۱۳۹۷ آذر ۲۹, پنجشنبه

گنجشکهای آزادی- دموکراتیزه کردن مدرسه در بهار انقلاب









گنجشکهای (1) آزادی- دموکراتیزه کردن مدرسه در بهار انقلاب

خب، به واشنگتن رسیدم تا بعد از 18 سال برای اولین بار همسرم، همراه با تمام خانواده و فامیل کریسمس سنتی شان را جشن بگیرند.  این چند هفته هر وقت با مادر خاانمم حرف می زدم، با وجود اینکه  همیشه مانند بسیاری از آنگلو ساکسونها، احساسات خود را سخت کنترل می کند، ولی این بار از هیجان دیدن تمامی فرزندانش و اقوام کاملا کنترل خود را از دست داده و از شادی و هیجان صدایش موقع حرف زدن به لرزه می افتد و حتی بال شنیدن جوکهای بی مزه! من می خندد.
قبل از سفر، بخش کوچکی از خاطرات خود را نوشته بودم که در هواپیما، نگاه آخر را به آن کرده و تغییرات لازم را انجام دادم.  وقتی به انگستان برگشتم ( اول نوشتم: وقتی به ایران بر گشتم! و وقتی نگاه کردم که چی نوشتم، یکدفعه نفسم از هیجان بند آمد! وطن است دیگر.  جان جانان است.) در سه یا چهار قسمت آن را منتشر خواهم کرد و تا آن زمان، این مقدمه رو داشته باشید:

تجربه دموکراتیک کردن مدرسه در بعد از انقلاب بهمن
این نوشته، گزارش و تاملی از گوشه کوچکی از تجربیات و خاطرات و تاملات من در دموکراتیک کردن فرهنگ حاکم بر مدرسه در سالی بعد از انقلاب بود و نتایج شگفت آور آن که با کودتای خرداد 60 به پایان رسید می باشد.  کوششی که بسیاری از شاگردان از آن به عنوان سال طلایی نام می بردند.  شاگردانی که بعضی از آنها بعد از 36 سال هنوز رابطه خود را به طرف مختلف حفظ کرده اند. 
در طول این سال بود که معجزه متحول کردن رابطه دستوری و آمرانه بین معلم و شاگرد را به رابطه آزاد و حقوق مند و اثرات آن را در رشد و خشونت زدایی از روابط مشاهده کردم و اینگونه، آزاد کردن فرهنگ از قدرت را پیش شرط شکفته شدن شکوفهایی که در زمستان استبداد و روابط استبدادی یخ زده اند، یافتم.  در تجربه این سال بود که بیش از هر زمان من را به این نتیجه رساند که بدون آزادی، امکانات خارق العاده ایرانیان برای رشد، بالفعل نخواهد شد و با زندگی در لحظه لحظه آن تجربه به بوضوح دیدم که تا وطن آزاد نشود و تجربه زندگی در مردم سالاری را پیدا نکند و از آمریت فرهنگی-سیاسی شاه و شیخ رها نشود، عقب ماندگی تاریخی این وطن جبران نخواهد شد.
این تجربه، را از جمله، به این دلیل در اینجا می آوردم تا، بخصوص نسل جوان ببیندد که در بهار آزادی بعد از فروپاشی دیکتاتوری سلطنتی، چه وضعیت خارق العاده ای برای رشد در آزادی و استقلال ایجاد شده بود که کودتای خرداد 60، این فرصت تاریخی را که نتیجه 90 سال کوشش و جنبش قبل از آن بود را از بین برد.
فرصتی تاریخی از بین رفت، ولی از آنجا که امید و اراده برای ادامه انقلاب در اهداف مردمسالارانه، آزادی خواهانه، استقلال طلبانه، عدالت جویانه و رشد یابنده آن را از دست ندادیم و در تجربه و پژوهش به این نتیجه رسیدیم که انقلاب، نه فقط یک حادثه که یک پروسه و جریان است که برای به هدف رسیدن نیاز به استمرار و پای زنی و پایمردی و نیز عقل آزادی نیاز دارد که در جریان مبارزه، اشتباهات را از طریق نقد، به تجربه تبدیل و به توشه راه برای مبارزه بدل کنند.
به امید استقرار جمهوری شهروندان ایران.

(1)                      توضیح بکار گیری <گنجشک> را در این بخش خاطرات می بینید.  مربوط به مهر ماه بعد از اخراجم می باشد، که تعدادی از شاگردانم بعد از مدرسه بطور سر زده به خانه امان آمدند:

تازه از سر کار برگشته و تازه در اتاقم نشسته بودم  و از آنجا که مطابق معمول به علت لرزش دست ناشی از سنگ زنی، کتاب را نمی توانستم در دست بگیرم و بنابراین روی پایم گذاشته بودم که زنگ خانه را زدند.  مادرم در حیاط بود و در را باز کرد و بعد به اتاق آمد و گفت که:
"مادر جان! انگار شاگردات دلشون برات تنگ شده، اومدن تو رو ببینن."
دم در رفتم و دیدم حدود بیست سی نفر از بچه ها بیرون در خانه  منتظرم هستند.  با شادی، دعوتشان کردم که بیایند تو.  در حیاط همه دور من جمع شده ودر حالی که انگشتها را بالا گرفته بودند با آقا آقا گفتنهای مکرر سعی می کردند که نگاهم را متوجه خود کرده تا حرف خود را بزنند.  بعدها برادرم مهدی که در اتاق مجاور پشت بام دراز کشید بود گفت که:
" دراز کشیده بودم و تو عالم هپروت بودم که یک دفعه صدای جیک جیک گنجشکهای زیادی رو شنیدم.  با تعجب به خودم گفتم که اینا یه دفعه از کجا اومدن؟ برای همین بلند شدم و از پنجره به درختا نگاه کردم و چیزی ندیدیم.  بعد سرم رو پایین بردم و حیاط رو نگاه کردم که دیدم بچه ها دورت جمع شدن و هی دارن میگن، آقا اقا! آقا! که از اون بالا مثل صدای جیک جیک گنجیشکها بگوشم می رسید."

۱۳۹۷ آذر ۲۸, چهارشنبه

رضا پهلوی= تفتیش عقاید = مک کارتیسم = دیکتاتور سوم











بنا به درخواست آقای رضا پهلوی از انستیتوی واشنگتن که شاخه تبلیغاتی آیپک AIPAC  لابی یهودیان دست راستی افراطی آمریکا و یکی از قدرتمند ترین لابی های آمریکا می باشد، به ایشان وقتی برای حضور در موسسه داده شد.  در این جلسه ایشان در انتقاد از سیاست حاکم بر رسانه هایی مانند بی بی سی فارسی و رادیو فردا خواستار تصویه و اخراج  ژورنالیستها و مجریان اصلاح طلب و جایگزینی آنها با ژورنالیستهای "دموکرات" (بخوانید طرفدار ایشان)  شدند:


رضا پهلوی: «… مالیات‌دهندگان آمریکایی و بریتانیایی هزینه رسانه‌های فارسی‌زبان را می‌دهند، اما در این رسانه‌ها عناصر اصلاح‌طلب نفوذ کرده‌اند تا از جمهوری اسلامی حمایت کنند، این رسانهها بجای توجیه رفتارهای حکومت ایران، باید صدای مردمی باشند که مخالف این رژیم هستند.» و در ادامه افزودند که ژورنالیستهای اصلاح طلب باید کنار گذاشته شوند.

شناخته شده ترین موارد استفاده از مقوله "نفوذی" و "نفوذ کردن" در ادبیات سیاسی مدرن، به دوران مک کارتیسم در آمریکایی سالهای 40 و 50 شصت میلادی بر می گردد.  در این دوران که  سیاهترین دوران دموکراسی آمریکا از منظر آزادی بیان می باشد، در اوج جنگ سرد، دموکراسی آمریکا را گرفتار خود کرد.  در آن دوران که چشم انداز نفوذ کمونیستها (وحشت از سرخ/red scare) در دستگاه سیاسی آمریکا، بگونه ای ترسناک، برای بسیاری از آمریکایی ها واقعی بنظر می آمد. سناتور جوزف مک کارتی، مامور یافتن و افشای نفوذی های سرخ در دستگاه سیاسی آمریکا شد.  این کوشش حتی دامن هنر و فیلم را گرفت و بیش از 300 نفر هنر پیشه هالیوود از جمله چارلی چاپلین در لیست سیاه قرار گرفته و ممنوع التصویر شدند و حتی دستور دستگیری چارلی چاپلین که به سفر اروپا رفته بود صادر و اینگونه، چاپلین، زندگی در تبعید، در سویس را شروع کرد.  وحشت از مک کاتتریسم چنان همه گیر شده بود که تا زمانی که به سراغ ارتش نرفته و ارتش در مقابل او ایستادگی نکرده بود، کسی جرئت انتقاد از مک کارتی را نداشت.





