۱۳۹۹ مهر ۱۷, پنجشنبه

وایکینگها، دموکراسی و درسی برای ما

 



وایکینگها در  سیاحتنامه ابن فضلان در سال 921 میلادی به ما چه می گوید؟

 

ابن  فضلان، در سیاحتنامه خود، گزارشی از وایکینگ هایی که از سوئد به رود ولگا آمده  بودند و زندگی می کردند دارد.  در اولین دیدارش از آنها، وصف حال خود را می کند که چگونه محو زیبایی فیزیکی آنها شده بود و اینکه تا بحال انسانهایی به قامت سرو و به آن زیبایی ندیده بود.  بعد از توضیح نوع لباس و اسلحه مردان و گردنبند ها زینتی برای زنان به شرح نوع زندگی آنها می پردازد و آنها را اینگونه توصیف می کند:
آنها کثیف ترین مخلوقات خداوند می باشند و هیچ حیایی در زمان ادرار کردن و رفع جاجت کردن ندارند.   بعد از آمیزش با زنانشان خودشان را نمی شورند و حتی بعد از قضا خوردن دستهاشان را نمی شورند.  در واقع آنها مانند الاغ های در حال پرسه زدن هستند.  ده یا بیست نفر یا بیشتر در خانه هایی با یکدیگر زندگی می کنند و برده هایی زیبا را با خود دارند.   در حضور دیگران با زنان برده خود نزدیکی می کنند و گاهی بصورت گروهی صف می کشند و با برده نزدیکی می کنند.  بعضی مواقع تاجر برای خریدن زن برده می آید ولی (وایکینگ) روس تا خود را ارضا نکرده وارد معامله نمی شود. 

هر روز صبح خودشان را با کثیف ترین آب می شورند.  توضیح می دهد که هر روز صبح زن برده یا سطل آب برای ارباب خود می آورد.  ارباب سر و صورت و موها را در آن می شورد و در آن بینی اش را می گیرد و تف می کند و بعد زن برده آن سطل را برای دیگری و دیگری می برد و همه افراد در خانه با همان آب صورت خود را می شورند و همان کار را تکرار می کنند.

در مورد کسانی که بیمار می شوند می گوید که او را در جایی دور جمع می گذارند و برایش غذا مهیا می کنند و تا زمانی که بیمار است با او صحبت نمی کنند.  اگر خوب شد به جمع بر می گردد و اگر نشد و فوت کرد.  بدن او را می سوزانند مگر اینکه بیمار، برده بوده باشد که در اینصورت او را به عنوان غذا به سگهایشان و پرنده ها می دهند.

مراسم تدفین

اگر فرد فوت شده، وایکینگی معمولی بوده باشد بدن او را در قایقی گذاشته و آتش می زنند.  ولی اگر فرد فوت شده رئیس یا فردی مهم بوده باشد، اول ثروت او را به سه قسمت تقسیم کرده.  یک قسمت را به باز مانده هایش می شدند و یک قسمت را برای مراسم خاکسپاری و یک قسمت را برای خرید مشروبات الکلی برای مراسم.  می گوید که آنها همه اشان الکلی هستند و روز و شب مشروب می خورند.  بعضی از مواقع بعضی از آنها در حالیکه پیاله مشروب در دست دارند می میرند. 

وقتی که رئیس قبیله می میرد، از زنان و مردان برده رئیس سوال می کنند که کدامیک می خواهند که با رئیس بمیرند و معمولا این زن برده است که داوطلب مردن در کنار رئیس می شود.  زن داوطلب دیگر نمی تواند نظرش را عوض کند و دو زن برده مامور محافظت و مواظبت از او می شوند.  در طول چند روزی که برای مراسم تدفین آماده می شوند، زن داوطلب برده بطور دائم مشروب می خورد و شاد و شنگول و مست. 

من روزی به رودخانه رسیدم که رئیس قبیله و برده زن را در قابقی در کنار رود گذاشته بودند.  در اینجا توضیحات دقیقی در مورد لباس و غذایی که در قابق گذاشته بودند می دهد و اینکه دو اسب را دوانده و بعد از عرق کردن از وسط دو نیمه کرده و در قابق گذاشته و همینکار را با دو گاو و یک سگ انجام دادند و این در حالی است که زنی که به او <فرشته مرگ> می گویند مشغول انجام وظیفه می شود. 

