۱۳۹۵ آذر ۴, پنجشنبه

ایرانیت-ملیت-قومیت




هنوز ناراحت ازدست دادن 16 روز کار سخت بودم که دیدم پستچی در زد و بسته ای بزرگ بدستم داد که در آن دو کتاب بود.  بسیار نازنین دوستی محبت کرده بود و زحمت و کتابها را خریده و برایم پست کرده بود.  بسیار از دیدن این کتاب بسیار پر ارزش که نویسنده آن اصغر شیرازی، از فعالان کنوانسیون دانشجویی خارج از کشور، شاد شدم.

این را بارها ذکر کرده ام که مسئله اقوام ایرانی در ایران آزاد فردا یکی از مهمترین و حساس ترین مسائلی می باشد که جامعه و رژیم دموکراتیک ایران فردا با آن سر و کار خواهد داشت.  سه علت اصلی مسئله را حساس کرده است:

1. سیاستهای سرکوب قومیتی و برسمیت نشناختن حقوق حقه مردممان، از جمله حق آموزش زبان خود و نیز اداره مرکز محوری خشن رژیم پهلوی و مافیای حاکم بر وطن و تبعیض در تقسیم ثروت ملی، احساس طبیعی تبعیض را در بسیاری از مردممان بر انگیخته است.

2. ایدئولوژیهای پان ایرانیسم ( که مقوله نژاد آریایی، که نزدیک هزار و پانصد سال پیش در نژادهای قبلی و بعدی که وارد وطن شدند حل شد،  را وارد جامعه ملی کرد.)، پان کردیسم، پان ترکیسسم، پان عربیسم،...و که همگی ریشه در ایدئولوژی فاشیسم اروپایی دارند و از یک چشمه آب می خورند، جنبه تجاوز گرایانه و خشن دارند و نیاز به دشمنی خارجی دارند تا از طریق ضدیت با آن هویت بجویند (یکی مرگ بر عرب می گوید و دیگری بعد از قرنها ناگهان قومی به نام قوم فارس کشف/اختراع می کند، و فارس زبانی را با قوم فارس یکی می کند - برای مثال، من که از یک طرف کرد هستم و از طرف دیگر بختیاری که زبان تاتی اش ترکی شده، فارس زبان هستم، ولی به قوم خیالی فارس ربطی ندارم.) البته زمانی که بنا بر ضدیت و دشمنی شد، راه دوستی و همکاری بسته می شود و بجای یافتن دوست و همکاری در دیگری کوشش در یافتن دشمن و رقیب در دیگری می شود.

3. خلاء اندیشه راهنمایی که بر قدرت بنا نشده باشد، در غرب به ورشکستگی اندیشه و به بن بست رسیدن منجر شده است و البته مثل معمول، این خلاء را زور/خشونت پر کرده و یا در حال پر کردن است و این گونه فضای عمومی روز بروز انباشته از نفرت و دشمنی و انزجار از دیگری می شود.  برگزیت در انگیس و انتخاب یک فاشیست نژاد پرست در آمریکا و رشد بی سابقه جریانهای نژاد پرست در غرب، فضای عمل این چهار جریان قوم پرست و نژاد زاده ناسیونالیسم فاشیستی را بیشتر می کند.

حرف بر سر این است که بعنوان کسی که با تمامی تئوریهای ملی گرایی آشناست (مگر آنکه تئوری در چند سال اخیر عرضه شده که من خبر ندارم، که البته شک بسیار دارم.)، باید بگویم که  ملی گرایی ایران را از طریق تئوریهای ناسیونالیسم تولید شده در غرب نمی شود فهمید.  مهمترین دلیل آن این است که ناسیونالیسم در غرب بیشتر زاده انقلاب کبیر فرانسه است (بعضی تئوری ها تا لویی چهادرهم در فرانسه نیز عقب می روند.  تنها استثناء آنتونی اسمیت، یکی از اساتید من می باشد،که از طریق عرضه عنصر اسطوره، سعی در عرضه ناسیونالیسم یهودی کرده است.) در حالیکه ایران به عنوان یک واحد فرهنگی-سیاسی در سرزمینی مشخص حداقل بیش از دو هزار سال قبل از انقلاب فرانسه وجود داشته است وریشه های چنین حضور و آگاهی را حداقل در  گاتهای اوستا می شود یافت.
مهمترین خصوصیت ملی گرایی ایرانی این است که بر عکس ناسیونالیسم کلاسیک اروپایی که بنا بر اصل ثنویت، نه بر حذف که بر جذب بنا شده است و به همین علت است که شاید در تاریخ کشورهای کهن کشوری را نیابیم که قدرت جذب و هاضمه فرهنگ ایرانی را داشته باشد، چرا که و از آنجا که ایده توحید اولین بار در ایران کشف شد (زرتشت) در این فرهنگ به انسان قبل از قومیت و نژاد و زبان او نگاه می کند و بقول سعدی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند. که در آفرینش ز یک گوهرند. 
اینگونه است که، برای مثال، مغولها به روسیه می روند و قرنها در شاخ طلایی زندگی می کنند و مغول می مانند و خشونت روش اصلی سیاسی اشان، ولی به ایران می آیند و بعد از دو سه نسل همین قوم وحشی که از کشته ها پشته می ساخت، شاعر می شوند و عارف و عاشق. 

بهر حال امیدوارم که این کتاب ( که هنوز نخوانده ام ولی یکی از اهل اندیشه و علم آن را پیشنهاد کرد.) در پی یافتن و عرضه تئوری از ملی گرایی باشد که باز تاب عناصر ایرانیت بوده باشد.


۱۳۹۵ آبان ۱۴, جمعه

Why do we struggle?




We live in equilibrium of pain and pleasure, happiness and sadness.  As my friend said once, living is nothing but the response to these two stimuli. We try to repel pain and suffering, as happiness and pleasure attract us.
However, is it as simple as that?  I mean, can we always identify what and where pain and pleasure are? Can the idea of seeking pleasure in pain in masochistic terms make sense in explaining this anomaly?  How about people who, out of free choice and sense, choose to suffer for higher values and beliefs, for the sake of those who are born in misery, who live in misery and who die in misery; whose lives are nothing but killing fields of their humanity and potentiality? Do such people enjoy pain, or enjoy fighting for their values? For the joy of not being in chains, of not being submissive, and of breaking the chains?

They suffer excruciating pains for what they believe. Why don't they give it up? Of course many do, but how about those who don't? Is it because they want to show their endurance in the marathon of struggle for justice and freedom? Or because they are full of hatred for their enemies and take pleasure in giving those power holders a hard time, even if they lose sense and reason for their struggle? Is it for fame and power? There are people who use the misery and suffering of the masses as a ladder to climb to power and fame. Human history is full of them.

However I am talking about those who just can't stand injustice, who can't sleep in their bed in peace when they know they haven't done anything to challenge it or done their share in eradicating oppression. About the ones who don't seek personal glory or power and fame; those who very much prefer to remain anonymous in their struggle if they can unless they are pushed forward by a wave of events, or who are left at the front not because they seek power or fame or take pleasure in leading, but because they cannot be anywhere else if they want to remain sincere and gallant followers of what they sincerely believe with their hearts, minds and souls?

For them, life is a mixture of pain and pleasure. They endure suffering not for the sake of it, not because they seek pleasure in it, not because it may generate admiration among others, not to prove their endurance to themselves and others. They go through it because they have no alternative. Their belief, passion and commitment make them to go through. They do it because they are free people and are left with no way to maintain their freedom other than to struggle for it, and to endure the horrendous suffering that is concomitant with it.

And pleasure? Obviously, the prime of pleasure is victory, the glorious and kind victory of justice and freedom.  Even the oppressors will become free by it.
And before that? What pleasure and joy can one receive before that?  The pleasure of the struggle for it.
Is there any pleasure in this?  Maybe it is the peace and tranquillity which comes about as a result of knowing that they are on the right side, that what they are doing is right, while still questioning the reasons for what you think is right. However, as long as they haven't proved otherwise, they continue the struggle.

Still, I haven't answer the question properly yet.