وقتی به استفاده از این نوع نگاه، به دگر اندیشان و دگر باوران، عمق عمیق تر تاریخی می بخشیم، به دوران قرون وسطی و تفتتیش عقاید پاپها، بخصوص به دوران  تفتیش عقاید(inquisition) اسپانیایی در مسیحیت در زمان تسخیر اسپانیا بوسیله مسیحیان شمال کشور که بزور شمشیر یا تبعید، دست به مسیحی کردن یهودیان و مسلمانان زدند می رسیم.  در این دوران، دیگر کافی نبود که یهودی و مسلمان بزور مسیحی شده، به زبان،  خود را مسیحی اعلام کند و ماموران تفتیش عقاید کلیسا و دولت اسپانیا، با تفتیش در خصوصی ترین فضای زندگی آنها و شکنجه دادن آنها در پی یافتن این "حقیقت" بودند که آیا یهودی یا مسلمان مورد نظر از صمیم قلب مسیحی شده است یا در ظاهر.




آژیر خطر

سخنان آقای رضا پهلوی، یعنی وارث دو دیکتاتوری که هیچگاه حاضر نشده است دیکتاتوری، فسادها و جنایتها و خیانتهای پدر و پدر بزرگ خود را که انقلاب بهمن را ناگزیر کردند (مسئول اول هر انقلاب، استبدادی است که هیچ اصلاحی را بر نمی تابد و بنا براین برای جامعه، راهی جز انقلاب نمی گذارد.) محکوم کند، آنهم در زمانی که هیچ یک از اهرمهای قدرت را در دست ندارد، و با این وجود، علنا سخن از قلع و قمع فعالان رسانه ای دگر اندیش می زند، شیپور بیدار باشی باید باشد برای کسانی که به علت عدم آشنایی با دینامیسم و قواعد قدرت، بخصوص از نوع استبدادی آن، سخنان ایشان در دفاع از دموکراسی را باور کرده بودند می باشد.  بهتر از این سخنان را آقای خمینی در پاریس و السیسی در جریان کودتای عربستانی- اسرائیلی بر زبان می آوردند و می بینیم که چه شد.

شیپور بیدار باشی که با صدای بلند می گوید که اگر بر فرض محال، فردا ایشان از پشت تانکهای آمریکایی و بر پشت کشته های ایرانی در تهران پیاده شده و بر تخت طاووس بنشینند، به سنت پدر و پدر بزرگ عمل خواهند کرد.  پدر بزرگی که حتی مجلس دست چین و منصوب خود را <طویله> می خواند و پدری که از طریق ساواک، "نمایندگان" ملت را منصوب می کرد و تنها حق داشتند که نقش مرده در دست مرده شور را بازی کنند.



بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا



لازم به گفتن است که تبار شناسی سخنان رضا پهلوی و نشان دادن زیست <دیکتاتور سوم> در شخصیت و باور ایشان، به هیچوجه به معنی دفاع از سیاستهای رسانه ای رسانه های ذکر شده نیست.  برای مثال، شخصا هیچ در این شک ندارم، که بی بی سی فارسی، از طریق پیش بردن گفتمان اصلاح طلبی، به مهندسی/فریب افکار عمومی مشغول است و هیچ ربطی به رسانه های آزاد، که کارشان تنها و تنها اطلاع رسانی های بی طرفانه و نیز ایجاد فضای بحث و گفتگو برای تبادل نظر دیدگاه ها و گرایشهای مختلف سیاسی است، ندارد.

بنابراین از منظر انتقادی، سخن رضا پهلوی صحیح می باشد.  ولی:

-         وقتی داس را در دست می گیرند و فرمان درو کردن علفهایی را می دهند که با باد سلطنتی نمی رقصند و اینگونه نشان می دهند که بیش از چهل سال زندگی در دموکراسی های نسبی غرب و در ناز و نعمت، کوچکترین تاثیری در شخصیت و باور دیکتاتور منشانه ایشان نداشته است.

-         وقتی هیچ اشاره ای به تلویزیون منو تو و ایران اینتر نشنال، که رو در بایستی های ظاهری برای حفظ رسانه آزاد بی بی سی را هم به کناری گذاشته و به روش فاکس نیوز، که منبعث از روشهای پروپاگاندایی گوبلز، معاون تبلیغاتی هیتلر، به شدید ترین و صریح ترین روش، از طریق تحریف و جعل تاریخ پهلوی، به مهندسی/فریب  افکار عمومی دست زده و از دوران دو دیکتاتور، دوران طلایی و دوران زرین ساخته است ،نمی کنند، این بما می گوید که ایشان هیچ مشکلی با رسانه های غیر دموکراتیک ندارند، بلکه مشکل ایشان آن است که با ساز ایشان نمی رقصند.  درست مانند ترامپ، که وقتی رسانه ها را به پیروی از استالین، <دشمن مردم> می خواند، رسانه های ذوب شده در ایشان مانند فاکس نیوز را مستثنی می گرداند.

دیگر اینکه وقتی به واکنشهای افراد و جریانهای طرفدار ایشان که از سخنان ایشان سینه چاکانه دفاع می کنند و توجیه، این نیز بما می گوید که این افراد و جریانها، بر خلاف سخن گفتن از دموکراسی و آزادی که لغلغه زبانشان می باشد، در باور و اندیشه راهنمایشان، این قدرت و آنهم در شکل استبدادی آن می باشد که حرف اول را می زند.

بارها گفته ام، که اگر چه زندگی در تبعید، بسیار نکات منفی دارد، ولی از جمله نکات مثبت آن این است که سبب می شود، چهره واقعی افراد در محیط نسبتا آزاد غرب، بسرعت شناخته می شود.

یکبار با یکی از تلویزیونهای ایرانی در آمریکا مصاحبه ای داشتم.  قبل از مصاحبه، مصاحبه گر گفت که چندی پیش با آقای رضا پهلوی مصاحبه ای داشته و وقتی سوالی کرده که ایشان را خوش نیامده، به خشم استودیو را ترک گفته.  به ایشان گفتم که خوب خوب صحنه ترک کردن را منتشر می کردید تا مردم ببینند که ایشان چقدر دموکرات تشریف دارند.  پاسخ داد که اگر منتشر می کردم کارم را از دست می دادم.



گرچه بسیاری می دانند ولی گفتن این نکته هم در مورد آقای رضا پهلوی لازم است که که زیست سیاسی ایشان تابع متغیر تغییر سیاستها در کاخ سفید است: زمانی که بوش پسر ایران را محور شر می خواند، ناگهان ایشان از مرخصی خارج می شوند و حمله به برجهای دوقلو را به استبداد حاکم بر ایران نسبت می دهند و اینکه، سر مار در ایران است.  بعد که اوباما بر سر کار می آید، ایشان گرفتار غیبت صغری می شوند و حتی از ریاست، مجلس قربان گو و من در آوردی شورای ملی استعفا می دهند.  و زمانی که ترامپ با هارت و پورتها و تهدیدهایش وارد می شود، ایشان جانی تازه می گیرند و دون کیشوت وار، سوار بر الاغ اسب نگار وارد صحنه سیاست می شوند.  ترامپ هم که با 17 پرونده تعقیب جنایی و تحت بازرسی و حتی زندانی شدن بعضی از نزدیکترین کسانش، یک پایش در هواست و بقول مشاور حقوقی جورج بوش پسر به غاز پخته ای تبدیل شده است که تنها راه نجات خود و خانواده اش این است که با اف بی آی و دستگاه قضایی آمریکا وارد معامله ای بشود که در مقابل استعفا کردن دست از تعقیب او و خانواده اش بر دارند.  آنوقت و در ان زمان شک نکنیم که ایشان دوباره وارد دوران غیبت خود خواهند شد. بقول مولوی:


ما همه شیران ولی شیر علم

حمله شان از باد باشد دم بدم

حمله شان پیداست و ناپیداست باد

آنک ناپیداست هرگز گم مباد.



خوب است در خاتمه نظر پروفسور مهران مصطفوی در باره سخنان ایشان را که باز تاب بسیار گسترده ای داشت در اینجا بیاورم.  از جمله واکنشهای سونامی حملات سلطنت طلبان به نقطه نظرات ایشان بود که در کار بردن شنیع ترین و پلید ترین دشنامها به ایشان و خانواده ایشان، و تهدید کردن، هیچ کم نگذاشتند و بار دیگر نشان دادند، که اگر بر فرض محال، قدرت بدستشان بیافتد، در سرکوب و جنایت، دژخیمان استبداد حاکم را رو سفید خواهند کرد:



https://news.gooya.com/2018/12/post-21592.php?fbclid=IwAR3-m653BkCDL9_vpVfKWudljrQmSJdxDpEjlM3VPKarWpSI3sRuxIAFRi0



مراجعه به این تحقیق را که نتیجه نزدیک دو سال پیگیری است، به خوانندگان پیشنهاد می کنم:

رضا پهلوی: ماجرای شاه قانونی ایران از زبان خودش

http://news.gooya.com/2018/02/post-12410.php

۱۳۹۷ آذر ۲۷, سه‌شنبه

پاسخ بنی صدر به بخش "دیدار آیت الله زنجانی با بنی صدر" از خاطرات شادروان حسین شاه حسینی





پاسخ بنی صدر به آقای امیر  طیرانی، نویسنده کتاب <هفتاد سال پایداری> (خاطرات حسین شاه حسینی 1320 تا 1360)
در پایین، صفحاتی که آقای بنی صدر پاسخ اطلاعات داده شده در صفحات: 565-566 و 567 را داده اند موجود می باشد:

با سلام

   عقل قدرتمدار با تخریب شروع می کند و با تخریب خود شروع می کند. زمانی که این خاطرات منتشر شد دوستی به فرانسه آمده بود به  او گفتم به این شخص بگویید این دروغها چیست که بعنوان «خاطرات» میسازید. تا زنده اید دروغهای خود را تکذیب کنید و از خود دروغهای تا این حد فاحش باقی نگذارید که هروقت اسم شما بمیان آید، دروغ سازی ناشیانه متبادر به ذهن بگردد.
اما تناقضهای این دروغ از اندازه بیروه هستند. یکچند از آنها:

1 . مرحوم حاج آقا رضا زنجانی سابقه اش با بنی صدر به قبل از نهضت ملی ایران و تشکیل حکومت مصدق باز میگردد. این رابطه همواره صمیمانه بود و هیچ گاه قطع نشد. او آدم مؤدبی بود. فرزند او  و فرزند برادر او، مرحوم حاج میر ابوالفضل زنجانی در دفتر رئیس جمهوری کار میکردند. فرض کنیم ارتباط  مستقیم میان او با رئیس جمهوری نبود، نیاز به آقا شاه حسینی برای پیغام دادن به بنی صدر نداشت. برادر بنی صدر هم با او در ارتباط بود. 