بعد صاحب یورت با زن برده ای که قرار است کشته شود نزدیکی می کند و بعد به زن می گوید که به اربابت بگو که من برای عشقی که به ارباب داشتم با تو نزدیکی کردم و.... بعد او را سه بار بلند کرده و بار اول زن گفت که پدر و مادرش را دیده و بار دوم دیگری را و بار سوم، ارباب خود را دیده که در باغی است.

در ادامه مراسم، 6 مرد به درون قایق می روند و با زن نزدیکی می کنند و .. در این وقت، زن برده از مردن وحشت کرده و فریادهای وحشتناکی می کشد ولی برای اینکه فریادهایش به دیگر برده ها نرسد تا در مرگ  رئیس بعدی داوطلب مرگ نشوند، با شمشیرهای خود محکم به سپر می زنند تا صدای آنها مانع رسیدن صدا ضجه های برده شود.  بعد طنابی به گردنش انداخته و در حالی که او را خفه می کنند، فرشته مرگ با کاردی سینه زن را می شکافد و اینگونه برده می میرد.

بعد یکی از بازماندگان رئیس عریان وارد با یک مشعل وارد قایق می شود و در حالیکه که انگشت دست دیگری را در ما تحتش فرو برده، مشعل را در قایق می اندازد و دیگران نیز که هر یک مشعلی دارند اینکار را تکرار تا قایق و هر چه در آن است آتش می گیرد.

 

 

 

 

خب، مدتها بود که می خواستم این مشاهدات را در اینجا بیاورم.  علت اصلی آنهم این بود تا از خود سوال کنیم که مردمی چنین وحشی و عقب مانده و عاری از تمدن، چگونه توانستند دموکراتیک ترین و عادلانه ترین تمدنها در جهان را بر قرار کردند و اینکه گره فرهنگی- اجتماعی ما چیست که هنوز با وجود سه انقلاب قادر به استقرار مردمسالاری نشده ایم؟

البته پاسخ به این سوال پیچیده است و علل بسیاری دارد و در اینجا فقط یکی از اصلی ترین دلایل را می آورم و آن اینکه بر عکس ایران که همیشه در قلب حوادث جهانی قرار داشته است، وایکینگ ها در گوشه دوری از جهان قرار داشتند که بیشتر برف بود و سرما و از این جهت، مورد طمع امپراطوری ها نبودند و از تهدید خارجی، آنگونه که تاریخ ما تجربه کرده است مصون بودند.  برای مثال، فقط تصور این را بکنید که ایران کشوری بود که دیگر کشورها طمع و نیازی به آن نداشتند.  آنوقت استبداد دیگر نمی توانست از طریق وابستگی به قدرتهای خارجی به خود استمرار ببخشد.  در عین حال  مخالفان هم جنس استبداد هم دیگر نمی توانستند به خدمت قدرت خارجی در آیند و اینگونه دستشان به جایی بند نبود.  در نتیجه و در چنین زمانی ک ما و تنها خود ما بودیم که باید تصمیم می گرفتیم که چه می خواهیم.  در چنین وضعیتی، برای مثال، دیگر رضا خانی نمی توانست با کودتایی انگیسی تجربه انقلاب مشروطه را سقط جنین کند و محمد رضا شاهی نمیتوانست بر ضد مصدق و مردمسالاری دست به کودتا بزند و و خمینی جماران در نتیجه سازش پنهانی با دستگاه ریگان بر سر گروگانهای آمریکایی دست به کودتا بر علیه خمینی پاریس و اهداف دموکراتیک، آزادیخواهانه، استقلال طلبانه و عدالت جویانه انقلاب بزند.

 

آیا این بما نمی گوید که استقرار مردمسالاری تنها از طریق تکیه بر نیروهای خودمان و نفی دخالت قدرتهای خارجی  ممکن می شود؟

 

https://www.youtube.com/watch?v=VOqUZnc6eLI&fbclid=IwAR3bYiaLhhgGu7SBn88xNtNvdk2cNw16hMPmA0EmaQ2X2qeKJ55owDt7S2I