۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

روشنفکران در بند قدرت و حقیران ضد قهرمان


یکی از روشنفکران جوان وطن مطلب زیر را منتشر کرده بود که در رابطه با آن گفتگویی انجام گرفت که بخشی از آن در اینجا آورده می شود:

"آنچکه به تجربه از تحلیلهای روشنفکران ایرانی مشهود بوده برای اینجانب روشنفکری ایرانی عافیت طلب است و به جای رسیدگی به مشکلات اساسی تر فرهنگ خودی، بیشتر به صندلی های قدرت نظر دارد. کار اصلاح یک ملت، زمان بر و طاقت فرساست، روشنفکر ایرانی از معدل بردباری ایرانی چندان فاصله ای ندارد و به همین دلیل، ترجیح می دهد مدل رضاخانی جامعه را اصلاح کند. روشنفکر ایرانی فاصله قابل ملاحظه ای با توده بدون تحصیلات ند
ارد و اصرار عجیبی به تکرار افسانه های بی اساسی که تخیلات خودساخته را تقویت می کند دارد. نمونه آن نوعی منجی گرایی در فرهنگ ایرانی است که تا پوست و استخوان ایرانی رخنه کرده است، عکس بیش از نود درصد کاورها و پروفایلها نشانی از همین فرهنگ دارد، یعنی همگی یه دنبال یک منجی به مثابه یک ابرقهرمان (super hero) هستند که همگان را از منجلاب خودساخته رها سازد و بنیادی تازه براندازد."


نوشتم:
"در کل روشنفکر ایرانی، خود را دنباله رو روشنفکران غربی می داند و از طریق آشنایی با ادبیات آنها برای خود هویت و ارزش می جوید. ولی در این رابطه چند فرق اساسی با این روشنفکران دارد:

- روشنفکران غربی بیشتر اوریجینال بوده اند و تولید کننده در حالیکه اکثریت مطلق روشنفکران ایرانی مصرف کننده بوده و هستند و فاقد عنصر اوریجینالیتی. در واقع این تنها اقتصادمان نیست که مصرف کنند ه است، اکثریت روشنفکران ما هم خصوصیت اصلی اشان مصرف گرا بودن است و بر خلاف اندیشمندان اوریجینال غربی مصرف را نه برای تولید که برای باز مصرف است که انجام می دهند که در زبان مردم کوچه و خیابان از آن با نام نشخوار کردن نام برده می شود.

 
- نظرات و تئوریهای روشنفکران غربی برآیند تجربه سیاسی آنها در جوامع خود بوده است و در پی یافتن راه حل برای جوامع خود بوده اند که تولید و عرضه شده است، در حالیکه اکثریت مطلق روشنفکران ما، بصورت بسیار خام، با واقعیت اجتماعی جوامع ما از طریق فیلتر فکری آنها برخورد کرده و بهمین علت از دیدن واقعیت اجتماعی خود ناتوان شده اند. به همین علت است که از استثنائات که بگذریم، چاقوی روشنفکران ایرانی هیچوقت به عمق جامعه ملی ایران نرسیده است و ادبیات آنها برای اکثریت جامعه ملی قابل فهم نبوده است.

- روشنفکران ایرانی، در کلیت خود، از آنجا که از طریق گفتمانهای متفاوت قدرت عمل می کرده اند، همیشه از طریق قدرت بوده است که عمل می کرده اند و می کنند، در حال حاضر لشکر آنها را در میان اصلاح طلبان دولتی و غیر دولتی و نیز اصلاح طلبان سابق و نو کانزرواتیوهای حاضر که دخیل به کاخ سفید بسته ان را می بینیم.

- از آنجا که مخرج مشترک بسیاری از این روشنفکران قدرت است و اصالت بخشیدن به قدرت و از انجا که به عنوان فرد/جامعه/فرهنگ خود را فاقد آن می بینند، از عقده بدخیم حقارت بشدت رنج می برند( و در نتیجه از استقلال فکری محروم ) و حضور و عمل این عقده را، از جمله، از طریق فرا افکنی و تحقیر و ناتوان دانستن جامعه ایرانی براحتی می شود دید. به همین علت اینها هستند که همیشه خود را بخدمت قدرتهای داخلی و خارجی در آورده اند.

- عین همین واقعیت را ما در زمان انقلاب بهمن می بینیم. یکی از اصلی ترین عللی که روحانیت تشنه قدرت توانست دولت را در تصرف خود در آورد این بود که اکثریت رقبایشان نیز قدرت در سر داشتند و برای مثال، از منظر اندیشه راهنما، تفاوت اساسی بین حزب جمهوری و حزب توده و چریکهای فدایی و....وجود نداشت و روشنفکرانی که آزادی را اصل و کوشش برای بردن اتش آگاهی پرومته به اعماق جامعه و با زبانی قابل فهم برای این اقشار می کردند و مردم به آنها اقبال هم در اقلیت محض بودند و هم مغضوب اکثریت دیگر "روشنفکران" و گرفتار سانسور و ترور شخصیت. این سخن که نشان از تحقیر عظیم مردم دارد، هم در آن زمان ورد زبانشان بود و هم الان:"آزادی درد روشنفکر است، توده نان می خواهد"!!!

