیست که نقد ناپذیر و اشتباه نکرده اند. بگذریم.


آقای عضو کومله: اين چيزايي كه شما تعريف ميكني بيشتر شبيه فيلمهاي هاليوديه ربطي به كومله و مبارزه مسلحانه ش نداره و خيلي ها هم در جريان اسارت يا بهدنيروي پيشمرگ ملحق شدند يا هوادار تشكيلاتي كسي هوادار جرياني نمشه كه شكنجه ش كرده باشند در ضمن تعريف شما غير منصفانه س و يكجانبه و دليلي نميشود ان را قبول كرد


دلخواسته: ...جان با تمام حرفهایت موافق هستم و اگر نبود این ضعفهای فرهنگی( که البته زاده و نتیجه ساختار استبداد تاریخی می باشد - در رابطه با رهایی از از این مشکل پیشنهادی دارم که بزودی منتشر خواهم کرد.-) الان در دنیای دیگری زندگی می کردیم. ولی می دانی که برای تغییر در جهت هدفی که برای خود مشخص کرده ایم اول باید واقعیت را همانگونه که هست دید و بعد با کوشش در نقد و باز تعریف و جهت دادن به عنصر اگاهی نهادهای بازدارنده نضج گرفته در درون واقعیت اجتماعی را فعال کرده و بکار گرفت. این کاری بود که شریعتی در مرحله نقد بسیار موفق انجام داد ولی در مرحله پیشنهاد خطاهای جدی را مرتکب شد و علت اصلی ان همان اصالت دادن به قدرت در سیستم اعتقادی اش بود ( ولی متاسفانه زیاد عمر نکرد تا روش خود را تصحیح کند.) منظور این است که مخاطب روشنکفر همیشه باید مردم باشند ( از جمله از طریق نقد قدرت.) و از طریق نقد و کوشش در عارف کردن انها به توانایی های کار را ادامه داد. ...و

اقای ...اگر واقعا فکر می کنید که این اطلاعات که دادم شبیه فیلمهای هالیودی می ماند باید بگویم که احتمالا در سالهای اول بعد از انقلاب از پیشمرگه های کومله نبودید و گرنه خود بسیاری از این داستانها را زندگی کرده بودید. اگر در آن سالها پیشمرگه بودید و در سنندج امکان ندارد که ندانید که این کومله بود که برای اولین بار دست به ترور زد و حتی در بیمارستان مخالف خود را ترور کرد. اگر در آن سالها در سنندج بودید حتما می دانستید که این کومله بود که تنها تجربه دموکراتیک سنندج را که بعد از جنگ اول انجام شد و به پیشنهاد بنی صدر انتخابات شهر انجام شد و یازده نماینده انتخاب شدند و از آنجا که کومله در اقلیت کامل قرار گرفت و معلوم شد که اکثریت مردم سنندج به مستقل ها رای داده اند، با ایجاد وحشت و حتی انداختن نارنجک در دل شب در خانه اعضای انجمن آنها را مجبور به استعفا کرد و اینگونه اولین تجربه ای را که می توانست در بقیه شهرهای کردستان به اجرا در آید را از بین برد و یا حتما می دانستید که این کومله بود که در زمانی که شورای انقلاب با خود مختاری کردستان موافقت کرده بود و قرار بر اعلام بود، با تحمیل جنگ دوم سنندج ( درست یکماه قبل از حمله صدام و البته در راستای طرح صدام.) این امکان را از بین برد و به قول جلال طالبانی که در پاریس به دیدار بنی صدر رفت و در آنجا گفت که به دموکرات و کومله گفت که ما کردها تنها یکبار شانس خودمختاری داشتیم و آن در زمان شما بود و کومله این امکان را از بین برد.
بی علت نیست که بیش از سی سال است این گروه به طرفداران جوان خود دروغ می گوید و فرار به جلو می کند. مسئولیت بس سنگینی بر گردن دارند.


آقای عضو کومله: شما اگاهانه داريد جنايات رژيم را توجيه ميكنيد بهرحال من سابقه شمارا نميشناسم ولي كومله را خوب ميشناسم اين مسائلي كه مطرح كرديد هيچ واقعي نيست و فقط مصرف داخلي براي افراد سپاه دارد سازماندهي شوراها و جمعيت هاي انقلابي جهت اداره شهرها و مقاومت در برابر تجاوزات رژيم از افتخارات كومله است بني صدر هم جزيي از سيستم ولايت فقه بود و به ارتش و سپاه فرمان داد تا پاكسازي كردستان بند پوتینهايشان را باز نكنند خلخالی دسته دسته جوانان کرد را اعدام میکرد ایا بازم کردها بهانه گیری کردند پادگان سنندج مرتبا به مردم شلیک میکرد تنها با از بین بردنشان میشد مشکل را حل کرد مفتی زاده و صفدری داشتند اختلافات مذهبی را دامن میزدند و خواهان بازسازی ارتجاع بودند و خميني هم گفت زنان را در مسجد به گروگان گرفته اند حکم جهاد داد حالا کومله مشکل داشته بقیه سازمانها در تهران و شهرهای دیگیر که قلع و قمع شدند چه بهانه ای جز به وجود امدن سیستمی دیکتاتوری مذهبی در راس ان ولایت فقیه میتواند چنین فضایی به وجود بیاورد شما تاريخ را وارونه بازگو ميكنيد مایه تاسف است بعداز گذشت سی وا ندی سال هنوز کسانی مثل شما در فضای مذهبی گرایی شیعی حوادث را مورد قضاوت قرار میدهند هنوز خيليها در ان دوره فعاليت داشته اند زنده اند كمي به خودتان زحمت بدهيد تاريخ ان دوران را فقط در ارشيوهاي سپاه جستجو نكنيد

دلخواسته: آقای ... من نیز شما را نمی شناسم ولی روش شما در این گفتگو و زمانی که در برابر کسی قرار گرفتید که حقیقت امور واقع را دقیقا می داند، بجای اینکه روشی مانند شادروان دهکردی پیش بگیرید و به حق شهادت دهید، مانند رهبران کومله رو به فرار به جلو روی آورده اید و شروع به گرد و خاک و داد و بیداد و سخن از شیعه و سنی و سپاه( در آن زمان اصلا سپاهی وجود نداشت و بعد از این جنگ بود که خمینی فرمان ایجاد سپاه را صادر کرد.) و بعد شعار های معمول کومله و کارهای افتخار آفرین آنها می زنید. متاسفانه وقت زیادی ندارم تا به تبار شناسی کلمه به کلمه این سخنانتان بنشینم. ولی چند نکته را بطور بسیار خلاصه یاد آوری می کنم:

- گفتید:"پادگان سنندج مرتبا به مردم شلیک میکرد تنها با از بین بردنشان میشد مشکل را حل کرد." 1. پس می پذیرید که به پادگان سنندج حمله کرده اید. 2. کسانی که جغرافیای پادگان و شهر در آن زمان را می شناسند می دانند که چنین چیزی ممکن نبود چرا که پادگان چند کیلومتر از شهر دور بود و دیگر اینکه بین پادگان و شهر، خانه های سازمانی چند طبقه سازمانی ارتش وجود داشت و اگر قرار بر شلیک از پادگان به شهر بود این خانه های خانواده نظامیان بود که مورد اصابت قرار می گرفت. 3. قبل از آن شما به ژاندارمری که بین خانه های سازمانی و شهر قرار داشت حمله کرده بودید و اسلحه ها را به غارت بردید. بطوری که هر ژ-3 حدود سه هزار تومان بفروش می رفت و عده ای که با فروش چندین ژ-3 توانسته بودند وانت بار بخرند به شوخی می گفتند وانت ژ-سه ای. علت حمله با این پاسگاه چه بود؟ ایا آنها هم به شهر شلیک کرده بودند؟! 4. در پادگان فقط یک گروهان گشتی باقیمانده بود( دولت بازرگان یک دفعه زمان خدمت را از دو سال به یکسال کاهش داده بود و آنها هم که هنوز در بعد از انقلاب در پادگان مانده بودن به شهرهایان برگشته بودند.) آنها هم سربازان وظیفه از اصفهان بودند و اینها هم آماده رفتن به اصفهان که فرمانده جدید پادگان که سرگردی پاوه ای بود سربازها را جمع کرده بود و گفته بود که می خواهند به پادگان حمله کنند و اگر شما هم بروید پادگان را براحتی در اختیار خواهند گرفت و این پادگان بزرگترین انبار تسلیحات غرب کشور است و...و خلاصه آنها داوطلب دفاع شده بودند. این گروهان بود که در سه روز اول توانست در برابر حملات شما بایستد تا از کرمانشاه نیرو رسید و اولین افرادی که از کرمانشاه کشته شدند دو برادر به نام برادران اشک تلخ بودند. حال شما می گویید که به شهر تیراندازی می کردند؟!!!


نوشتید:" بني صدر هم جزيي از سيستم ولايت فقه بود و به ارتش و سپاه فرمان داد تا پاكسازي كردستان بند پوتینهايشان را باز نكنند." اینکه می گویید بنی صدر جزیی از سیستم ولایت فقیه بود نشان از آن دارد که، حداقل، هیچ اشنایی عمیقی با رژیم و جریانهای درون آن ندارید و گرنه می دانستید که در جریان کودتای خرداد شصت، یکی از شش دلیلی که برای عدم کفایت بنی صدر در مجلس مطرح شد این بود که همیشه با ولایت فقیه محالف بوده است.
دیگر اینکه باز دوباره تکرار دروغی را می کنید که بنی صدر گفته پوتین ها از پا در نیاورید و این را به این گرفته اید که بنی صدر کردستان را بخود کشید. در اینجا این لینک را که منبع بدون خدشه ای است را برایتان می گذارم. عین سخنرانی بنی صدر را هم میهنان ببینند که بنی صدر در حضور بیش از یک میلیون نفر در میدان ازادی در رابطه با به کشتن نظامیان و چند روحانی و به گروگان گرفتن فرماندار و تهدید آنها می گوید که با گروگانگیر هیچ مذاکره ای نمی کند، خود او را هم به گروگان گرفتند دولت حق هیچ مذاکره ای ندارد و آماده مرگ هستم. ولی اگر گروگانگیر ها به تهدید خود عمل کردند ارتش حق ندارد پوتین خود را از پای در آورد تا گروگانگیرها را دستگیر کند. پس می بینید که صحبت بنی صدر نه راجع به کردستان یا سازمانهای سیاسی کرد که در رابطه با یک گروه آدمکش گروگانگیر بوده است. حال شما وظیفه اخلاقی دارید برای دیگران توضیح دهید که چرا این سخن بنی صدر را از کانتکست خود خارج کرده و بیش از سی سال است این دروغ را کی گویید که بنی صدر گفت پوتین از پای در نیاورید و کردستان را به خاک و خون کشید؟
سخنرانی بنی صدر در رابطه با پوتین در نیاوردن نظامیان:
http://www.youtube.com/watch?v=hibQbGWxzAI

دیدار هیاتی از حزب دمکرات کردستان با ابوالحسن بنی‌صدر


http://www.kurdistanukurd.com/fa/hewal_dreja.php?id=5108


آقای عضو کومله: شما فکر میکنم هنوزم مثل سرهنگهای بازنشسته انتظار دارید هرچی گفتید دیگران بگویند بله قربان همینطور است شما میفرمایید ولی نه خیر جانم اینطور نیست تاریخ رو نمیشه با تراوشات ذهنی یکی دانست چیزایی که شما مطرح کردید بیشتر به جلسات درونی سپاه و ارتش شبیه تا واقعیتهای ملوس و عینی د رکردستان.  ما با کسی تعارف نداریم سیاست ما در قبال مسلح شدن مردم روشن است مسلح کردن مردم کارگر و زحمتکش یکی از سیاستهای اصلی کومله بوده و خواهد بود هیچ نیروی ارتجاعی و سرکوبگر انهم با امر جهاد از طرف منفور ترین جانور روی زمین به نام خمینی با خواست و اراده خود از شهر بیرون نمی رود مگر با زور و قهر انقلابی و ان را هم به اثبات رساندیم ما نه منتظر ناوهای امریکایی هستیم موشکی شلیک کند و در لس انجلس هورا بکشیم و نه عقیده ای به اوردن دموکراسی با تانک و توپ و اشغالگری به هر بهانه ای باشد تنها نیروی که به ان ایمان داریم خود همین مردم ستمدیده هستند که باید برای دفاع از دستاوردهای دموکراتیک خود مسلح باشند و بتوانند از خود در برابر تجاوز او اعدام و شکنجه دستگاههای سرکوبگر رژیم مقاومت نمایند کردستان خاک کرد است نه یک ارتشی یا پاسدار مغز شستشو داده شده با خرافات مذهبی که بیاید از روی جنازه ما به کربلا برسد هر ملتی حق ازاد زیستن دارد در هر گوشه ای از جهان و خلق کرد هم شایسته این ازادی و حق تعین سرنوشت خویش است حالا کی چی گفت و چکار کرد چیزی از این حقانیت را کم نمیکند ما با هرگونه دخالت نیروهای سرکوبگر در شهرهای کردستان مخالفیم و برایش هم هر اهرمی لازم باشه استفاده خواهیم کرد نیروی نظامی هم بخشی از این اهرم است و متاسفانه شما این همه جنایت و تجاوز و اعدام روزاه را نمیبیند ادم می ماند در کجای این کره خاکی زندگی کرده اید که اینطوری از سیستمی که سرتاپا ارتجاعی و وحشی دفاع می نمایید ما فقط منتظر شرایطی انقلابی در ایران و کردستان هستیم و تارو پود دم و دستگاه سرکوب رژیم را در هم خواهیم پیچید و حاکمیت فقط حق مردم است نه شاه و شیخ


این لینکهایی که گذاشتی مربوط به دیدار دموکرات و بنی صدر به خودشان مربوط است جناحهای بورژوایی و ملی و مذهبی با هم زد و بند بسیار دارند و متاسفانه حزب دموکرات هنوز از توهم و سازش و مماشات درس نگرفته اند چرا که ماهیتا عقیده ی به تغیر از پایین ندارند و میخواهند با نشست با این اون مهره سوخته در حد گروهبانی درجه ای بهشان بدهند روش کار ما این نیست و مردم کردستان چوب این ندانم کاریهای دموکراتها را زیاد خورده اند در جوامع خاورمیانه وقتی پشتوانه مردمی داشته باشی و نیروی مسلح و زبده و امکانات وسیع همگی ازت حساب میبرند و برایت سر نوبت میایستند که نشست و برخاست داشته باشند نه اینکه ما بریم با بنی صدر که کسی ازش حسابی نمیبره یه مهره سوخته مفلس سیاسی نظر خواهی کنیم که مطمﺋنا هیچ نقشی درا ینده سیاسی ایران نخواهند داشت و برای ما مردم کردستان بنی صدر و امثال ایشان امتحان خودرا پس داده ند و روزی روزگای اوضاع بر وفق مراد بود باید اینها رو دادگاهی کرد به خاطر جنایاتی که در حق مردم کرد مرتکب شده اند


دلخواسته: باز شما به شعار دادن متوسل شدید و با شلوغ کردن و از هر جا صحبت کردن سعی کردید از پاسخ دادن به سوالات صریحی که از شما کردم طفره بروید.  اینگونه نمی شود بحثی را پیش برد چرا که هر بحثی برای اینکه به جدل و برخورد شعاری منجر نشود لزوما نیاز دارد که قواعد بحث را رعایت کند.  از جمله قواعد بحث این است که فقط روی موضوع بحث تمرکز کند و از این شاخه به آن شاخه نپرد.  برای مثال وقتی شما گفتید که از آنجایی که ارتش از پادگان به شهر تیراندازی می کرد کومله خود را ناچار دید که به پادگان حمله کند.  به شما توضیح دادم که وضعیت جغرافیایی پادگان و این که در فاصله دوری از شهر( در آن زمان) قرار داشت و خانه های سازمانی ارتش بین شهر و پادگان وجود داشت، انجام چنین کاری را از طرف ارتش غیر ممکن می کرده است.  پس این ادعای شما در رابطه با واقعیت رنگ می بازد.  می ماند سخن دیگر شما که پذیرفتید که به پادگان حمله کرده بودید( این اولین بار است که من از یک عضو کومله می شنوم که می پذیرد که به پادگان حمله کرده اند.  تا بحال می گفتند که جنگ، جنگی دفاعی بوده است.) توضیحتان چیست؟  توضیح من این است که بخش دیگر سخن شما صحیح است و تحقیقات اینجانب را تایید می کند، بنابراین لزوما باید پذیرفت که شروع کننده جنگ اول سنندج در عید 58 کومله ( بهمراه فداییان و...و بوده است.) .  به همین علت است که بارها گفته و نوشته ام که احزاب مسلح در کردستان در اتشی سوختند که جرقه آن را خودشان زدندنظرتان در اینمورد چیست؟
قبل از آن از شما سوال کرده بودم که دولت بازرگان با وضعیت درهم ریخته ارتش در بعد از انقلاب که برای مثال در تهران حتی یک سرباز هم در پادگانها نداشت ( در آنموقع خود من در هوانیرزو در گروه رزمی مسجد سلیمان مقیم اصفهان خدمت می کردم و وضعیت گونه ای بود که با لباس شخصی بعد از انقلاب به پادگان برگشتم و در بغل هلیکوپترتهای کبری عکس گرفتم، کاری که قبل از انقلاب غیر ممکن و به محاکمه و زندان منجر می گشت و نگران شدم که با این وجود راحت می شود به پایگاه حمله کرد و هیچ نیرویی برای دفاع وجود ندارد.) چه نفعی در شروع جنگ در کردستان داشت؟  به این سوال هم پاسخ نداده اید و منتظر پاسخ شما هستم.  نظر من این است که دولت لیبرال بازرگان نه تنها هیچ نفعی در شروع  جنگ نداشت بلکه بیشترین سعی خود را بر این داشت که از شروع  جنگ جلوگیری کند.  هیچ نیازی سیاسی به شروع جنگ نداشت بلکه نیاز داشت که جنگ  نباشد.  در هر حال منتظر پاسخ شما هستم.
قبل از آنهم از شما سوال کردم که چرا کومله در سنندج دست به ترور مخالفان خود زد؟  چرا حتی بعد از زخمی شدن و انتقال مخالف خود به بیمارستان سنندج، پیشمرگه های خود را به بیمارستان فرستاد و جلوی چشم پزشک و پرستاران، روی تخت او را به رگبار بست؟  منتظر پاسختان هستم.
باز سوال کرده بودم که چرا بعد از اینکه اولین انتخابات انجمن شهر سنندج به پیشنهاد بنی صدر و طالقانی انجام شد و یازده نماینده انتخاب شدند و از آنجا که نمایندگان کومله در اقلیت مطلق بودند ( و بنابراین معلوم شد که اکثریت مردم سنندج با کومله مخالف هستند.) با ایجاد وحشت و ترساندن و حتی انداختن نارنجک در دل شب در خانه نماینده آنها را مجبور به استعفا کردید؟  منتظر پاسخ شما هستم.

بسیار سخنان دیگر گفته اید و تحلیلهای سطحی چپ و سخن از بورژوازی و کارگر در کردستان ارائه دادن.  آخر داداش من مگر در کردستان چقدر کارخانه و صنعت و جود داشت که بشود سخن از طبقه بورژوازی و کارگر زد؟  متاسفانه، از جمله، اینگونه تحلیلهای سطحی کاملا بریده از واقعیت بود( و بازرگان را کرنسکی ایران دیدن و خود را لنین های ایران)  که سبب شد جنگ را به مردم کردستان تحمیل کنید و بهترین بهانه را برای خمینی جنایتکار فراهم کنید تا برای استقرار استبداد خونبار خود و سرکوب ازادیها فراهم کنید؟  مگر نگفت که آزادی دادیم سو استفاده کردند و پس گرفتیم؟  صحبتهای دیگرتان نیز نیاز به نقد جدی دارد ولی متاسفانه وقت من بسیار محدود است.  فعلا منتظر پاسخ ها شما خواهم بود.  لطفا در دادن پاسخ باز شروع به گرد و خاک کردن نکنید و جدل و شعار را روش نکنید.  بیشتر قصدم این است که خوانندگانی که این نوشته را می خوانند در آخر کار بر دانسته های خود افزوده باشند.  بدون ذکر شما بعدا در بلاگم منتشر خواهم کرد تا در انبوه پیامهای فیس بوکی گم نشود.  البته اگر موافق باشید خوشحال خواهم شد که اسمتان را نیز ذکر کنم.) سوالها مشخص و شفاف هستند، لطفا پاسخها را نیز اینگونه بدهید.
آخر اینکه در نوشته قبلی به عیاری زنده یاد نوری دهکردی که در میکونوس بدست آدمکشان رژیم بقتل رسید اشاره کردم.  نظرتان را در باره سخنان ایشان نیز دوست دارم بشنوم.  توضیح اینکه در سال 1992 چند ماه قبل از به قتل رسیدن، در خانه فرهنگهای آلمان بنی صدر سخنرانی کرد و در ان به این اشاره کرده که: 1.  کومله و حزب دموکرات به بنی صدر پیشنهاد کرده بودند که در مقابل عفو عمومی حاضر هستند اسلحه را زمین بگذارند.  بنی صدر این پیشنهاد را به خمینی رساند و می گوید که در صورت عفو باید عفوی از نوع عفو پیامبر داده شود ( یعنی عفو عمومی.) خمینی پاسخ داده بود که فعلا بپذیرید تا ببینیم چه می شود.  بنی صدر فهمیده بود که خمینی قصد خدعه دارد و کشتار و بعد از اسلحه را زمین گذاشتن خلخالی را به آنجا فرستادن.  برای همین به رهبران کومله و دموکرات اطلاع داده بود که اسلحه را زمین نگذارید.  در این رابطه بود که دهکردی بر خواسته بود و که گفته بنی صدر را تایید می کند و می گوید زنده یاد قاسملو به او گفته بود که بنی صدر گفت که اسلحه را زمین نگذارید.  در اینمورد نظرتان چیست؟
در جای دیگر نقل سخن از جلال طلبانی می باشد که در ملاقات شخصی با بنی صدر و نیز در مصاحبه با بی بی سی گفته بود که در درون حاکمیت ایران تنها بنی صدر بود که با خودمختاری موافق بود و این فرصت تاریخی را با جنگ ( اشاره به جنگ دوم سنندج که دوباره کومله راه انداخت.) کومله از بین برد. چرا با شروع جنگ دوم سنندج مانع شدید تا خودمختاری کردستان که شورای انقلاب  نیز تصویب کرده بود به مرحله اجرا در نیاید؟
اینهم متن سخنان بنی صدر و دهکردی که بطور هم زمان از المانی به فارسی و بر عکس ترجمه شده است:
شهادت نوری دهکردی درباره تامین به کومله و دموکرات
روژهه لات تایمز:
مصاحبه آقای بنی صدر درباره مسائل کردستان در سالهای ۵۷ و ۵۸

آن چه که باید در باره طرح شش ماده ای خود مختاری دانست:

شهادت .....در مورد شروع جنگ دوم کومله از طرف کومله.  کومله شاهین را داشت که عضو  وحدت کمونیستی بود ( از دقیقه هشت ببعد)



۱۳۹۲ دی ۵, پنجشنبه

ماه را ماه زایش زندگی و رشد کنیم




تازه از سفری کوتاه برگشتم.  با تشکر از نظرات بعضی از دوستان راجع به داستانک چگونگی گم شدن ماه در کریسمس.  انسان به عنوان مجموعه ای از استعدادها، نیاز به فضای لازم برای پرورش استعدادها دارد.  برای اکثریت امثال که از حداقل امکان رشد برخوردار بوده ایم،  چنین فضاهایی راحت در اختیار انسان قرار نمی گیرد و  بدست آوردن/خلق آن میتواند مانند با دست و پای برهنه م خون آلود از کوهی سرکش بالا رفتن باشد و کوشش بسیار لازم است تا از حداقل امکانات حداکثر استفاده را کرد.  از این داستانک و داستانها کم ندارم ولی بیشترشان هنوز به قلم در نیامده اند و دنبال فرصت هستند تا حیاتی خارجی نیز بیابند.  یکی از اساتید انگلیسی که از متفکران منتقد در دانشگاهمان است داستان را خوانده بود از جمله برایم نوشت:
" thank you for being so thoughtful and sending it to me. It was somewhat poignant for me, given that I am also a mother without a child"
" تشکر می کنم از اینکه بسیار با فکر بودی که برای منهم فرستادی.  گونه ای برای من غمگنانه بود و این به این علت است که منهم مادری هستم بدون فرزند."

شاید بشود گفت که هر چه به احساس و عواطف انسانها مربوط می شود وقتی بر قلم اورده شود و حتی وقتی فقط منظور  شاد کردن باشد، انسانهایی را هم غمگین می کند.  ولی غمگینی این استادی که را می شناسم غمگینی از نوع غصه خوردن و برای خود دل سوختن نیست.  غمگیمی انسانی است  که این کمبود سخت درد آور را به انرژی ای سازنده در فضاهای دیگر تبدیل کرده است و کم کم در حال تبدیل شدن به یکی از روشنفکران شناخته شده و مورد احترام  در کشورهای انگلیسی زبان می باشد.  امید که هموطنان ما نیز کمبودهایی را که زندگی در زیر سقف رژیمی مافیایی و سخت تبهکار و بی کفایت به آنها تحمیل کرده است تبدیل به بهانه ای برای بی عملی نکنند و از حداقل فرصت حداکثر امکان را برای رشد و رهایی خود از استبداد ناقض حقوق انسان و حقوق ملی بکار بگیرند.

۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

A Christmas little tale for children and "adults": The Lost Moon





This is my Merry Christmas present.  :)
 
I wrote this little Christmas tale in the late 90s at LSE's old library (before it was  transformed into an eye-catching, super-pretentious shopping-center-style building) where you always could find a cozy corner where nobody's eyes could catch you so you could write stories like this. I think that is why at the time I wrote a good number of little stories.  This little tiny one was written right before Xmas. Maybe you will like it and in any case, Merry Xmas and hope you are going to have a pleasant and peaceful day.

The Lost Moon

Did I tell you about the Moon and the night when the sky lost the Moon?  No! I don't think I did, I'll make it brief then:

She wanted to be a mother, but could not. Mother Nature had forbidden her to have a child, since one moon was enough for the people living on Earth.  There was to be only one, like the Sun, or God.  Yet to be a mother without a child is a pain which only mothers can understand.  Anyway! One night when she was at her fullest, and the sky was clear, she saw a little girl looking up at her, eyes full of wonder, from the window of a little cottage. Her mother had just told her the story of how long ago the Moon had fallen in love with a shepherd on a remote mountain.  Now she was looking at the Moon, to see whether she could see the shepherd or his flock.
 
With the first look that the Moon cast on the little girl, she fell in love with her, in a way that she had never loved anyone before.  It was a secret love since no one, not even the little girl, knew how much the Moon was in love with her.  Every night when the sky was clear, she could see her asleep in her room.  Until one night she was so close that she could hear her talking with her mother about her Christmas present.  Her mother was talking about a big surprise present.  However, when the little girl kept asking for a clue, she said that the present could not be brought inside the house, let alone be wrapped up.  So she shouldn't look for her present hanging over the hearth…

Soon after, but of course too long for the little girl, came Christmas night.  The sky was clear and stars were glittering.  Mist enwrapped the field in front of the house, and her window was hidden under the haze of it.  The Moon couldn't see the little girl, so she decided to come closer to see her better.  

Soon she found herself in the shape of a shiny little ball in a field outside her window. When she tried to look inside, she saw the little girl standing at the window, and looking back at her.  She was waiting for Father Christmas.  But when the little girl saw the little shiny ball shimmering amidst the thick mist, happiness surged through her heart.  She thought:
"So this is my surprise present?" and then, "but it is so cold outside, surely my mother didn't mean to keep her out in the cold - she might catch cold, I'd better bring her in".  So she slowly walked downstairs; on her way down she did not hear the noise from the hearth.  It was Father Christmas, delivering a statue of a magic little pony, which with one touch of the field would become a real one. 

She opened the door and ran to the field and took the Moon to the house.  Shortly afterwards, the Moon found herself tightly wrapped up in her bed, with the little girl hugging her.  Now there was nothing, nothing on earth that could send her back up there.  That was the only night that the sky had no moon.  However, it was also the only night that the moon had her sunshine.

co-operation and radical democracy in/for education


Here is my wife, Dr Sarah Amsler's, latest analysis of the catastrophic state of British universities (which is spreading fast in the western world and beyond), an effect of neo-liberalism as a counter-revolutionary force. In universities, marketisation, bureacratisation, commodification and managerialisation (as different aspects of neo-liberal ideology) are diminishing the spaces of creativity and reflection and knowledge production. These have little use in the logic of the market and challenge the rationale of the market, and their loss which has increased the loss of freedom and independence of human agency, hence alienating human as sources of creativity and knowledge which are acquired through critical reflection.  In this analysis, She moves from critique to introducing an alternative, the new projects in co-operativism and towards the creation of alternative, co-operatively run and inspired universities:

"It has been nearly impossible to keep pace with Significant Things Happening in education in recent weeks. This may be due to my inability to filter the floods of information and analysis which are now continuously created in our hyper-reflexive ‘attention economy’ of public writing. Or due to a stuckness in negotiating the dissonance between feeling overwhelmed by critique and simultaneously sensing that the praxis to which it points often just cannot yet exist in embodied resistance within our institutions. Or perhaps it reflects the experience of ‘uninterrupted disturbance’ which characterises the permanent counterrevolution of managerial restructuring and governmental policy making in schools and universities. ‘All new-formed [relations] become antiquated before they can ossify’…but it does not feel that we therefore even have the possibility of ‘facing with sober senses’ the real conditions of our lives and relations with one another. Instead, endless reformation, the pseudo-creative but ultimately adaptive and conformist reinvention of the self and of the horizons of possibility, has become a precondition for the intelligibility of the everyday world itself. The irony is that the more we try to make a sensible world within the parameters of this irrational logic, the more impoverished and impaired our sociological and radical imaginations become. We need new ways of making sense, and doing right.

But what we really need is time and space and courage and faith to respond to this analysis, to throw ourselves into the project of democratising education at the highest and most intimate levels, to understand and test the limits and living political contradictions of our own knowledge and actions, to orient ourselves morally and politically away and farther away from discourses and practices and habits and systems and acts of power that depoliticise, dedemocratise, dehumanise, and generally foreclose possibilities for people to make autonomous and alternative futures. In education and everywhere. We have so much knowledge in public, but so little public knowledge. So much knowledge in common, and not yet sufficient common knowledge about how to transgress the limits of tolerance that are now bursting at their seams."


http://amsler.blogs.lincoln.ac.uk/2013/12/19/on-co-operation-and-radical-democracy-infor-education/

۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

ماشین کودتای مصر حال به سراغ حقوق بشری ها آمده است

قابل توجه هموطنانی که برای کودتای عربستانی-اسرائیلی ژنرالهای مصری هورا کشیدند و کف زدند و قصیده سرودند.  رژیم کودتای نظامی مصر حال به سازمانهای حقوق بشر مصری حمله و دست به دستگیری فعالان آن زده است.  البته واقعیت این است که همیشه قدرت در مقابل حق قرار می گیرد و از طریق  نقض حق، قدرت خود را مستحکم و توسعه می دهد. 

هموطنانی که نظرات این جانب را در اینجا و مقالات تعقیب کرده اند نیک می دانند که همانگونه که از تظاهرات مردم بر علیه رئیس جمهوری منتخب مصر حمایت و از حقوق مدنی و روش مدنی آنها دفاع کردم، ولی زمانی که ارتش خود را وارد مناقشه سیاسی کرد و به رئیس جمهور اولتیماتوم 48 ساعته داد، بشدت با اینکار مخالفت کردم و گفتم که این روش هم غیر مشروع می باشد و هم غیر قانونی و هم اینکه پیشینه ای نحسی را پایه گذاری می کند که از این ببعد هر رئیس جمهور منتخبی را با ترکیبی از تظاهرات و بعد دخالت نظامی می شود از پیش پا برداشت.

این نظرات در زمانی مطرح می شد که تقریبا تمامی انقلابیون مصری و نیز بسیاری از هموطنان، از کودتا و کشتارهای بیسابقه در خیابانهای قاهره حمایت کردند و به توجیه آن پرداختند( و یا بصورت بسیار ناصادقانه ای  برای اینکه تضاد حمایت از کودتا و حمایت از حقوق انسان را حل کنند گفتند که با کشتار موافق نیستند!!! مانند اینکه بگویند از آتش حمایت می کنند ولی سوزش آن را محکوم می کنند! مگر آتش بدون سوزش وجود دارد و کودتای نظامی بدون کشتار؟)  اینگونه نشان دادند که هنوز ارزش و نرمهای نزج گرفته بر کرامت و حقوق انسان گرچه لغلغه زبان و قلمشان است ولی در باور و شخصیتشان( در بهترین حالت) هنوز جایگاه خود را نیافته است.

تراژدی دیگری را که در این رابطه می بینیم این است که بسیاری از گروهای حقوق بشری مصر از کودتا حکایت کرده بودند و از آنجا که به حقوق از منظر قدرت می نگریستند، قادر نشدند که حتی جلوی پایشان را ببینند و اینکه نظامی ها بعد از سرکوبی اولین تجربه انتخابات دموکراتیک، بعدا به سراغ انها خواهند آمد.

امیدوارم که هموطنانی که بیشتر به علت واکنش مافیای حاکم بر وطن شدن و در نتیجه خود را از نعمت کنش بودن محروم کردن، به کف زدن برای کودتای مصر پرداخته و در وصف ان شعر می گفتند از طریق خود نقدی، اشتباه خود را پذیرفته و با هموطنان در میان بگذارند.  نیاز به درایت، صداقت و شجاعت دارد و امیدورام که یا دارای این صفات باشند و یا برای بدست آوردن ان کوشش کنند.

http://www.upi.com/Top_News/World-News/2013/12/20/US-cites-worrying-escalation-in-arrests-of-rights-workers-in-Egypt/UPI-53891387565336/?spt=rln&or=1

۱۳۹۲ آذر ۲۵, دوشنبه

یاداشتی کوتاه: معترضان اوکراینی برای تغییر برادر بزرگ در سرما می لرزند

اعتراضات در اوکراین و اینکه درصد قابل توجهی از مردم اوکراین کوشش دارند تا مرکز ثقل رابطه با قدرتهای خارجی را از روسیه به اتحادیه اروپا منتقل کنند که حاصل و نتیجه خلاء اندیشه ای که اصل را بر توانایی و استقلال و ازادی مردم بگذارد می باشد من را یاد تظاهرات چند سال قبل در یکی از مستعمره های سابق فرانسه در افریقا انداخت( متاسفانه اسم کشور از یادم رفته است.)  خبرنگار بی بی سی با یکی از تظاهرکنندگان مصاحبه کرد و سوال که علت شرکتش در تظاهرات چیست؟  تظاهر کننده با هیجان بسیار پاسخ داد که:"ما دیگر نمی خواهیم زبان رسمی امان فرانسوی باشد، بلکه می خواهیم انگلیسی باشد." خبرنگار بی بی سی سوال نکرد که نظرت در باره زبان مادری ات چیست و چرا اصلا آن را به حساب نمی آوری؟ حال سوال از معترضان اوکراینی این است که چرا خود را به حساب نمی آورید؟  زندگی کردن در استقلال و ازادی و با قدرتهای خارجی از طریق این دو اصل ارتباط کردن چه ایرادی دارد که دنبال انتخاب برادر بزرگ جدید می باشید؟

