۱۳۹۴ فروردین ۷, جمعه

رفیق غربت




چند روز قبل با دوستی که  سی ساله رفیقیم  حرف می زدم ودر وقت خداحافظی  اصلاحی رو بکار برد که من رو قدری تکون داد.  گفت:"محمود من رو فراموش نکن ما رفیق غربت هستیم" و برام دعا کن.  دلم لرزید.  تا بحال راجع به "رفیق غربت" اینگونه فکر نکرده بودم.  راست می گفت چرا که هر دوی ما با هم در زمانی که تازه زندگی در غربت را شروع کرده بودیم دوستی امان را شروع کردیم.  فکر کنم علتی که دوستی دوستان در غربت رنگ و بویی دیگر میابد همین است چرا که هر دو با هم زندگی در غربت را شروع و تجربه می کنند و تجربه ها و شوکه های فرهنگی را با هم زندگی می کنند و با هم نداری و کمبودها و کوششها در فهم و ایجاد ارتباط با محیط را تجربه می کنند.  با هم دلتنگ خانه می شوند و با هم در خاطره های هم شریک می شوند و...و.
محسن از همون اول که وارد لندن شد و چند ماه بعد در کلاس زبان با او آشنا شدم معلوم بود در هر کاری که می کند جدیست.   بچه خاکباز بود و متولد تبریز.  از همون اول دو چیز در او توجهم را جلب کرد، یکی درسخون بودنش بود و دیگری دست و دلباز بودنش.  دوستی ادامه داشت تا در یکی از سفرهایی که از طرف مدرسه به شهر آکسفورد داشتیم بمن گفت که محمود من رو دارند تعقیب می کنند.  با دوست دیگرم زدیم زیر خنده که آخه چه کسی و برای چی می خواد وقت بذاره و تو رو تعقیب کنه؟  ولی دیدم که جدیست و توضیح و صحبتهای ما بر او اثری نمی گذارد و باور دارد که او را تعقیب می کنند.  چند هفته ای از او خبر نداشتیم و تعجب که چرا محسن سخت درس خوان دیگر در کتابخانه پیدایش نمی شود تا خبر آمد که بیماری روانی به او دست داده و در بیمارستان بستری است.  زندگی علمی و آرزوی او در تحصیل در ریاضیات یا فیزیک اینگونه به پایان رسید.البته هر سال به کالج می رفت و درس می خوند ولی بیماری مانع یادگیری او می شد و دیگر به کالج رفتن فقط برای این بود که ساعتهای روزش را پر کند.  خانواده اش مادرش را از ایران آوردند تا مواظب پسرش باشد.  مادری بود مهربان و بسیار مذهبی که فارسی را سخت ولی شیرین صحبت می کرد.  تمام فرزندانش در تحصیلات در انگلیس و آمریکا و کانادا بسیار موفق بودند و اهل تدریس و تحقیق و محسن هم قرار بود در کنار آنها قرار بگیرد ولی نشد.  محسن سالهای سال زندگی آرامی را در کنار مادرش داشت تا خبر آمد که چند سال پیش مادرش زندگی را وداع گفته است.  تنهایی برای محسن که بیماری تنهایش نمی گذاشت بسیار سخت بود.  حتی چند سال بعد از درگذشت مادر یکبار بمن زنگ زد و وسط حرفها بغضش ترکید و سخت شروع  کرد به گریه و در میان هق هق گریه گفت که محمود دلم خیلی برای مادرم تنگ شده.
باز چند روز قبل زنگ زد و میان حرفهایی نامفهوم و از هم گسل یافته و سرگردان و مغشوش در معنی انگار لحظه ای خود را باز یافته باشد و ناگهان گفت که محمود من رو فراموش نکن که ما رفیق غربت هستیم و برام دعا کن، تازه در پاسخم فهمید که نزدیک سی سال است که هر شب قبل از خواب یکی از دعاهایم شفا یافتن این دوست باهوش سخت کوش وفادار است.
کوشش کنیم با افزدون بر علم خود در رابطه با بیمارهای روانی، بیمارهای روانی را بهتر فهم کنیم.