2. غیر از این که آقای شاه حسینی در طول مدت، دوبار با رئیس جمهوری دیدار کرده است و هرگز در خوزستان نزد رئیس جمهوری نیامده است. دروغگو نمی دانسته که محل اقامت و کار بنی صدر کجا بوده است. او یک ساعت هم در عمارت استانداری اقامت نکرد. زمانی که او می گوید بنی صدر در ستاد نیروی هوایی در دزفول مستقر بود. آن دوبار هم، یکی در روزهای اول ریاست جمهوری بود به درخواست تثبیت خود در شغلی آمده بود که حکومت موقت به او داده بود و باردیگر برای معرفی ورزشکاران. 

3 . بنی صدر وقتی در خوزستان مستقر شد که جنگ شروع شده بود و آقای رجائی هم نخست وزیر بود. اما اگر ادعا این است که قبل از جنگ نزد رئیس جمهوری  آمده است که هنوز نخست وزیر معین نشده بوده است، قراربود بنی صدر یک ماه در خوزستان برای اجرای طرح شبکه بندی توزیع آن و نمک زدایی بماند اما نماند.  بایگانی روزنامه انقلاب اسلامی موجود است. با مراجعه به آن، آسان می توان توجه کرد که از نیمه خرداد تا پایان مرداد ماه که حکومت رجایی تشکیل بوده است، بنی صدر به خوزستان نرفته و در آنجا اقامت نگزیده است.

4. دیدار با مرحوم زنجانی در خانه مرحوم جواد مصطفوی انجام شد. در ماه اردیبهشت و برای تشکیل جبهه مقاومت. در این ملاقات هیچ کس  همراه او نبود. حتی صاحب خانه نیز در گفتگو شرکت نداشت. موضوع گفتگوهم تشکیل جبهه بود. چند روزی بعد از این دیدار، آقایان دکتر سنجابی و دکتر آذر نزد بنی صدر آمدند و گفتند آقای زنجانی از قول شما میگویند جبهه تشکیل دهیم. بنی صدر پاسخ داد همینطور است. گفتند شما می دانید که نهضت آزادی هیچ گاه تن بکار جبهوی نداده است. بنی صدر به آنها گفت: این آخرین فرصت است یا جبهه مقاومت تشکیل می دهید و جلو بازسازی استبداد را می گیریم و یا گرفتار سرکوب خونین می شود. حاصل آن کوشش شورای ملی مقاومت شد.

5. این متن بنی صدر را می سازد (وفای به رأی مردم ) و و مرحوم زنجانی و خود را خراب می کند. چرا که او را مردی بی ادب و دارای فکر سخیف (طرز سخن گفتن از بنی صدر و پیشنهاد او به بنی صدر) معرفی می کند. در حقیقت، خود را جانشین مرحوم زنجانی میکند و تراوشات عقل قدرتمدار خود را به او نسبت میدهد. از دید چنین عقلی شأن آقای زنجانی در بکاربردن زبان زور و تحقیر بوده است.

ایام بکام. 





۱۳۹۷ آذر ۲۵, یکشنبه

<کمر بند شیعه>، ادامه <کمر بند سبز> شاه










تخم لق دخالت در کشورهای منطقه را شاه در منطقه شکست.  از جمله:


- حمایت از کردهای بارزانی در عراق و حتی فرستادن تیپ 55 هوابرد به کردستان عراق و با لباس کردی.

- دخالت در عمان و جنگ ظفار که سالها طول کشید و بسیاری از سریازان ایرانی کشته و زخمی شدند.

- فرستادن و حمایت از موسی صدر به لبنان و ایجاد سازمان امل شیعیان که هسته مرکزی حزب الله لبنان را تشکیل داد.

- دادن 700 میلیون دلار وام پنهانی به اسرائیل برای ساختن بمبهای اتمی.  اسرائیل هنوز این پول را بر نگردانده است.  البته با حقه بازی در زمان خاتمی خواست آن را بدون در نظر گرفتن تغییر ارزش دلار و نرخ بهره پس بدهد که به حساب امروز میلیارد ها دلار می شود.

- فرستادن تیپ هوابرد به اردن برای حمایت از ارتش اردن در جنگ با فلسطینی ها در سپتامبر 1968
- و....و

بیشتر این دخالتها در راستای استراتژی که در آن زمان از آن به نام ایجاد <کمر بند سبز> نام برده می شد صورت گرفت.

استبداد حاکم در بعد از انقلاب به این استراتژی عمق و وسعت بخشید و اسم آنها را <کمر بند شیعه> گذاشت.  سیاستی بس مخربی که ایران را گرفتار 8 نوع جنگ در منطقه کرده و ایران را در محاصره پایگاه های آمریکایی از غرب و شرق و جنوب، در آورده است.


پیش بردن این سیاست، سبب شده است که ایران را در مقابل اعراب قرار داده و از این وضعیت، آمریکا و اسرائیل بیشترین استفاده را کرده و در نتیجه، وضع گونه ای شده است که دشمن دیروز اعراب، اسرائیل، حال را در نقش ناجی قرار داده است  و رهبر <ناتوی عربی> در حال شکل گیری، در مقبال ایران، که  به دشمن درجه یک اعراب نموده است.

علت اصلی وسعت و عمق بخشیدن به استراتژی که شاه آغاز گر آن بود، نیاز رژیم است به ایجاد بحران، چرا که و از آنجا که بعد از کودتای خرداد 60 ، و از بین بردن آزادی  ها، رژیم ناشی از کودتا، فاقد پایگاه با ثبات اجتماعی شد، برای بر قدرت ماندن نیاز داشت و دارد که مانع از جنبش جامعه ملی بر علیه خود بشود و بهترین روش مانع شدن را ایجاد بحران های پی در پی یافته است.  این بحران سازی از گروگانگیری شروع شد و تا زمانی که استبداد ضد انقلاب حاکم، دولت و حکومت را در کنترل خود دارد، ادامه خواهد یافت.

تنها و تنها، سرنگونی استبداد تبهکار حاکم و جایگزینی جمهوری شهر وندان ایران، از طریق جنبشی عمومی و خشونت زدا، می باشد که به بحران سازی پایان خواهد داد و ایران را ار درون حلقه آتش خارج خواهد کرد.

۱۳۹۷ آذر ۲۳, جمعه

آیا داستان استفاده از خرس بوسیله دستگاه امنیتی شاه، شایعه مخالفان است؟




سلطنت طلبان، مطابق روش معمول که مخرج مشترک دارد با کیهان شریعتمداری،  با شدت و حدت تمام ، داستان استفاده از خرس برای شکنجه مخالفان سلطنت، از جمله ایجاد وحشت و شکنجه  روحی از طرف دستگاه امنیتی شاه را تکذیب و آن را شایعه مخالفان سلطنت می دانند.  برای یافتن صحت و سقم آن، منابع گوناگونی از جمله خاطرات مهندس بازرگان و خانبابا تهرانی وجود دارند. ولی بهتر دیدم که به کتاب <نگاهی به شاه> از دکتر عباس میلانی، از آنجا که ایشان تمایلات سلطنت طلبی دارند و در بسیاری از موارد سلطنت طلبان در دفاع از نظرات خود به ایشان رجوع می دهند، مراجعه کنم.  لازم به توضیح می باشد که از جمله انتقادات میلانی به شاه این است که اگر تعداد بیشتری از مخالفان خود را در خیابانها و زندانها به قتل می رساند، می توانست تاج و تخت خود را حفظ کند.  

البته شاید بشود آن بخش از نسل جوانی که اطلاعات "تاریخی" خود را از پروپاگاندای وزارت دفاع آمریکا، یعنی تلویزیون منو تو، می گیرد، فهمید.  یعنی تلویزیونی که بر مدل تلویزیون فاکس نیوز، که معادل دستگاه اطلاعاتی گوبلز بنا شده است.  چرا که وقتی که فردی اطلاعات خود را از این رسانه گوبلزی سلطنتی می گیرد، تصویری را در ذهن می آورد که در زمان شاه، در جوی ها، شیر و عسل جاری بود و همه در کمال رفاه و شادی زندگی می کردند و نه فقری بود و نه سرکوبی و نه زندانی و نه شکنجه ای و اگر هم ساواکی بود، حکم برادر بزرگ دلسوزی را داشت که اگر کتاب ممنوعه ای را در دست دانشجویی می دید، با دلسوزی و محبت او را به گوشه ای می کشید و می گفت که همراه داشتن این کتاب یعنی سه سال زندان و حیف جوانی تو نیست که بروی زندان؟ بعد هم او را با نصیحتی مشفقانه روانه می کرد. 

بعد، خوشی زیر دل مردم را زد و با انقلابی کور کورانه، از بهشت شاهنشاهی به جهنم جمهوری اسلامی پرتاب شدند و...و.



بگذریم و حال به صفحه 274 کتاب مراجعه کنیم:





اینهم لینک کتاب برای دانلود کردن:

http://files.tarikhema.org/pdf/other/negahi%20be%20shah%20abas%20milani.pdf?fbclid=IwAR0qvE2AsgBc3VnN9SvbQ7LwonhrQN6TzXWND4oGOiN49O73Hx6JHA8yvQE

مهندس بازرگان هم به استفاده از این روش حتی در سالهای قبل از آن به عنوان شاهد عینی اشاره کرده است و نشان از مستمر بودن این روش دارد:

" در دهه اول شهریور 1320، جوانان، پیشاهنگ تظاهرات و نمایش های خیابانی و دانشگاه و مدارس بودند و بیش از دیگران در معرض حملات و ضربات پلیس و نیروهای انتظامی قرار می گرفتند. ما گه گاه چوب و فلک دیده بودیم. اما این ها، در تظاهرات خیابانی، با باتون پاسبانان سر و کار داشتند؛ گلوله و خون دیده بودند؛ شکنجه های زندان ها را چشیده بودند؛ حتی دخترها هم از این گونه شکنجه ها بی نصیب نماندند. خودم در زندان لشکر 2 زرهی، خرسی را که در حمام مخروبه و تاریک، به جان دخترها می انداختند، دیده بودم."


در خاطرات خانبابا تهرانی و دیگر خاطرات هم آمده است.


۱۳۹۷ آذر ۱۵, پنجشنبه

جنبش <جلیقه زرد> های فرانسه بما چه می آموزد؟






در میان گزارشات تلویزیون فرانسه و دیگر رسانه ها از اعتراضات فقرای فرانسه موسوم به <جلیقه زرد> پاسخ جوانی را دیدم که عصاره بیشتر پاسخهای معترضان به سوالات خبر نگاران بود:

"آیا نیاکان ما انقلاب کردند که وضع ما اینگونه شود و اینقدر در فقر فرو رویم، در حالیکه پولدارها، پولدارتر می شوند و رئیس جمهوری پیدا کردیم که برای پولدارتر شدن آنها کار می کند؟"

در اینجا می بینیم که عمل وجدان و حافظه تاریخی فرانسوی ها که از طریق عنصر فرهنگ، موتور اصلی معترضانی است که رئیس جمهور مغروری که می گفت محال است در اثر فشار خیابان (اعتراضات) عقب نشینی کند را به عقب نشینی وادار کرده و در صورت ادامه حتی می تواند او را کن فیکون کند.

باز در اینجاست که تفاوت اصلی بسیاری از هموطنان، بخصوص نسل جوان خودمان را با فرانسوی ها می بینیم.  چرا که جوان فرانسوی نمی گوید که چرا نیاکان ما انقلاب کردند و مدام از اینکه جامعه ملی فرانسه بر ضد استبداد بوربون ها دست به انقلاب زد،  انتقاد نمی کند.  بلکه می گویند که به انقلاب و اهداف آن خیانت شده است و باید انقلاب را به مسیر اولیه اش باز گرداند.

موتور انقلاب ایران و اهداف آنهم که بقول میشل فوکو، عظیم ترین انقلاب قرن بیستم را رقم زد (یادمان باشد که در این قرن، انقلاب روسیه و چین و..و رخ داده بود.) آزادی بود و استقلال و مردم سالاری و رشدی فقر شکن و برقراری نظامی شکل گرفته، بر حول اصول حقوق بشری، که بسیاری از آنها در پیش نویس قانون اساسی تدوین شد.

آنهایی که خود را نسل سوخته می نامند و قربانی انقلاب و کار اصلی سیاسی اشان، این شده است که اطلاعات سیاسی خودشان را از پروپاگاندای وزرات دفاع آمریکا، تلویزیون منو تو، بگیرند و قر بزنند که چرا انقلاب کردید و ما را بروز سیاه نشاندید، نیاز دارند از خود سوال کنند: 

که آیا این اهداف که به گفتمان پاریس معروف شد، اهداف بدی بودند؟

آیا این اهداف بود که جامعه را به حرکت در آورد یا ولایت فقیهی که تا ماه ها بعد از انقلاب کسی حتی اسمش را هم نشنیده بود؟ 

آیا وضعیت فاجعه بار حاضر ناشی از عمل به این اهداف است و یا خیانت به آن اهداف؟

آیا آگر دست به جنبش بزنند، در دور اهداف والاتر از این اهداف گرد خواهند آمد؟

آیا اگر با این اهداف دست به جنبش بزنند، آیا بگونه ای طبیعی، ادامه دهندگان تجربه انقلاب نخواهند بود؟


آیا وقتی کسانی که تجربه را ادامه می دهند به شروع کنندگان تجربه می تازند و یا از طریق بکار انداختن عقل نقاد، اشتباهات انجام شده را به تجربه برای به نتیجه رساندن اهداف انقلاب تبدیل می کنند؟

آیا در جریان مبارزه متوجه خواهند شد که انقلاب نه فقط یک حادثه که نقطه عطف آن سرنگونی استبدادی است که سبب ساز انقلاب شد، بلکه یک پروسه است و یک جریان که برای به نتیجه رسیدن باید پی گرفته شود؟

انقلاب فرانسه نیز دچار سرکوبهای بیشتری از استبداد بوربون ها شد و خونریزیهای روبسپیر و دیکتاتوری ناپلئون و.. را دید.  ولی از آنجا که پشیمان شده ها و تو سر خود زدن ها بکنار، عده کافی از بصیرت و اراده لازم برخوردار بودند و اینگونه مبارزه را ادامه و تجربه را به نسلهای بعدی منتقل کردند، بالاخره فرانسه را مهد آزادی کردند.  جنبش فقرا در فرانسه و حمایت عظیم افکار عمومی فرانسوی ها از آنها بما می گوید که اهداف انقلاب دو قرن قبل فرانسه هنوز در این کشور نفس می کشد.  اگر قرار است بیاموزیم، چرا از این تجربه نیاموزیم و انقلاب بهمن را که در کانتکست و ظرف سیاسی-فرهنگی انقلاب مشروطه و جنبش ملی کردن نفت انجام شد، در اهداف مردم سالارانه، عدالتجویانه، استقلال و آزادی طلبانه آن ادامه ندهیم؟  جمهور شهروندان ایران، اینگونه است که مستقر می شود و ثبات می یابد.



در اینجا ترجمه، بخشی از تز خود در رابطه با اهمیت فرهنگ سیاسی در مبارزه/تسلیم می آورم:

" شرایطِ ساختاری همچون غرایزِ ثانوی عمل نمی کنند که «عامل» را برانگیخته و کورکورانه به تحرک وامی دارند. در حقیقت اصلا چنین نیست. متغیرهای ساختاری در سایه خودمختاریِ نسبیِ فرهنگِ که شرایطِ خود را بر آنها تحمیل می کند با هم واردِ کنش و واکنش می شوند. فرهنگ، هر دو متغیرِ ساختاری و عاملیتی را از صافیِ خود می گذراند، و به همین دلیل است که عواملِ مشابه در شرایطِ متفاوت نتایجِ متفاوتی را رقم می زنند. به ظهور رسیدنِ نتایجِ متفاوت در شرایطِ ساختاریِ مشابه بر این ادعا صحه می گذارد که فرهنگ پدیده ای انفعالی نیست که شرایطِ ساختاری را بدونِ هیچ تغییری به عامل منتقل کند، بلکه میانجی و مفسری است که خودمختاریِ نسبی دارد. از طریقِ فرهنگ، عامل نه تنها شرایطِ عینی ای را که در آن عمل می کند ذهنی می کند (به عبارتی، انسانها در درونِ محیط های عینیِ خاص، گزینشِ ذهنی می کنند)، بلکه در عینِ حال تفسیرِ ذهنیِ ساختار را عینی می کند (به کلامی، انسانها به محیطی که در آن واقع شده اند معنی می بخشند). به عبارتِ دیگر، از طریقِ تفسیر، فرهنگ شرایطِ ساختاریِ عینی را ذهنی کرده و تفاسیرِ ذهنی از واقعیتِ اجتماعی را عینی می کند. چنین فرآیندی در حیطه مجموعه یا مجموعه هایی از ارزشهای فرهنگی صورت می گیرد. با توجه به این حقیقت که درکِ فرهنگ تجربه ای ذهنی است، و بدین ترتیب تفسیرِ شرایطِ جدیدِ اجتماعی در کنش و واکنش با ارزشهایی که از پیش برقرار بوده اند یا به تازگی به منصه ظهور رسیده اند روی می دهد، نتیجه نهاییِ چنین تفسیری نمی تواند از پیش معین باشد؛ و بر فرضِ مثال ممکن است به نتایجِ متفاوتی همچون ایجاد و درونی شدنِ فرمانبرداری، بی تفاوتی، مقاومتِ منفی یا انقلاب بر ضدِ شرایطِ موجود بیانجامد."

۱۳۹۷ آذر ۱۴, چهارشنبه

رانتخواری از فقر در کپر









چقدر روان و اندیشه انسان باید در خشونت و فساد نهادینه شده از خود بیگانه شده باشد که:
 در خشونت فقر، زیبایی ببیند؟
در گرسنگی، جمال ببیند
در محرومیت، دلپذیری ببیند
در ناله محرومان، موسیقی آرامش بخش بشنود
و در دستهای کبره زده در کپر نشسته، <جلوه های بصری زیبا> ببیند.

آخر ای روضه خوانهای دیروز و اشراف تازه به دوران رسیده امروز!  
آخر ای دزدان معنویت جامعه!  
آخر ای بی وطنهایی که به جای شرم از فقری که بر وطن تحمیل کرده اید، حال به رانتخواران فقر تبدیل شده اید و در پی اندوختن مال هر چه بیشتر از طریق فروش فقر هستید.
آخر ای دزدان امید مردمی که برای مردمسالاری و استقلال و آزادی و عدالت و رهایی از فقر وگرسنگی دست به انقلاب بر ضد گرگ استبداد زده بودند و هنوز نفسی براحتی نکشیده، گرفتار گرگی درنده تر شدند.
آخر ای دزدان انقلاب! همانگونه که روزگار استبداد قبلی را به آخر رسانیدیم، روزگار شما را هم هر چه زودتر به آخر خواهیم رساند و اینگونه، گرسنگی و فقر را همراه استبداد شاه و شیخ، به تاریخ خواهیم سپرد.
ولی در این به تاریخ سپاری، دست به انتقام نخواهیم زد و خود را آلوده انتقام گیری نخواهیم کرد و اشتباه تکرار نخواهد شد.
چرا که می دانیم که راه به آزادی و استقلال و میراندن فقر و بی عدالتی از طریق انتقام و کینه و نفرت نمی گذرد. 


فرج سرکوهی:
«جلوه های بصری زیبای»فقر
روزنامه همشهری،با تیتری که در عکس می بینید، به نقل از یک مقام حکومتی: «مدارس کپری می تواند جلوه های بصری زیبائی را برای گردشگران ایجاد کند»
از گورخواب ها، زاغه ها، کارتون خواب ها و مراسم اعدام هم غافل نشوید
کسب درآمد از فقر مردم
کجا می رویم یا رفته ایم؟

۱۳۹۷ آذر ۱۰, شنبه

نقش جورج بوش پدر در متحول کردن انقلاب ایران به ضد انقلاب در اکتبر سورپرایز






جورج بوش پدر در گذشت.  تلویزیونها را از بی بی سی گرفته تا سی ان ان و یورو نیوز و فرانس 24 و...را نگاه می کنم و همه انباشته از تعریف و بزرگداشت از او.   هیچ از این سخن نمی گویند که در سازمان سیا او مسئول بخش <عملیات کثیف> بود و مهمتر هیچ از نقش او در سازش پنهانی و خائنانه خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی (آقایان بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای.) با دستگاه ریگان در رابطه با به تاخیر انداختن آزادی گروگانهای آمریکایی تا ریگان در انتخابات ریاست جمهور پیروز شده و جهان را گرفتار ریگانیسم، یعنی سرمایه داری وحشی مهاجم و نظامی بکند.  که به <اکتبر سورپرایز> معروف شد، نمی گویند.  

این سازش پنهانی در واقع کودتایی بر ضد اهداف دموکراتیک و استقلال طلبانه و عدالت جویانه انقلاب بهمن بود.  از طریق این سازش بود که حزب جمهوری توانست موافقت خمینی را جلب کرده تا مانع به پایان رسیدن جنگ در خرداد 60 با پیروزی ایران و دریافت غرامت سنگینی شود و با سرعت بخشیدن به مرحله آخر کودتا، مانع شوند بنی صدر موافقتنامه صبح را امضا کند (حتی اگر کودتای خرداد 60 را یک هفته به تاخیر انداخته بودند، جنگ به پایان رسیده بود.  بنی صدر هم پیام داده بود که اگر می خواهید سر من را ببرید، بگذارید جنگ را تمام کنم و بعد اینکار را بکنید.  حتی استعفا نامه اش را در اختیار آقای خمینی گذاشته بود تا هر وقت خواست منتشر کند.)

رابرت پاری، که دقیق ترین اطلاعات را از این سازش پنهان در آمریکا داشت رفته است.

باز هیچ سخن از این نمی گویند که قبل از حمله به عراق، به بهانه اشغال کویت ( صدام را از طریق سفیر آمریکا در بغداد فریب داده بودند و باور کرده بود که اگر به کویت حمله کند، آمریکا دخالت نخواهد کرد.  صدام، کویت را به عنوان مزد خود برای جلوگیری از انتشار امواج انقلاب ایران در منطقه می خواست و خانم سفیر گفته بود که اگر چنین کاری انجام بگیرد، امری داخلی خواهد بود و آمریکا دخالت نخواهد کرد.) قصد حمله به ایران را داشت و وجود بنی صدر مانع از این فاجعه شد.  توضیح اینکه:

مدتی قبل از حمله آمریکا به عراق، بوش پدر، فرستاده ای را که یک ایرانی آکادمیک بود و چند کتاب راجع به حزب توده فرستاده بود  نزد بنی صدر فرستاد.  می خواست ببیند که آیا در صورت حمله به ایران، آیا حاضر است که نقشی که بعدها چلبی و کارزای بازی کردند، در ایران بازی کند.  بهمین علت از او سوال کرده بود که نظرش در مورد منافع آمریکا در ایران چیست؟ بنی صدر پاسخ داده بود که آمریکا غلط می کند که در ایران منافع  داشته باشد و آنچه در ایران است تنها متعلق به مردم ایران است.  فرستاده نا امید باز گشته بود.

بعد از حمله بوش به عراق، سرتیب سطوتی – در زمان شاه- ، از اقوام دکتر فاطمی، نزد بنی صدر آمده بود و نامه ای از دوست خود که سر لشکری در زمان شاه بوده و بیشترین کوشش خود را برای بر انگیختن آمریکا به حمله نظامی به ایران متمرکز کرده بود، به بنی صدر نشان داد.  در نامه، سرلشکر شکوه و شکایت کرده بود که قرار بر حمله به ایران بوده، ولی دستگاه بوش به این نتیجه رسیده اند که با وجود بنی صدر نمی شود عملیاتی بر ضد ایران انجام داد.  چرا که در صورت سرنگونی رژیم، این بنی صدر است که به ریاست جمهوری انتخاب خواهد شد و ضرر بنی صدر برای منافع آمریکا بسیار بیشتر از رژیم است.

این کوشش برای به خدمت گرفتن بنی صدر بارها انجام شد و دفعه آخر آن، یکی دو هفته قبل از "انتخابات" ریاست جمهوری سال قبل بود و در زمان ترامپ انجام شد:

خانم تد، از دیپلماتهای برجسته سفارت آمریکا در فرانسه به بنی صدر تلفن می کند و سوال که آیا نامه او را دریافت کرده است، که بنی صدر جواب منفی می دهد.  در ادامه، از بنی صدر وقت ملاقات می خواهد تا به منزل ایشان برود.  بنی صدرعلت قرار ملاقات خواستن را سوال می کند.  خانم تد می گوید که می خواهد راجع به انتخابات ریاست جمهوری ایران با او گفتگویی داشته باشد.  بنی صدر پاسخ می دهد که انتخابات در ایران چه ربطی به دولت آمریکا دارد که بخواهد در آن رابطه با من گفتگو کنید؟ ادامه می دهد و می گوید که شما چندین گروه تحقیق تشکیل داده ید تا ببینید که آیا روسیه در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دخالت کرده است یا نه و حال می خواهید در انتخابات ایران دخالت بکنید.  در آخر اجازه ملاقات را نمی دهد.

البته معلوم بود که تقاضای ملاقات در رابطه با انتخابات ایران، بهانه ای بیش نیست و کوششی دیگر بود در قانع کردن بنی صدر در پذیرفتن نقش چلبی را بازی کردن و اینگونه وطن را به خاک و خون کشیدن.

۱۳۹۷ آبان ۲۳, چهارشنبه

چرا انقلاب کردیم؟! چرا انقلاب را ادامه نمی دهید؟!








انقلاب زمانی بر علیه رژیم استبدادی رخ می دهد که رژیم هیچ اصلاح و رفرمی را، چه در فرم ساختاری و چه در فرم شخصیتی، بر نتابد.

به بیان دیگر، مسئول اول هر انقلابی، استبدادی است که اصلاح را بر نمی تابد و اینگونه راهی برای جامعه جز انقلاب نمی گذارد.

دیگر اینکه بر خلاف تصور بسیاری، هیچ انقلابی بنا بر فرمان و دستور انجام نمی گیرد و این وجدان جمعی جامعه می باشد که حکم انقلاب را صادر می کند. 

این حکم زمانی صادر می شود که مجموعه شرایط موجود در درون استبداد حاکم و نیز در درون جامعه و فعل و انفعالات بین آنها، وجدان جامعه ملی جامعه را به این نتیجه می رساند که رژیم استبدادی اصلاح را بر نمی تابد و بنا بر این برای استقرار دموکراسی راهی جز نبود کردن مانع رژیم استبدادی پیش خود نمی یابد.

آن بخش از نسل جوانی که می گویند چرا انقلاب کردید، حال روز بروز و بنا بر تجربه خود بیشتر دارند به این نتیجه می رسند که استبداد فاسد و تبهکار حاکم، بنا بر ماهیت و ساختار خود، اصلاح پذیر نیست و راهی جز سرنگونی آن وجود ندارد.  اینگونه وضعیت نسل ما را بهتر درک می کنند که وقتی که استبداد وابسته و نتیجه کودتای 28 مرداد، حتی دو حزب در خدمت خود را  که به احزاب <بله> و <بله قربان> معروف بودند را تاب نیاورد و آنها را منحل و کشور را یک حزبی و تحقیر مردم را به آنجا رساند  که اسم نویسی را اجباری و مردم را مخیر کرد که یا عضو حزب شوند و یا راه زندان و یا تبعید از وطن را در پیش بگیرند، راهی برای جامعه جز انقلاب باقی نگذاشت.  

شدت اصلاح ناطلبی شاه آنقدر بود که در خاطرات علم می بینیم که به فرح می گوید که قانون اساسی مشروطه باید آنگونه که او می فهمد اجرا شود! یعنی قانون بی قانون (البته ایشان از اول به قانون اساسی مشروطه باور نداشت.  چرا که بنا بر گفته مصدق، شاه در چنین قانونی باید سلطنت می کرد و نه حکومت.  ولی  از آنجا که عمل به قانون اساسی مشروطه، بمانند پدرش، با شخصیت مستبد او سازگاری نداشت، پیشنهاد کودتا بر علیه نخست وزیر خود را به سفیر آمریکا داد و خود در آن شرکت کرد.)  

حتی در زمان خروج از کشور، در جریان انقلاب، هم به فرماندهان ارتش دستور می دهد که از دکتر بختیار اطاعت نکرده و فقط از هویزر اطاعت کنند و بعد از خروج، بر خلاف موافقت قبلی بین کارتر و خمینی، به جای به آمریکا رفتن به مصر می رود و منتظر کودتا می شود تا مانند 28 مرداد به کشور بر گردد!  دکتر بختیار هم با هویزر در انجام کودتا همراه می شود و در 19 بهمن ساعت دو بعد از ظهر دستور منع رفت و آمد  از ساعت چهار بعد از ظهر را اعلام و دستور بمباران هوایی دوشان تپه و دستگیری بین 100 تا 200 هزار نفر را به ساواک (ساواکی که انحلال آن را 35 روز قبل اعلام کرده بود و اینگونه معلوم شد دروغی بیش نبوده است.) داده و زندانی کردن آنها را در زندان باز در کویر های جنوب داده بود. گردانهای تانک کرمانشاه و همدان و دیگر تیپ ها و لشکرها نیز به تهران فراخوانده شده بودند، که حضور شبانه روزی مردم در خیابانها آن را خنثی و ارتش از رویارویی با مردم خوداری کرد. ( در خاطرات سولیوان می خوانیم که از تجربه جنبش سال 68 در فرانسه درس گرفته بود و هشدار داده بود که چنین کاری انجام نشود چرا که ارتش را در برابر مردم قرار دادن، در واقع ارتش را در مقابل خانواده و فامیل خود قرار دادن است و نظامیان از کشتار گسترده خوداری و این به فروپاشی ارتش منجر خواهد شد.  ولی کو گوش شنوا؟ کارتر و برژینسکی، بشدت با نظرات سولیوان مخالف و بهایی به آن نمی دادند.)

ولی اینکه چرا در شرایط حاضر که بارها بر نسل جوان مسلم شده است که رژیم اصلاح پذیر نیست، هنوز انقلابی رخ نمی دهد؟ به دو عامل اصلی می پردازم:

1. اول علت را باید در غلبه عناصر فکری گفتمان اصلاح طلبی باید جست.  توضیح اینکه، اصلاح طلبان از آنجا که هدف از مبارزه سیاسی را قدرت می دادند و از آنجا که بنا بر تعریف، قدرت، اخلاق ندارد، برای توجیه وضعیت خود، از طریق تحریف و سانسور، این نظر را در میان مردم جا انداختند، که هر انقلابی ذاتا خشن است و همیشه به استبدادی بدتر از استبدادی که سبب انقلاب می شود منجر می شود (در اینجا تئوریهای ساختار گرایانه بعضی از تئوریسینهای مدرنیسم مانند تدا اسکاچ پل استفاده کردند.) و بر این تحریف تحریف دیگری را افزودند و آن اینکه تغییر از طریق اصلاح، خشن نیست و به مردمسالاری راه می برد.  عقلشان هم نرسید که وقتی اینگونه حکمی سراسری را صادر می کنند و توی سر انقلاب بهمن می زنند، سودش را بیشتر سلطنت طلبان میبرند که برده اند.  اصولا ذهن قدرت طلب کوتاه بین است و فاقد دید دراز مدت.

نسل جوان نیاز دارد خود را از این فریب رها کند و به اطراف خود نگاه کرده و بعدی تاریخی به آن بدهد.  در اینصورت خواهد دید که هر انقلابی ذاتا خشن نیست (نمونه آن انقلاب خود ما که در مرحله بر اندازی از روش پیروزی گل بر گلوله استفاده کرد و گذشته از استثنائات، در کل حاضر نشد با نظامیان با خشونت بر خورد کند.  بنا بر یاداشتهای شورایعالی نظامی ارتش، فرماندهان این روش مبارزه را بشدت ارزیابی کرده و می گفتند که مانند برف آب می شویم.) و دیگر اینکه هر حرکت رفرمیستی ضرورتا غیر خشن نیست.  تمامی دیکتاتور های "مدرن" آمریکای جنوبی رفرمیست بودند و سرکوبگرترین رژیمها را ایجاد کردند.  بنابراین خشن بودن و یا خشونت زدا بودن جنبش، ربطی به ماهیت انقلابی یا اصلاح طلب بودن آن ندارد، بلکه ارتباط مستقیم دارد به روشی که مبارزه در پیش می گیرد.  در کانتکست ایران می بینیم که تمامی جنبشهایی که در آن مردم نقش اساسی داشته اند و بگونه ای خود جوش عمل کرده اند، جنبشها به روش خشونت زدایی عمل کرده اند:  

- از جنبش اسطوره ای کاوه آهنگر از آنجا که به تاریخ اسطوره ای پیوسته است اطلاع زیادی نداریم.  

- ولی این را در جنبش تنباکو می بینیم، 

- در انقلاب مشروطه هم می بینیم (انقلاب مشروطه از طریق جنبش غیر خشن، مشروطه را به امضای مظفر الدین شاه رساند و این بعد از به توپ بستن مجلس بدستور محمد علیشاه بود و فرستادن قشون به تبریز بود که برای ستار خان و باقر خان راهی جز مقابله به مثل نگذاشت.) 

- این را در جنبش ملی کردن نفت هم می بینیم. 

- در انقلاب بهمن که با گفتمان انقلابات حاکم در زمان که همان روش چگوارایی بود (این روش را مجاهدین و فداییان در ایران بکار گرفته بودند و شکست خورده بود.) وداع و روش مقابله غیر خشن که به پیروزی گل بر گلوله معروف شد پیش گرفتند که در سالهای بعد کشورهای اروپای شرقی  دیگر کشورها از این مدل برای سرنگونی دیکتاتوری استفاده کردند.

- در جنبش سبز هم این روش بکار گرفته شد. 

- در جنبش دیماه هم، روش غالب روش غیر خشن بود.


2. در اینجاست که می توانیم به عامل دوم در ایجاد/عدم ایجاد انقلاب مراجعه کنیم و آن عامل قدرت خارجی است.  در همه  جنبشهای اجتماعی همیشه یک عامل تعیین کننده  عامل بین المللی بوده است.  جنبشهای عمومی ایران بما می گویند که تنها زمانی جنبش صورت گرفته است که جامعه ملی، ترسی از مداخله خارجی در صورت جنبش نداشته است.  برای مثال به سه نمونه آخر مراجعه کنیم:

- انقلاب بهمن در زمانی صورت گرفت که عامل خارجی تحول کرده بود.  توضیح اینکه تا انتخاب کارتر، روسای جمهوری آمریکا، به استثنای جان اف کندی ( که شاه را مجبور کرد، قدری فضا را باز کند.) بی قید و شرط از شاه حمایت می کردند.  ولی شکست آمریکا در جنگ ویتنام، روانشناسی جنگ دوستی در آمریکا (جامعه آمریکایی، در کل جامعه ای خشن است و گرفتار روانشناسی شکست ناپذیری هم می باشد.  اینکه برای مثال فقط در ده ماهه اخیر، بیش از 300 کشتار جمعی با اسلحه در آمریکا صورت گرفته است، اتفاقی نیست و فقط به علت آزادی حمل اسلحه نیست. در کانادا هم آزادی حمل اسلحه وجود دارد، ولی بر خلاف آمریکا اینگونه خشونتها از استثنا ات بس نادر می باشد.  بقول تلویزیون انگیسی زبان فرانسه 24 ،خبر گزاری ها کشتارهایی که در آن زیر 5 نفر کشته  شده اند را نشر نمی دهند و فقط بصورت آمار منتشر می شود.) را به روانشناسی انزوا متحول کرده بود و بنابراین جیمی کارتر با شعار حقوق بشر انتخاب شد.  جامعه ایران زود متوجه شد که چنین وضعیتی شاه را مجبور می کند که  قدری از سرکوب خود بکاهد، چرا که دیگر دولت آمریکا نمی توانست بی قید و شرط از کارهای او دفاع کند.  اینگونه شرط خارجی برای انقلاب فراهم شد.

- در جنبش سبز نیز، اینگونه شد و قبل از آن با انتخاب اوباما، جامعه ملی متوجه شد که در صورت جنبش، تمامیت ارضی کشور در خطر قرار نمی گیرد.  اینکه این جنبش در زمان بوش پسر و پدر انجام نشد، نیز اتفاقی نیست.  حکم وجدان جامعه ملی این است که زمانی که در کشور خطر جنگ و حمله خارجی وجود دارد، بر ضد استبداد حاکم حرکت نمی کند، چرا که نیک می داند که برای اینکه استبداد را بر اندازد، در مرحله اول باید کشوری داشته باشد تا بعد رژیمش را عوض کند.  بنابراین انتخاب اوباما، تاثیری ناخواسته – از منظر دولت اوباما- در جامعه ایران گذاشت و اینگونه، جنبش رخ داد.

- جنبش دی ماه هم، در زمانی رخ داد که هنوز فضای برجام و اثرات بین المللی آن در جامعه و در نتیجه امنیت مرزها وجود داشت (البته این را می دانیم که جنبش را دولت پنهان در مشهد شروع کرد.  ولی از آنجا که از شعور سیاسی لازم بر خوردار نبود و نفهمید که با اینکار جرقه به خرمن نارضایتی های مردم می زند، در عرض کمتر از یکساعت کنترل از دستش خارج و بسرعت در بیش از 80 شهر ایران بگونه ای خود جوش صورت گرفت.  وقتی که زمان فروکش کردن جنبش دقت می کنیم متوجه می شویم که همزمان است با عربده کشی ها و تهدیدهای ترامپ و اولتیماتوم برای خروج از برجام.  اینگونه نقشی اساسی در فروکش کردن جنبش بازی کرد.

در اینجا می بینیم که هر وقت قدرت خارجی از طریق عربده کشی و تحریم و تهدید نظامی، وارد عمل شده است، جنبشی رخ نداده است و در زمان نبود این مواضع، جنبش رخ داده است.   این را هم استبداد حاکم می داند و به این علت است که بطور دائم کشور را گرفتار بحران می کند و هم در حال حاضر دولت ترامپ و مشاوران آمریکایی و اسرائیلی آنها نیک می دانند.  

دولت ترامپ، نیک می داند که در صورت جنبش سراسری و عمومی و خشونت زدا در ایران، شخصیتها و سازمانهایی را که سالهاست در آب نمک خوابانده اند و از انها حمایتهای رسانه ای و مالی و سیاسی عظیمی می کنند، هیچ نقشی در رژیم آینده نخواهند داشت.  بنا براین تحریم و افزودن بر شدت تحریمها و اینکه پمپئو بگوید که تحریمها برای این است که جنبش گرسنگان ایرانی رخ دهد، دروغ است و این فشار نه برای سرنگونی رژیمی که نقش گاو شیر ده را برای آنها داشته است و از طریق استفاده از این لو لو خور خوره، صدها میلیارد دلار اسلحه به مستبدان عرب خلیج فارس می فروشند و قیمت نفت را مدیریت می کنند،  بلکه با این هدف انجام می گیرد تا رژیم را در موقعیت ضعیفتری قرار داده تا بقول ترامپ با آنها معامله انجام دهد.  

بنابراین هم ترامپ و هم استبداد حاکم، از فشار تحریمها سود بسیار زیادی می برند.  این سود نه فقط در این است که آمریکا اسلحه می فروشد و قیمت نفت را کنترل می کند و یا اینکه فرصت طلایی برای رانتخورای بیشتر برای مافیای مالی-نظامی فراهم می شود.  بلکه و بیشتر از این جهت که چنین تحریمی مانع جنبش عمومی و انقلاب با هدف بر اندازی می شود.  چرا که نیک می دانند که در نتیجه چنین انقلابی، مردم، سخنگویان معرف استقلال و آزادی را انتخاب خواهند کرد و جریانی مصدقی ها را.  همانگونه که همیشه کرده اند.  البته اگر آب قدرتهای سلطه گر که حقوق ملی ایران را جزء منافع ملی خود می دانند، با آب مصدقی ها توی یک جوب می رفت که بر علیه مصدق کودتا نمی کردند و می گذاشتند که ایران، تجربه دموکراسی را ادامه تا اینگونه ثبات سیاسی و اقتصادی پیدا کند و دارای پیشرفتی واقعی شود و دیگر انقلابی اتفاق نمی افتاد و آقای خمینی و هم جنسانش در حد یک روحانی گمنام در قم باقی می ماندند.  
بعد هم در جریان کودتای خرداد 60 بر ضد مصدقی دیگری، از جناح استبدادی بر علیه اولین رئیس جمهور شرکت نمی کردند و بقول رابرت پاری، برای پنهان کردن کودتای خود ( که سازش خائنانه آقای خمینی و حزب جمهوری با دستگاه ریگان بر سر گروگانهای آمریکایی – اکتبر سورپرایز-) کودتا بر علیه بنی صدر را که حاضر نشده بود که در این سازش خائنانه شرکت کند و دست از دفاع از مردمسالاری بر دارد، شرکت نمی کردند. 

بنا براین پیشنهاد من این است که به جای سوال از نسل ما که <چرا انقلاب کردید؟> از نسل خود سوال کنید که <چرا انقلاب نمی کنید؟> به بیان دیگر: <چرا تجربه انقلاب را در اهداف دموکراتیک، آزادیخواهانه، استقلال طلبانه و عدالت جویانه ادامه نمی دهید؟> انقلاب فرانسه نیز در آغاز گرفتار استبدادی سرکوبگر تر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شده بود شد و حتی دوران دیکتاتوری ناپلئون و ...را از سر گذرانید، ولی از آنجا که عده کافی از مبارزان دست از مبارزه نکشیدند و تجربه را ادامه دادند، بالاخره فرانسه را مهد آزادی کردند.  ما بیشترین کوشش خود را در ادامه مبارزه و از جمله، از طریق نقد، اشتباهات خود را به تجربه کرده و در اختیار نسل جوان گذاشته و می گذاریم.  آیا شما آمادگی آن را دارید که از این تجربیات آموخته و آنها را توشه راه برای استقرار جمهوری شهروندان ایران کنید؟

۱۳۹۷ آبان ۱۸, جمعه

رویای دیکناتوری رضا پهلوی






بر خلاف آقای رضا پهلوی که در کلام، سخن از دموکراسی و حقوق بشر می زنند، اطرافیان ایشان و بر خلاف ایشان، بقول دایی جان ناپلئون، اهل <پلیتیک> زدن نیستند و خیلی شفاف و صریح می گویند که غرض از ستایش از دوران زرین رضا شاه و دوران طلایی اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران، هیچ نیست جز باز سازی آن استبداد و دیکتاتوری و زدن و بستن و شکنجه کردن و کشتن و بریدن زبان معترضان و دوختن لبان مخالفان و ساواک را با ساختار پست مدرن باز سازی کردن.
اینکه چنین کسانی که هنوز نه به دار است و نه به دار است، تهدید به شکنجه و قتل می کنند، از ستایشگران و نزدیکان آقای رضا پهلوی هستند، بروشنی ماهیت رژیم ایده آل اقای رضا پهلوی را به روشنی بیان می کند.
اینکه برای ایشان در تلویزیون محمد بن سلمان – ایران اینتر نشنال – شوی تلویزیونی می گذارند و به رسم پدرش، شرکت کنندگان را با دستمالهای یزدی اشان دست چین می کنند و  مجیز گویانی، به برسم دوران پدر و پدر بزرگشان، نیما راشدن، مجیز گوی دیروز آقای خمینی، سخن از فدایی ایشان بودن !!!85 میلیون ایرانی می زند و خواب نشستن ایشان بر تخت طاووس را می بینند و ایشان، بجای اینکه، حتی برای حفظ ظاهر هم که شده توی دهان این مجیز گوی بزند که حد چاپلوسی و پا بوسی را نگاه دارد، با لذت و شادی و هیچان ملوکانه، آن را می شنوند. (این چاپلوسی من را یاد سخنان چاپلوسانه آقای فخرالدین حجازی در حضور آقای خمینی انداخت، ولی، بر خلاف رضا پهلوی، آقای خمینی از این هوش و ذکاوت بر خوردار بود که برای حفظ ظاهر، بر این مجیز گوی بی همه چیز بتازد که این حرفهای مفت چیست که می گویی؟)

اینکه، در فساد و وابستگی و نوکری، آقای رضا پهلوی آنقدر افراط کرده که حتی آقای اردشیر زاهدی در مصاحبه با آقای لیمونادی به ایشان می تازد و ایشان را دزدی معرفی می کند که از آمریکا و عربستان و اسرائیل پول می گیرد.  (آقای فخر آور که از دیگر وابستگان می باشند، گفتند که شاهزاده برای شرکت در این شوی تلویزیونی، 300 هزار دلار پول گرفته است که 150 هزار دلارش به ایشان رسیده است و 150 هزار دلار آن به آقای مجید آهی .  تا این زمان نه ایشان و نه اقای آهی این اطلاع را تکذیب نکرده اند.)
ولی در اینجا پلیتیک جدیدی می بینم که عضو گروه از زمین سبز شده فرشگرد! که در خواب، رویای باز سازی دیکتاتوری "مدرن" سلطنتی را می بیند، چنان سخن می گوید و به هوش مردم توهین، که سبب می شود که در مقایسه، کیهان شریعتمداری را داری بی شرمی کمتر و شعوری بیشتر بیرون بیاید.
لطفا سخنان ملوکانه، متفکرانه، عالمانه، زیرکانه و مدبرانه  این اندیشه ناب و زرین و اتاق فکر سلطنتی را بخوانید وقتی می گوید:
"اگر دیکتاتوری منجر به بهبود حقوق بشر شود، من در انتخاب آن شک نمی کنم"
این سخن پر مغز گهر بار، که در برابر عظمتش و هیبت کلام آن کوه نور و دریای نورهم با تمام سختی و استحکامی که پولاد را چون آب می شکافند،، بمانند پرنیان نرم ابهت آن می شوند، را دو باره بخوانید ولی مواظب باشید تا در دریای علم و اندیشه این اندیشه هزاره سوم غرق نشوید.
البته ایشان حتما می دانند که نفس دیکتاتوری بر نقض کرامت و حقوق ذاتی انسان بنا شده است. 
ایشان حتما می دانند که ستون های دیکتاتوری، بر بدنهای بخون کشیده شده آزادی و آزادیخواهان بنا شده است.   
البته ایشان حتما می دانند که دیکتاتوری، آزادی کشی است که انگشت در جهان کرده تا هر جا آزادی یافت شود آن را خفه کند.
البته ایشان حتما می دانند که حقوق انسان، از جمله حق شرکت در رهبری، تضاد ذاتی دارد با دیکتاتوری.
البته ایشان حتما می دانند، که دیکتاتور، چه در شکل سنتی و چه در شکل دینی و چه در شکل ضد دینی و چه در شکل سکولار و چه در شکل "مدرن" و ...و از انسانها اطاعت محض و کور کورانه و برده وار طلب می کند، چرا که در غیر اینصورت، چون برف در صحرا و در زیر آفتاب سوزان، آب می شود.
البته ایشان حتما می دانند، ولی بنظر می رسد که این سخن به قصد فریب که در واقع توهین نابخشودنی به هوش ایرانیان است به این دلیل گفته اند که قصد پلتیک زدن دایی جان ناپلئونی داشته اند تا از هر طرف فضا را پر کنند.  مانند آقا رضا پهلوی که هم می خواهند شاه باشند و هم رئیس جمهور و یادشان می رود که چهل سال است که قسم خورده اند که شاه ایران هستند و به مجله آلمانی فوکوس گفتند که شاه قانونی ایران هستند. (آش کشک خالته/بخوری پاته نخوری پاته)
یکی از خصوصیاتی مشترکی که در سلطنت طلبان دیده ام، کم هوشی و کم سوادی است و کوشش برای جبران آن از طریق پررویی.

۱۳۹۷ آبان ۱۰, پنجشنبه

خائنان به استقلال وطن و سوء استفاده از دوگل






هر شخص و گروهی که وارد پروسه خیانت به استقلال وطن و به خدمت قدرت خارجی و آوردن ارتش مهاجم به مام وطن می شود، متوسل به زبان فریب می شود و برای فریب مردم، می گوید که ژنرال دوگل هم همینگونه عمل کرد و وقتی قادر به شکست هیتلر نشد، با چرچیل وارد بده بستان شد و اینگونه هیتلر شکست خورد.
البته، این قیاس، قیاسی است مع الفارق و بنا بر این دارای چندین تناقض(هیچ دروغی را بدون تناقض نمی شود گفت.)  در اینجا به یکی از این تناقضها می پردازم:
قیاس از جمله، از این جهت مع الفارق است که انگستان و فرانسه به عنوان دو کشور دموکراتیک، قبل از جنگ و حمله ارتش آلمان، با یکدیگر موافقتانه دفاع مشترک را امضا کرده بودند که بنا بر آن، حمله به یک کشور، حمله به کشور دیگر تلقی می شد.
در چنین وضعیتی و در آغاز، هم فرانسه و هم انگیس در جنگ از آلمان شکست خورده بودند.  با این تفاوت که بر خلاف فرانسه، انگلستان هنوز تصرف نشده بود و چرچیل تصمیم به ادامه نبرد گرفت.  بنا براین نبرد ادامه داشت و موافقتنامه پا بر جا بود و هر دو به آن وفادار. بنابراین وظیفه چرچیل بود که هم برای رفع خطر از انگیس و هم برای کمک رساندن به  آزاد کردن سرزمینهای اشغالی فرانسه، به ارتش آزادیبخش فرانسه تحت رهبری دوگل، کمک کند.  به بیان دیگر، چرچیل بر اساس این موافقتنامه بود که به دوگل کمک می کرد و دوگل هم بر اساس این موافقتنامه بود که کمک را می پذیرفت.
در اینجا می بینیم که این وضعیت کوچکترین شباهتی به وضعیت ایران و جریانهایی که در خدمت آمریکا و عربستان و اسرائیل در آمده اند ندارد.  نه موافقتنامه مشترکی از قبل امضا شده است و نه این دو کشور مورد حمله کشور ثالث قرار گرفته اند و نه این گروه ها از چنین حقوق در حقوق بین الملل بر خوردار بوده اند.

در اینجاست که زبان فریب خائنان به استقلال وطن که میوه ممنوعه قدرت را خورده اند و کوشش می کنند که از طریق نوکری قدرت خارجی و آنها را به حمله نظامی بوطن تشویق کردن، به قدرت برسند، معلوم می شود.  در واقع، اینها از مظاهر روانشناسی زیر سلطه می باشند که حقارت و خود را حقیر شمردن، در عمیق ترین دهلیزهای روانشان جای گرفته است.

واقعیت فرهنگی، تاریخ، اجتماعی و روانی جامعه ملی ایران بما می گوید که ایران، عراق و لیبی و سوریه نیست که اصل استقلال در مبارزه برای جامعه ملی اهمیتی نداشته باشد.  اهمیت این اصل در مبارزه، حتی وارد تاریخ اسطوره ای ما نیز شده است و شاید اولین کشور تاریخی در جهان باشیم که به اهمیت اصل استقلال پی برده باشد.  این یکی از اصلی ترین دلایل استمرار تاریخی ایران در طول تاریخ و در چهار راه تاریخ می باشد. 

فردوسی بما می گوید که جمشید نیک، میوه ممنوعه قدرت را خورد و اینگونه به بیدادگری خود ستان تبدیل شد.  مردم برای رهایی خود از ستم او به قدرت خارجی روی آوردند و از ضحاک، پادشاه یمن کمک خواستند.  ضحاک، جمشید را به زیر کشید ولی خود حکومتی بس سفاک تر تشکیل داد.  تا کار به جنبش جامعه ملی برهبری فریدون رسید.  به بیان دیگر، فردوسی هم از خطر بدامن قدرت خارجی پناه بردن سخن می گوید و هم می گوید که سرنگونی مستبد، تنها و تنها وظیفه جامعه ملی ایران می باشد.

منظور اینکه، بدون استثناء، هر جریان و فرد و گروه و سازمان و فرقه ای که میوه ممنوعه قدرت را خوردند و از شدت خود تحقیری و مردم تحقیری، تغییر را از طریق قدرت خارجی و به قیمت ویرانی وطن تعقیب کردند، از آنجا که جامعه ملی ایران بشدت به رعایت اصل استقلال در مبارزه آگاه است، به زبان فریب توسل جستند و خودکامگی و شهوت قدرت پرستی و عجز خود را در پشت دوگل پنهان کرد
این افراد، خوب آگاه باشند، که جامعه ملی ایران، همیشه توانا به بخشیدن اشتباه بوده است، ولی خیانت را هرگز نمی بخشد




در دو عکس آخر، واکنش جامعه فرانسه را نسبت به کسانی که با ارتش اشغالگر همکاری کرده بودند، می بینید.  متاسفانه مجازات بسیاری از مردها، اعدام شدند و مجازات زنها، سر تراشیدن و تحقیر در ملاء عام.  اینگونه واکنشها را هم متاسفانه در افغانستان می بینیم و هم در عراق، که حتی کسانی که برای نیروهای اشغالگر، نقش مترجم را بازی کرده بودند به هنگام ترک این نیروها، از کشور خود فرار می کنند و پناهندگی می گیرند، چرا که هم از جامعه طرد شده اند و هم جانشان در خطر است.



در رابطه با فرانسه، گفتن این اطلاع نیز مهم است که بسیاری از ژنرالها و سیاستمداران آمریکایی، مکرر گفته اند که فرانسوی ها هیچوقت از اینکه کشور آنها را آزاد کردیم، ما را نبخشیدند.  اینها در واقع به غرور ملی جریحه دار شده فرانسوی ها اشاره می کنند که کشورشان دو بار تصرف شد.  ملتی، تاریخی و با فرهنگ، هیچگاه تحقیر و خفت "آزاد" شدن بوسیله قدرت خارجی را بر خود نمی پذیرد.