البته یادم هست که زمانی که تازه چند سالی بود که اوکراین مستقل شده بود، یک روز در کلاسمان که سمینار ناسیونالیسم بر قرار بود استادی تازه وارد از اوکراین را دیدم و بچه ها کنجکاو که در سمینار ما چه می کند.  جواب داد که ما هیچوقت کشور نبوده ایم و قرنها تحت سلطه روسیه زندگی کرده ایم  و همه عناصر فرهنگی-تاریخی امان روسی می باشد.  حال بر اثر تغییر شرایط، دارای کشور شده ایم ولی نمی دانیم هویتمان به عنوان اوکراینی چه هویتی می باشد؟  به همین علت از طرف دولت به اینجا فرستاده شده ایم تا هویتی اوکراینی را تدوین و معرفی کنم ( فکر می کنم فکر کنم دو نفر بودند ولی فقط یکی از آنها صحبت می کرد.)

منظورم این است که این کشوری می باشد که عمرش کمی بیش از بیست سال هست و انتظار زیادی نباید داشت. 

در عین حال دیشب بحثی با یکی از متخصصان روسیه در مورد اوکراین داشتم و بیشتر این صحبتها را با او مطرح کردم.  موافق بود و در عین حال افزود که علت اصلی این است که مردم از فساد اولیگارشی حاکم به فقان آمده اند و علت اصلی اعتراض به قدرتمندی این اولیگارشی فاسد که آنها را به چیزی به حساب نمی آورد می باشد.  گفتم ولی یکی از رهبران اصلی اینها نخست وزیر سابق خانم یولیا تیموشنکو می باشد که خود نیز سخت آلوده فساد است، اینگونه که نمی شود به مبارزه فساد رفت و...و

۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

به یاد برادرم مسعود



امروز سی و پنجمین سالروز شهادت برادرم مسعود دلخواسته، در جریان انقلاب 57 بدست لباس شخصی های شاه می باشد.  از این فرصت استفاده می کنم تا به نسل جوان یادآوری کنم که مسعود و مسعودها به این علت سینه خود را در برابر گلوله ها سپر نکردند تا مستبدی را جانشین مستبدی دیگر و نظام بس فاسد تری را جانشین نظام فاسد قبلی بکنند.  مسعود، شخصیتی استبداد ستیز داشت و دشمنی اش با سلطنت از همین جا نشات می گرفت.  تاب تحمل زور شنیدن و نقض کرامت خود و دیگران را نداشت.  برای نمونه، دو سال قبل از شهادتش که در سن 17 سالگی به هوانیروز ملحق شده بود، در صبحگاه، سرهنگی به او توهین و فحش مادر می دهد و مسعود در جا او را با مشتی نقش بر زمین می کند و از آنجا به زندان می افتد ولی از آنجا که هنوز سنش قانونی نبود، موفق به اینکه او را محاکمه نظامی کنند نمی شوند و در نتیجه اخراجش می کنند.   در محله، عیاری به معنی کامل کلمه بود و حامی ضعیفان و قلدرها و زورگوها تا زمانی که او بود نمی توانستند سر کوچه بایستند و به بچه ها همیشه اول سلام می داد.
درست دو روز قبل از شهادتش به مزار قربانیان استبداد سلطنتی پدر و پسر، یعنی شهدای سی تیر، دکتر فاطمی و میرزاده عشقی رفت.  خمینی را هم مانند اکثریت مطلق نسل ما تنها از طریق مصاحبه ها و اطلاعیه هایش می شناخت و البته  از این منظر، خمینی هیچ نبود جز ستاره آزادی و معنویت و مدافع استقلال و آزادی وطن و اسلامی که بیانگر این ارزشها می بود.  مسعود برای وطن و آینده وطنی مبارزه می کرد که در آن ساکنان ایران زمین از حقوق انسانی و ملی خود بر خوردار می شدند.
بعد از کودتای سی خرداد شصت همیشه به تکرار می گفتم که اگر مسعود در جریان انقلاب به شهادت نمی رسید، بدست جلادان خمینی به شهادت می رسید چرا که مسعودی را که من می شناختم از اولین کسانی می بود که در برابر عهد شکنی خمینی و کوشش او در باز سازی استبداد می ایستاد چرا که همانطور که گفتم مسعود دلخواسته ظلم ستیر و استبداد ستیز بود.
کوتاه سخن اینکه به مافیای حاکم می گوییم که شیران کشته نشدند تا کفتاران جانشین انها شوند و انقلابیون کشته نشدند تا ضد انقلاب در لباس انقلاب استبداد سلطنتی را این بار در لباس دینی باز سازی کند.  در اینجا عهد خود را با برادرم تازه می کنم و به او می گویم که جان برادر، تو رفتی و ما مانده ایم.  تو ایستادی و ما ایستاده ایم و این ایستادگی را تا آخرین نفس ادامه خواهیم داد تا بالاخره وطن استبداد زده ما بعد از و بیش از یک قرن مبارزه، معشوق استقلال و ازادی و مردم سالاری  را در اغوش گرفته و جمهوری شهروندان برقرار و در رشدی فقر شکن، ایرانیان و ساکنان ایران زمین در ازادی و در عطری از معنویت که مولوی ها را پرورش داد، نفس بکشند.


مصاحبه با نازنین مادر:

 http://www.youtube.com/watch?v=AALCeGOsUjY