۱۳۹۴ فروردین ۴, سه‌شنبه

فرصتهای تاریخی که استبداد سوزاند:




در جشن نوروز لندن که انجمن معلولین ایرانی لندن بر پا کرده بود، دوست بیست و پنج ساله ام را بعد از مدتها دیدم.  در زمان انقلاب در دانشگاه پلی تکنیک تهران تحصیل می کرد.  می گفت در زمانی که بیشتر گروه های سیاسی با گفتار و کارهایشان سبب گسترش دامنه خشونت در محیط سیاسی شده بودند، بنی صدر بطور دائم سخن از علم و آموزش و ساختن و باز سازی و رشد کشور می زد.  می گفت در اثر شنیدن همین صحبتها دور هم جمع شدیم که چکار می توانیم بکنیم و در نتیجه  تیمی از دانشجویان را تشکیل دادیم و به سراغ قبرستان ماشینهای اسقاطی و از رده خارج شده وزارتخانه ها رفتیم و شروع کردیم به تعمیر و بکار انداختن ماشینها و با پشتکاری فراوان توانستیم حدود 500 اتوبوس، کامیون، وانت و سواری را تعمیر و آماده کار کنیم.
البته بعد از کودتای خرداد 60 انگیزه های بسیاری یا پژمرد و با بی لیاقتهای بیسواد "مکتبی" را دیگر بیسوادها بر سر کار قرار دادن قرار دادن پاشیدگی ها روز افزون شد.
چند سال بعد که دیگر برای خود آینده ای در وطن ندید از ایران خارج و به انگلستان آمد و حال آقا مهندس ما برای یافتن کار، در مغازه ها را یکی یکی می زد تا در ایلینگ کباب، در غرب لندن، که منهم شروع بکار کرده بودم در برویش باز شد و کار گرفت.  بعدها کوشش در بهره گیری از تخصص و استعداد خود بر آمد و بعد از سختی های بسیار موفق به ایجاد کارگاهی و استخدام 15 کارگر نیمه ماهر و ماهر شد و حال اینگونه زندگی هم زندگی خود را می گذراند و هم برای عده ای از هموطنان و نیز دیگران کار ایجاد کرده است.
وقتی سخن از این تجربه در زمان انقلاب می زد خشم و حسرت را خوب در او حس می کردی و اینکه چگونه این فرصت تاریخی را مستبدان در پی قدرت از وطن سلب کردند و حال کار را به اینجا کشانده اند. 
مسئله دیگری که برایم بسیار مهم بود این است که اصلا در طی این صحبتها در ذهنش نمی آمد که بگوید که من هزینه دادم.  علت این است که بسیاری از نسل ما، بر عکس عده ای در حال حاضر، کوشش برای مردم سالار کردن و رشد و فقر زدایی را وظیفه انسانی و دینی و ملی و اخلاقی خود می دانستند و اصلا برایشان این مسئله نبود که این کوشش را در داخل چه ترمی معنی کنند و فقط می خواستند که وطن را از استبداد و انواع تبعیض رها کنند و بس.  در اینجاست که یکی از علل کم حرکتی و یا بی حرکتی و یا بد حرکتی بسیاری در حال حاضر را می بینیم.  چقدر از انها شنیده ام  که می گویند ما هزینه دادیم و یا فلانی هزینه داده است!!!  البته از منطق بازار، مبارز راه استقلال و آزادی خلق  نمی شود ولی آنچه که تولید می شود کسانی هستند که به اسم مبارزه چرتکه می اندازند و وقتی حسابهایشان غلط از آب در می آید یا کنار می کشند و یا دخیل به ضریح کاخ سفید می بندند و تبدیل به جیره خوارانی می شوند که سعی می کنند که خیانت خود به استقلال وطن را با تئوری موازنه مثبت توجیه کنند.
پیشنهادم به کسانی که مبارزه کردن را از درون عدسی "هزینه" و "هزینه دادن" می نگرند این است که بروند دنبال کار دیگری چرا که ضرر اینگونه "مبارزه" کردن بسیار بیشتر از فایده آن است.  وطن به کسانی نیاز دارد که در گفتمان مبارزه آنها نه عنصر هزینه جا و مقامی دارد و نه بر دیگران منت گذاشتن و تنها انگیزه اشان در کوشش وجدانشان است و آرمانهایشان برای ایران آزاد و مستقل و بی فقیر و بی تبعیض و سبز.

۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه

A refreshing prayer for Noruz (Iranian New Year) from Nurse




I saw this pleasantly fresh prayer of Noruz (Iranian New Year) which starts on the first day of Spring) by an Iranian nurse. Unfortunately I can’t find her name. Still, I decided to translate it and wish everybody who likes to welcome the spring, a very super-duper Happy Noruz. 

Here is her prayer:


Greetings to your beautiful thoughts and your infinite kindness.


I wish for you to laugh so much that the voice of your laughter becomes the prettiest music in the universe.


I wish that you earn so much that you become hope for others who are in need.


I wish the foremost ideas find their way into your mind, and make the best decision.


I wish you to become so successful that you touch the deepest, most boundless shores of self-content.


I wish for you to have a healthy body and a blessed end.


I wish that you have the best condition and feeling.


And I wish that God always takes care of you.


This is my last prayer for you in the last month of the year 1392/2014.

نیایش نوروز بس زیبای هموطن



این نیایش نوروز را از خانم هموطنی در فیس بوک دیدم و سخت بدل نشست.  نیایش زیبا و معنوی است و دیدم بهتر از این نمی شود برای هموطنان آرزویی کرد.  متاسفانه اسم ایشان از یادم رفت تا در اینجا از ایشان تشکر کنم. 
نوروز پیروز و هر روزتان نوروز و....صد سال بهتر از این سالها:

"سلام به افکار قشنگتون وبه لطف بی نهایتتون ...
الهی اونقدر بخندی که صدای خنده هات بشه زیباترین موسیقی کائنات ...
الهی از شادی اونقدر پر بشی که سرریزش همه ی مردم دنیا رو سیراب کنه ...
الهی روزیت اونقدر زیاد بشه که امیدی باشی برای رسوندن روزی خیلیا ...
الهی همیشه بهترین افکار به سراغت بیان و درست ترین تصمیمات رو بگیری ...
الهی اونقدر غرق خوشبختی بشی که تا عمق بی انتهای رضایت برسی ...
الهی همیشه تنت سالم باشه و عاقبت به خیر بشی ...
الهی که همیشه بهترین حال ممکن رو داشته باشی ...
و الهی که خدا همیشه هواتو داشته باشه ...
الهی آمین
این دعاي اخرین ماه سال ۹۳ ، از طرف من برای شما"

۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه

اصلاح طلبان سابق دولتی آفتاب پرست



سوالی که برای من مدتهاست برای من مطرح است علل بی ریشه بودن و هویت سیال داشتن بسیاری از اصلاح طلبان دولتی می باشد.  اکثریت مطلقشان از ایران که خارج می شوند بسرعت ذوب در ولایت مطلقه دستگاههای سیاسی و نرمهای فرهنگی غرب می شوند.  بهمین علت بود که چند سال پیش در مقاله ای که در باره آقای بابک داد نوشتم که وقتی یک اصلاح طلب از ایران خارج می شود من عزا می گیرم.(1)  این ذوب شدگی بحدیست که یکی مانند آقای علی افشاری فتوا صادر می کند که کسی که در آمریکا زندگی می کند حق انتقاد از سیاستهای دولت آمریکا را ندارد، یا آقای بابک داد از اوباما می خواهد که پولهای بلوکه شده ملت ایران را به امثال او بدهد تا مبارزه کنند! یا آقای ابراهیم نبوی از اتحادیه اروپا می خواهد که به آنها تلویزیون بدهند تا "مبارزه" کند(انگار بی بی سی و صدای آمریکا کم نیست.) یا آقای اکبر گنجی که مدتی مسئله اش بکارت یا بکارت نداشتن زن می شود و مدل زورمدار غربی را بر مدل زورمدار مرد سالاری ترجیح می دهد و یا خانم مسیح علینژاد که بعد از خروجش به صدای آمریکا می تاخت که چرا زن محجبه ندارند و اسرائیل را دشمن می داشت، بعد از طی مرحله کلاه، افشون افشونش می کنند(اشتباه نشود مسئله من اصلا داشتن حجاب و بی حجابی نیست، مسئله این است که این تحولات، در فضای عمومی، بدون هیچ نقد و توضیحی انجام می گیرد و در واقع تابع متغیر جو شدن است.  افراط آنگونه می شود که کمیپن آزادیهای یواشکی راه می اندازند که هم مبارزه با رژیمی بس تبهکار و فاسد را به مقوله حجاب کاهش دادن و در واقع انحراف از مبارزه است و هم اینکه با اینکار تبعیضی جدی  بر علیه زنانی بر قرار می کنند که هم مخالف رژیم هستند و هم با حجاب.)  و جایزه "حقوق بشری" از دست کسی می گیرند(2) که روز بعد  به آمریکا پرواز می کند تا بعنوان عضو آیپک(لابی یهودیان دست راستی) که کوششی جدی در حمله نظامی بوطن دارد کوشش کند تا مانع توافقنامه مافیای حاکم و دولت آمریکا شود و...و.

راستی علل این بی ریشگی و بی هویتی و اینگونه مانند کشتی بی لنگر با باد قدرت به هر طرف رفتن چیست؟
البته برای پاسخ نیاز به تحقیقی جدی می باشد ولی در این فاصله اول پاسخ که به ذهن می آید این است که باید علت اصلی(یا حداقل یکی از علل اصلی )  را در ماهیت رژیم و گفتمان حاکم بر آن جست که  از آنجا که برای اصحاب رژیم حفظ نظام اوجب واجبات است و رهبرش علنی می گفت و می کرد که به هیچ عهدی وفادار نیست و اصل قدرت است و اخلاق معنی ندارد جست.  اینها فرزندان آن رژیم و آن رهبری هستند و بزرگ شده درون گفتمانی که در آن قدرت اصل است و اول ارزش که تمام دیگر ارزشها تابع  متغیر نیازهای آن می باشند.  البته زمانی که قدرت، ارزش اول است دیگر هیچ ارزش دیگری معنی و مفهوم نمی تواند پیدا کند.  و باز البته چنین رژیمی الزاما کسانی را تولید و باز تولید می کند که از انجا که به قدرت اصالت داده اند تابع قدرت، حقیر قدرت و پرستشگر ارزشهایی هستند که قدرت برای حفظ و گسترش خود تولید می کند.  باز بهمین علت است که تا زمانی که در ایران بودند تابع آن نظام بودند و حال تابع این نظام و از آنجا که از خود ماهیت ندارند و مانند آفتاب پرست رنگ عوض می کنند، در هر محیطی قرار بگیرند بسرعت رنگ محیط را بخود می گیرند.  به این علت است که هیچ نیازی به توضیح در این تحولات نمی بینند چرا که در واقع تحولی ماهیتی رخ نداده است تا نیاز به توضیح باشد و فقط قطب نمای قدرتشان جذب جاذبه قطب شمالی دگر و یا سیاره ای و منظومه ای دگر شده است.  هیچ شک نکنید که فردا "اصول گراهایشان" نیز از وطن خارج شوند همین رفتار را تعقیب خواهند کرد و تای اصلاح طلبان دولتی سابق خواهند شد.  چرا که همه اشان از یک چشمه آب خورده اند.

در کل باید گفت که رژیمیان، در کل دارای دو لایه درونی و بیرونی می باشند.  لایه بیرونی اشان مانند سیاستشان همه غرب ستیزی و آمریکا ستیزی می باشد و  لایه درونی اشان و واقعی اشان همه غرب پرستی و آمریکا پرستی می باشد.  در واقع این لایه از جامعه ایران، از غربزده ترین و سطحی ترین اقشار جامعه ایران هستند.  بنابراین کسانی که در انتظار توضیح و تحلیل این تغییر در ظاهر شگرف از آنها هستند وقت خود را تلف می کنند، چرا که همانطور که گفتم، تغییری آنجام نشده است و در واقع از آنجا که لایه بیرونی مانع کار در خارج بوده است بنا بر حکم قدرت تبدیل به شیشه تبدیل شده و حال این خانه شیشه ای درون را  آشکار کرده است.

(1) http://news.gooya.com/politics/archives/2010/12/114382.php?keepThis=true&TB_iframe=true&height=650&width=1000

(2): https://khodnevis.org/article/64020#.VP2x_o45K5I