راه حل به نظر من: رها شدن از نخبه گرایی و در نتیجه عارف شدن به استعداد رهبری در درون فرد فرد مردم است و هر فرد این استعداد را در خود شناسایی و بکار گرفتن می باشد و در نتیجه باز یافت استقلال( در گرفتن تصمیم) و آزادی( در گرفتن نوع تصمیم) می باشد. در نتیجه گسترش فرهنگ نقد و به چالش کشیدن انواع و اقسام تابوهای ساخته شده قدرت است که جامعه ملی فعال می شود و خود را از بندهای گفتمان های اصلاح طلبی و توجیه گران وابستگی و عمل از طریق قدرت خارجی، رها و اینگونه خواهد بود که جامعه معمار سرنوشت خود خواهد شد. اگر جنبش برای براندازی بر دو اصل، استقلال و آزادی، انجام بگیرد، در واقعیت سیاسی ایران و منطقه و جهان، ایرانیان توانا به ایجاد و نهادینه کردن پویاترین مردم سالاریها در وطن مستقل خواهند بود."


هموطنی دیگر نوشت:
"این گفته برشت در ایران انعکاس کافی داشته که "بدا به حال ملتی که نیاز به قهرمان دارد". اما بیشتر کسانی‌که از این جمله یاد کردند از عبارتی که درست پیش از آن آمده ...عمدا یا سهوا،ذکری نکرده‌اند:"بدا به حال ملتی که قهرمان ندارد". این دو جمله با هم متضاد نیست مکمل همدیگر ست. هر ملتی خاصه در عبور از نااگاهی به آگاهی هم در جهان اندیشه و هم در جهان عمل نیاز به رهبران و پیشوایانی دارد. بی‌شک این پیشوایان تمام تاریخ را نمی‌سازند اما بی‌گمان، تاریخ ملتی بی‌وجود آنان هم ساخته نمی‌شه. به نسبتی که ملت خود آگاه می‌شود نیاز به رهبر و پیشوای سیاسی کاستی می‌گیره. بحث تاثیر "شخصیت در تاریخ" بسیار دشوار: این‌که تنها قهرمان‌ها و پیشوایان تاریخ ‌سازند، مردود است. در مقابل، این نظریه نیز که شخصیت‌های تاریخی هیچ تاثیری در تاریخ ندارند پذیرفتنی نیست."



نوشتم:
"کسانی مانند اقایان مرتضی مردیها و خاتمی کمر به دشمنی با اصل قهرمانی و پهلوانی بستند که خود کاملا از صفاتی که قهرمان و پهلوان می سازد که صداقت است و آزادگی و شجاعت، بی بهره می باشند. موقعیت جغرافیایی، سوق الجیشی ایران گونه ای بوده است و هست که بدون پهلوان و قهرمان امکان نداشته است که زیست و دوام تاریخی بیاورد.

رستم، سمبل این گونه قهرمانان به عنوان مظهر استقلال وطن در برابر انیران بوده و هست. حضور و عمل این استمرار تاریخی را، برای مثال، در زمان حمله عراق به ایران می بینیم که تانکهای عراقی از کرخه عبور کرده بودند و فرماندهی پایگاه هوایی دزفول که در زمان خود بزرگترین پایگاه هوایی خاورمیانه بود، دستور تخریب آن را داده بود و این در حالی بود که بیشتر خلبانان به علت مظنون بودن به شرکت در کودتای نوژه در زندان بودند و پایگاه در تیر رس توپهای عراقی قرار گرفته بود. در چنین حالتی بود که بنی صدر بهمراهی زنده یادان فکوری و فلاحی و ظهیر نژاد به پایگاه داخل می شود و خلبانان را بدور خود جمع می کند و برایشان داستان اشکبوس و نقش رستم در تبدیل شکست به پیروزی را برایشان می گوید و به آنها می گوید که آنها رستمهای زمان هستند و وظیفه دفاع از وطن بر گردن آنها افتاده است. خلبانان که بعضی حتی پوتین بر پا نداشتند سوار هواپیماها می شوند و به شکار تانکهای عراقی می روند و آنقدر از آنها را می زنند و خود کشته می شوند تا نیروی عراق به آن طرف کرخه عقب نشینی می کند و...و

در گزارشات دولت انگلیس که بعد از سی سال منتشر شده می خوانیم اظهار شگفتی مقامات نظامی غربی را و اینکه چگونه شده است که نیروی هوایی چنان مقاومت غیر قابل پیش بینی را از خود بروز داده و نقشه های صدام و غرب برای تجریه ایران را نقش بر آب کرده است. اگر این خلبانان به روضه خوانی های امثال این آقایان ضد قهرمان گوش داده بودند که الان دیگر ایرانی نبود که بخواهیم برای ازادی و استقلال آن مبارزه کنیم.

به زمان حال نگاه می کنیم، در این زمان هم نداها و سهراب ها و ستارها و...و را می بینیم که پهلوانان ایران زمین شده اند. این تنها در گلستانی از گلهای سرخ است که گلهایی سر بر می کشند و هم این تنها در میان قهرمانان است که پهلوانان بر میخیزند:
https://www.youtube.com/watch?v=-3tDgWs9lpU

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر